🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 هرگز گزافه نیست که دلدار من تویی
🔶 اثبات میکنم که در این گفته، صادقم
(صادق: راستگو.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۸۷:
🔸... وقتى [مهمانها رفتند و] خانهمان خلوت شد، پدرم آنچه كه در جمع ما گذشته بود، همۀ بگومَگوها را به مادرم بازگو كرد.
🔸مادرم، با اين كه از شنيدن آنها خوشحال بود، ولى مثل من دلنگرانى داشت كه خدایْنكرده، اين كار به ضرر ما تمام نشود؛ اين بود كه به پدرم گفت: «آخر [و] عاقبت اين كارها را در نظر گرفتهايد؟» پدرم گفت: «آخر [و] عاقبت هر كارى، دست خدا است. انشاءالله خوب میشود.» ما هم گفتيم: «انشاءالله.»
🔸من آن روزها پا به سنّ دوازدهسالگى گذاشته بودم. با آهنگ خاصّ كودكانه، قرآن را با [فنون] قِرائت میخواندم. صدايم طورى دلنواز بود [كه] وقتى در «مسجد جمعه» قرآن میخواندم، همگان تحسينم میكردند. يادم هست بعضى وقتها كه قرآن میخواندم، براى اين كه بدنظرها [مرا] چشم نزنند، مادرم اسپند دود میكرد و همه، صلوات میفرستادند.
🔸در هر حال براى هفتۀ بعد، برنامهريزى اوّلين مسابقه در دِه خودمان تنظيم و [مسابقه] برقرار شد.
🔸باباحسن نذر كرده بود اگر مسابقه به خوبى و خوشى، به سود من تمام بشود، يک گوسفند قربانى كند؛ اين بود كه باباحسن قبل از مسابقه، كَنار ستون مسجد ايستاد و رو به حاجآخوندآقا كرد [و] گفت: «حاجآخوندآقا! من نذر كردهام اگر نوهام، شيرخدا، در اين مسابقه، برنده شود، يک گوسفند قربانى كرده و همۀ شماها را به ناهار دعوت میكنم.» همگى گفتند: «انشاءالله.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۲.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 من با نگاه تو، به حقیقت رَسیدهام
🔶 با آنچه تو طلب بکنی، من موافقم
📖 امید آینده، ص ۱۷۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #حق
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! با نامحرم، بگومگو و خوشوبِش نكن.
(بگومگو: جر و بحث، مجادله، دعوای زبانی. خوشوبش: احترامگذاشتن با گفتار و پرسش.)
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#سخنگفتن، #مجادله، #نامحرم
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 بر عشق تو اگرچه سزاوار نیستم
🔶 جمع است بر وجود تو جمع علایقم
📖 امید آینده، ص ۱۷۱.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۸۸:
🔸... صبح روز پنجشنبه، نيمۀ شعبان، اوّل بِنا به درخواست حاجآخوندآقا، مسابقۀ قِرائت قرآن در بين قاريان جوان دِهِمان و دههاتهاى ديگر آغاز گرديد. چندين استاد و مدرّس قرآن، ناظر صحنه بودند. جوانان، يکبهیک، با آهنگهاى زيباى خودشان، يک سورۀ كوچكى از قرآن مجيد را قرائت كردند تا اين كه نوبت به من رسيد.
🔸حاجآخوندآقا از من پرسيد: «كدام يک از سورههاى قرآن را میخوانى؟» گفتم: «سورۀ والشّمس را.»؛ آنگاه اجازۀ خواندن به من داد.
🔸من با لحن خاصّ خودم، سورۀ والشّمس را تا آخِر خواندم. صداى «اَحسَنت، بارکالله، ماشاءالله»، از هر طرف به گوشم میرَسيد. الان كه چندين سال از آن روز میگذرد، هنوز زيبايى آن صحنه و صداى دلنواز آن روز و تشويقى كه مردم میكردند، از خاطرم محو نمیشود و از آن لحظات لَذّت میبرم.
🔸بعد از اين كه من سورۀ والشّمس را خواندم، چند نفر بعد از من هم قرآن را با [فنون] قرائت خواندند و در پايان جلسه، حاجآخوندآقا بعد از نظرخواهى از ديگراُستادان، مرا برندۀ مسابقه اعلام نَمود و با تبسّم به باباحسن گفت: «شما هم به نذرتان عمل كنيد.» باباحسن گفت: «من حرفى ندارم. اگر شيرخدا [در مسابقۀ کشتی هم] بَرنده شد، چَشم.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۳.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 آیا شود که گوشۀ چشمی به من کنی؟
🔶 دل میبَرد به سمت مَشارِق، مَغارِبم
(مشارق: مشرقها. مغارب: مغربها.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۱.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! هر روز، پیش برو تا مبادا پس بمانی.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#پیشرفت، #عقبماندگی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 با بیدلان خویش ندانم چه میکنی
🔶 آن بیدلم که با تُتُق عشق، بارِقم
(بیدل: عاشق. تتق: خیمه. بارق: درخشنده.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۱.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۸۹:
🔸... پهلوانصَفدَر كه تا آن موقع در گوشۀ مسجد، نزديكىِ در نشسته بود و هيچ حرفى نمیزد، وقتى قِرائت قرآن تمام شد [و] حاجآخوندآقا و ديگران نظرشان را دربارۀ برندهشدن من اعلام كردند، پا شد، رو به مردم كرد و گفت: «يااللّه! الان وقت مسابقۀ كشتى است. هر كس از جوانانِ دهسال به بالا [و] هفدهسال به پايين، حاضر است با شيرخدا كشتى بگيرد، جلو مسجد [در] جاى هميشگى كشتى، حاضر و آماده شود.»
🔸همه از مسجد خارج شديم. پهلوانصفدر مرا زير ايوان مسجد برد و آنجا فنونى [را] كه دربارۀ كشتى به من آموخته بود، يادآورى كرد و گفت: «حالا و بعد از اين، هر وقت خواستى كشتى بگيرى، اوّل، دو ركعت نماز حاجت بخوان [و] از خدا كمک بطلب؛ بعد، نام ۱۴ معصوم ـ عليهم السّلام. ـ را بهترتيب از دل به زبان آور و از روح والاى آن بزرگواران، نيرو بگير و آنگاه كشتى را شروع كن؛ كه هرگز با شكست روبهرو نخواهى شد.»
🔸بعد از اين سفارشات پهلوانصفدر، من از جلو حوض مسجد وضو گرفته، در مسجد دو رَكعت نماز حاجت خواندم؛ سپس به جلو مسجد، جاى هميشگى كشتى آمدم.
🔸همه در آنجا جمع بودند؛ حتّى در بين زنها مادرم را هم ديدم كه با خالهسارا كَنار ديوار مسجد ايستاده اند و منتظر شروع كشتى هستند، تا اين كه با داورى پهلوانحيدر كه پهلوان قَريۀ سيس بود و پهلوانصفدر، پهلوان دِهِمان، بنيس، كشتى آغاز گرديد.
🔸آن روز من با تيمور كشتى گرفتم. تيمور با اين كه ۳ سال از من بزرگتر بود، ولى به يارىِ الله با فنونى كه پهلوانصفدر به من ياد داده بود، در مرحلۀ اوّل، «يا على» گفته، پشت تيمور را به خاک رساندم.
🔸صداى «بارکالله شيرخدا! آفرين شيرخدا!»، نهتنها از مردم، بلكه از در و ديوار نيز به گوشم میرَسيد!
🔸بعد از اين كه هر دو داور، مرا برنده معرّفى كردند، دستم را بالا برده، از من و تيمور خواستند كه دست به گردن هم انداخته و همديگر را روبوسى كنيم.
🔸من هرچه خواستم اين كار را بكنم، ولى تيمور خودش را عقِب كشيد و حاضر نشد با من روبوسى كند. فهميدم كه او هم از همان وقت، كينۀ مرا به دل گرفت. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۳ ـ ۱۰۵.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! بدون اجازۀ شوهرت پولی خرج نکن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#خرجکردن، #شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 عمری است نِگارا! که در این فکر و خَیالم:
🔶 پاسخ دَهی آیا به تمنّای وِصالم
(نگار: معشوق. تمنّا: آرزو. وصال: وصل، رَسیدن به معشوق.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۰:
🔸... [پس از مسابقۀ قِرائت قرآن و کشتی،] مردم متفرّق شدند و چندين نفر مهمان، همراه پهلوانصَفدَر به خانۀ ما آمدند و باباحسن [به] قولى كه داده بود، عمل كرد؛ يک گوسفند از عموجبّار خريده، براى پيروزى من قربانى كرد. بيشتر از ۴۰ نفر، براى ناهارخوردن به خانۀ ما آمدند.
🔸آن روز، روز خوب و خوشى براى من بود. اكثر مردم روستايمان دربارۀ پيروزى من صحبت میكردند؛ ولى اين نوع پيروزیها، در محيطهاى كوچک، دشمنآفرين است. میدانستم كه از همان روز، عدّهاى كين و كدورت مرا به دل گرفته و بعداً براى من نقشهها میكَشند [و] تا آنجا كه بتوانند، ضرر و زيانهايى به من میرَسانند.
🔸در هر حال، آن روز، يكى از روزهاى خوب و يادگارى من در زندگیام محسوب میشد و بعد از آن روز و آن صحنههاى قرائت قرآن و كشتى، مردم با يک چشم ديگر، به من نگاه میكردند؛ بعضیها با چشم مَحبّت و عزّت و بعضیها با چشم كين و كدورت.
🔸هفتههاى بعد در قَريههاى ديگر منطقه: «سيس، شانجان، خامنه، داريان، وايقان، نظرلو، علیشاه، كندرود، ديزَجخَليل، شَبِستَر، شِندآباد، زيناب، ساربانقلى، بيكجهخاتون، سركنديزج، تَسوج، درويشبقّال، نوجده»، [مسابقه] انجام گرفت كه من در همۀ آنها، هم از لِحاظ قرائت قرآن و هم كشتى محلّى، توفيق بيشترى بهدست آوردم.
🔸اين بود كه ديگر شيرخداى قبلى نبودم. همهجا و هر كجا كه مردم مرا میديدند، سرتاپايم را تماشا میكردند و اكثراً مرا تحسين مینَمودند؛ البتّه ناگفته نماند بعضى ناراحتیها در همان زمان از طرف رقيبانم به من میرسيد كه نقل همۀ آنها خستهكننده است؛ ولى يكى ـ دو خاطرۀ تلخ و شيرين را برايتان بازنويسى میكنم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۵ و ۱۰۶.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓تفاوتهای اِرهاص، معجزه، كَرامت، الهام و خَرق عادت با هم چیست؟
#الهام، #کرامت، #معجزه
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 از دوری دلبر، دل من سخت غَمین است
🔶 از قیل گذشتم که ز حال است مَقالم
(غمین: غمگین. قیل: سخن، جنجال. مقال: گفتن.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #هجران
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۱:
🔸... يک روز كه قرار بود در ديزَجخَليل با كشتیگير جوان آنجا، محمود، كشتى بگيرم، يكى ـ دو ساعت قبل از شروع برنامه، من با چند نفر از دوستانم، به همراهى پهلوانصَفدَر به آنجا رفتيم.
🔸پهلوانصفدر، هرچندكه سعى میكرد من از جلو چشمش دور نشوم، ولى آنجا گفت میخواهد سرى به خانۀ يكى از دوستانش بزند و به ما گفت در باغهاى آنجا گردشى بكنيم تا وقت مسابقه برسد.
🔸من با چند نفر از دوستانم، به «سرچشمۀ مولات» رفتيم. جاى خيلى زيبا و باصفايى بود. در سرچشمه نشسته بوديم كه ۶ و ۷ نفر از جوانان همان دِه، پيش ما آمدند و يكى از آنها كه در حدود ۲۰ سال يا بيشتر داشت، رو به ما كرد و گفت: «شيرخدا كدام يک از شماها است؟» بچهها مرا نشان دادند.
🔸او يک نگاه تندى به من كرد و گفت: «آهاى! بچه! ببين چه میگويم. امروز كه میخواهى با محمود، برادر من، كشتى بگيرى، حواسّت را جمع كن.» گفتم: مثلاً چه كار كنم؟ گفت: «سعى كن كه بر او غلبه نكنى؛ اگر او را به زمين بزنى، به حسابت میرسم [و] تو را به چاه میاندازم.» يكى از دوستان من، به او گفت: «هيچ غلطى نمیتوانى بكنى.»
🔸او از اين حرف، بدش آمد؛ خواست به ما حمله كند. من گفتم: داداش! تو، خودت، كشتى بلدى؟ گفت: «آرى كه بلدم.» گفتم: اگر مايل باشى، من با خود تو كشتى میگيرم؛ نه با برادرت! دستش را به سينهاش زد و با تمسخر گفت: «با من؟!» گفتم: آرى؛ با تو. گفت: «حرفهاى گندهگنده میزنى.» گفتم: امتحانش مجّانى است. گفت: «كجا؟» گفتم: همينجا. گفت: «يالّا پا شو.»
🔸من پا شدم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۶ و ۱۰۷.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! علفهای هرز را از گلستان دلت بکَن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#جهاد_با_نفس، #دل، #رذائل
@benisiha_ir
🔴 #نوشتار_کوتاه
🔹یکی از بهترین راههای حاجتگرفتن انسان، این است که انسانهای صالح برای او دعا کنند؛ پس چنین کسانی را پیدا کنیم و مؤدّبانه و فروتنانه از آنان درخواست کنیم که برای حاجتهایمان دعا کنند.
از یک خروشِ «یا ربِ» شبزندهدارها
حاجتروا شدند هزارانهزارها
#التماس_دعا، #حاجتگرفتن، #دعا، #شبزندهداری
@benisiha_ir
🔴 #چکیده_سخنرانی تاریخ ۲۱ / ۲ / ۱۴۰۲
🔹آب، سَرور نوشیدنیها در دنیا و آخرت است.
🔹مزۀ آب، مزۀ زندگی است.
🔹نوشیدن آب، باعث چرخیدن غذا در معده، آرامشدن خشم، افزایش عقل و خاموششدن صفرا میشود.
🔹نوشیدن آب خنک، لَذّت بیشتری دارد.
🔹نوشیدن آب زیاد، پس از غِذا اشکال ندارد؛ امّا پس از غیر آن، زیاد آب ننوش.
[البتّه پس از غذای گوشتی و غذای روغنی (چرب)، بلافاصله آب ننوش.]
🔹آب زمزم، باعث شِفای هر دردی است.
🔹آب آسمان [= آب بارانی که با آلایندهها آلوده نشده باشد] بدن را پاکسازی و دردها را دور میکند.
🔹فرات، رودی است که برکت زیادی دارد و هیچ رودی در شرق و غرب زمین، بابرکتتر از آن نیست و اگر مردم برکت آن را میدانستند، در دو طرف آن، چادر میزدند [و زندگی میکردند].
هر روز ۷ قطره از بهشت در آن میافتد.
هر شب، فرشتهای از آسمان فرود میآید که همراهش ۳ مثقال، مُشک بهشتی است و او آن را در رود فرات میریزد.
اگر کسانی که زیاد گناه میکنند، وارد آن نمیشدند، چنانچه بیماری وارد آن میشد، بهبود مییافت.
کودکی که کامش با آب فرات برداشته شود، دوستدار اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ میشود.
🔹از آب چشمههای گرمی که در کوهها هستند و از آنها بوی گوگرد میآید، توقّع درمان نداشته باش.
🔹آب را خوب بِمَک و آن را یکباره سرنکَش؛ وگرنه، باعث درد کبد میشود.
🔹نوشیدن آب با ۳ نفس، بهتر است.
اگر مردی مقداری از آبی را که اشتها دارد، بنوشد، سپس ظرف آن را [از دهانش] دور و خدا را حمد کند [مثلاً: بگوید: «الحمد للّه.»]، بعد دوباره بنوشد، سپس ظرف آن را دور و خدا را حمد کند و بعد[، بقیّهاش را] بنوشد، خدا بهشت را بر او واجب میکند [و او سرانجام به بهشت خواهد رفت].
اگر [هنگامی که میخواهی آب بنوشی،] «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و دوباره «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و برای بار سوم، «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه»، آن آب تا هنگامی که در شکم تو است و [از بدنت] خارج نشده است، برای تو تسبیح [= «سبحانالله»] میگوید [و ثواب و آثار تسبیحش، به تو داده میشود].
#آب، #آب_زمزم، #آب_فرات، #باران، #بهشتیشدن، #درمان، #شفا، #طب_اسلامی، #نوشیدن، #نوشیدنی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 از حُسن رُخش ـ وَه! ـ چه بگویم؟، که مُحال است
🔶 عمری است که من عاشق آن حُسن و جَمالم
(ـ حُسن: زیبایی. وه: واژۀ ابراز تعجّب و تحسین. جمال: زیبایی.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۲:
🔸... با اين كه لباس كشتى به تنم نبود، همينطورى در سرچشمه بدون داور با موسى، برادر بزرگ محمود، كشتى گرفتم.
🔸او، با اين كه سنّش خيلى از من بيشتر بود، ولى من از فنونى كه پهلوانصفدر يادم داده بود، با او سخت درآويختم. آنقدر نمانده بود كه پشتش را همانجا روى خاکهاى خيسشده بخوابانم، كه يكمرتبه دوستانش براى زدن من دستهجمعى حمله كردند و با مشت و لگد، به جانم افتادند. دوستان من هم به عنوان دفاع از من پيش آمدند و درگيرى سختى با مشت و چوب و لگد، بين ما پيش آمد تا اين كه يكى از آنها چوبى محكم به صورت من زد. سخت مجروح شدم و نصف بيشتر صورتم را خون گرفت. گوشۀ چشمم هم آسيب ديد.
🔸وقتى آنها وضع را اينچنين ديدند، پا به فرار گذاشته و رفتند. دوستان، دست مرا گرفته، به سرچشمه آوردند.
🔸من میخواستم خونهاى صورتم را بشُويم؛ ولى يكى از دوستانم گفت: «خونها را از صورتت نشُوى. بيایيد برويم پيش پهلوانصفدر و بزرگان دِه، جريان را بگوييم؛ بعد به پاسگاه ژاندارمرى شَبِستَر شكايت كنيم.»؛، ولى من گوش به اين حرفها نداده، خونهاى صورتم را شسته و با دستمال يكى از دوستانم، چشمم را بستيم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۷ و ۱۰۸.
@benisiha_ir