eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
2.7هزار دنبال‌کننده
336 عکس
78 ویدیو
14 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“برو آب بیار” پرتویی غرقِ نورِ با نگاهِ امام شد همراه در دلِ قطره‌ای ز آن قطرات جریان یافت همرهِ کلمات تحتِ تأثیِر سیلِ جاریِ آب باز شد راهی از درونِ حجاب قابِ قوسَیْن گشت و می‌بارید تا که ذومِرَّة، فَسْتَوی گردید در مَشیَّت، همیشه بی‌کم و کاست او بود و هر چه او می‌خواست در خلالِ نزولِ این باران شد ز عالمِ آمد و از درونِ تحکیمات جریان یافت سوی تفصیلات دید در نورِ غیب، بی‌پرده همه جا را ، پُر کرده می‌شود إسم، این نزولِ کتاب او که بر پا شود بدونِ حجاب باید این ماجرا إقامه شود وصلِ بر رودخانه شود همه جاری شدیم و با تدبیر در شهود آمدیم از دو مسیر از دلِ عرش و آسمان به زمین وز مسیِر همین کتابِ مبین نهری از نورِ چشمه جاری گشت تا بسازد از آن دشت ما کلامی ز رَبِّ رحمانیم جریانی به سمتِ خوبانیم باز آن پرتو رفت و همرهِ ماه شد نگاهی به سوی نورُ الله گر چه جسمی بِسانِ انسان بود نوری از سرزمیِن قرآن بود وصلِ بر نورِ فاطرِ ملکوت عبدِ او بود در دلِ برهوت در بیابان به جستجوی حیات داشت می‌تاخت رو به سوی فرات غرقِ مولا به نور می‌پرداخت بهرِ جلبِ رضای او می‌تاخت پاک بود از تمامِ أبعادش تیِر دشمن أمان نمی‌دادش روی أسبش نَفسْ نَفسْ می‌زد وز عوالم، حجابْ پَسْ می‌زد گر چه در این سپاه، یک تن بود بیِن او تا فرات دشمن بود آب، با این حجاب، رو در روست کاین همان جنگِ تن به تن با اوست او که رنگی ز بی‌نشانها داشت چشمِ یاری به آسمانها داشت حیِن پیکار، با صلابت بود دستِ پر نوری از ولایت بود نور، او را به کار می‌گیرد شیعه از غیِر او! نمی‌گیرد نورِ ما أُنْزِلَ إِلَیْک اینجاست جسمِ ، چو ظرفِ نورِ داشت زین نور، خانه‌ای می‌ساخت که نگاهی به انداخت در درونِ می‌دید ماجرایی به عمق می‌تابید به می‌رفت بهرِ دیدارِ با خدا می‌رفت حرکتِ کاروانیِ یاران بود بر محورِ نهضتی رو به سوی مادر بود إمسال، حجِّ أکبر بود وز عَدو بوی جنگ می‌آمد تیر و شمشیر و سنگ می‌آمد حمله ور گشت و دربِ خانه شکست روی این خیمه آب را هم بست غرقِ نورأفشانی زآن فضای لطیفِ نورانی کاروانی فرا زمان و مکان یاورانی به وسعتِ باران کلماتی شدند با این نور جریانی شدن به سوی قلبِ این کاروان، بود حرکتش نوری از بود غرقِ ، ز جنسِ آب شدند کاروانی مِنَ الْکِتابْ شدند نور، جاری شده درونِ همه با بروز و ظهورِ این کلمه دید این نورِ در حریمِ وجود اَلْکِتاب از نظامِ اَلْحَقْ بود لایه لایه فضای تو در توست وین کلامِ ضمیرِ نا با اوست صحنه پردازِ کربلا این بار حکم کرده، برو وَ آب بیار طبقِ این حکمِ بر اساسِ نظام باید آب آورم به سوی بارإلها! ببین در اوجِ نیاز دل به مادر سپرده این نورِ او وَ نهرِ کوثر ز نورِ مادرِ ماست مادر! این بار هم نگاهی کن شیعه را با فرات راهی کن جریانی بده به ما با هم در همین رودخانه‌ی عالم در نیازیم و از تو می‌خواهیم وز تو جز مادری نمی‌خواهیم سالها لطف و تو یاد داده به ما نشانیِ تو شیعه تویی وآنکه با ماست تا همیشه تویی ما در این ، در جوارِ تواییم بر سرِ سفره، ریزه‌خوارِ تواییم نورِ ما نورِ توست ارزشِ ما به توست هرچه داریم از شما داریم تا همیشه به تو بدهکاریم کردیم بر سرِ راهت پا بِنِه بر درگاهت ِ_بیتِ رسول، در در کنارِ ، تشنه لبند را چون همیشه کن از آن ، جاری کن ! بِما أَنْزَلْت کن شیعه را بِنَفْسی أَنْت ما نباشیم تا شما باشید کاین چنین نورِ پاکِ یک از پیِ روزهای بارانی می‌شود غرقِ نورأفشانی شاید اینگونه روسفید شویم پیشِ پای شما شویم ناگهان نورِ أبرها را دید رعد و برقی ز تابید ، بالاسرِ بیابان بود وین صدای نسیمِ باران بود ✍🏻شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“نورِ حسین” هر کجا می‌نگرم تو پیداست حسین از زمین غلغله تا قله‌ی أَدْنٰا است حسین عرشیان گردِ وجودت به سجود افتادند کعبه‌ی عشقِ تو در عالمِ بالاست حسین جذبه‌ی نورِ تو تنها نه سوزد آتشت در دلِ هر هندو و ترساست است حسین این که برپا عَلَمش تا به ثرّیاست حسین این ز عرش آمده با کشتیِ حُسْناست حسین این که امواجِ ملاحم نکند کج راهش عرشه‌ی کشتی او عرشِ مُعَلّاست حسین صفِ محشر چه شتابان سوی جنّت می‌رفت گوییا بابِ ورود از صفِ آقاست حسین آسمان آب به می‌ریخت راستی ساقی این محشر عظماست حسین شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“ای بهترین رفیق” ای ! درونم کن یعنی ببار و ظرفِ مرا غرقِ کن با التماس در پیِ تو زار می‌زنم کز لابه‌لای ظرفِ سیاهم عبور کن با آتشی عجیب در این نشئه سوختم من را از این تاریک دور کن چون به یک نگاه من را ز من بگیر و تو در من حضور کن قلبم به اشتیاقِ ظهورِ تو می‌تپد بر آن بتاب و در خود ظهور کن در نورِ تو از خویش رفته‌ام در ظرفِ این آواره نور کن وز جنسِ نورِ بهرِ ظهورِ خویش آن را به گوشه گوشه‌ی عالم صدور کن ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“حُمِّلُوا التَّوْرَاةَهای بی‌عمل” قومِ باز هم مغلوبِ حیدر می‌شوید زیرِ این خاک بر سر می‌شوید قَسْوَرِه چندی است دارد باز غُرِّش می‌کند زیرِ چنگش گورخرها! باز مُضطَر می‌شوید می‌فشارد را اندر نیام وای از روزی که مستِ سقفِ خیبر می‌شوید در اولین قوم‌اید امّا در شرف چند بار از نو شمردم، باز آخر می‌شوید بی‌عمل آخر چرا زیرِ بارِ ظلم و وِزْرِ خویشتن خَر! می‌شوید چاله‌ها کندید با هر بار بمبارانتان گورِ خود کندید، یعنی خاک بر سر می‌شوید حزبِ فیل و خر در آمریکا نیارد ایمنی خُرد با سجّیل یا با چنگِ حیدر می‌شوید در حصارِ اسمِ مادر، مرزِ ایمن است امتحان کردید، آری باز اَبْتر می‌شوید باز می‌بارد شهاب از سمتِ آرش‌های ما دور از این یک بار دیگر می‌شوید می‌کَند از جا تمامِ ریشه‌های جورتان باز مَرحب‌ها شما مغلوبِ می‌شوید اَلْفرار! ای قومِ ، نیست اینجا جایتان جای است! هَبط از روی منبر می‌شوید کامتان با خون مسلمان باز کرد ای سگانِ هار، خوار از دستِ صفدر می‌شوید قومِ برتر ادعاتان بود امّا در عمل پیشِ چشمِ کلِّ عالم، قومِ بدتر می‌شوید مکر اِسترها اگر روزی شما را خام کرد فکر بردارید از روزی که اَستر می‌شوید دودِ هم را خامش نکرد شعله دارد می‌کشد، مغلوبِ محضر می‌شوید ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“موسم اربـعيــــن” قـلـب­‌ها با مي‌تَپــد هر تَپش ما را به بـــالا می‌كِـشــد زین كِشِـش­‌ها جاذبه معنا شــود رازِ و عاشقـی إفشا شـود از شـاخه­‌های حُـبِّ اوسـت می‌كِشـاند قلب­‌ها را سوی دوسـت ­‌ورزی يك نِمودِ جاذبه اسـت عشـقِ او بی حُـبّْ نمی‌آيد بدســت عاشقيم و قلب، حُبّْ را می‌چِشَـد می‌رود محبـوب و مـا را می‌كِشَـــد وين تَپِش­‌هايی كه در اين قلب­‌هاست حركتـی زآن جوششِ مـولای ماسـت می‌تَپـد اين قلـب­‌هــا و بــــارهــــــا می‌‌چِشيـم او را در اين تكــرارهــــــا با زبـانِ قلـبِ خود از عمــقِ جــــان می‌زنـم بـوســه به خــاكِ پـايتــــان حركـتِ قلبم تـويــی مـولای مـن حُبِّ تو جـاری است در أعضای مـن هر چه می‌جويم تو را در قلبِ خويـش بیشتر می‌یابَمَت نسبـت بـه پـيــش در تَب و تـابم تو را كنـــم در تمامِ عمـر، كنـــم تركِ خود گفتم كه همراهت شَـوَم همچو يـارانـت به قربـانَت شَـوَم گوشِ قلبـم در پـیِ فرمـانِ توســت وين حيـات و حركتـم از آنِ توســت ما به شـوقِ تـو به آمـديـــم حُبِّ تـو تـابيــد كاينجـا آمـديـــم زِابتـدای عمــرمـان گـويــا كـسـی می‌دَمَــد در قلـب­‌هـای مـا بَــســی كيسـت تا مـولاش را يــاری كنـــد؟ در تمـامِ عمــر سـربـــازی كنـــد؟ در رِكــاب مـا بـتـــازد ســـال­‌هـــا بُگــذرد از حُـبِّ جـــان و مـــال‌­هـــا وقـفْ گــردد در رهِ إحـيــــای ديـن بهرِ مــا خـونـش بـريــزد بـر زميـــن ای حسيــن! لَبَّيـــكْ گويــان آمديـــم در دفـــاع از تــو به ميـــدان آمديـــم خونمـان در قـلـــب، بـی­‌تـابــی كنـــد در فَغــان اسـت تا تــو را يــاری كنـــد! مــــادرت آورده مـا را كـــــربـــــلا خيـــز و بـر يــارانــت آقــايــــی نمـــا از تــو نشـانــی مـی‌دهــــد بـوی نـــوری آسـمــانی مـی‌دهــــد ما يقيـن داريـم وقتِ اســت گويـی فضای حركــت اســت وین هيـاهویی كه در اينجـا به پاســت آيــه‌ای چون أربعیــن در كـربلاســت برخی از آيــات، اسمش دائمـی اسـت أربعيـن از آيـه‌هاي موسِـمــی اســت آيـــه‌هـای دائـمــی در هــر زمـــــان بــود و مـی‌تابـيــد هـر دم بر جهـــان ماه و خورشيد از همين دست آيه‌هاست بـود و خواهـد بـود تا به پاسـت از غيرِ دائمـی اســت عاقبت این رفتنـی اســت اي ! تو دائـم نيستــی می‌كِشيمَت سـوی محـو و نيسـتــی پَرتـویـی تـابیــد و می‌آيـد أربعيــن هم موسِمـی باشـد زِ يـــار خـيـز و قلبــاً واردِ اين آيــه شــــو بهـرِ أصـلِ مـاجــرا آمـــاده شــــو آيه‌ای چون أربعين يك معجـزه است در دلِ اين آيـه هســت در فضــای آسمــان­‌هـــا و زميـــن آيه­‌هـا جـاری اسـت برخيـز و ببيـن در قبــالِ آيــه­‌هـا سُستــی مكــــن خيـز و رفتـاری مناسب پيـشـه كـــن ما به يُمـنِ تابشِ مــولای خويـــش سوی می‌رويـم اينك به پيـش شـيعـه‌ای می‌گفـت: نـــورِ آيـه‌هـا می‌شـود جـــاری به فـرمـانِ خــدا أربعيـن هم آيـه­‌ای زآيـــاتِ اوســت تـابشـی زآن نـورِ بی‌پـايـانِ دوســت ، يعـنـی انتـشـــارِ روشـنــــی تــا فضــای تـيـرگــی را پَـس زنــــی مركـزِ اين نــور هم در كـربــلاســت ماجرايـی بَس عظيـم آنجـا به پـاسـت حـجِّ أكـبر آمده، همراه كيـســت؟ سوي مهدی غير از اين رَه، راه نيسـت؟ بر سبيـلِ مصطفـی از جنـسِ نـــــور كـــاروانـی می‌رود ســوی ! شيعـه يعنی نـورِ خـورشيــدِ او نتـابـد! شيعـه مـی‌گــردد تـمــــام می‌درخشــد نــورِ آن خورشيــدِ پــاك از بُلنــدایِ ســوی خــــاک خـاك گرديــديـم ای مـولای مــــا ما همه محتــاج و تـــو آقـــای مــــا آمـديـم اينـجــا كه آقـــايــــی كنـــی نـــور را بر قلـبِ مـا جــــاری كنــــی جـانِ ما با نــورِ تـــو بيگانــه نيـســت در شگفتـم! صاحبِ اين كيسـت؟ سالــهـا در نــــورِ ايـشـان بوده­‌ايـــم حُـبِّ او! تـــابيــد كـاينــك زنــده­‌­ايــم مـی‌تَـــراود نـــور بر جــان­‌هــای مـــا از زمـيــن و آســمــــانِ كــربـــــــلا گـر نتــابــد نـــور روشـن نيستـيــم ، او بُوَد ما كيستيـم؟ قلب­‌هـا با نـــورِ آشنــاســـت! مـهربانـی‌هـای او لطـفِ خـداســت! کيست غیر از او كه زهـرايــی كنـــد؟ نــور را بر قلـب­‌هـا جـــاری كنــــــد هر چه می­‌بينـم همـه أنــوارِ اوســت پرتــوهـای نـــور هم زآثــار اوسـت از پَـر می‌زنيـــم نـــور می‌گيريــم و بـالا می‌رويـــــم قُــربِ او با نـــور مـی‌آيــــد به دســت در صِـراطَ المُستقيـم، نَعْمـاتْ هســت ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha