eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
272 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشته‌اند: 🔹لبیب عارف که از عابدان بود، نقل کرده است: «در جوانی، ماری را در خانه‌ام دیدم که داشت به سوراخی فرومی‌رفت. دنباله‌ی بدنش را گرفتم و محکم کشیدم تا آن را بیرون آورم و بکُشم. 🔹مار دستم گزید و من آن را کشتم؛ آن‌گاه اثر زهرش در دستم آشکار شد و سرانجام، دستم خشک گردید. پس از مدّتی دست دیگرم و سپس پاهایم هم خشک شدند و از کار افتادند. چندان طول نکشید که چشمانم نابینا و زبانم لال شد. 🔹دیگر مانند چوب خشکی روی تخت افتاده بودم و فقط گوش‌هایم کار می‌کردند، که آن هم بلایی بود؛ چون سخنان زشت و ناگواری می‌شنیدم؛ ولی نمی‌توانستم پاسخ‏ دهم و رنج می‌بردم. 🔹چه‌بسیار اوقاتی که تشنه یا گرسنه می‌شدم و هیچ کس به من آب یا غِذا نمی‌داد و چه‌بسیار اوقاتی که سیر یا سیراب بودم و دیگران به‌زور در گلویم آب یا غذا می‌ریختند! 🔹چند سال از زندگی‌ام، به این وضع گذشت که مرگ، به‌تر از آن بود. 🔹روزی زنی از همسایه‌ها آمد و از همسرم پرسید: "حال لبیب چگونه است و با او چه می‌کنید؟" او پاسخ داد: "نه خوب می‌شود تا خودش راحت شود و نه می‌میرد تا ما راحت شویم!" و سخنان دیگری هم گفت و دریافتم که خانواده‌ام از وضع من به تنگ آمده‏‌اند و آسایش خود را در مرگ من می‌بینند. 🔹دلم بی‌نِهایت شکست و با عجز کامل در دلم با خدا مناجات کردم و نَجاتم را از او درخواست کردم. 🔹یکباره ضرباتی در همه‌ی اعضای من پدید آمد و یک لحظه، درد شدید گرفتم؛ سپس آرام شدم و خوابم برد. 🔹هنگامی که بیدار شدم، آن دستم را که پیش از اعضای دیگرم خشک شده بود، روی سینه‏‌ام دیدم و تکان دادم. دست دیگرم و پاهایم را هم حرَکت دادم. چشمانم را گشودم و دیدم که شب است. آهسته برخاستم، آرام‌آرام به حیات خانه رفتم و به آسمان نگاه کردم. چشمم به ماه و ستاره‌ها افتاد و از دیدن آن‌ها آن‌قدر خوشحال شدم که نزدیک بود روح از تنم جدا شود. 🔹بی‌اختیار به خدا گفتم: "یا قدیم‏َ الاِحسانِ! لَکَ الحَمدُ." [یعنی: ای کسی که از قدیم، نیکی می‏‌کنی! تو را سپاس.]؛ سپس سَجده کردم و شکر او را به‌جا آوردم.» ، ، 💻 مشاهده‌ی داستان‌های دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسی‌ها: http://benisiha.ir/2019/05/153/ 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
۲۱ آذر ۱۳۹۸
🔴 درباره‌ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : 🖋 به قلم فرزندشان، حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی: 🔸خواهر بزرگوارم نقل کرد که روزی پدرمان به خانۀ ما که در شهر دیگری بود، آمدند؛ در حالی که کمرشان خمیده بود و شاداب و سرحال نبودند. پس از خوردن صبحانه خواستند که بیرون بروند. عرض کردم که می‌خواهید پیش پزشک برویم؟ فرمودند: «خیر. من بیرون می‌روم و به چند نفر سلام می‌کنم و با آنان احوالپرسی می‌کنم و خوب می‌شوم!» عرض کردم که استراحت کنید و عصر بروید. نپذیرفتند. رفتند و پس از مدّتی آمدند؛ در حالی که شاداب و قبراق بودند و کمرشان راست شده بود! عرض کردم که خوب هستید؟ فرمودند: «بله. رفتم و به چند نفر سلام کردم و خوب شدم!» 🔸در حدیث شریفی هم آمده است که سلام سلامتی می‌آورد. ایشان این حدیث را در کتاب‌های «گلستان حدیث» و «افشای سلام در سلام» نوشته بودند و به آن اعتقاد داشتند. 💻 مشاهده‌ی خاطرات و نکات خواندنی دیگر درباره‌ی ایشان: http://benisiha.ir/2020/03/289/ ، ، ، @benisiha_ir
۲۲ مهر ۱۳۹۹
🔴 📝 حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی: 🔹مرحوم پدرم، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی که از شاگردان حضرت آیت‌الله سیّد محمّد وحیدی شبستری ـ رضوان الله تعالی علیهما. ـ بودند، درباره‌ی ایشان فرمودند: «زمانی ایشان به شهر شَبِستَر تشریف برد و مهمان کسی شد. پدرم در آن زمان، بیمار بود؛ ولی از زادگاهش (روستای بنیس) به زیارت ایشان رفت. صاحب‌خانه، یک لیوان شربت برای ایشان برد و ایشان مقداری از آن را نوشید. پدرم بقیّه‌ی آن را سر کشید و شِفا پیدا کرد.» 💻 مشاهده‌ی خاطرات دیگر: http://benisiha.ir/2020/05/384/ ، ، ، @benisiha_ir
۱ فروردین ۱۴۰۰
🔴 💠 شعری از مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : 🔸اى آن كه آفريدى ماسوا را! 🔸هدايت کرده‌ای دل‌های ما را (ماسوا (به کسر و ضمّ سین): آنچه غیر از خداوند والا است، همۀ آفریدگان.) 🔹به انسان عقل دادى تا شناسد 🔹تو را، تا كه دَهى بر او عطا را (عطا: آنچه بخشیده شود.) 🔸عطاى تو بهشت جاودانى است 🔸به نيكان مى‏دهى تو آن سَرا را (سرا: مکان.) 🔹صفا از تو در آن‏جا حکم‌فرما است 🔹به قلب ما عنایت کن صفا را (حکم‌فرما: حاکم، فرمانروا / مسلّط، غالب.) 🔸تو آن نورى كه هر نوری است از آن 🔸به ما هم کن عطا قدری ضِيا را (ضیاء: نور، روشنایی.) 🔹یقیناً هست لازمْ حق‌شناسی 🔹خوشا بر آن که بشناسد خدا را! 🔸تو فرمودى: «هميشه دوست دارم 🔸همانا مؤمنان پارسا را» (پارسا: باتقوا، پرهیزکار، اطاعت‌کننده از خداوند والا.) 🔹فراوان گفته‌ای تو: «اِتَّقوا الله» 🔹به تقوای تو می‌یابم هُدا را (اتّقوا الله: نسبت به (نافرمانی‌کردن از) خدا خویشتن‌داری کنید. هدا: هدایت.) 🔸خدايا! از تو دارم خوْف، امّا 🔸نخواهم داد از كفْ من رَجا را (خوف: ترس (از عذاب‌های) خداوند والا. رجا: امید (به رحمت خداوند والا).) 🔹بوَد سعیم همیشه این که باشم 🔹رضا از تو، بجویم تا رضا را (رضا: خشنودی. مقصود از «رضا»ی دوم، خشنودی خداوند والا است. جُستن: جستجوکردن / طلب‌کردن / پیداکردن.) 🔸تو هم ای یار! راضی باش از من 🔸و از من دور کن درد و بلا را 🔹«بِنيسى» دردمند است اى شِفابخش! 🔹ببخش از لطف خود بر او شِفا را ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
۸ آبان ۱۴۰۱
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشته‌اند: 🔹زنی دچار بیماری خوره شد و لب، بينی و انگشتانش، کم‌کم ريخت؛ در نتیجه، شوهر و فرزندانش از او بیزار شدند و او را به بيرون شهر بردند و به بیابان انداختند! 🔹يکی از پسرانش هر روز مقداری نان برای او می‌برد، آن را از دور به سوی او می‌انداخت و برمی‌گشت. 🔹روزی زن،‌ ناله‌کنان به او گفت: «حَسبُنَا اللهُ (= خدا برای ما بس است). پسرم! جرعۀ آبی به من بده؛ خيلی تشنه‌ام.»؛ ولی پسرش توجّهی نکرد و رفت. 🔹هنگامی که تشنگی بر زن غلبه كرد، خودش را در جوی آبی كه در آن نزديكی بود، انداخت و پس از لحظاتی با سختی از آن بيرون آمد و بيهوش بر روی خاک‌ها افتاد. 🔹در آن حال، لطف خداوند مهرْبان كه فرموده است: «اَنَا عِندَ المُنكَسِرَةِ قُلوبُهُم و المُندَرِسَةِ قُبورُهُم؛ من پيش دل‌شكسته‌ها و صاحبان قبرهای فرسوده هستم.»، زن را فراگرفت و به او تندرستی بخشید. 🔹چو دل‌های شكسته هست مهمان‌خانۀ عزّت / خوشا حلوای نوميدی! زِهی پالوده‌ی حِرمان! 🔹آن زن نقل کرده است: «در حال بيهوشی، دو مرد بزرگوار و دو بانوی باشُکوه را ديدم كه به سوی من آمدند. در دستان آنان مقداری نان و سبزی و یک كاسۀ آب بود. آن‌ها را به من دادند و گفتند که اين‌ها را بخور. هنگامی که آن‌ها را خوردم، دریافتم که هرگز مانند آن‌ها را نخورده‌ام و احساس كردم كه سالم شده‌ام. از ایشان پرسيدم: شما کیستيد كه به من عنایت کردید؟ و فهمیدم که آنان حضرت خدیجه، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين ـ علیهم السّلام. ـ هستند؛ چون من آنان را خيلی دوست داشتم.» 🔹پس از شِفایافتن این زن، مردم از مناطق دور و نزديک، دسته‌دسته به دیدنش می‌رفتند و از او تبرّک می‌جستند؛ چون «نظرشده» بود. 🔹آنان كه خاک را به نظر، كيميا كنند / آيا شود كه گوشۀ چشمی به ما كنند؟ ، ، و (علیهم السّلام)، ، 💻 مشاهدۀ داستان‌های دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/2020/05/153/ 🔗 عضویّت کانال
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
🔴 تاریخ ۲۱ / ۲ / ۱۴۰۲ 🔹آب، سَرور نوشیدنی‌ها در دنیا و آخرت است. 🔹مزۀ آب، مزۀ زندگی است. 🔹نوشیدن آب، باعث چرخیدن غذا در معده، آرام‌شدن خشم، افزایش عقل و خاموش‌شدن صفرا می‌شود. 🔹نوشیدن آب خنک، لَذّت بیش‌تری دارد. 🔹نوشیدن آب زیاد، پس از غِذا اشکال ندارد؛ امّا پس از غیر آن، زیاد آب ننوش. [البتّه پس از غذای گوشتی و غذای روغنی (چرب)، بلافاصله آب ننوش.] 🔹آب زمزم، باعث شِفای هر دردی است. 🔹آب آسمان [= آب بارانی که با آلاینده‌ها آلوده نشده باشد] بدن را پاکسازی و دردها را دور می‌کند. 🔹فرات، رودی است که برکت زیادی دارد و هیچ رودی در شرق و غرب زمین، بابرکت‌تر از آن نیست و اگر مردم برکت آن را می‌دانستند، در دو طرف آن، چادر می‌زدند [و زندگی می‌کردند]. هر روز ۷ قطره از بهشت در آن می‌افتد. هر شب، فرشته‌ای از آسمان فرود می‌آید که همراهش ۳ مثقال، مُشک بهشتی است و او آن‌ را در رود فرات می‌ریزد. اگر کسانی که زیاد گناه می‌کنند، وارد آن نمی‌شدند، چنانچه بیماری وارد آن می‌شد، بهبود می‌یافت. کودکی که کامش با آب فرات برداشته شود، دوستدار اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ می‌شود. 🔹از آب چشمه‌های گرمی که در کوه‌ها هستند و از آن‌ها بوی گوگرد می‌آید، توقّع درمان‌‌ نداشته باش. 🔹آب را خوب بِمَک و آن را یکباره سرنکَش؛ وگرنه، باعث درد کبد می‌شود. 🔹نوشیدن آب با ۳ نفس، به‌تر است. اگر مردی مقداری از آبی را که اشتها دارد، بنوشد، سپس ظرف آن را [از دهانش] دور و خدا را حمد کند [مثلاً: بگوید: «الحمد للّه.»]، بعد دوباره بنوشد، سپس ظرف آن را دور و خدا را حمد کند و بعد[، بقیّه‌اش را] بنوشد، خدا بهشت را بر او واجب می‌کند [و او سرانجام به بهشت خواهد رفت]. اگر [هنگامی که می‌خواهی آب بنوشی،] «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و دوباره «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و برای بار سوم، «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه»، آن آب تا هنگامی که در شکم تو است و [از بدنت] خارج نشده است، برای تو تسبیح [= «سبحان‌الله»] می‌گوید [و ثواب و آثار تسبیحش، به تو داده می‌شود]. ، ، ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
🔴 ، بخش ۱ امروز 🔸امروز در اتوبوس دومی که سوار شدم، در کَنار پیرمردی که شخصیت اجتماعی داشت، نشستم و به او گفتم که مرحوم پدرم به بنده فرمود: «هر گاه با کسی برخورد کردی که می‌توانی از او استفاده کنی، استفاده کن.» و از او درخواست کردم که به بنده، پند دهد یا برایم نکته‌ای بیان کند. 🔸او سخنان نامؤدّبانه‌ای گفت که از بیان آن‌ها شرم دارم و بنده به لطف الاهی سکوت کردم. 🔹او که سکوتم را دید، گفت: «یک روحانی ساکن عِراق نقل کرد که شخصی از من خواست هر سال به خانۀ او در لندن بروم و در دهۀ اوّل محرّم سخنرانی کنم و من هر سال می‌رفتم. یک سال، پیش از دهه راه افتادم؛ امّا در راه، دچار مشکل شدم و در روز دوم محرّم، به خانۀ او رَسیدم. او گفت: «چرا دیر آمدید؟ ما روحانی دیگری پیدا کرده‌ایم و در این دو شب، او سخنرانی کرده و قرار است که تا پایان دهه، او سخنرانی کند و دیگر لازم نیست که شما بیایید.» من مسافرخانۀ ارزانی پیدا کردم؛ سپس به پیاده‌روی رفتم. مردی مرا دید و پرسید که آیا حاضرید در این روزهای دهۀ محرّم، در خانۀ ما روضه بخوانید؟ من پاسخ مثبت دادم و در بقیۀ روزهای این دهه، به خانه‌اش رفتم و روضه خواندم. پس از مجلس روز آخِر، او بیش‌تر از مقداری که شخص اوّل به من پول می‌داد، پول داد و از من خواست که برای هر دهۀ محرّم، به خانۀ او بروم و روضه بخوانم. به او گفتم: پرسشی دارم و چون روز آخِر است، آن را مطرح می‌کنم. من هر روز که به خانۀ شما می‌آمدم، فقط شما و همسرتان حضور داشتید و هنگامی که روضه می‌خواندم، شما گریه نمی‌کردید و فقط خودم گریه می‌کردم. چرا؟ گفت: «من و همسرم مسیحی هستیم. یک روز که در هواپیما بودیم، اعلام شد که هواپیما سقوط خواهد کرد. دیدیم که شیعیان، شخصی به نام حسین را صدا می‌زنند و "یا حسین" می‌گویند. پس از چند دقیقه اعلام شد که هواپیما نَجات پیدا کرد! همسرم گفت: ‹این مردی که شیعیان، او را صدا می‌کردند، هواپیما را نجات داد.› پس از برگشتن دربارۀ حسین تحقیق کردیم و تصمیم گرفتیم که هر سال برای او در خانه‌مان روضه بگیریم!» 🔹از پیرمرد برای نقل این ماجَرای زیبا تشکّر کردم. 🔸او که تشکّرم را شنید، نقل کرد که مردی گفت: «ما اهل خرّم‌آباد هستیم. مادرم باردار بود؛ امّا غدّه‌ای در گلویش به وجود آمده بود که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. پیش پزشکی در تهران رفتیم و او گفت که دیگر نمی‌توان کاری کرد و سرانجام، این غدّه به اندازه‌ای بزرگ می‌شود که راه نفس را می‌بندد و شخص می‌میرد. در مسیرِ بازگشت، به قم رسیدیم و مادرم خواست که بمانیم. ۱۲ روز ماندیم و (بارها) به زیارت حضرت معصومه ـ علیها السّلام. ـ رفتیم. پس از این مدّت، مادرم گفت که گلویش به‌تر شده است. پیش همان پزشک برگشتیم و او نظرش را تَکرار کرد. از او خواستیم که دوباره آزمایش انجام شود. او پس از آزمایش گفت: "پیشِ چه کسی رفته‌اید که به‌تر شده‌اید و غدّه‌تان دارد کوچک می‌شود؟! به هیچ درمانی نیاز نیست و این غدّه، خودبه‌خود از بین خواهد رفت!" مادرم خوب شد و فرزند چهارمش را به دنیا آورد. او برادر سوم من بود؛ امّا از من و دو برادر دیگرم، زیباتر بود؛ به حدّی که هر کس او را می‌دید، فکر می‌کرد که او دختر است؛ برای همین، مادرم موهای او را می‌تراشید و لباس‌های کهنه بر او می‌پوشاند تا او چشم نخورد!» 🔹برای نقل این ماجرا هم از پیرمرد تشکّر کردم و به او گفتم: شنیدن این‌گونه ماجراها ایمان انسان را تازه می‌کند. او گفت: «این‌ها مُرسَل است (یعنی: سند صددرصدی ندارد).» گفتم: آری؛ امّا مجموع آن‌ها تَواتُر دارد و باعث یقین‌پیداکردن به اصل کلّی کَرامت‌داشتن اهل بیت و اولیاءالله ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ می‌شود.» 🔸گفت: «من دیگر باید پیاده شوم.» و پیاده شد. ، (علیها السّلام)، ، ، @benisiha_ir
۲۹ مهر ۱۴۰۲
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! آب را به قصد شِفا بنوش تا بيماری‌‏هايت برطرف شود. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ : 🔸خدايا! بر مریضان کن عنایت 🔸ببخش از لطف بر آنان شِفا را 🔸شفا از تو بوَد در هر دوايى 🔸ـ بَرَد پىْ اهل دلْ اين نکته‌‏ها را (بوَد: هست. بَرَد پی: پی می‌برد. این نکته‌ها را: به این نکته‌ها.) 💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان: http://benisiha.ir/33/ ، @benisiha_ir
۲۵ مهر ۱۴۰۳
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ : 🔸خوش به آن كس كه اگر گردد مريض 🔸می‌‏رود نَزد خدا بهر شِفا! (نزد: پیش. بهر: برای.) 💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان: http://benisiha.ir/33/ ، ، @benisiha_ir
۱۰ آذر ۱۴۰۳