eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
329 عکس
72 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“وقفِ سربازی مهدی (عج)” مشغولِ بودن از هر اوجبی واجب‌تر است هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است! او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! می‌بیند! مرا از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است قلبم به شوقِ لحظه‌ی وصلِ به می‌تپد شاید که من عاشق شدم! دلداده‌ام! او دلبر است! در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است گاهی تصوّر می‌کنم مولایمان را تا ! در صحنه‌های رزم او بی‌باک همچون حیدر است در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ است چون الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمه‌است پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای است! مولا! بیا ویرانه‌ی قلبِ مرا آباد کن زیرا نگاهت چشمه‌‌ای زآن نهرِ پاکِ است أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟ در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است در لابه‌لای روزها از خویش می‌پرسم چرا مولای ما بینِ همه! در غربت و بی‌یاور است؟ گاهی ز روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب یادِ تو می‌افتم که نورت از همه روشنتر است هر سمت‌وسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست گل‌ها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است! با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است مثلِ پرستوها تو را می‌جویمت در هر قدر هم پَر می‌کشم باز او از آن بالاتر است! رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است وآن ابر! دارد می‌رسد! ابری که باران‌آور است! خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشته‌ایم أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است با انتفاع از نورتان، داریم روشن می‌شویم ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است در آرزوهایم چو ! فدایت گشته‌ام آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است در مولای ما دنیا تفاوت می‌کند! برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است! شرمنده‌ام آقا که من یک عمر پیدایم نبود دورانِ دوری از شما قلباً تأسّف‌آور است حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم عمرم گذشت و فرصتم در لحظه‌های آخر است با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت می‌کنم! مولا قبولم می‌کنی؟ حالا که سائل، بر در است! آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر نوری بده! زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسان‌پرور است دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم! در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است زین حسُّ‌وحالم با می‌جویم تو را حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است پس عهد می‌بندم‌که یاریِ مولا شوم عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ است فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمان‌بر است! در با یاوران، او مهربانی می‌کند پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است! ✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی https://eitaa.com/bineshaneha
پرنده مهاجر.pdf
حجم: 455K
قطعه‌ای از شعرِ “پرنده‌ی مهاجر”: خداوندا لَکَ … که تو پروردگارِ عالمینی… وَ صَلَّ اللهْ… بر أحمد وَ آلش… پرنده شد سراسر غرقِ نورِ هر دو بالش…!؟ وَ سوی اوجِ عالم پَر کشید و گشت… آغاز تَحَسُّس‌نامه‌ی ...! عجیب است…! شگفت انگیز و نورانی است…! اینجا…!؟ بود و گویی داشت می‌رفت… درونِ …! بالا…! عجیب است…! فقط نور است و نور است…!؟ سراسر است و حضور است…!؟ پیش از این می‌گفت… با ما که پُر شده از نورِ زهرا…! شهادت می‌دهم او راست می‌گفت… پرنده! زآنچه این بالاست…! می‌گفت…! خداوندا لَکَ الحَمد… که ما را از خودت آغاز کردی…!؟ خداوندا لَکَ الحَمد… که در به سوی نورِ درِ را به رویم باز… کردی…! رفیقم پیش از این می‌گفت… با ما که گر در را به روی فکر و میل و خواهش و و تعلّقهای نَفْسِ خویش…! بستی…! اگر روزی زدی ظرفِ مَنیّت را شکستی! وَ گر آماده‌ی پرواز…! هستی… سپس دیدی! که در پستی! تو هم با ما بیا در نور… بالا…! بیا بالا… درونِ …! و همچون نورِ سَلمان باش… منّا…!؟ از این افکار و احساسات و درخواست…!؟ بیا بیرون برادر تا ببینی که هرچه هست… زهراست …! وجود است و وجود است…! برای شاهکارِ آفرینش… چون تار و پود است…! شهادت می‌دهم او راست… می‌گفت…! پرنده! زآنچه در اینجاست…! می‌گفت…! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
پرنده مهاجر.pdf
حجم: 455K
قطعه‌ای از شعرِ “پرنده‌ی مهاجر”: تو هم بالا بیا! ای ! بیا بالا که زینجا نیست بهتر…! بالا و زین مَنظر نظر کن به دیروز و…! به امروز و…! به فردا…! تو زین مَنظر ببینی آشکارا که ما از نورِ مادر خلق گشتیم! همه سرشتیم…! همان زهرای أَطْهَر همان زیباترین مفهومِ مادر! داشت می‌دید…! که … از آن آغاز در دامانِ مِهرش تمامِ نورِ ما را پرورش داد… نگو کاین نیست… در یاد! نگو ای نورِ مادر…! تو پایینی برادر…! ز خود بیرون بیا تا خود ببینی که نورت از نورِ زهراست…! از آن آغازمان در نور…!؟ بودیم…! وگر بینی! درونِ نور…!؟ هستیم…! و هم به سوی نورِ …! چرا مِنْکُمْ…؟ چرا فِیکُمْ إِلَیْکُمْ…؟ گمانم آن!؟ کلیدِ این معمّاست… من و تو با وجودش! اُنس… داریم وَ زین رو از فراقش بی‌قراریم فراقش در ماست…! ای دوست…! وگرنه در …! ای دوست…! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
پرنده مهاجر.pdf
حجم: 455K
قطعه‌ای از شعرِ “پرنده‌ی مهاجر”: چرا أشبه به نباشیم…؟ چرا چون قاصدک‌های خدایی…! درونِ نور ِبی‌پایانِ مادر! سراسر نورِ بی‌پایان نباشیم؟ پرنده دور…! پرواز بود و داشت… می‌رفت…! پرنده نورِ چشمش باز! بود و داشت… می‌رفت…! نگاهش بر! نگاهِ مادرش بود! نگاهِ مادرش بس رازآلود…!؟ عجیب است…! تو گویی مادرش خیلی غریب! است… دو چشمش محو نقطه‌ای دور…! خدایا! او چه می‌بیند! در آن نور…!؟ نمی‌دانم برادر ولی روزی شنیدم از رفیقم در شبی تار…! به او می‌گفت: مادر که در این آسمان ستاره‌ی عزیزش نیست… پیدا…!؟ عجب…! گرفتم…! پیامِ چشمِ را گرفتم…! نگاهش غرق… در فریادِ مهدی است…! وَ در قلبش سراسر یادِ است…! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha