#بهزودی 😍
رمان کنار تو بودن زیباست
اثری جدید از هدی بانو
جوری نگاهش کردن که انگار میخوان کاری که گفته رو واقعا انجان بدن. تهدید وار نگاهش کردم
_ یه مو از سرش کم بشه یا خون از دماغش بیاد یه جوری میرم که دیگه نبینیم.
با همون خونسردی همیشگیش گفت
_تو غلط میکنی
_باور کن به امتحانش برات نمی ارزه. من که تو رو نمیخوام تو من رو میخوای. پس به خاطر خودت اینکار رو نکن
چند ثانیهای خیره نگاهم کرد و رو به آدمهاش گفت
_فعلا نرید.بیرون منتظر باشید تا دوباره صداتون کنم
نفس راحتم رو پنهانی بیرون دادم
Hossein Tavakoli - Daryabam (320).mp3
8.38M
بی تاب تو ام، ماندم چه کنم. بیا نفس گرفته بی هوایت...
Hojat Ashrafzadeh - Rafte Az Dast (128).mp3
4.25M
میدانم، شبی در اوج زیبایی میآیی
Hojat Ashrafzadeh - Man Ra Ba Khod Bebar (128).mp3
3.6M
شبیه آینهای، شکستهام که دگر...
Hojat Ashrafzadeh - Ashegham Bash (128).mp3
3.1M
تو داری با چشمات دنیامو میگیری
هدایت شده از بهشتیان 🌱
تازه ازدواج کرده بودم ک سه تا برادرهام به حرفم گوش میکردن. خیلی روشون نفوذ داشتم.اگر به یکیشون میگفتم امشب بمون خونه ی منو خونهی خودت نرو رو حرفم آب نمیخوردن.
من تعیین میکردم چه موقع ک چه کسی باید تو خونهش مهمونی بده
مثلا برادر کوچیکم میگفت آخر هفته شام بیاید خونهی ما. من برای اینکه حرف خودم بشه میگفتم من وسط هفته میام.یا وقتی میفهمیدم زن برادر هام خانوادهی خودشون رو دعوت کردن بدون دعوت میرفتم.
تو خونشون هم طوری برخورد میکردم که اونا کاملا بی اختیار میشدن. تا اینکه....
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت1
💫کنار تو بودن زیباست💫
داخل حیاط اومدم با حرصم در رو محکم بهم کوبیدم. از شدت ضربه ای که به کمر خورد دلم میخواد گریه کنم. پایین چادرم کاملا خاکی شده.
خاله بتول در حالی که لبهی چادر سفید گلدارش رو با عجله به دندون میگرفت به خاطر وزن سنگینش نفسنفس زنون، سمتم اومد.
_غزال، خاله جان چه خبر شده؟ سر و صدای کیه؟!
با اینکه خاله بی تقصیره اما دوست دارم دق و دلی پسرش رو سرش خالی کنم به سختی کمر صاف کردم و گفتم
_برو از اون قلچماق بپرس، که خودش رو کلانتر محل کرده! یکی نیست به این بگه آخه تو سر پیازی، ته پیازی! به تو چه که وایمیستی سر کوچه، من با کی میرم با کی میام!
درمونده گفت:
_آبرو ریزی کرد؟!
تنصدام رو بالا بردم
_این محل به داد و قال های بی خودیش عادت کرده. ولی آبروی من رو جلوی همکلاسیم برد.
برای اینکه آرومم کنه چنگی به صورتش زد و اهسته گفت
_آروم تر عزیزم. میشنوه الان میاد یه بساطم اینجا راه میندازه!
لگدی از بیرون کوچه به در زد باعث شد تا حسابی شوکه بشم و ناخواسته چند قدمی از در فاصله بگیرم. بدون اینکه در نظر بگیره تو کوچهست فریاد زد
_باز کن این در رو...
صداش رو کنترل کرد و تهدید وار ادامه داد:
_... تا بیام بهت حالی کنم هر روز با یکی راه نیفتی بیای خونه!
عصبی از حرفش سمت در رفتم که خاله بازوم رو گرفت و به عقب کشید
_دهن به دهن این نزار! حیا نداره دوباره یه کاری میکنه مثل اون بار شرمندهی روح مادرت میشم.
با حرص دندون هام رو بهم فشار دادم
_اونبارم فقط به خاطر شما سکوت کردم وگرنه میرفتم ازش شکایت میکردم حالیش میکردم...
بقیهی حرفم رو با صدای بلند رو به در گفتم
_...زندگی من هیچ ربطی به اون نداره. میشنوی آقا مرتضی ! عربده کشی هات رو بزار برای خواهرای خودت. زندگی من هیچ ربطی به تو نداره. با کی میرم با کی میام به تو ربطی نداره. تو اگر خیلی آدمی درست رفتار میکردی زندان نیفتی.
همیشه حرف زندان رفتن مرتضی که میشد رنگ دلخوری روی صورت خاله مینشست.
_بچهم بی گناه بود. اون لحظه باید چیکار میکرد؟ ریخته بودن...
_مامان باز کن این در رو بیام بهش بفهمونم که صداش رو نندازه رو سرش...
خاله با عجله سمت خونه هولم داد
_غزال جان برو بالا. تو رو خدا جوابش رو نده بزار آرومش کنم
_خاله تو این رو پرو کردی. ولی من جلوش کوتاه نمیام.
_باشه بعدا هر چی دوست داشتی بگو. الان برو بالا بزار آرومش کنم.
با حرص نگاهم رو از خاله برداشتم و وارد خونه شدم. بدون در نظر گرفتن کمردردم، عصبی تر از قبل چادرم رو جمع کردم و پله ها رو به سمت طبقهی بالا، باعجله بالا رفتم .
چقدر از رفتارش جلوی آقای موسوی خجالت کشیدم. الان پیش خودش فکر میکنه ما از اون خانوادههای وحشی و بی فرهنگ هستیم.
_برو کنار مامان...برو بزار من بفهمم توی این خونه چندچندم. این قُرمساق کی بود که این سوار ماشینش بود، دل میداد و قلوه میگرفت!
یکی نیست به اینبگه آخه به تو چه! آقای موسوی انقدر با شخصیت هست که اینجوری با کسی حرف نزنه
خاله گفت
_بس کن مرتضی. آخر من رو سکته میدی!
کلید رو توی قفل در واحدم فرو کردم، بازش کردم قبل از اینکه وارد خونه بشم با صدای بلند گفتم
_اون آدم با شخصیت فقط همکلاسیم بود. تو هم برو روزی صد بار به خودت بگو غزال فقط دخترخالهی منِ، که از شانس بدش مجبوره طبقعی بالای خونهی شما زندگی کنه. منم هیچکارشم. انقدر بگو بزار ملکهی ذهنت بشه شاید توی اونکلهی پوکت رفت. بعد میفهمی چند چندی، بدبخت سابقهدار
وارد خونه شدم و در رو بستم و از داخل قفل کردم
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت2
💫کنار تو بودن زیباست💫
بی اهمیت به کری خوندن هاش، روی مبل کهنه و قدیمیم نشستم و هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم.
چقدر از رفتارش خجالت کشیدم. بیچاره آقای موسوی قرار بود تا سر کوچه برسونم که جزوه ها رو براش ببرم. جوری یقهش رو گرفت و از ماشین پیادهش کرد که لباسش پاره شد.
بغضم گرفت و اشک تو چشم هام جمع شد. فردا با چه رویی برم دانشگاه! خدا کنه برای کسی تعریف نکنه.
خاله نتونست مانعش بشه. بالاخره بالا اومد با مشت شروع به در زدن کرد فریاد کشید
_باز کن این در رو! تا به من نگی داشتی چه غلطی میکردی ول کن نیستم.
درمونده به در نگاه کردم و زیر لب گفتم
_آخه به تو چه!
ایستادم و خواستم در رو باز کنم که صدای التماس خاله از پایین پله ها مانعم شد.
_غزال تو رو روح مادرت باز نکن.
_مامان توچته؟ چرا شلوغش میکنی.
_شلوغ چی! اون سری زدیش شرمندگیش جلوی داییتون موند برای من! دلهرهش موند که اگر بره شکایت کنه چه خاکی تو سرم بریزم. مرتضی حالیته به قید و شرط آزادی؟
_برگردم زندان بهتره تا این کلاه بی ناموسی رو بزارم رو کلّهم.
با مشت دوباره به در کوبید
_باز کن این در رو تا حالیت کنم ولچرخی و ولگردی نتیجهش چی میشه
_اگر باز نمیکنم بدون از ترس نیست. خاله قسم روح مادرم رو داده. چیزی که تو حالیت نیست، احترام همین مادره که جلوش صدات رو انداختی سرت، داد میکشی. اون آقا همکلاسیم بود. به تو هم ربطی نداره که برای چی اومده بود...
_خوب گوش هات رو باز کن غزال خانم. یه بار دیگه ببینم از ماشینی، جز اتوبوس پیاده میشی جنازهی تو اون مرتیکهی بی غیرت رو میندازم تو جوب.
کلافه و عصبی جیغ کشیدم
_آخه به تو چه!
_توی این خونه همهچی به من ربط داره. تا زمانی که طبقهی بالای خونهی ما میشینی هر چی من میگم میگی چشم غیر این باشه باید قید دانشگاه رفتن رو بزنی
خاله برای اینکه آرومش کنه به حالت قربون صدقه گفت
_قول میده دورت بگردم. فهمید اشتباه کرده. بیا بریم یه گلگاو زبون بهت بدم زنگ و روت پریده
هم دلم برای خاله میسوزه هم حسابی از حرف هاش حرصم میگیره به در تکیه دادم و چشم هام رو بستم.
صدای گوشی همراهم بلند شد. حتما آقای موسویِ. چه جوری باهاش حرف بزنم.
از خجالت دلم میخواد بمیرم. سمت کیفم رفتم. هر چی دنبال گوشی گشتم نتونستم پیداش کنم. کلافه کل محتویات کیفم رو بیرون ریختم.گوشی قدیمی و مدل پایینم رو برداشتم و با دیدن شمارهی بهاره نفس راحتی کشیدم. تماس رو وصل کردم.
_سلام
شاکی گفت
_سلام. چرا جزوه ها رو ندادی به موسوی. بابا هفت هشت نفر منتظر جزوه ها بودنا!
_موسوی گفت ندادم؟
_اره، زنگ زد گفت برای خانم مجد یه اتفاقی افتاد که نتونستن جزوه ها رو بدن. لطفا شما برید ازشون بگیرید.
چقدر این پسر با شخصیته! نگفنه این وحشی چه جوری با مشت توی صورتش کوبید.
_الو... کجایی تو غزال!
بغضم سر باز کرد
_وای بهاره، مرتضی آبروم رو برد.
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂