خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۰
🔴 کتاب «امام زمان (عج)؛ وارث ۵۲ ودایع نبوّت و امامت»
🔹دیشب، چهارشنبه، ۲۱ / ۹ / ۱۴۰۳، تقریباً همۀ کتاب «امام زمان (عج)؛ وارث ۵۲ ودایع نبوّت و امامت» را خواندم.
🔸در شناسنامۀ آن آمده که نویسندهاش حجّت الاسلام و المسلمین سیّد حسن احمدی اصفهانی و بازآفرینندۀ آن، آقای محمّد رحمتی شهرضا است.
این کتاب که آن را دوشنبهشب، ۱۲ / ۹ / ۱۴۰۳، از نمایشگاه تجسّمی فاطمیّه خریدم، دربارۀ میراثهای ویژۀ پیامبران و اهل بیت ـ سلام اللّه تعالی علیهم. ـ است که به حضرت صاحبالزّمان ـ عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف. ـ رَسیده یا قرار است که برسد.
🔹بر طبق روایات شریفهای که در این کتاب نقل شده است، این میراثها عبارتند از:
ـ پیراهن، تابوت و ۱۰ صحیفۀ آسمانی حضرت آدم
ـ ۵۰ صحیفۀ آسمانی حضرت شیث
ـ ۳۰ صحیفۀ آسمانی حضرت ادریس
ـ ابزار نجّاری حضرت نوح
ـ ۱۰ صحیفۀ آسمانی و پیراهن حضرت ابراهیم که به حضرات اسحاق، حضرت یعقوب و یوسُف رسید
ـ پیراهن و کمان حضرت اسماعیل
ـ زره و صحیفۀ آسمانی حضرت داوود (زَبور)
ـ مِنبر، تاج و انگشتر پادشاهی حضرت سلیمان
ـ پیمانۀ حضرت یوسف
ـ پیمانه و آینۀ حضرت شُعَیب
ـ سنگ خاص، عصا، تابوت سَکینه، اَلواح و صحیفۀ آسمانی (تَورات) حضرت موسی و تشتی که در آن قربانی میکرد
ـ صحیفۀ آسمانی حضرت عیسی (اِنجیل)
ـ موی خضابشده، انگشتر، کلاهخود، شمشیر ذوالفِقار، زره ذاتالفضول، نیزه، زین مَرکَب، پرچم بهشتی، عِمامۀ سَحاب، عبا، چند پیراهن خاص، ۳ کلاه خاص، کمربند بهشتی، عصا، کفش، اسب (مربوع / برقوع)، شتر (عَضباء)، اَستَر (دُلدُل)، درازگوش (یعفور)، صحیفۀ مُهرخورده، و وصیّتنامۀ رسول اکرم
ـ «صحیفۀ جامعه» و قرآنی که حضرت امیرالمؤمنین نوشت و هیزمهایی که با آنها درِ خانۀ ایشان آتش زده شد
ـ مُصحَف و کتاب حضرت فاطمه
ـ دستمال سر حضرت امام حسین
ـ کاسهای که رسول اکرم، حضرت امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، حضرت امام حسن و حضرت امام حسین، در آن، غذای آسمانی خوردند (صلوات خدا بر همۀ آنان و پیامبرانِ یادشده باد.)
ـ جِفر اکبر (بزرگتر)، جفر اصغر (کوچکتر)، جفر ابیض (سفید) و جفر احمر (سرخ).
🔸لطفاً برای تعجیل در ظهور که به همراه همۀ این مقدّسات است، صلوات بفرستید.
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور، #معرفی_کتاب، #میراث، #وارث_۵۲_ودایع
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
🦋 خاطرۀ ۴۱
🔴 کودکی که پدر و مادرش را تربیت میکند!
🔹جمعهشب، ۲۳ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانواده به مشهد مقدّس رَسیدم. رانندهای ما را از محلّ پیادهشدن به محلّ اسکانمان برد و در مسیر گفت: «من دختر ۱۰سالهای دارم که هر روز، من و مادرش را برای نماز صبح بیدار میکند!»
🔸سپس کاغذی را به بنده نشان داد که در هر طرفش یک دعا یا ذکر نوشته شده بود و گفت: «او اینها را نوشته و به من گفته که آنها را بخوانم!»
🔹خوشا به حال پدر و مادری که فرزند مؤمن متدیّن داشته باشند!
🔸اکنون به یاد داستانی افتادم که مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ در کتاب «راهِ بازگشت به سوی خدا»، ص ۱۰۴ ـ ۱۱۰ نوشتهاند و چکیدهاش این است:
⬇️ ادامۀ خاطره در مطلب بعدی: ⬇️
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۱ 🔴 کودکی که پدر و مادرش را تربیت میکند! 🔹جمعهشب، ۲۳ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانواده به مشهد مقد
مردی نقل کرده است که من شراب میخوردم و از هیچ گناهی پرهیز نمیکردم؛ امّا عاشق دختری شدم که همیشه به یاد خدا بود و از هر کار بدی پرهیز میکرد. سرانجام با او ازدواج کردم و او همیشه از من میخواست که از کارهای بدم دست بردارم.
دختردار شدم و دخترم بزرگ شد تا این که به راه افتاد.
او هر گاه میدید که من غِذای حلال میخورم، به من نگاه میکرد و لبخند میزد؛ امّا هر گاه میدید که ظرف شراب به دست گرفتهام، آن را از من میگرفت و اگر نمیدادم، کاری میکرد که شرابش بریزد و چون من او را خیلی دوست داشت، دعوایش نمیکردم.
هنگامی که دوساله شد، بیمار گشت و از دنیا رفت و من چنان دچار غم شدم که نزدیک بود دق کنم.
یک شب تا توانستم، شراب خوردم و بدون این که نمازهای مغرب و عشا را بخوانم، خوابیدم.
در خواب دیدم که قیامت شده و همه از قبرها بیرون آمدهاند و با وحشت و اضطراب، دنبال پناهگاه میگردند تا خود را از عذابهای خدا نَجات دهند.
از پشتسرم صدایی شنیدم و هنگامی که به سمت آن برگشتم، یک افعی (مار بزرگ) سیاه دیدم که حَیَوانی بزرگتر از آن، تصوّر نمیشود و دهانش را باز کرده بود و داشت با شتاب به سمت من میآمد.
سخت ترسیدم و پا به فرار گذاشتم؛ امّا او مرا دنبال میکرد.
پیرمرد خوشرو، خوشبو و سفیدچهرهای را دیدم که به من لبخند میزد. به او سلام دادم و گفتم که به دادم برَس. گفت: «نمیتوانم؛ امّا تو از خدا ناامید نشو و با سرعت از افعی فرار کن؛ امید است که خدا تو را نجات دهد.»
به دوزخ رَسیدم و نزدیک بود که از ترس افعی، خودم را در آنجا بیندازم؛ امّا صدایی بلند شد که به من گفت: «ای مالک بن دینار! برگرد؛ که تو اهل اینجا نیستی!»
دلم کمی آرام شد. برگشتم و دیدم که نزدیک است افعی به من برسد.
باز فرار کردم تا به همان پیرمرد رسیدم و گفتم: «از تو خواستم که مرا پناه دهی؛ امّا ندادی. خواهش میکنم که مرا راهنمایی کن.» گریست و گفت: «میخواهم؛ امّا نمیتوانم. به سمت این کوه برو که امانتهای مسلمانان در آنجا است. اگر تو هم امانتی داشته باشی، او به تو کمک خواهد کرد!»
به سمت آن کوه رفتم و دیدم که در اطرافش خانههای زیادی از جنس جواهر وجود دارد و جلو آنها پردههای طِلابافت، آویزان است.
فرشتهای ندا کرد: «ای ساکنان خانهها! پردهها را بالا بزنید، درها را باز کنید و زود بیرون آیید؛ شاید این مرد، امانتی بین شما داشته باشد که او را از شرّ دشمن، پناه دهد.»
پردهها بالا رفتند و درها باز شدند و کودکانی بیرون آمدند که چهرههای آنان مانند قرص ماه میدرخشید و فریادزنان گفتند: «وای!؛ که دشمن به او نزدیک شده.»
دخترم را دیدم که از میان آنان بیرون آمد و هنگامی که به من رَسید، گریه کرد و دست راستم را با دست چپش گرفت و با دست راستش به افعی اشاره کرد و آن برگشت!
نشستم. دخترم در دامنم نشست، به من سیلی زد و این آیه را خواند: «أ لَمیأنِ لِلَّذینَ آمَنوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ اللّٰهِ؛ آیا برای کسانی که ایمان آوردهاند، وقت آن نرسیده که دلهایشان برای یاد خدا فروتن شود؟» (۱).
گریستم و گفتم: دخترم! شما قرآن بلدید؟ گفت: «پدر! ما بهتر از شما به قرآن، آگاهیم.»
پرسیدم: این افعی چه بود و چرا مرا دنبال میکرد؟ گفت: «مجموعۀ کارهای ناپسند تو بود و میخواست که تو را به جهنّم بفرستد.»
پرسیدم: آن پیرمرد، که بود؟ گفت: «مجموعۀ کارهای نیکوی تو بود؛ ولی چون مجموعۀ کارهای خوبت کم بودند، نتوانست به تو کمک کند.»
پرسیدم: شماها در این کوه چه میکنید؟ گفت: «ما کودکان مسلمانها هستیم که در کودکی، مرده و به اینجا آورده شدهایم و تا قیامت در اینجا منتظر میمانیم که پدرها و مادرهای ما بیایند و ما از آنان شَفاعت کنیم و با آنان به بهشت برویم. پدر! از گناهانت دست بردار و توبه کن؛ که خدا مهربان و بخشاینده است.»
از خواب بیدار شدم و دیگر همۀ گناهانم را ترک و از آنها توبه کردم.
خدایا! به نویسندۀ این متن و خوانندگان آن هم توفیق توبۀ مقبول و ترک گناهان را عنایت بفرما.
۱. حدید (۵۷)، ۱۵.
#پدر_و_مادر، #ترک_گناه، #توبه، #جزا، #تربیت، #ذکر، #شرابخواری، #شفاعت، #فرزندآوری، #مرگ_فرزند، #یاد_خدا
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۲
🔴 دو عامل عمومی پیری
🔹دیشب، پنجشنبه، ۲۹ / ۹ / ۱۴۰۳، در جمعی گفتم: یکی از عوامل زودپیری، غصّهخوردن است.
🔸شخصی با این سخنش سخن بنده را تأیید کرد: «پدرم خیلی غصّه میخورد و حدود ۷۰ سال زندگی کرد؛ امّا پدربزرگم نه؛ مثلاً: هنگامی که میشنید فُلان شخص از دنیا رفته، میگفت: "خدا رحمتش کند. ‹انّا للّه و انّا الیه راجعون.› (۱) یک روز، ما هم خواهیم مرد." و غصّه نمیخورد و بیش از ۹۰ سال، زندگی کرد.»
🔹به تعبیر آقای سیاوش راد:
مبَر ز موی سپیدم گُمان به عمر دراز / جوان ز حادثهای، پیر میشود گاهی
🔸انسان نباید «همّ و غم» داشته باشد. «همّ» یعنی: نگرانی نسبت به آینده. «غم» یعنی: غصّه نسبت به حال و گذشته.
🔹هم حضرت امیرالمؤمنین (۲) و هم حضرت امام جعفر صادق (۳) ـ سلام اللّه تعالی علیهما. ـ فرمودهاند: «اَلهَمُّ نِصفُ الهَرَمِ؛ نگرانی، نیمۀ پیری است.»؛ یعنی: نصف پیریها از نگرانیها است!
🔸پس بکوشیم که برای «دنیا»
ـ نه زیاد غصّه بخوریم؛ غصّۀ نداشتنها (که نامش «حسرت» است) و غصّۀ ازدستدادنها (مرگومیرها، ورشکستگیها، بیماریهای پس از تندرستی، و...)
ـ و نه نگران شویم؛ نگران این که چه خواهد شد و چه پیش خواهد آمد؛
بلکه فقط به خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ تکیه و «توکّل» کنیم و به اندازۀ «خداپسند»، «تلاش» و «توسّل» نماییم. همین.
۱. «و بَشِّرِ الصّابِرینَ * الَّذینَ اِذا اَصابَتهُم مُصیبَةٌ قالوا اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ؛ و به شکیبایان، مژده بده؛ کسانی که وقتی مصیبتی به آنان برَسد، میگویند: "انّا للّه و انّا الیه راجعون (قطعاً ما برای خدا هستیم و قطعاً ما فقط به سوی او بازمیگردیم.)".» (بقره (۲)، ۱۵۶). خوب است که انسان هر گاه دچار مصیبتی شد، این جمله را بگوید.
۲. تحفالعقول، ص ۱۱۱، ۲۱۴ و ۲۲۱؛ الخصال، ج ۲، ص ۶۲۰؛ نهجالبلاغة، تحقیق صبحی صالح، حکمت ۱۴۳؛ خصائصالأئمّة، ص ۱۰۴؛ کنزالفوائد، ص ۱۹۰؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۱۸، ص ۳۴۱، ش ۱۳۹؛ الدّر النّظیم، ص ۳۷۴؛ و بحارالأنوار، ج ۱۰، ص ۹۹ و ج ۷۵، ص ۵۳، ش ۸۸ و ج ۷۵، ص ۶۰، ش ۱۳۸، و ص ۹۳، ش ۱۰۵، و ج ۷۹، ص ۱۸۰.
۳. کتاب من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۴۱۶، ش ۵۹۰۴ و کشفالغمّة، ج ۲، ص ۲۰۷.
#استرجاع، #پیری، #تلاش، #توسل، #توکل، #حسرت، #غم، #کوشش، #نگرانی
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
🦋 خاطرۀ ۴۳
🔴 هدیّهکردن بوسه!
🔹صبح شنبه، ۲۴ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانوادهام پیاده به حرم مطهّر حضرت امام رضا ـ سلام اللّه تعالی علیه. ـ و زیارت نُخست آن حضرت در این سفر، مشرّف شدم.
🔸اذن دخول خواندیم، اجازۀ ورود خواستیم و به زیارتی دلنشین توفیق یافتیم.
🔹هنگامی که نزدیک ضریح مطهّر رَسیدم، دیدم که برای بوسیدن آن، مسیری معیّن شده که زائران از آنجا به نوبت، کَنار ضریح میروند و آن را میبوسند و برمیگردند.
🔸هر بار که توفیق شد آن ضریح یا ضریحهای سرداب شریف را ببوسم، پاداش یکی از بوسههایم را به کسانی تقدیم کردم که به گردنم حق دارند.
🔹خوب است که شما هم همیشه و در کَنار هر ضریح مطهّری، این کار را انجام دهید و لطفاً هر بار، ثواب یک بوسهتان را هم به بنده اهدا کنید.
#احسان_معنوی، #بوسه، #زیارت، #زیارت_امام_رضا (علیه السّلام)، #هدیه
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
📎 تصاویر مربوط به خاطرۀ ۴۳
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2