استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #داستان_جذاب
✅ #در_کوی_ما_شکستهدلی_میخرند_و_بس
💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشتهاند:
🔹لبیب عارف که از عابدان بود، نقل کرده است: «در جوانی، ماری را در خانهام دیدم که داشت به سوراخی فرومیرفت. دنبالهی بدنش را گرفتم و محکم کشیدم تا آن را بیرون آورم و بکُشم.
🔹مار دستم گزید و من آن را کشتم؛ آنگاه اثر زهرش در دستم آشکار شد و سرانجام، دستم خشک گردید. پس از مدّتی دست دیگرم و سپس پاهایم هم خشک شدند و از کار افتادند. چندان طول نکشید که چشمانم نابینا و زبانم لال شد.
🔹دیگر مانند چوب خشکی روی تخت افتاده بودم و فقط گوشهایم کار میکردند، که آن هم بلایی بود؛ چون سخنان زشت و ناگواری میشنیدم؛ ولی نمیتوانستم پاسخ دهم و رنج میبردم.
🔹چهبسیار اوقاتی که تشنه یا گرسنه میشدم و هیچ کس به من آب یا غِذا نمیداد و چهبسیار اوقاتی که سیر یا سیراب بودم و دیگران بهزور در گلویم آب یا غذا میریختند!
🔹چند سال از زندگیام، به این وضع گذشت که مرگ، بهتر از آن بود.
🔹روزی زنی از همسایهها آمد و از همسرم پرسید: "حال لبیب چگونه است و با او چه میکنید؟" او پاسخ داد: "نه خوب میشود تا خودش راحت شود و نه میمیرد تا ما راحت شویم!" و سخنان دیگری هم گفت و دریافتم که خانوادهام از وضع من به تنگ آمدهاند و آسایش خود را در مرگ من میبینند.
🔹دلم بینِهایت شکست و با عجز کامل در دلم با خدا مناجات کردم و نَجاتم را از او درخواست کردم.
🔹یکباره ضرباتی در همهی اعضای من پدید آمد و یک لحظه، درد شدید گرفتم؛ سپس آرام شدم و خوابم برد.
🔹هنگامی که بیدار شدم، آن دستم را که پیش از اعضای دیگرم خشک شده بود، روی سینهام دیدم و تکان دادم. دست دیگرم و پاهایم را هم حرَکت دادم. چشمانم را گشودم و دیدم که شب است. آهسته برخاستم، آرامآرام به حیات خانه رفتم و به آسمان نگاه کردم. چشمم به ماه و ستارهها افتاد و از دیدن آنها آنقدر خوشحال شدم که نزدیک بود روح از تنم جدا شود.
🔹بیاختیار به خدا گفتم: "یا قدیمَ الاِحسانِ! لَکَ الحَمدُ." [یعنی: ای کسی که از قدیم، نیکی میکنی! تو را سپاس.]؛ سپس سَجده کردم و شکر او را بهجا آوردم.»
#دعا، #دلشکستگی، #شفا
💻 مشاهدهی داستانهای دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2019/05/153/
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
۲۱ آذر ۱۳۹۸
🔴 #نکات_خواندنی دربارهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🖋 به قلم فرزندشان، حاجآقا اسماعیل داستانی بنیسی:
🔸خواهر بزرگوارم نقل کرد که روزی پدرمان به خانۀ ما که در شهر دیگری بود، آمدند؛ در حالی که کمرشان خمیده بود و شاداب و سرحال نبودند.
پس از خوردن صبحانه خواستند که بیرون بروند. عرض کردم که میخواهید پیش پزشک برویم؟ فرمودند: «خیر. من بیرون میروم و به چند نفر سلام میکنم و با آنان احوالپرسی میکنم و خوب میشوم!»
عرض کردم که استراحت کنید و عصر بروید. نپذیرفتند.
رفتند و پس از مدّتی آمدند؛ در حالی که شاداب و قبراق بودند و کمرشان راست شده بود!
عرض کردم که خوب هستید؟ فرمودند: «بله. رفتم و به چند نفر سلام کردم و خوب شدم!»
🔸در حدیث شریفی هم آمده است که سلام سلامتی میآورد. ایشان این حدیث را در کتابهای «گلستان حدیث» و «افشای سلام در سلام» نوشته بودند و به آن اعتقاد داشتند.
💻 مشاهدهی خاطرات و نکات خواندنی دیگر دربارهی ایشان:
http://benisiha.ir/2020/03/289/
#احوالپرسی، #درمان، #سلام، #شفا
@benisiha_ir
۲۲ مهر ۱۳۹۹
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔹مرحوم پدرم، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی که از شاگردان حضرت آیتالله سیّد محمّد وحیدی شبستری ـ رضوان الله تعالی علیهما. ـ بودند، دربارهی ایشان فرمودند: «زمانی ایشان به شهر شَبِستَر تشریف برد و مهمان کسی شد.
پدرم در آن زمان، بیمار بود؛ ولی از زادگاهش (روستای بنیس) به زیارت ایشان رفت.
صاحبخانه، یک لیوان شربت برای ایشان برد و ایشان مقداری از آن را نوشید.
پدرم بقیّهی آن را سر کشید و شِفا پیدا کرد.»
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/2020/05/384/
#آیتالله_وحیدی، #زیارت_عالم، #شفا، #کرامت
@benisiha_ir
۱ فروردین ۱۴۰۰
🔴 #شعر_معنوی
💠 شعری از مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸اى آن كه آفريدى ماسوا را!
🔸هدايت کردهای دلهای ما را
(ماسوا (به کسر و ضمّ سین): آنچه غیر از خداوند والا است، همۀ آفریدگان.)
🔹به انسان عقل دادى تا شناسد
🔹تو را، تا كه دَهى بر او عطا را
(عطا: آنچه بخشیده شود.)
🔸عطاى تو بهشت جاودانى است
🔸به نيكان مىدهى تو آن سَرا را
(سرا: مکان.)
🔹صفا از تو در آنجا حکمفرما است
🔹به قلب ما عنایت کن صفا را
(حکمفرما: حاکم، فرمانروا / مسلّط، غالب.)
🔸تو آن نورى كه هر نوری است از آن
🔸به ما هم کن عطا قدری ضِيا را
(ضیاء: نور، روشنایی.)
🔹یقیناً هست لازمْ حقشناسی
🔹خوشا بر آن که بشناسد خدا را!
🔸تو فرمودى: «هميشه دوست دارم
🔸همانا مؤمنان پارسا را»
(پارسا: باتقوا، پرهیزکار، اطاعتکننده از خداوند والا.)
🔹فراوان گفتهای تو: «اِتَّقوا الله»
🔹به تقوای تو مییابم هُدا را
(اتّقوا الله: نسبت به (نافرمانیکردن از) خدا خویشتنداری کنید. هدا: هدایت.)
🔸خدايا! از تو دارم خوْف، امّا
🔸نخواهم داد از كفْ من رَجا را
(خوف: ترس (از عذابهای) خداوند والا. رجا: امید (به رحمت خداوند والا).)
🔹بوَد سعیم همیشه این که باشم
🔹رضا از تو، بجویم تا رضا را
(رضا: خشنودی. مقصود از «رضا»ی دوم، خشنودی خداوند والا است. جُستن: جستجوکردن / طلبکردن / پیداکردن.)
🔸تو هم ای یار! راضی باش از من
🔸و از من دور کن درد و بلا را
🔹«بِنيسى» دردمند است اى شِفابخش!
🔹ببخش از لطف خود بر او شِفا را
#ایمان، #بهشت، #تقوا، #خداترسی، #خداشناسی، #خوف، #رجا، #رضا، #رضوانالله، #رفع_بلا، #شفا، #صفا، #عقل، #قدرشناسی، #نور، #هدایت
@benisiha_ir
۸ آبان ۱۴۰۱
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #داستان_جذاب
✅ #اگر_درمان_درد_خویش_میخواهی_بیا_اینجا
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشتهاند:
🔹زنی دچار بیماری خوره شد و لب، بينی و انگشتانش، کمکم ريخت؛ در نتیجه، شوهر و فرزندانش از او بیزار شدند و او را به بيرون شهر بردند و به بیابان انداختند!
🔹يکی از پسرانش هر روز مقداری نان برای او میبرد، آن را از دور به سوی او میانداخت و برمیگشت.
🔹روزی زن، نالهکنان به او گفت: «حَسبُنَا اللهُ (= خدا برای ما بس است). پسرم! جرعۀ آبی به من بده؛ خيلی تشنهام.»؛ ولی پسرش توجّهی نکرد و رفت.
🔹هنگامی که تشنگی بر زن غلبه كرد، خودش را در جوی آبی كه در آن نزديكی بود، انداخت و پس از لحظاتی با سختی از آن بيرون آمد و بيهوش بر روی خاکها افتاد.
🔹در آن حال، لطف خداوند مهرْبان كه فرموده است: «اَنَا عِندَ المُنكَسِرَةِ قُلوبُهُم و المُندَرِسَةِ قُبورُهُم؛ من پيش دلشكستهها و صاحبان قبرهای فرسوده هستم.»، زن را فراگرفت و به او تندرستی بخشید.
🔹چو دلهای شكسته هست مهمانخانۀ عزّت / خوشا حلوای نوميدی! زِهی پالودهی حِرمان!
🔹آن زن نقل کرده است: «در حال بيهوشی، دو مرد بزرگوار و دو بانوی باشُکوه را ديدم كه به سوی من آمدند. در دستان آنان مقداری نان و سبزی و یک كاسۀ آب بود. آنها را به من دادند و گفتند که اينها را بخور. هنگامی که آنها را خوردم، دریافتم که هرگز مانند آنها را نخوردهام و احساس كردم كه سالم شدهام. از ایشان پرسيدم: شما کیستيد كه به من عنایت کردید؟ و فهمیدم که آنان حضرت خدیجه، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين ـ علیهم السّلام. ـ هستند؛ چون من آنان را خيلی دوست داشتم.»
🔹پس از شِفایافتن این زن، مردم از مناطق دور و نزديک، دستهدسته به دیدنش میرفتند و از او تبرّک میجستند؛ چون «نظرشده» بود.
🔹آنان كه خاک را به نظر، كيميا كنند / آيا شود كه گوشۀ چشمی به ما كنند؟
#حضرت_خدیجه، #حضرت_زهرا، #امام_مجتبی و #امام_حسین (علیهم السّلام)، #شفا، #کرامت
💻 مشاهدۀ داستانهای دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/2020/05/153/
🔗 عضویّت کانال
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
🔴 #چکیده_سخنرانی تاریخ ۲۱ / ۲ / ۱۴۰۲
🔹آب، سَرور نوشیدنیها در دنیا و آخرت است.
🔹مزۀ آب، مزۀ زندگی است.
🔹نوشیدن آب، باعث چرخیدن غذا در معده، آرامشدن خشم، افزایش عقل و خاموششدن صفرا میشود.
🔹نوشیدن آب خنک، لَذّت بیشتری دارد.
🔹نوشیدن آب زیاد، پس از غِذا اشکال ندارد؛ امّا پس از غیر آن، زیاد آب ننوش.
[البتّه پس از غذای گوشتی و غذای روغنی (چرب)، بلافاصله آب ننوش.]
🔹آب زمزم، باعث شِفای هر دردی است.
🔹آب آسمان [= آب بارانی که با آلایندهها آلوده نشده باشد] بدن را پاکسازی و دردها را دور میکند.
🔹فرات، رودی است که برکت زیادی دارد و هیچ رودی در شرق و غرب زمین، بابرکتتر از آن نیست و اگر مردم برکت آن را میدانستند، در دو طرف آن، چادر میزدند [و زندگی میکردند].
هر روز ۷ قطره از بهشت در آن میافتد.
هر شب، فرشتهای از آسمان فرود میآید که همراهش ۳ مثقال، مُشک بهشتی است و او آن را در رود فرات میریزد.
اگر کسانی که زیاد گناه میکنند، وارد آن نمیشدند، چنانچه بیماری وارد آن میشد، بهبود مییافت.
کودکی که کامش با آب فرات برداشته شود، دوستدار اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ میشود.
🔹از آب چشمههای گرمی که در کوهها هستند و از آنها بوی گوگرد میآید، توقّع درمان نداشته باش.
🔹آب را خوب بِمَک و آن را یکباره سرنکَش؛ وگرنه، باعث درد کبد میشود.
🔹نوشیدن آب با ۳ نفس، بهتر است.
اگر مردی مقداری از آبی را که اشتها دارد، بنوشد، سپس ظرف آن را [از دهانش] دور و خدا را حمد کند [مثلاً: بگوید: «الحمد للّه.»]، بعد دوباره بنوشد، سپس ظرف آن را دور و خدا را حمد کند و بعد[، بقیّهاش را] بنوشد، خدا بهشت را بر او واجب میکند [و او سرانجام به بهشت خواهد رفت].
اگر [هنگامی که میخواهی آب بنوشی،] «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و دوباره «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و برای بار سوم، «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه»، آن آب تا هنگامی که در شکم تو است و [از بدنت] خارج نشده است، برای تو تسبیح [= «سبحانالله»] میگوید [و ثواب و آثار تسبیحش، به تو داده میشود].
#آب، #آب_زمزم، #آب_فرات، #باران، #بهشتیشدن، #درمان، #شفا، #طب_اسلامی، #نوشیدن، #نوشیدنی
@benisiha_ir
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
🔴 #خاطرات_روزانه، بخش ۱ امروز
🔸امروز در اتوبوس دومی که سوار شدم، در کَنار پیرمردی که شخصیت اجتماعی داشت، نشستم و به او گفتم که مرحوم پدرم به بنده فرمود: «هر گاه با کسی برخورد کردی که میتوانی از او استفاده کنی، استفاده کن.» و از او درخواست کردم که به بنده، پند دهد یا برایم نکتهای بیان کند.
🔸او سخنان نامؤدّبانهای گفت که از بیان آنها شرم دارم و بنده به لطف الاهی سکوت کردم.
🔹او که سکوتم را دید، گفت: «یک روحانی ساکن عِراق نقل کرد که شخصی از من خواست هر سال به خانۀ او در لندن بروم و در دهۀ اوّل محرّم سخنرانی کنم و من هر سال میرفتم.
یک سال، پیش از دهه راه افتادم؛ امّا در راه، دچار مشکل شدم و در روز دوم محرّم، به خانۀ او رَسیدم.
او گفت: «چرا دیر آمدید؟ ما روحانی دیگری پیدا کردهایم و در این دو شب، او سخنرانی کرده و قرار است که تا پایان دهه، او سخنرانی کند و دیگر لازم نیست که شما بیایید.»
من مسافرخانۀ ارزانی پیدا کردم؛ سپس به پیادهروی رفتم.
مردی مرا دید و پرسید که آیا حاضرید در این روزهای دهۀ محرّم، در خانۀ ما روضه بخوانید؟ من پاسخ مثبت دادم و در بقیۀ روزهای این دهه، به خانهاش رفتم و روضه خواندم.
پس از مجلس روز آخِر، او بیشتر از مقداری که شخص اوّل به من پول میداد، پول داد و از من خواست که برای هر دهۀ محرّم، به خانۀ او بروم و روضه بخوانم.
به او گفتم: پرسشی دارم و چون روز آخِر است، آن را مطرح میکنم. من هر روز که به خانۀ شما میآمدم، فقط شما و همسرتان حضور داشتید و هنگامی که روضه میخواندم، شما گریه نمیکردید و فقط خودم گریه میکردم. چرا؟
گفت: «من و همسرم مسیحی هستیم. یک روز که در هواپیما بودیم، اعلام شد که هواپیما سقوط خواهد کرد. دیدیم که شیعیان، شخصی به نام حسین را صدا میزنند و "یا حسین" میگویند. پس از چند دقیقه اعلام شد که هواپیما نَجات پیدا کرد! همسرم گفت: ‹این مردی که شیعیان، او را صدا میکردند، هواپیما را نجات داد.› پس از برگشتن دربارۀ حسین تحقیق کردیم و تصمیم گرفتیم که هر سال برای او در خانهمان روضه بگیریم!»
🔹از پیرمرد برای نقل این ماجَرای زیبا تشکّر کردم.
🔸او که تشکّرم را شنید، نقل کرد که مردی گفت: «ما اهل خرّمآباد هستیم.
مادرم باردار بود؛ امّا غدّهای در گلویش به وجود آمده بود که بزرگ و بزرگتر میشد. پیش پزشکی در تهران رفتیم و او گفت که دیگر نمیتوان کاری کرد و سرانجام، این غدّه به اندازهای بزرگ میشود که راه نفس را میبندد و شخص میمیرد.
در مسیرِ بازگشت، به قم رسیدیم و مادرم خواست که بمانیم. ۱۲ روز ماندیم و (بارها) به زیارت حضرت معصومه ـ علیها السّلام. ـ رفتیم.
پس از این مدّت، مادرم گفت که گلویش بهتر شده است. پیش همان پزشک برگشتیم و او نظرش را تَکرار کرد. از او خواستیم که دوباره آزمایش انجام شود. او پس از آزمایش گفت: "پیشِ چه کسی رفتهاید که بهتر شدهاید و غدّهتان دارد کوچک میشود؟! به هیچ درمانی نیاز نیست و این غدّه، خودبهخود از بین خواهد رفت!"
مادرم خوب شد و فرزند چهارمش را به دنیا آورد. او برادر سوم من بود؛ امّا از من و دو برادر دیگرم، زیباتر بود؛ به حدّی که هر کس او را میدید، فکر میکرد که او دختر است؛ برای همین، مادرم موهای او را میتراشید و لباسهای کهنه بر او میپوشاند تا او چشم نخورد!»
🔹برای نقل این ماجرا هم از پیرمرد تشکّر کردم و به او گفتم: شنیدن اینگونه ماجراها ایمان انسان را تازه میکند. او گفت: «اینها مُرسَل است (یعنی: سند صددرصدی ندارد).» گفتم: آری؛ امّا مجموع آنها تَواتُر دارد و باعث یقینپیداکردن به اصل کلّی کَرامتداشتن اهل بیت و اولیاءالله ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ میشود.»
🔸گفت: «من دیگر باید پیاده شوم.» و پیاده شد.
#ایمان، #حضرت_معصومه (علیها السّلام)، #حلم، #شفا، #کرامت
@benisiha_ir
۲۹ مهر ۱۴۰۲
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! آب را به قصد شِفا بنوش تا بيماریهايت برطرف شود.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#آب، #شفا
@benisiha_ir
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
🔴 #ابیات_معنوی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸خدايا! بر مریضان کن عنایت
🔸ببخش از لطف بر آنان شِفا را
🔸شفا از تو بوَد در هر دوايى
🔸ـ بَرَد پىْ اهل دلْ اين نکتهها را
(بوَد: هست. بَرَد پی: پی میبرد. این نکتهها را: به این نکتهها.)
💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان:
http://benisiha.ir/33/
#درمان، #شفا
@benisiha_ir
۲۵ مهر ۱۴۰۳
🔴 #ابیات_معنوی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸خوش به آن كس كه اگر گردد مريض
🔸میرود نَزد خدا بهر شِفا!
(نزد: پیش. بهر: برای.)
💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان:
http://benisiha.ir/33/
#بیماری، #دعا، #شفا
@benisiha_ir
۱۰ آذر ۱۴۰۳