“برو آب بیار”
پرتویی غرقِ نورِ #عِینُ_الله
با نگاهِ امام شد همراه
در دلِ قطرهای ز آن قطرات
جریان یافت همرهِ کلمات
تحتِ تأثیِر سیلِ جاریِ آب
باز شد راهی از درونِ حجاب
قابِ قوسَیْن گشت و میبارید
تا که ذومِرَّة، فَسْتَوی گردید
در مَشیَّت، همیشه بیکم و کاست
#نورِ او بود و هر چه او میخواست
در خلالِ نزولِ این باران
#آیهای شد ز عالمِ #قرآن
آمد و از درونِ تحکیمات
جریان یافت سوی تفصیلات
دید در نورِ غیب، بیپرده
همه جا را #امام، پُر کرده
میشود إسم، این نزولِ کتاب
او که بر پا شود بدونِ حجاب
باید این ماجرا إقامه شود
وصلِ بر #نورِ رودخانه شود
همه جاری شدیم و با تدبیر
در شهود آمدیم از دو مسیر
از دلِ عرش و آسمان به زمین
وز مسیِر همین کتابِ مبین
نهری از نورِ چشمه جاری گشت
تا #بهشتی بسازد از آن دشت
ما کلامی ز رَبِّ رحمانیم
جریانی به سمتِ خوبانیم
باز آن پرتو رفت و همرهِ ماه
شد نگاهی به سوی نورُ الله
گر چه جسمی بِسانِ انسان بود
نوری از سرزمیِن قرآن بود
وصلِ بر نورِ فاطرِ ملکوت
عبدِ او بود در دلِ برهوت
در بیابان به جستجوی حیات
داشت میتاخت رو به سوی فرات
غرقِ مولا به نور میپرداخت
بهرِ جلبِ رضای او میتاخت
پاک بود از تمامِ أبعادش
تیِر دشمن أمان نمیدادش
روی أسبش نَفسْ نَفسْ میزد
وز عوالم، حجابْ پَسْ میزد
گر چه در این سپاه، یک تن بود
بیِن او تا فرات دشمن بود
آب، با این حجاب، رو در روست
کاین همان جنگِ تن به تن با اوست
او که رنگی ز بینشانها داشت
چشمِ یاری به آسمانها داشت
حیِن پیکار، با صلابت بود
دستِ پر نوری از ولایت بود
نور، او را به کار میگیرد
شیعه از غیِر او! نمیگیرد
نورِ ما أُنْزِلَ إِلَیْک اینجاست
جسمِ #شیعه، چو ظرفِ نورِ #خداست
داشت زین نور، خانهای میساخت
که نگاهی به #آسمان انداخت
در درونِ #ستارهها میدید
ماجرایی به عمق میتابید
#کاروانی به #کربلا میرفت
بهرِ دیدارِ با خدا میرفت
حرکتِ کاروانیِ یاران
بود بر محورِ #امام_زمان
نهضتی رو به سوی مادر بود
#حجِّ إمسال، حجِّ أکبر بود
وز عَدو بوی جنگ میآمد
تیر و شمشیر و سنگ میآمد
حمله ور گشت و دربِ خانه شکست
روی این خیمه آب را هم بست
#خیمهای غرقِ نورأفشانی
زآن فضای لطیفِ نورانی
کاروانی فرا زمان و مکان
یاورانی به وسعتِ باران
کلماتی شدند با این نور
جریانی شدن به سوی #ظهور
قلبِ این کاروان، #امامت بود
حرکتش نوری از #ولایت بود
غرقِ #کوثر، ز جنسِ آب شدند
کاروانی مِنَ الْکِتابْ شدند
نور، جاری شده درونِ همه
با بروز و ظهورِ این کلمه
دید این نورِ در حریمِ وجود
اَلْکِتاب از نظامِ اَلْحَقْ بود
لایه لایه فضای تو در توست
وین کلامِ ضمیرِ نا با اوست
صحنه پردازِ کربلا این بار
حکم کرده، برو وَ آب بیار
طبقِ این حکمِ بر اساسِ نظام
باید آب آورم به سوی #امام
بارإلها! ببین در اوجِ نیاز
دل به مادر سپرده این #سرباز
نورِ او #شِِرْعَةً وَ #مِنْهاجاست
نهرِ کوثر ز نورِ مادرِ ماست
مادر! این بار هم نگاهی کن
شیعه را با فرات راهی کن
جریانی بده به ما با هم
در همین رودخانهی عالم
در نیازیم و از تو میخواهیم
وز تو جز مادری نمیخواهیم
سالها لطف و #مهربانیِ تو
یاد داده به ما نشانیِ تو
#مادرِ_مهربانِ شیعه تویی
وآنکه با ماست تا همیشه تویی
ما در این #خانه، در جوارِ تواییم
بر سرِ سفره، ریزهخوارِ تواییم
نورِ ما نورِ #محضریتِ توست
ارزشِ ما به #مالکیتِ توست
هرچه داریم از شما داریم
تا همیشه به تو بدهکاریم
#سجده کردیم بر سرِ راهت
پا بِنِه بر #غلامِ درگاهت
#اهل ِ_بیتِ رسول، در #حرمند
در کنارِ #فرات، تشنه لبند
#شیعه را چون همیشه #یاری کن
#نهری از آن #بهشت، جاری کن
#مادرِ_مهربان! بِما أَنْزَلْت
#زنده کن شیعه را بِنَفْسی أَنْت
ما نباشیم تا شما باشید
کاین چنین نورِ پاکِ یک #خورشید
از پیِ روزهای بارانی
میشود غرقِ نورأفشانی
شاید اینگونه روسفید شویم
پیشِ پای شما #شهید شویم
ناگهان نورِ أبرها را دید
رعد و برقی ز #آسمان تابید
#أبر، بالاسرِ بیابان بود
وین صدای نسیمِ باران بود
✍🏻شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“أصحاب الحسين“
برخيـز و توشه گيـر تا سفرِ #كربـلا كنيــم
ديگر زمـان آن شده طـوفـان به پـا كنيــم
گویا #حسينِ_فاطـمه ما را صدا زده است
بشتاب! تا براي نـصـرت او جان فـدا كنيــم
وز روي اشتيـاق سينـه خود را بــراي او
در #جـنگِ تـن به تـن سپـرِ نيزههـا كنيــم
تا صبحِ #انتقـام به خونخواهي حسيــن
سـر از تنِ #يزيـد و سپاهش جـدا كنيــم
اصلاً شكـوهِ اين جريـان چيزِ ديگري اسـت
بايـد براي آن سخن از ديــدههــا كنيــم
اسرارِ كـاروانِ حـسينی چو معجـزه است
عزمي نشان دهيد تا همه را بـرمـلا كنيــم
خونِ خدا براي نَقْبِ حُجُب ريخت بر زميـن
برخيز تا که خون نثارِ رَجعتِ خون خدا كنيم
وآنگه جـهان و مـردمِ آن را در ايـن زمــان
با رازِ كـاروانِ حــسین آشنـــا كنيــم
محصولِ كـاروانِ حـسینی بهشـتهاست
در کــاروان بیـا که بهشــت را بنـــا کنیــم
خونِ خدا قیام کرده و در حال حرکت است
این رسمِ شیعه نیست که او را رهـا کنیــم
حُـبْ ميرود وَ ميبـرد إي شيعه، پس بتـاز
تا در فضـاي حُـبِّ حسيـنـي شنــا كنيــم
مولايمان حسين به سوي #ظهــور تــاخـت
ما هم در اين زمـانـه به او إقتـــدا كنيــم
همـراهِ کـاروان حسین در مسیــرِ مُلـك
دل رهـسـپـارِ وادیِ كــرب و بــــلا كنيــم
وآنـجــا بـراي تـربـيــت مـهـــدوي شــدن
با بغض و التماس مادرمان را صـدا كنيــم
إی فاطمه! حیاتوحرکت ما ازحسین توست
ما آمدیم تا به ردِّ این دو أمانت وفـا کنیــم
شـايـد چو أنبـیاء و رســل إذنمان دهیــد
تا مـاجـــراي مـهــدويـت را بـه پـــا كنيــم
ما پیش از این محضرتان عهد بسـتـهايـم
کاین عمر و جان خويش وقف براين ماجرا كنيــم
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“ای بهترین رفیق”
ای #بهترین_رفیق! درونم #ظهور کن
یعنی ببار و ظرفِ مرا غرقِ #نور کن
با التماس در پیِ تو زار میزنم
کز لابهلای ظرفِ سیاهم عبور کن
با آتشی عجیب در این نشئه سوختم
من را از این #جهنّمِ تاریک دور کن
چون #کاروانیانِ_حسینی به یک نگاه
من را ز من بگیر و تو در من حضور کن
قلبم به اشتیاقِ ظهورِ تو میتپد
بر آن بتاب و در #حرمِ خود ظهور کن
در #جستجوی نورِ تو از خویش رفتهام
در ظرفِ این #مسافرِ آواره نور کن
وز جنسِ نورِ #فاطمه بهرِ ظهورِ خویش
آن را به گوشه گوشهی عالم صدور کن
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“موسم اربـعيــــن”
قـلـبها با #حُـبِّ_مـولا ميتَپــد
هر تَپش ما را به بـــالا میكِـشــد
زین كِشِـشها جاذبه معنا شــود
رازِ #عشـق و عاشقـی إفشا شـود
#جـاذبه از شـاخههای حُـبِّ اوسـت
میكِشـاند قلبها را سوی دوسـت
#عشقورزی يك نِمودِ جاذبه اسـت
عشـقِ او بی حُـبّْ نمیآيد بدســت
عاشقيم و قلب، حُبّْ را میچِشَـد
میرود محبـوب و مـا را میكِشَـــد
وين تَپِشهايی كه در اين قلبهاست
حركتـی زآن جوششِ مـولای ماسـت
میتَپـد اين قلـبهــا و بــــارهــــــا
میچِشيـم او را در اين تكــرارهــــــا
با زبـانِ قلـبِ خود از عمــقِ جــــان
میزنـم بـوســه به خــاكِ پـايتــــان
حركـتِ قلبم تـويــی مـولای مـن
حُبِّ تو جـاری است در أعضای مـن
هر چه میجويم تو را در قلبِ خويـش
بیشتر مییابَمَت نسبـت بـه پـيــش
در تَب و تـابم تو را #يــاری كنـــم
در تمامِ عمـر، #سـربـــازی كنـــم
تركِ خود گفتم كه همراهت شَـوَم
همچو يـارانـت به قربـانَت شَـوَم
گوشِ قلبـم در پـیِ فرمـانِ توســت
وين حيـات و حركتـم از آنِ توســت
ما به شـوقِ تـو به #دنيــا آمـديـــم
حُبِّ تـو تـابيــد كاينجـا آمـديـــم
زِابتـدای عمــرمـان گـويــا كـسـی
میدَمَــد در قلـبهـای مـا بَــســی
كيسـت تا مـولاش را يــاری كنـــد؟
در تمـامِ عمــر سـربـــازی كنـــد؟
در رِكــاب مـا بـتـــازد ســـالهـــا
بُگــذرد از حُـبِّ جـــان و مـــالهـــا
وقـفْ گــردد در رهِ إحـيــــای ديـن
بهرِ مــا خـونـش بـريــزد بـر زميـــن
ای حسيــن! لَبَّيـــكْ گويــان آمديـــم
در دفـــاع از تــو به ميـــدان آمديـــم
خونمـان در قـلـــب، بـیتـابــی كنـــد
در فَغــان اسـت تا تــو را يــاری كنـــد!
مــــادرت آورده مـا را كـــــربـــــلا
خيـــز و بـر يــارانــت آقــايــــی نمـــا
#آيــههـا از تــو نشـانــی مـیدهــــد
بـوی نـــوری آسـمــانی مـیدهــــد
ما يقيـن داريـم وقتِ #نصــرت اســت
#اربعیـن گويـی فضای حركــت اســت
وین هيـاهویی كه در اينجـا به پاســت
آيــهای چون أربعیــن در كـربلاســت
برخی از آيــات، اسمش دائمـی اسـت
أربعيـن از آيـههاي موسِـمــی اســت
آيـــههـای دائـمــی در هــر زمـــــان
بــود و مـیتابـيــد هـر دم بر جهـــان
ماه و خورشيد از همين دست آيههاست
بـود و خواهـد بـود تا #عالـم به پاسـت
#لَيْلْ از #آيـاتِ غيرِ دائمـی اســت
عاقبت این #لَيْـلِ_دنيـا رفتنـی اســت
اي #شـبِ_دنيــا! تو دائـم نيستــی
میكِشيمَت سـوی محـو و نيسـتــی
پَرتـویـی تـابیــد و میآيـد #نَهـــار
أربعيــن هم موسِمـی باشـد زِ يـــار
خـيـز و قلبــاً واردِ اين آيــه شــــو
بهـرِ أصـلِ مـاجــرا آمـــاده شــــو
آيهای چون أربعين يك معجـزه است
#مهــدوّیت در دلِ اين آيـه هســت
در فضــای آسمــانهـــا و زميـــن
آيههـا جـاری اسـت برخيـز و ببيـن
در قبــالِ آيــههـا سُستــی مكــــن
خيـز و رفتـاری مناسب پيـشـه كـــن
ما به يُمـنِ تابشِ مــولای خويـــش
سوی #مهـدی میرويـم اينك به پيـش
شـيعـهای میگفـت: نـــورِ آيـههـا
میشـود جـــاری به فـرمـانِ خــدا
أربعيـن هم آيـهای زآيـــاتِ اوســت
تـابشـی زآن نـورِ بیپـايـانِ دوســت
#نـــور، يعـنـی انتـشـــارِ روشـنــــی
تــا فضــای تـيـرگــی را پَـس زنــــی
مركـزِ اين نــور هم در كـربــلاســت
ماجرايـی بَس عظيـم آنجـا به پـاسـت
حـجِّ أكـبر آمده، همراه كيـســت؟
سوي مهدی غير از اين رَه، راه نيسـت؟
بر سبيـلِ مصطفـی از جنـسِ نـــــور
كـــاروانـی میرود ســوی #ظهــــور!
شيعـه يعنی نـورِ خـورشيــدِ #امـــام
او نتـابـد! شيعـه مـیگــردد تـمــــام
میدرخشــد نــورِ آن خورشيــدِ پــاك
از بُلنــدایِ #عَوالِـــم ســوی خــــاک
خـاك گرديــديـم ای مـولای مــــا
ما همه محتــاج و تـــو آقـــای مــــا
آمـديـم اينـجــا كه آقـــايــــی كنـــی
نـــور را بر قلـبِ مـا جــــاری كنــــی
جـانِ ما با نــورِ تـــو بيگانــه نيـســت
در شگفتـم! صاحبِ اين #خانه كيسـت؟
سالــهـا در نــــورِ ايـشـان بودهايـــم
حُـبِّ او! تـــابيــد كـاينــك زنــدهايــم
مـیتَـــراود نـــور بر جــانهــای مـــا
از زمـيــن و آســمــــانِ كــربـــــــلا
گـر نتــابــد نـــور روشـن نيستـيــم
#چشمـهی_نـــور، او بُوَد ما كيستيـم؟
قلبهـا با نـــورِ #مادر آشنــاســـت!
مـهربانـیهـای او لطـفِ خـداســت!
کيست غیر از او كه زهـرايــی كنـــد؟
نــور را بر قلـبهـا جـــاری كنــــــد
هر چه میبينـم همـه أنــوارِ اوســت
پرتــوهـای نـــور هم زآثــار اوسـت
از #نـجـف_تـا_كـربـــلا پَـر میزنيـــم
نـــور میگيريــم و بـالا میرويـــــم
قُــربِ او با نـــور مـیآيــــد به دســت
در صِـراطَ المُستقيـم، نَعْمـاتْ هســت
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“وقفِ سربازی مهدی (عج)”
مشغولِ #مولا بودن از هر اوجبی واجبتر است
هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است!
او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! میبیند! مرا
از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است
قلبم به شوقِ لحظهی وصلِ به #مهدی میتپد
شاید که من عاشق شدم! دلدادهام! او دلبر است!
در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون
او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است
گاهی تصوّر میکنم مولایمان را تا #ظهور!
در صحنههای رزم او بیباک همچون حیدر است
در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار
همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ #خیبر است
چون #فاطمه الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمهاست
پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای #مادر است!
مولا! بیا ویرانهی قلبِ مرا آباد کن
زیرا نگاهت چشمهای زآن نهرِ پاکِ #کوثر است
أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟
در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است
در لابهلای روزها از خویش میپرسم چرا
مولای ما بینِ همه! در غربت و بییاور است؟
گاهی ز #نورِ روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب
یادِ تو میافتم که نورت از همه روشنتر است
هر سمتوسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست
گلها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است!
با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش
همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است
مثلِ پرستوها تو را میجویمت در #آسمان
هر قدر هم پَر میکشم باز او از آن بالاتر است!
#بارانِ رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است
وآن ابر! دارد میرسد! ابری که بارانآور است!
خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشتهایم
أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است
با انتفاع از نورتان، داریم روشن میشویم
ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است
در آرزوهایم چو #سربازی! فدایت گشتهام
آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است
در #محضرِ مولای ما دنیا تفاوت میکند!
برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است!
شرمندهام آقا که من یک عمر پیدایم نبود
دورانِ دوری از شما قلباً تأسّفآور است
حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم
عمرم گذشت و فرصتم در لحظههای آخر است
با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت میکنم!
مولا قبولم میکنی؟ حالا که سائل، بر در است!
آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است
کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده
عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است
یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر #یاوران نوری بده!
زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسانپرور است
دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم!
در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است
زین حسُّوحالم با #دعای_ندبه میجویم تو را
حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است
پس عهد میبندمکه #وقفِ یاریِ مولا شوم
عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است
چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده
قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ #رهبر است
فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم
مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمانبر است!
در #کاروان با یاوران، او مهربانی میکند
پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است!
✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی
https://eitaa.com/bineshaneha
نوشته است قلم بر فضای کُرسیّ، #نور!
سلوکِ شیعه به یمنِ تو رفت سوی #ظهور!
#لَبَّیْک_یا_حسین
https://eitaa.com/bineshaneha
🌺ای بهترین رفیق🌺
ای #بهترین_رفیق! درونم #ظهور کن
یعنی ببار و ظرفِ مرا غرقِ #نور کن
با التماس در پیِ تو زار میزنم
کز لابهلای ظرفِ سیاهم عبور کن
با آتشی عجیب در این نشئه سوختم
من را از این #جهنّمِ تاریک دور کن
چون #کاروانیانِ_حسینی به یک نگاه
من را ز من بگیر و تو در من حضور کن
قلبم به اشتیاقِ ظهورِ تو میتپد
بر آن بتاب و در #حرمِ خود ظهور کن
در #جستجوی نورِ تو از خویش رفتهام
در ظرفِ این #مسافرِ آواره نور کن
وز جنسِ نورِ #فاطمه بهرِ ظهورِ خویش
آن را به گوشه گوشهی عالم صدور کن
🔴#شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“قسورة”
در #نظامِ أحمد او دریای ماست
ساختارِ سورهی طاهای ماست
در امامت با #ولایت میرویم
کاین کلامی جاری از مولای ماست
راز و رمزِ اصلیِ نجوایِ نور
زین مقامِ نوریِ أَدْنٰای ماست
در درونِ ظرفهای شیعیان
ماجراهایی ز أَوْحَیْنٰای ماست
نوحِ در کشتیّ و بِسْمِ اللهِ او
آیهی مَجْرا و مُرْسٰاهای ماست
ریشهی برنامههای ما همان
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الاَعْلای ماست
حجِِّ إبراهیمی و آدابِ آن
قالب و فرمی ز این معنای ماست
وین تَکَلُّمْهای تو در توی نور
لایههایی از ضَمیرِ نای ماست
تَذْکِرةْ در پهنهی غِیْب و شُهود
محضرِ اَسْمای اَلْحُسْنای ماست
مادریهایی که از ما جاری اَست
باطنِ آیٰاتِنَا الکُبْرٰای ماست
إسْتوای ربِّ اَلرَّحْمانِ ما
از فضای #عرش، با أعضای ماست
شیعهای از حاملانِ نورِ عرش
چشمهی نورانیِ موسای ماست
سِرِّ جَهْرِ الْقَولْ اَتٰای ما به اوست
کز برون و از درون همپای ماست
دستِ نورانیِّ موسی #آیه بود
#مهدویّت در یَد بیضای ماست
وآن بهشتِ پشتِ دیوارِ #ظهور
جلوهای از لایهی أَخْفٰای ماست
وین تَرَدُّدهای خوبان در زمان
در حریمِ جَنَّتُ الْمَأْوای ماست
پلِّکانِ رشدِ یارانِ خدا
در کلاسِ نصرتِ عیسای ماست
سِرِّ آمَنّٰا به أَلله این زمان
فهمِ توحیدی به آمَنّٰای ماست
ساز و کارِ کاروان، یک پیکره است
تار و پودِ یاوران، أجزای ماست
ظرفِ نورأفشانیِ ما میشود
هر که همچون پنجره، مجرای ماست
وین چنین إِعمالِ ما، أَعمالِ اوست
چون نگاه و فعلِ او، إمضای ماست
صادرههایش درونِ صحنهها
زآن کلامِ نافذ و گویای ماست
وز پسِ یک غرِّشِ این قَسْوَرِه
موسمِ غوغای عاشورای ماست
#ایران
#قسوره
#ملت_امام_حسین ع
#یاران_مهدی عج
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha