eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 هرگز گزافه نیست که دلدار من تویی 🔶 اثبات می‌کنم که در این گفته،‌ صادقم (صادق: راستگو.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۸۷: 🔸... وقتى [مهمان‌ها رفتند و] خانه‌‏مان خلوت شد، پدرم آنچه كه در جمع ما گذشته بود، همۀ بگومَگوها را به مادرم بازگو كرد. 🔸مادرم، با اين كه از شنيدن آن‌‏ها خوشحال بود، ولى مثل من دل‌‏نگرانى داشت كه خدایْ‌‏نكرده، اين كار به ضرر ما تمام نشود؛ اين بود كه به پدرم گفت: «آخر [و] عاقبت اين كارها را در نظر گرفته‌‏ايد؟» پدرم گفت: «آخر [و] عاقبت هر كارى، دست خدا است. ان‌‏شاءالله خوب می‌‏شود.» ما هم گفتيم: «ان‌‏شاءالله.» 🔸من آن روزها پا به سنّ دوازده‌‏سالگى گذاشته بودم. با آهنگ خاصّ كودكانه، قرآن را با [فنون] قِرائت می‌‏خواندم. صدايم طورى دلنواز بود [كه] وقتى در «مسجد جمعه» قرآن می‌‏خواندم، همگان تحسينم می‌‏كردند. يادم هست بعضى وقت‌‏ها كه قرآن می‌‏خواندم، براى اين كه بدنظرها [مرا] چشم نزنند، مادرم اسپند دود می‌‏كرد و همه، صلوات می‌‏فرستادند. 🔸در هر حال براى هفتۀ بعد، برنامه‌‏ريزى اوّلين مسابقه در دِه خودمان تنظيم و [مسابقه] برقرار شد. 🔸باباحسن نذر كرده بود اگر مسابقه به خوبى و خوشى، به سود من تمام بشود، يک گوسفند قربانى كند؛ اين بود كه باباحسن قبل از مسابقه، كَنار ستون مسجد ايستاد و رو به حاج‌‏آخوندآقا كرد [و] گفت: «حاج‌‏آخوندآقا! من نذر كرده‌‏ام اگر نوه‌‏ام، شيرخدا، در اين مسابقه، برنده شود، يک گوسفند قربانى كرده و همۀ شماها را به ناهار دعوت می‌‏كنم.» همگى گفتند: «ان‌‏شاءالله.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۲. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 من با نگاه تو، به حقیقت رَسیده‌ام 🔶 با آنچه تو طلب بکنی، من موافقم 📖 امید آینده، ص ۱۷۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! با نامحرم، بگومگو و خوش‌‏وبِش نكن. (بگومگو: جر و بحث، مجادله، دعوای زبانی. خوش‌وبش: احترام‌گذاشتن با گفتار و پرسش.) 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 بر عشق تو اگرچه سزاوار نیستم 🔶 جمع است بر وجود تو جمع علایقم 📖 امید آینده، ص ۱۷۱. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۸۸: 🔸... صبح روز پنج‌‏شنبه، نيمۀ شعبان، اوّل بِنا به درخواست حاج‌‏آخوندآقا، مسابقۀ قِرائت قرآن در بين قاريان جوان دِهِمان و دههات‌هاى ديگر آغاز گرديد. چندين استاد و مدرّس قرآن، ناظر صحنه بودند. جوانان، يک‌به‌یک، با آهنگ‌‏هاى زيباى خودشان، يک‌ سورۀ كوچكى از قرآن مجيد را قرائت كردند تا اين كه نوبت به من رسيد. 🔸حاج‌‏آخوندآقا از من پرسيد: «كدام يک از سوره‌‏هاى قرآن را می‌‏خوانى؟» گفتم: «سورۀ والشّمس را.»؛ آن‌‏گاه اجازۀ خواندن به من داد. 🔸من با لحن خاصّ خودم، سورۀ والشّمس را تا آخِر خواندم. صداى «اَحسَنت، بارک‌‏الله، ماشاءالله»، از هر طرف به گوشم می‌رَسيد. الان كه چندين سال از آن روز می‌‏گذرد، هنوز زيبايى آن صحنه و صداى دلنواز آن روز و تشويقى كه مردم می‌‏كردند، از خاطرم محو نمی‌‏شود و از آن لحظات لَذّت می‌‏برم. 🔸بعد از اين كه من سورۀ والشّمس را خواندم، چند نفر بعد از من هم قرآن را با [فنون] قرائت خواندند و در پايان جلسه، حاج‌‏آخوندآقا بعد از نظرخواهى از ديگراُستادان، مرا برندۀ مسابقه اعلام نَمود و با تبسّم به باباحسن گفت: «شما هم به نذرتان عمل كنيد.» باباحسن گفت: «من حرفى ندارم. اگر شيرخدا [در مسابقۀ کشتی هم] بَرنده شد، چَشم.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۳. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 آیا شود که گوشۀ چشمی به من کنی؟ 🔶 دل می‌بَرد به سمت مَشارِق، مَغارِبم (مشارق: مشرق‌ها. مغارب: مغرب‌ها.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۱. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! هر روز، پیش برو تا مبادا پس بمانی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 با بیدلان خویش ندانم چه می‌کنی 🔶 آن بیدلم که با تُتُق عشق، بارِقم (بیدل: عاشق. تتق: خیمه. بارق: درخشنده.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۱. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۸۹: 🔸... پهلوان‌‏صَفدَر كه تا آن موقع در گوشۀ مسجد، نزديكىِ در نشسته بود و هيچ حرفى نمی‌‏زد، وقتى قِرائت قرآن تمام شد [و] حاج‌‏آخوندآقا و ديگران نظرشان را دربارۀ برنده‌‏شدن من اعلام كردند، پا شد، رو به مردم كرد و گفت: «يااللّه! الان وقت مسابقۀ كشتى است. هر كس از جوانانِ ده‌‏سال به بالا [و] هفده‌‏سال به پايين، حاضر است با شيرخدا كشتى بگيرد، جلو مسجد [در] جاى هميشگى كشتى، حاضر و آماده شود.» 🔸همه از مسجد خارج شديم. پهلوان‌‏صفدر مرا زير ايوان مسجد برد و آن‌‏جا فنونى [را] كه دربارۀ كشتى به من آموخته بود، يادآورى كرد و گفت: «حالا و بعد از اين، هر وقت خواستى كشتى بگيرى، اوّل، دو ركعت نماز حاجت بخوان [و] از خدا كمک بطلب؛ بعد، نام ۱۴ معصوم ـ عليهم‏ السّلام. ـ را به‌ترتيب از دل به زبان آور و از روح والاى آن بزرگواران، نيرو بگير و آن‌‏گاه كشتى را شروع كن؛ كه هرگز با شكست روبه‌‏رو نخواهى شد.» 🔸بعد از اين سفارشات پهلوان‌‏صفدر، من از جلو حوض مسجد وضو گرفته، در مسجد دو رَكعت نماز حاجت خواندم؛ سپس به جلو مسجد، جاى هميشگى كشتى آمدم. 🔸همه در آن‌‏جا جمع بودند؛ حتّى در بين زن‌‏ها مادرم را هم ديدم كه با خاله‌‏سارا كَنار ديوار مسجد ايستاده ‏اند و منتظر شروع كشتى هستند، تا اين كه با داورى پهلوان‌‏حيدر كه پهلوان قَريۀ سيس بود و پهلوان‌‏صفدر، پهلوان دِهِمان، بنيس، كشتى آغاز گرديد. 🔸آن روز من با تيمور كشتى گرفتم. تيمور با اين كه ۳ سال از من بزرگ‌‏تر بود، ولى به يارىِ الله با فنونى كه پهلوان‌‏صفدر به من ياد داده بود، در مرحلۀ اوّل، «يا على» گفته، پشت تيمور را به خاک رساندم. 🔸صداى «بارک‌‏الله شيرخدا! آفرين شيرخدا!»، نه‌‏تنها از مردم، بلكه از در و ديوار نيز به گوشم می‌‏رَسيد! 🔸بعد از اين كه هر دو داور، مرا برنده معرّفى كردند، دستم را بالا برده، از من و تيمور خواستند كه دست به گردن هم انداخته و همديگر را روبوسى كنيم. 🔸من هرچه خواستم اين كار را بكنم، ولى تيمور خودش را عقِب كشيد و حاضر نشد با من روبوسى كند. فهميدم كه او هم از همان وقت، كينۀ مرا به دل گرفت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۳ ـ ۱۰۵. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بدون اجازۀ شوهرت پولی خرج نکن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 عمری است نِگارا! که در این فکر و خَیالم: 🔶 پاسخ دَهی آیا به تمنّای وِصالم (نگار: معشوق. تمنّا: آرزو. وصال: وصل، رَسیدن به معشوق.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۰: 🔸... [پس از مسابقۀ قِرائت قرآن و کشتی،] مردم متفرّق شدند و چندين نفر مهمان، همراه پهلوان‌‏صَفدَر به خانۀ ما آمدند و باباحسن [به] قولى كه داده بود، عمل كرد؛ يک گوسفند از عموجبّار خريده، براى پيروزى من قربانى كرد. بيش‌‏تر از ۴۰ نفر، براى ناهارخوردن به خانۀ ما آمدند. 🔸آن روز، روز خوب و خوشى براى من بود. اكثر مردم روستايمان دربارۀ پيروزى من صحبت می‌‏كردند؛ ولى اين نوع پيروزی‌‏ها، در محيط‌‏هاى كوچک، دشمن‌‏آفرين است. می‌‏دانستم كه از همان روز، عدّه‌‏اى كين و كدورت مرا به دل گرفته و بعداً براى من نقشه‌‏ها می‌‏كَشند [و] تا آن‌‏جا كه بتوانند، ضرر و زيان‌‏هايى به من می‌‏رَسانند. 🔸در هر حال، آن روز، يكى از روزهاى خوب و يادگارى من در زندگی‌‏ام محسوب می‌‏شد و بعد از آن روز و آن صحنه‌‏هاى قرائت قرآن و كشتى، مردم با يک چشم ديگر، به من نگاه می‌‏كردند؛ بعضی‌‏ها با چشم مَحبّت و عزّت و بعضی‌‏ها با چشم كين و كدورت. 🔸هفته‌‏هاى بعد در قَريه‌‏هاى ديگر منطقه: «سيس، شانجان، خامنه، داريان، وايقان، نظرلو، علی‌‏شاه، كندرود، ديزَج‌‏خَليل، شَبِستَر، شِندآباد، زيناب، ساربان‏قلى، بيكجه‌‏خاتون، سركنديزج، تَسوج، درويش‌‏بقّال، نوجده»، [مسابقه] انجام گرفت كه من در همۀ آن‌‏ها، هم از لِحاظ قرائت قرآن و هم كشتى محلّى، توفيق بيش‌‏ترى به‌دست آوردم. 🔸اين بود كه ديگر شيرخداى قبلى نبودم. همه‌‏جا و هر كجا كه مردم مرا می‌‏ديدند، سرتاپايم را تماشا می‌‏كردند و اكثراً مرا تحسين می‌‏نَمودند؛ البتّه ناگفته نماند بعضى ناراحتی‌‏ها در همان زمان از طرف رقيبانم به من می‌‏رسيد كه نقل همۀ آن‌‏ها خسته‌‏كننده است؛ ولى يكى ـ دو خاطرۀ تلخ و شيرين را برايتان بازنويسى می‌‏كنم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۵ و ۱۰۶. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓تفاوت‌های اِرهاص، معجزه، كَرامت، الهام و خَرق عادت با هم چیست؟ ، ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 از دوری دلبر، دل من سخت غَمین است 🔶 از قیل گذشتم که ز حال است مَقالم (غمین: غمگین. قیل: سخن، جنجال. مقال: گفتن.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۱: 🔸... يک روز كه قرار بود در ديزَج‌خَليل با كشتی‌‏گير جوان آن‌‏جا، محمود، كشتى بگيرم، يكى ـ دو ساعت قبل از شروع برنامه، من با چند نفر از دوستانم، به همراهى پهلوان‌‏صَفدَر به آن‌‏جا رفتيم. 🔸پهلوان‌‏صفدر، هرچندكه سعى می‌‏كرد من از جلو چشمش دور نشوم، ولى آن‌‏جا گفت می‌‏خواهد سرى به خانۀ يكى از دوستانش بزند و به ما گفت در باغ‌‏هاى آن‌‏جا گردشى بكنيم تا وقت مسابقه برسد. 🔸من با چند نفر از دوستانم، به «سرچشمۀ مولات» رفتيم. جاى خيلى زيبا و باصفايى بود. در سرچشمه نشسته بوديم كه ۶ و ۷ نفر از جوانان همان دِه، پيش ما آمدند و يكى از آن‌‏ها كه در حدود ۲۰ سال يا بيش‌‏تر داشت، رو به ما كرد و گفت: «شيرخدا كدام يک‌ از شماها است؟» بچه‌‏ها مرا نشان دادند. 🔸او يک نگاه تندى به من كرد و گفت: «آهاى! بچه! ببين چه می‌‏گويم. امروز كه می‌‏خواهى با محمود، برادر من، كشتى بگيرى، حواسّت را جمع كن.» گفتم: مثلاً چه كار كنم؟ گفت: «سعى كن كه بر او غلبه نكنى؛ اگر او را به زمين بزنى، به حسابت می‌‏رسم [و] تو را به چاه می‌‏اندازم.» يكى از دوستان من، به او گفت: «هيچ غلطى نمی‌‏توانى بكنى.» 🔸او از اين حرف، بدش آمد؛ خواست به ما حمله كند. من گفتم: داداش! تو، خودت، كشتى بلدى؟ گفت: «آرى كه بلدم.» گفتم: اگر مايل باشى، من با خود تو كشتى می‌‏گيرم؛ نه با برادرت! دستش را به سينه‌‏اش زد و با تمسخر گفت: «با من؟!» گفتم: آرى؛ با تو. گفت: «حرف‌‏هاى گنده‌‏گنده می‌‏زنى.» گفتم: امتحانش مجّانى است. گفت: «كجا؟» گفتم: همين‌‏جا. گفت: «يالّا پا شو.» 🔸من پا شدم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۶ و ۱۰۷. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! علف‌های هرز را از گلستان دلت بکَن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، ، @benisiha_ir
🔴 🔹یکی از به‌ترین راه‌های حاجت‌گرفتن انسان، این است که انسان‌های صالح برای او دعا کنند؛ پس چنین کسانی را پیدا کنیم و مؤدّبانه و فروتنانه از آنان درخواست کنیم که برای حاجت‌هایمان دعا کنند. از یک خروشِ «یا ربِ» شب‌زنده‌دارها حاجت‌روا شدند هزاران‌هزارها ، ، ، @benisiha_ir
🔴 تاریخ ۲۱ / ۲ / ۱۴۰۲ 🔹آب، سَرور نوشیدنی‌ها در دنیا و آخرت است. 🔹مزۀ آب، مزۀ زندگی است. 🔹نوشیدن آب، باعث چرخیدن غذا در معده، آرام‌شدن خشم، افزایش عقل و خاموش‌شدن صفرا می‌شود. 🔹نوشیدن آب خنک، لَذّت بیش‌تری دارد. 🔹نوشیدن آب زیاد، پس از غِذا اشکال ندارد؛ امّا پس از غیر آن، زیاد آب ننوش. [البتّه پس از غذای گوشتی و غذای روغنی (چرب)، بلافاصله آب ننوش.] 🔹آب زمزم، باعث شِفای هر دردی است. 🔹آب آسمان [= آب بارانی که با آلاینده‌ها آلوده نشده باشد] بدن را پاکسازی و دردها را دور می‌کند. 🔹فرات، رودی است که برکت زیادی دارد و هیچ رودی در شرق و غرب زمین، بابرکت‌تر از آن نیست و اگر مردم برکت آن را می‌دانستند، در دو طرف آن، چادر می‌زدند [و زندگی می‌کردند]. هر روز ۷ قطره از بهشت در آن می‌افتد. هر شب، فرشته‌ای از آسمان فرود می‌آید که همراهش ۳ مثقال، مُشک بهشتی است و او آن‌ را در رود فرات می‌ریزد. اگر کسانی که زیاد گناه می‌کنند، وارد آن نمی‌شدند، چنانچه بیماری وارد آن می‌شد، بهبود می‌یافت. کودکی که کامش با آب فرات برداشته شود، دوستدار اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ می‌شود. 🔹از آب چشمه‌های گرمی که در کوه‌ها هستند و از آن‌ها بوی گوگرد می‌آید، توقّع درمان‌‌ نداشته باش. 🔹آب را خوب بِمَک و آن را یکباره سرنکَش؛ وگرنه، باعث درد کبد می‌شود. 🔹نوشیدن آب با ۳ نفس، به‌تر است. اگر مردی مقداری از آبی را که اشتها دارد، بنوشد، سپس ظرف آن را [از دهانش] دور و خدا را حمد کند [مثلاً: بگوید: «الحمد للّه.»]، بعد دوباره بنوشد، سپس ظرف آن را دور و خدا را حمد کند و بعد[، بقیّه‌اش را] بنوشد، خدا بهشت را بر او واجب می‌کند [و او سرانجام به بهشت خواهد رفت]. اگر [هنگامی که می‌خواهی آب بنوشی،] «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و دوباره «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و برای بار سوم، «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه»، آن آب تا هنگامی که در شکم تو است و [از بدنت] خارج نشده است، برای تو تسبیح [= «سبحان‌الله»] می‌گوید [و ثواب و آثار تسبیحش، به تو داده می‌شود]. ، ، ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 از حُسن رُخش ـ وَه! ـ چه بگویم؟، که مُحال است 🔶 عمری است که من عاشق آن حُسن و جَمالم (ـ حُسن: زیبایی. وه: واژۀ ابراز تعجّب و تحسین. جمال: زیبایی.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۲: 🔸... با اين كه لباس كشتى به تنم نبود، همين‌‏طورى در سرچشمه بدون داور با موسى، برادر بزرگ محمود، كشتى گرفتم. 🔸او، با اين كه سنّش خيلى از من بيش‌‏تر بود، ولى من از فنونى كه پهلوان‌‏صفدر يادم داده بود، با او سخت درآويختم. آن‌‏قدر نمانده بود كه پشتش را همان‌‏جا روى خاک‌‏هاى خيس‌‏شده بخوابانم، كه يكمرتبه دوستانش براى زدن من دسته‌‏جمعى حمله كردند و با مشت و لگد، به جانم افتادند. دوستان من هم به عنوان دفاع از من پيش آمدند و درگيرى سختى با مشت و چوب و لگد، بين ما پيش آمد تا اين كه يكى از آن‌‏ها چوبى محكم به صورت من زد. سخت مجروح شدم و نصف بيش‌‏تر صورتم را خون گرفت. گوشۀ چشمم هم آسيب ديد. 🔸وقتى آن‌‏ها وضع را اين‌‏چنين ديدند، پا به فرار گذاشته و رفتند. دوستان، دست مرا گرفته، به سرچشمه آوردند. 🔸من می‌‏خواستم خون‌‏هاى صورتم را بشُويم؛ ولى يكى از دوستانم گفت: «خون‌‏ها را از صورتت نشُوى. بيایيد برويم پيش پهلوان‌‏صفدر و بزرگان دِه، جريان را بگوييم؛ بعد به پاسگاه ژاندارمرى شَبِستَر شكايت كنيم.»؛، ولى من گوش به اين حرف‌‏ها نداده، خون‌‏هاى صورتم را شسته و با دستمال يكى از دوستانم، چشمم را بستيم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۷ و ۱۰۸. @benisiha_ir