eitaa logo
بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
666 دنبال‌کننده
78 عکس
22 ویدیو
4 فایل
💎 کانال "اطلاع رسانی" سایت «بینش نو» حضرت آیت الله مرتضی رضوی http://www.binesheno.com 📲 تماس با ادمین: @Binesheno_com 💻 سفارش کتاب @sefareshkotob
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 برشی از یک کتاب ✅ محي‌الدين و ثنويت 🖊 محي‌الدين اهل تنزيه را به خاطر اين كه خدا را تنزيه مي‌كنند جاهل ناميد كه آنان با تنزيه‌شان خدا را محدود مي‌كنند. اينك ببينيم خدائي كه او به آن باور دارد چيست و چگونه است؟ 🔹 مي‌گويد: 🔺فنسبته لما ظهر من صور العالم نسبة الرّوح المدبّر للصوّرة: پس نسبت خدا به صورت ظاهر عالم، نسبت آن روح است كه صورت را تدبير و اداره مي‌كند. 🔸توضيح: 🔻يكي از اصول مسلم بينش محي‌الدين اين است كه ظاهر عالم همان اسم «الظّاهر» خداست و باطن عالم نيز اسم «الباطن» خدا است. پس هم ظاهر جهان هستي، خداست و هم باطنش، و نسبت اين ظاهر و باطن نسبت روح است به بدني كه آن را اداره مي‌كند. ❗️تامل: ✔️ ۱- اين عبارت صريح است بر اين كه دو خدا وجود دارد يكي به نام الظاهر و دومي به نام الباطن حتي ميان اين دو نسبت هم برقرار است. و مي‌دانيم كه «نسبت» در «ميان يك چيز با خودش» هرگز صحيح نمي‌شود و غلط است. مگر يك چيز مركب را به نظر بياوريم مثل انسان كه مركب از روح و جسم است آن گاه ميان روح و جسم او يك نسبت يا نسبت‏هائي را برقرار يا لحاظ كنيم. كه محي‌الدين همين طور عمل كرده. ✔️ ۲- البته محي‌الدين براي خدا مقامات درست مي‌كند و خدا را در مقام «احديت» نه قابل تنزيه مي‌داند ونه قابل تشبيه، و در مقام واحديت، همه موجودات عالم را عين خدا مي‌داند. اما سخني كه در اين جا آورده چيز ديگر است كه با آن مبنا نيز سازگار نيست. زيرا در اين عبارت همان «خداي احد» را دو تا كرده است. 📚 برگرفته از کتاب محی الدین در ائینه فصوص/ جلد دوم/ فص نوحی/ بخش اول 📖 مطالعه و دانلود 📦 سفارش کتاب #️⃣ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب ✅ اندازه معابر در اسلام 🔻در اسلام سه نوع معبر و هرکدام با مشخصات خود توصیه شده است و می‌دانیم ویژگی مهم و اساسی معبر در اندازه عرض آن است. 🟢 الف) کوچه: عرض کوچه دستکم باید 3.5متر باشد. 🔸عن ابی عبدالله- علیه السلام-: ان رسول الله- صلی الله علیه و آله- قال:… الطَّرِيقُ يَتَشَاحُ‏ عَلَيْهِ‏ أَهْلُهُ‏ فَحَدُّهُ‏ سَبْعَةُ أَذْرُعٍ: امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) فرموده است:… اگر اهل معبر و افراد ذی حقوق در آن، اختلاف کنند پس عرض آن هفت ذراع (3.5متر) است. ❗️توضیح: 🔹1- مراد تعیین اندازه «حداقلّ» عرض معبر است. یعنی در اسلام هیچ معبری کوچکتر و کم عرض تر از 3.5متر، نباید وجود داشته باشد خواه کوچه شهری، خواه پیاده رو کنار خیابان، خواه معبر برای باغ و زراعت و… هر کسی می تواند به کوچه ای که کمتر از 3.5 متر عرض داشته باشد اعتراض کند و مالک همجوار آن را به عقب نشینی ملکش وادار کند. دادگاه اسلام در این قبیل دعوی ها و «تشاح» ها باید حکم عقب نشینی را صادر کند. 🔸2- عرض 3.5متر وقتی کافی است که عابرین آن متضرر نشوند و گرنه براساس قاعده «لاضرر» عرض کوچه و معبر و پیاده رو باید در حدی باشد که رفع ضرر شود. 🔹3- کوچه های تنگ قدیمی کمتر از 3.5متر یا بیش از آن لیکن دارای ضرر اسلامی نبوده و در اثر عدم ایمنی اجتماعی و سیاسی، رایج شده بودند. 🔸4- حکومت باید حداقل مذکور را و نیز کاربرد قاعده «لاضرر» را در شهرسازی و شهرک سازی توصیه نماید و در صورت عدم عمل به توصیه، اجبار نماید. 🔹5- حکومت می تواند فراتر از اقتضای قاعده «لاضرر» برای رفاه عمومی و حفاظت و بهداشت اجتماع «ایمنی جامعه» را نیز اجباری کند البته در حد معقول. 🔸6- در مبحث خیابان خواهیم دید که پیاده رو کنار خیابان بنفسه یک معبر حساب می شود پس باید کمتر از 3.5 متر نباشد. 🟢 ب) جاده و خیابان: اندازه جادّه (اعم از داخل شهر که خیابان نامیده می شود و خارج شهر) در جامعه موردنظر اسلام حداقل 30 متر است. معمولاً ویژگی‌های جامعه آرمانی اسلام در حدیث‌های مربوط به امام زمان (عج) و جامعه‌ای که آن حضرت خواهد ساخت، مطرح شده است: ابوجعفر- علیه السلام-: إِذَا قَامَ الْقَائِمُ… وَ يُوَسِّعُ‏ الطَّرِيقَ‏ الْأَعْظَمَ‏ فَيَصِيرُ سِتِّينَ‏ ذِرَاعاً: امام باقر- علیه السلام- فرمود: آنگاه که قائم- علیه السلام- قیام کند راه بزرگ (جاده و خیابان) را توسعه داده و آن را با پهنای (حداقل) 30 متر، قرار می دهد. ❗️توضیح: 🔹1- همانطور که در مورد کوچه گذشت، این حدیث نیز در مقام بیان حداقل است و اگر نیاز و ضرورت بیش از 30 متر را ایجاب کند باید به میزان نیاز توسعه یابد. 🔸2- حداکثر عرض جاده چقدر باید باشد؟ پاسخ این سؤال در اسلام واضح است: به اندازه‌ای که «اسراف» نباشد و همین طور است در مورد معابر زراعی، صنعتی، و نیز کوچه. 🔹3- وظیفه حکومت و اختیاراتش در اینجا نیز همان است که در مورد کوچه بیان گشت. 🟢 ج) معابر یک‌طرفه: اصل در راه و معبر، دو طرفه بودن است لیکن وقتی که ضرورت ایجاب کند برخی از معابر یک طرفه می شود. شاید در عصر ائمه- علیهم السلام- راه یک طرفه‌ای وجود نداشته با این همه طرح آن توصیه شده است. الکاظم- علیه السلام- قال: قال رسول الله- صلی الله علیه و آله-… وَ الطَّرِيقُ إِلَى الطَّرِيقِ إِذَا تَضَايَقَ عَلَى‏ أَهْلِهِ‏ سَبْعَةُ أَذْرُعٍ‏: پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- فرموده است: ما بین دو راه در صورت تضایق و تنگنا، هفت ذراع (3.5 متر) است. ❗️توضیح: 🔸1- سخن از دو راه است که هرکدام از آنها برای عبور و مرور دو طرفه تنگ و ناکافی باشد (اذا تضایقا) و به همین دلیل الزاماً در کنار یک راه، راه دوم ایجاد می شود و رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- می فرماید: میان آن دو 3.5 متر فاصله بگذارید. 🔹2- خواه هرکدام از دو جاده دو طرفه باشند و خواه یکی برای رفت و دیگری برای برگشت، فاصله (بلوار) مذکور لازم است، امّا بدیهی است که یکی برای رفت و دیگری برای بازگشت است. 🔺بزرگ‌راه: با توجه به حدیث بالا میزان عرض استاندارد بزرگ‌راه در داخل شهر و بین شهری حدود 63.5 متر می‌شود یعنی هرکدام از دو جانب بلوار بعرض 30 متر و بلوار وسط 3.5 متر. 📚 برگرفته از کتاب دانش ایمنی در اسلام/ ایمنی و محیط شهر. 📖 مطالعه و دانلود 📦 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙برشی از یک کتاب ✅ فيض اقدس و فیض مقدس ❗️توضیح: جهان و اشياء آن و نيز خدا، يك جا يك وجود هستند و آن وجود خداست. وجود خداست كه در همه چيز سريان دارد اگر اين وجود سارى را با صرف نظر از اعيان اشياء لحاظ كنى مى‌شود فيض اقدس. واگر اين وجود سارى را همراه با اعيان اشياء لحاظ كنى مى‌شود فيض مقدس. 🔹اما اين توضيح در مورد فيض اقدس ناقص است به ويژه از ديدگاه مكتب محى‌الدين. در اين بينش فيض اقدس معادل و مساوى است با «صادر اول» ارسطوئيان. 🔸جريان و سريان وجود كه همان فيضان فيض است از وجود خدا به صادر اول رسيده و مى‌رسد و اين فيض اقدس است. سپس به توسط او به ساير اشياء جريان، سريان و فيضان مى‌كند. و اين فيض مقدس است. و اين سريان وجود و جريان فيض از خدا به پيامبر(ص) و از پيامبر به ساير اشياء دائمى است كه ديديم محى الدين با «تجلى دائم» از آن ياد كرد. 🔸فلسفه قرآن و اهل بيت(ع) مى‌گويد: نه تنها وحدت وجود صحيح نيست و وجود موجودات، سريانى از وجود خدا نيستند خداوند از وجود خود چيزى به هيچ كس و هيچ شيئى نمى‌دهد. بل وجود اشياء را «ايجاد» كرده است (عالم امر = كن فيكون). پس از ايجاد موجود اوليه، جريان خلق يعنى پديد آوردن اشياء از همديگر را به راه انداخته است (عالم خلق). 🔹امروز هم، خلق و امر در كنار هم در جريان هستند: «له الخلق و الامر» و نيز آيه‌هائى كه در آن‌ها «كن فيكون» آمده است. 🔸خداوند در همه جا و با همه اشياء هست. اما: مع كل شىء لا بمقارنة، و غير كل شىء لا بمزايلة: با همه چيز است اما نه به مقارنت و قرين بودن، و غير از هر شىء است نه به معنى دور بودن مكانى. و ده‌ها آيه و حديث كه در تبيين فلسفه و عرفان اهل بيت(ع) آمده‌اند از جمله فرمايش حضرت زهرا(ع) است: انشأ الاشياء لا من شىء كان قبله: خداوند اشياء را انشاء كرد نه از چيزى كه قبلا بوده باشد. 🖌
 برشی از کتاب محی الدین در آئینه فصوص/ ج1/ فص آدم

📖 مطالعه و دانلود 📦 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📗برشی از یک کتاب حسن بصری ولی الله یا کابالیست 🔸حسن بصري كه اولين خشت تصوف را در ميان مسلمانان بنا نهاد، در زمان حضرت علي(ع) خيلي جوان بود و به شدت به زهد و عبادت مي پرداخت. 🔹پس از ماجراي جمل كه علي(ع) در بصره بود، حسن را ديد كه وضو مي گيرد فرمود: حسن وضو را اسباغ كن (درست به جا بياور) گفت: همين ديروز شخصيت‌هائي را در ميدان جنگ كشتي كارشان اسباغ وضو و عبادت بود. امام گفت: اگر آنان را بر حق مي‌دانستي چرا به ياري‌شان برنخاستي؟ حسن گفت: شمشير و اسلحه برداشتم و به سوي‌شان رفتم، وقتي كه به «خريبه» رسيدم هاتفي صدا زد حسن به كجا مي‌روي قاتل و مقتول هر دو در دوزخ‌اند، برگشتم. روز ديگر باز مسلح شده و مي‌رفتم كه باز در همان جا همان ندا تكرار شد برگشتم. امام(ع) فرمود: آن ندا راست گفته است قاتل و مقتول از لشكر جمل هر دو در دوزخ هستند و گوينده برادر تو شيطان بود. 1️⃣ حسن بصري چگونه عارف است كه هرگز ولايت علي(ع) را نشناخت بل به قول شيخ عطار خودش را ولي الله مي‌دانسته كه عطار او را در رديف اول اولياء‌ در «تذكرة الاولياء» آورده است. 2️⃣ امام(ع) سخن حسن بصري را دربارة‌ آمدن نداي غيبي تأييد مي‌كند و ندا كننده را شيطان مي‌داند. 3️⃣ حسن بصري در اصل يك مسيحي زاده بود، ابليس او را از رفتن به جنگ باز داشت تا كشته نشود. زيرا به وجود او نيازمند بود. به وسيله او تصوف را در ميان مسلمانان بنا نهاد. او حدود 110 سال عمر كرد و هنگام مرگش تصوف كاملاً جان گرفته بود. 🔸برخي ها حسن بصري را يك فرد دوستدار علي(ع) مي‌دانند و دربارة‌ موضوع بالا ترديد مي‌كنند. آن چه اينان را به اين فكر انداخته دو چيز است: 🔺الف: اينان مي‌بينند كه حسن بصري بر عليه معاويه سخنانی گفته است. و توجه نمي كنند (بل توان تحليل تاريخ را ندارند) كه آن سخنان را وقتي گفته است كه در دمشق پس از مرگ يزيد، ميان آل سفيان و آل حكم، درگيري شديد براي تصاحب خلافت بود و حسن بصري مي‌ديد كه مروان و آل حكم پيروز مي‌شوند، شروع كرد بر عليه معاويه و به نفع آل حكم سخن گفتن، كه مورخين گفته‌اند «لو لا الحسن لمات خلافة آل مروان في المهد». 🔺ب: اينان مشاهده مي‌كنند كه در برخي از مسائل فقهي كه از او پرسيده شده، با تكيه بر نظر حضرت علي(ع) فتوي داده است. و توجه ندارند كه هر مدعي فقاهت در ميان امت، در برخي مسائل فقهي به علي(ع) استناد مي‌كرد. زيرا بر همگان مسلّم بود كه علي(ع) اعلم امت است و اساساً در تمسك به نظر علي(ع) نوعي افتخار براي هر كس بود حتي براي دشمنان او. 🔹حسن بصري علاوه بر علي(ع) در برابر امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) نیز كاملاً دكان باز كرده و مزاحم جدي بود. 🖌
 برشی از کتاب کابالا و پایان تاریخش

📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📗 برشی از یک کتاب ✅ زبان بشري و زبان انسانی 🔸بايد برگرديم به زمان قبل از آفرينش آدم و به روزي كه اعلاميه آفرينش آدم از ناحيه خداوند تازه صادر مي‌گشت آن روز به همه ملائكه اعلام گرديد كه: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ:[59] من اراده كرده‌ام بشري را از گِل سياه بيافرينم. در اين اعلاميه، موجود مورد نظر دو بار «بشر» ناميده شده و يك بار هم «خليفه»: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِين[60] ـ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[61] ـ يعني نام «عام» او آمده بود، و به نام «خاص» او كه «انسان»، است اشاره نشده بود. 🔹به همين دليل فرشتگان گمان كردند كه اين موجود هم نوعي از همان بشرهاي منقرضه خواهد بود. و چون قبلاً انواعي از آن بشر را ديده بودند[62] تعجب كردند و چون عدم كارآيي و نقص تكاملي آنها را قبلاً ديده بودند. حكمت آفرينش يك نوع ديگر از آنها برا‌ي‌شان روشن نگشت. گفتند: أَتَجعَلُ فِيهَا مَن يُفسِدُ فِيهَا وَيَسفِكُ ٱلدِّمَآءَ : آيا قرار مي‌دهي در روي زمين موجودي را كه فساد مي‌كند در آن و خون‌ها را مي‌ريزد؟[63] 🔸كشتار افراد يك نوع به وسيله نوع ديگر ـ مثلاً كشتار گوسفندان به دست پلنگ‌ها ـ در اين طبيعت امري رايج و طبيعي بوده است و هست. و منظور فرشتگان از خون ريزي، اين قسم از خون ريزي نبود. بلكه مراد آنها «كشتار افراد يك نوع همديگر را» بود. اين پديده در اين شكل خاص تنها منحصر به بشر است.[64] ممكن است گرگي، گرگ ديگري را بكشد، پلنگي پلنگ ديگري را بدرد، گربه‌اي بچه گربه‌اي را بخورد. ليكن اين خصلت در ميان انواع حيوانات يك خصلت رايج نيست. و از اين گستردگي برخوردار نيست كه مصداق «سفاك خون همنوع» باشد. همنوع كشي خصلت رايج آن بشرها بود. 🔹فرشتگان براي اين تعجب خودشان مثال روشني هم مي‌آوردند. آنان در يك طرف بشرهاي منقرضه را مي‌ديدند و در طرف ديگر خودشان را. و چون خودشان را معصوم مي‌ديدند، لذا سئوال مي‌كردند: چرا موجودي مثل ما نمي‌آفريني كه نه فساد كند و نه خون‌ها را بريزد؟[66]. كه پاسخ شنيدند: إِنِّيٓ أَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ[67] من مي‌دانم آنچه را كه شما نمي‌دانيد. 🔸مي‌بينيم كه در اين مباحثه ميان خدا و فرشتگان، انتقادي كه از «بشر» مي‌شود، از ناحيه خدا ردّ نمي‌شود. يعني اين عيب و نقص در مورد بشرهاي گذشته، تائيد مي‌گردد، و در مورد بشري كه ارادة آفريدن آن اعلام شده بدون توضيح مسكوت مي‌ماند. 🔹يك توضيح ديگر براي فرشتگان داده شد كه براي‌شان روشن مي‌كرد اين موجود با بشرهاي قبلي تفاوت اساسي خواهد داشت. 🔸در اواخر زماني كه آدم در آن پوشش زرهي سخت پوستي، سپري مي‌كرد، روزي به هنگام خواب روح انساني را بر وي دميدند. 🔹تحولي در وجودش رخ داد. عطسه كرده و بيدار شد. در اين هنگام خداوند به فرشتگان فرمود: أَنبـُٔونِي بِأَسمَآءِ هَـٰٓؤُلَآءِ: بشماريد اسامي (همة) اين چيزها را. 🔸يعني اسم همة پديده‌ها را يك به يك بشماريد، آسمان، زمين، آب، خاك، درخت، آهو، پلنگ، كوه، دره و… و… 🔹و نيز همة «اسم فعل»ها را بشماريد، رفتن، گفتن، ديدن، شنيدن، بوئيدن، خوردن، خوابيدن، كار، صنعت[69] و… و…. 🔸فرشتگان گفتند: سُبحَٰنَكَ لَا عِلمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمتَنَآ: پاك خدايا، دانش نداريم مگر آنچه خودت براي‌مان آموخته‌اي. چه بگوئيم هر چه مي‌دانيم يا نمي‌دانيم براي خودت روشن است. 🔹خداوند به آدم فرمود «أَنبَأَهُم بِأَسمَآئِهِمۡ»: تو بشمار براي اين فرشتگان اسامي اين اشياء را. 🔸ملائكه ناظر صحنه بودند. بلكه نقش زيادي در اين صحنه داشتند. ديدند كه آدم شروع كرد به نامگذاري براي اشياء محيط اطرافش. 🔹اين مسأله براي‌شان سخت عجيب بود. آنان گمان نكرده بودند كه مراد از اين «بشر» يك بشر استثنائي است كه سزاوار نام «انسان» خواهد شد. و روح سومي[70] به او داده خواهد شد كه به انواع بشر‌هاي منقرضه در روي كره زمين داده نشده بود. 🔸بشرهاي قبلي سال‌ها طول مي‌كشيد كه بر اساس «قرارداد» ميان خودشان نامي را براي چيزي بگذارند. زبان در ميان آنان يك صنعت بود كه مي‌بايست كلمه به كلمه بر اساس قرارداد تعيين گردد. آنگاه جمله بندي اين كلمات براي‌شان آن قدر سخت و دشوار بود كه پس از مرحله نامگذاري در پيوند اسم‌هاي اشياء با اسم‌هاي افعال، باز مي‌ماندند. سير تحول زبان به حدي در ميان‌شان بطيئ و كند بود كه در طي دوره‌هاي مديدي از عمر زمين، تنها توانسته بودند داراي يك زبان خيلي محدود باشند. 🔹اما اين بشر كه در همان روز به نام «انسان» موسوم گرديد، استعداد استثنايي داشت. نامگذاري بر اشياء و تقطيع صدا برايش يك امر ابتدايي، و خصلت ذاتي و نيروي نهادي، است.[71] 🖌
 برشی از کتاب تبیین جهان و انسان

📖 مطالعه متن کامل این بخش با پاورقی‌های تفصیلی #️⃣ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📗 برشی از یک کتاب مشكل بزرگ اديان و نبوت‌ها 🔸 اغلب گمان مي‌كنند اگر كسي غيبگوئي كند لابد از اولياء‌الله است و به مقام بالایی رسيده است. بويژه اگر چنين شخصي به عنوان روحاني نيز شناخته شود. شگفت اين كه برخي از روحانيان ما كه در فقه خوانده و تدريس هم كرده‌اند كه كهانت گناه كبيره و كفر است با اين همه هر وقت مي‌شنوند كه فلاني غيبگوئي مي‌كند، او را از اولياء‌الله مي‌دانند و شگفت‌تر از همه، امروز ما كساني را داريم كه اعتقاد به علم غيب انبياء را منحصر و محدود به وحي مي‌دانند، و ائمه طاهرين را فاقد علم غيب مي‌دانند، و اين‌گونه باورها را خرافه مي‌پندارند، اما همين‌ها غيبگوئي افراد غيرمعصوم را به عنوان «تقرب الی الله» باور مي‌كنند. 🔹 شايد در تاريخ بشر احمقانه‌تر از چنين انديشه‌اي وجود نداشته باشد؛‌ شايد توضيح چرائي چنين بينشي سخت دشوار باشد كه چرا اين حضرات علم غيب ائمه(ع) را نمي پذيرند و آن را محال مي‌دانند اما غيبگوئي افراد معمولي را مي‌پذيرند؟ ليكن اگر اندكي دقت كنيم پاسخ اين پرسش به خوبي روشن مي‌شود: چون غرب كاباليست آن را نمي‌پذيرد و اين را مي‌پذيرد. 🔸 غرب كاباليست و پيش از آن كاباليسم در شرق، در همه جا با نبوت‌ها جنگيده و پيامبران را كذاب و مفتري كه ادعاي وحي و نبوت را به خداوند افترا بسته‌اند،‌ معرفي كرده و كهانت را تبليغ كرده است. 🔹 به عنوان نمونه بیاندیشید که چرا غربیان اين همه كار باصطلاح علمي در آثار كاهنان غيبگو انجام داده‌اند، امّا نبوت را از عرصه‌هاي فكري، علمي و فرهنگي تا جائي كه توانستند كنار زده‌اند؟ چرا آقاي «نيكلسون» آن همه وقت گذاشته، زحمت كشيده و «تذكرة الاوليا»ي عطار نيشابوري را تصحيح و منتشر كرده است كه آن همه كاهن را اولياء‌الله ناميده و در فرهنگ مسلمانان جاي داده است!؟ چرا مركز باصطلاح تحقيقاتي استراسبورك آثار محي‌الدين را اين همه نشر و ترويج كرده است!؟! آنان كه درباره پيامبر اسلام(ص) كاريكاتورهاي توهين‌آميز و فيلم‌های موهن ساختند و سلمان رشدي را از جان و دل دوست داشتند. 🔸 نمي‌دانم كي قرار است بفهميم؟ كي مسائل اظهر من الشمس را درك كنيم؟ تا كي بايد آب به آسياب دشمن كاباليست بريزيم؟ تا كي بايد لقب مقدس «عارف» و «وليّ‌الله» را به اولياء ابليس بدهيم؟! 🔹 در آينده، در جائي كه سخن از نفوذ كاباليسم در امت اسلام بحث خواهد شد، مداحی‌های حسن بصري،‌ مولوي، سنائي، محي‌الدين و… را درباره‌ ابليس و شيطان پرستي، خواهيم ديد. 🔺 شنونده اين سخن حق دارد باصطلاح از تعجب شاخ در بياورد زيرا كاباليسم از آغاز تاريخ در يك جريان واحد به طور كاملاً موفق كوشيده است كه اولياء ابليس را جايگزين اولياء‌الله كند. لطفاً تعجب نكنيد و تا آن مبحث صبر كنيد تا دلايل شيطان پرستي افراد مذكور را از زبان خودشان بشنويد. 🖌
 برشی از کتاب کابالا و پایان تاریخش

📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب ایمنی و تربیت کودک 🔸 در کتاب در بخش ایمنی و تربیت کودک روایت زیبایی از توحید مفضل نقل شده است که نمایانگر نگاه علمی اهل بیت علیهم السلام در 1400 سال پیش بوده است. 🔹 توحيد مفضّل: اعرف يا مفضّل ما للاطفال في البکاء من المنفعة، و اعلم انّ في ادمغة الاطفال رطوبة ان بقيت فيها احدثت عليهم احداثاً جليلة و عللاً عظيمة من ذهاب البصر و غيره. فالبکاء يُسيل تلک الرّطوبة من رؤسهم، فيعقبهم ذلک الصّحة في ابدانهم. 🔸 امام صادق(ع) در ضمن درس مشروحی که به مفضل بن عمر (دانشمند معروف) ارائه می‌دهد می‌فرماید: ای مفضل بدان که برای کودکان در گريه کردن‌شان سودی هست. زيرا در مخ و مغز اطفال رطوبتي هست اگر باقي بماند آنان را دچار مشکلات بزرگ می‌کند و نقص‌های بزرگی را در آنها پديد می‌آورد از قبيل از دست دادن بينايی و غيره، گريه آن رطوبت را از محتوای سر آنها به بيرون جاري مي‌کند و در نتيجه صحت و سلامتی را در بدن آنان تأمين می‌کند. 🔹 فامّا ما يسيل من افواه الاطفال من الرّيق ففي ذلک خروج الرطوبة الّتي لو بقيت في ابدانهم لاحدثت عليهم الامور العظيمة، کمن تراه قد غلبت عليه الرّطوبة فاخرجته الي حدّ البله و الجنون و التخليط. 🔸 و اما آن چه از دهان (و بيني) اطفال ترشّح می‌کند آن نيز برای بيرون ريختن رطوبتی است که اگر در اندام جسم‌شان باقي بماند آنان را دچار نقص‌های عظيم می‌کند همان طور که مشاهده می‌کنی افرادی را که رطوبت بر جسم‌شان غلبه کرده و آنان را دچار ابلهی، جنون و آميختگی سيستم فکری کرده است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب حفظ قرآن از تحریف با قضا و قدر 🔸 وعدۀ خدا دربارۀ حفاظت قرآن که بیان شد، یک وعدۀ «قضائی» است که خداوند قضاء کرده قرآن محفوظ بماند. 🔹 این قضا صورت «قَدَری» نیز داشته است : قرآن مانند کتاب موسی(ع) به صورت یک کتاب تدوین شده و یکجا، نیامده است به طور آیه به آیه، گاهی نیز سوره به سوره در طول 23 سال با درنگ و مکث آمده و به ذهن و حافظۀ افراد امت سپرده می شد. و خود همین ذهن ها حافظ آن و مانع تحریف می شدند. 🔸 بویژه در این روال هر آیه و هر سوره دارای یک «شخصیت» معین، با سرگذشت و (باصطلاح امروزی ها) دارای بیوگرافی مشخص، می گشت؛ با تاریخ نزول، شأن نزول، چیستی و چرائیِ شناخته شده، در ذهن ها و سینه ها جای می گرفت و نقل محافل می گشت. این حکمت عظیمه ای بود که تنزیل تدریجی، آن را به همراه داشت. 🔹 گویا کابالیست‌ها بر اساس همین مشکل‌شان، می‌گفتند: «لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة» : چرا قرآن یکباره و یکجا به او نازل نمی شود. 🔸 اهل بیت(ع): ویژگی دیگر قرآن و پیامبر اسلام(ص) این است که ولایت و امامت پس از موسی(ع) به یوشع بن نون رسید که از خاندان موسی نبود، و عیسی(ع) نیز اولادی نداشت. اما پیامبر اسلام نهادی مستحکم به نام «اهل بیت» داشت که با آیۀ «ذی القربی» و آیۀ «تطهیر» و آیات دیگر تأیید شده بودند و پایه ای ترین و معروفترین احادیث مانند «حدیث ثقلین»، حدیث «منزلت»، حدیث «خاصف النعل»، حدیث «غدیر»، حدیث «حوض»، حدیث «بضعة منی»، حدیث «طیر» و... حدیث هائی که به مثابۀ اصول فرهنگی مردم شده بودند، اهل بیت(ع) را به طور مستحکم، ریشه دار و استوار کرده بودند. 🔹 همگان می دانستند که قرآن به طور مدوّن در پیش آنان هست و شناسنامۀ تک تک آیه ها سوره ها و سرگذشت و شأن نزول آن ها به طور مضبوط در دست اهل بیت(ع) قرار دارد. و نیز همگان می دانستند که با این وجود دست اندازی به قرآن غیر ممکن است، حتی خود ابلیس نیز از چنین آرزوئی مأیوس شده بود. 🔸 به این حدیث توجه کنید: بحار، ج23 ص249: «عن ابی جعفر(ع) قال:... وَ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا تَخْرُجْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ حَتَّى تُؤَلِّفَ كِتَابَ اللَّهِ كَيْلَا يَزِيدَ فِيهِ الشَّيْطَانُ شَيْئاً وَ لَا يَنْقُصَ مِنْهُ شَيْئا»: امام باقر(ع) می‌فرماید:... و رسول خدا فرمود: ای علی (پس از وفات من) سه روز از خانه خارج نشو تا قرآن را تالیف کنی، تا شیطان نتواند چیزی بر آن بیفزاید یا چیزی از آن بکاهد. 🔹 بدیهی است علی(ع) قرآن را در طول زمان تدوین کرده بود، مراد از تالیف در سه روز تدوین آیاتی است که اخیراً نازل شده بودند و نیز مقصود تتمیم قرآن و به پایان رسانیدن تدوین قرآن است. این حدیث تصریح می کند که حضور قرآن در خانۀ اهل بیت(ع) عامل حفاظت آن از تحریف بوده است. و بدین سان قرآن محفوظ ماند. 🔸 مستشرقین غربی خیلی کوشیدند و عمری کار کردند تا ثابت کنند که قرآن نیز مانند انجیل و تورات آنان تحریف شده است، اما نتوانستند بل برخی از آنان از جمله «نولدکه» و «بلاشیر» در جاذبه‌های قرآن مجذوب شدند. 🔹 اما آنان که از آغاز در کنار پیامبر اسلام(ص) کاشته شده بودند و کابالیسم را نمایندگی می کردند، توانستند با وجود محفوظ ماندن قرآن تفسیر قرآن را در بستر کابالی قرار دهند و دادند. و در این کار با کمک ابلیس و یهودیان کابالیست، موفق هم شدند تا جائی که جریان حق ناب، در میان امت به صورت و ماهیت یک رگه ای باقی ماند، ائمّه طاهرین(ع) که موضوع آیه تطهیر بودند مانند انبیای بنی اسرائیل به حاشیه رانده شدند و قابیلیسم قدرت اسلام را به دست گرفت. 🔸بدین گونه بود که ماهیت تاریخ تا امروز ماهیت کابالی گشته و اینک به پایان تاریخ خود می رسد و تاریخ نوین با ماهیت نوین آغاز می شود. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتابامانت الهی 🔸 مراد از امانت در آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»چیست؟ در واقع سه پرسش در کنار هم قرار دارد: 1- مراد از امانت چیست؟ 2- شمول عبارت «السّموات والارض و الجبال» تا چه حدّ است آیا شامل جانداران و حیوانات نیز می باشد؟ 3- ابتدا به نظر می رسد آیه در مقام تمجید از انسان است اما جمله اخیر: «انّه کان ظلوماً جهولاً» خبر از یک نکوهش شدید می دهد. بالاخره معلوم نمی شود انسان به دلیل امتیازش امانت دار امانت گشته یا به دلیل ظلوم و جهول بودنش؟ـ؟ 🔹 مراد از امانت همان نفس «امانت» است که در عالم مخلوقات؛ آسمان و زمین، کوه و دشت، خزنده و چرنده هیچ کدام امانت پذیر نشدند و هیچ تعهد امانتی ندارند؛ نه چیزی را به عنوان امانت می پذیرند و نه می توان چیزی را به آن ها به عنوان امانت سپرد که متعهد حفظ آن باشند هرگز آهوئی چیزی را به آهوی دیگر به عنوان امانت: نسپرده است و برعکس. تنها انسان است که هم امانت پذیر و هم امانت سپار، است. و این جنبۀ امتیاز و ستودگی بشر است. و چون در مواردی به همان امانت خیانت می کند ظلوم است، توان و صفت ظلوم بودن در هر انسان هست بعضی ها با کنترل نفس و هدایت الهی صفت مذکور را مهار کرده اجازه نمی دهند به فعالیت برسد و حتی برخی آن را از ذات خودشان برکنده و بر می اندازند. 🔸 جهول: صفت جهول در این باره از دو جهت قابل دریافت است هم بی تردید چیزی به نام خیانت مبتنی بر جهل است و هم کسی که در سپارش امانت دقت نمی کند کار جهل آمیزی می کند. 🔹 این است معنای آن تناقض که در بدو امر از جملۀ «انسان مسئولیت پذیرترین و در عین حال مسئولیت گریزترین موجود است» که در واقع تناقضی در میان نیست و مانند پیام آیه مذکور که در باره «نوع انسان» نه تک تک افراد، سخن می گوید او را ممتاز و در نگاهی که به موارد و مصادیق امانت دارد، در میان نوع انسان نکوهیدگی را می بیند. 🔸 انسان موجود «دو شخصیته» است: فطرت انسان امانت پذیر و امانت سپار است اما غریزۀ او (که همان روح حیوانی است) اهمیتی به امانت نمی دهد بل معنای آن را نمی فهمد. 🔹 همین طور فطرت انسان مسئولیت پذیر است اما غریزه او به شدت مسئولیت گریز است. اسلام از ما نمی خواهد که مانند «ملامتّیه» یا «راهبان» به غریزه کُشی بپردازیم، از ما می خواهد اعتدالی میان فطرت و غریزه ایجاد کنیم خود خواهی ها و خود سری های غریزه را کنترل کنیم. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب سنخيت در وجود 🔹 وجود يك مقوله تشكيكی است و فرق ميان وجودها در قوت و ضعف و در كمال و عدم كمال است، اين درست؛ امّا اين حكم كه صادر مي‌كنيم از چه شمولی برخوردار است؟ آيا اين قضيه و داوری شامل وجود خدا نيز هست؟ يعني فرق ميان وجود خدا و فلان پديده مخلوق تنها در قوت و ضعف، كمال و عدم كمال، و حدوث و عدم حدوث، است؟ و غير از اين فرقي ميان وجود خدا و وجود خلق نيست؟ 🔸 پاسخ ارسطوئيان مثبت است ولي قرآن و اهل‌بيت‌عليهم السلام مي‌فرمايند: «لیسَ کَمِثْلهِ شَیءٌ» خداوند هيچ مثليت و سنخيت با مخلوقات ندارد. 🔹 اگر قضيه و حكم فوق شامل خدا نيز شود به هر صورت ميان خدا و خلق سنخيت وجودی حاصل می‌شود و مثليت برقرار می‌گردد. 🔸 قضيه فوق و حكم به تشكيكی بودنِ وجود، يك قضيه صحيح است امّا در محدوده كائنات و هرگز شامل وجود خدا نمی‌شود؛ زيرا: 1️⃣ وجود بما هو و فارغ از موجودات عينی و واقعی، غير از يك مفهوم ذهنی چيزی نيست. با صرف نظر از موجودات، وجودی وجود ندارد معنی اين سخن اين نيست كه خدا نيز مانند مخلوقات ماهيت دارد خداوند موجِد و خالق وجود و ماهيت است. 2️⃣ اين همان تسرّی دادن «مفهوم شناسي» بر «عين و واقعيت‌شناسی» است كه پيشتر خطا بودن آن بيان گرديد. 3️⃣ اين همان «اطلاق انگاری» در مورد «عقل» و شمول دادن عقل بر خداوند است و «كيف يجری عليه ما هو اجراه» و ذات خدا را به تحليل عقلی كشيدن است كه پيشتر خطا بودن اين قسم نيز روشن شد. ❓سوال: «بود»، «بود» است و فهم و برداشت ما از «بود و وجود» تنها يك چيز بسيط است خواه در مورد خدا باشد و خواه در مورد يك مخلوق. 🖌 جواب: وجود به معني «مقابل العدم» در هر دو مورد به يك مفهوم است هم خدا عدم نيست و هم فلان مخلوق موجود، عدم نيست. و اين سنخيت يا مثليت صرفاً يك چيزی است كه ذهن فرض می‌كند و ذهن بشر چاره‌ای جز اين ندارد؛ ولی اين سنخيت كه ذهن آن را به‌دليل عجز خود می‌سازد يك مفهوم صرفاً ذهنی است و در واقعيت و عينيت هيچ سنخيت و مثليتی ميان وجود خدا و خلق نيست. بنابراين: 1️⃣ مفهوم وجود مقوله تشكيكی است در مخلوقات و كائنات فقط. 2️⃣ همين مقوله تشكيكی بودن نيز در عرصه ذهن است نه در عرصه عين همان‌طور كه مفهوم عدم فقط در ذهن است نه در عين. 3️⃣ برداشت هم‌مثل يا هم‌سنخ از وجود در «مقابل العدم» ربطي به «تشكيك شامل خدا» ندارد. عدم، عدم است و نمی‌تواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد و اين موضوع موجب شده كه فكر كنند پس وجود هم نمی‌تواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد مگر در بستر تشكيك. 🔸 امّا معلوم نيست كه كدام برهان و كدام استدلال و كدام عقل توانسته وجود خدا را تحليل كرده و آنگاه آن را به حيّز تشكيك در بياورد. 🔹 بديهي است فلسفه‌ای كه بر اساس چنين سنخيتی مبتنی شود و نيز احكام ذهنی را در همه جا به عينيات تسری دهد، چاره‌ای جز اعلام «وحدت وجود» و «وحدت موجود» و انكار واقعيات و حقايق ملموس و سرپيچی از بديهيات، ندارد. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب انگیزه محی‌الدین و پیروانش در «تقبیح دعا» 🔹 جبری اندیشی:‏ قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا که دهانشان بسته باشد از دعا از رضا که هست رام آن کرام جستن دفع قضاشان شد حرام (مولوی) 🔸 صوفیان از جانبی خودشان را «ولی الله» می‌دانند، و دست كم خودشان را دارای مقام «اوحدی» می‌‏دانند كه در مجلد اول به شرح رفت. و از جانب دیگر مانند هر انسان دیگر دچار مشكلاتی از قبیل بیماری و دیگر گرفتاری‌‏های مادی و معنوی و حوادث می‌‏شوند. مردم می‌‏گفتند و می‌گویند: اگر اینان «ولی الله» هستند و اوحدی و مستجاب الدعوة هستند چرا نمی‌‏توانند بلاها و گرفتاری‌‏ها را از خودشان دفع كنند. 🔹 این پرسش، بزرگ‌‏ترین مشكل این مدعیان ولایت بوده و هست، موی دماغی كه آن همه خوشی‌‏های زندگی‌شان را تلخ می‌‏كرد. برای رهائی و دست كم برای كاهش از فشار این موضوع، بر علیه «دعا» قد علَم كردند و اصل «تقبیح دعا» را مطرح ساختند. 🔸 در این «اصل» محی‌الدین از هر صوفی دیگر تندتر رفته است كه مولوی وارث خانقاه قونیه كمی از سرعت آن كاسته است. محی‌الدین دعا را «دفع قضا» نمی‏داند بل آن را «نقض قضا» می‌‏داند. او می‌‏گوید خداوند از ازل یك برنامه حكیمانه ریخته است و آن برنامه اگر به وسیله دعا عوض شود «نقض حكمت» خدا می‌‏شود (كه در مبحث مربوطه پاسخ مربوطه‌‏اش داده شد) پس فرار از پرسش فوق نه تنها درمورد دعا بل در جبری اندیشیدن محی‌الدین نیز دخیل است. اینان چاره‌‏ای جز «پناه بردن به جبر» ندارند. 🔹 محی‌الدین و قیصری و صدرائیان روز، قضا و قدر خدا و نیز حكمت خدا را لا یتغیر، جبر خشن، خشك لوله‌كشی شده، می‌دانند. اما خود خدا، وجود و ذات خدا را، متغیر، دارای حالات متعدد و مقام‌های مختلف می‌دانند و برای این تغییر ذاتی و همیشگی، آیه «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» را دلیل می‌آورند و تمسك به این آیه را همه جا تكرار می‌كنند. 🔸 در حالی كه قضیه كاملاً برعكس است و آیه دقیقاً در مورد دعا نازل شده است. می‌فرماید: «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ». یك انسان یا باید خیلی نادان باشد و یا خیلی پررو، تا بتواند با یك آیه این چنین بازی كند، یك آیه دو جمله‌ای را از هم جدا كند جمله اول آن را حذف كند و جمله دوم آن را بر علیه پیام جمله اول به كار گیرد. 🔹 من نمی‌گویم: این جنایت است، خیانت است، تحریف است. لطفاً شما بگوئید نام این عمل چیست؟ كشف است؟ شهود است؟ عرفان است؟ تقوی است یا بی‌دینی؟؟ در همین یك نكته معنی عرفان و كشف و شهود حضرات مشخص می‌شود. 🔸 سبزواری در اواخر منظومه می‌گوید: كسی در طول هفتاد سال عمرش هرگز «لیت» و «لعلّ» نگفت. زیرا در مقام تسلیم بود؛این «مقام تسلیم» نیست بل «مقام جهل» است، مقام شقاوت و بدبختی، یا مقام مرید بازی و عوام فریبی است. كسی كه در مقابل كلام خدا و قرآن تسلیم نیست چگونه می‌تواند در مقام تسلیم باشد؟! «تَٱللَّهِ لَقَدۡ أَرۡسَلنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٖ مِّن قَبلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيطَٰنُ أَعملَهُمۡ»، «وَهُمۡ يَحسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحسِنُونَ صُنعًا». 🔹 اسلام دعا را «مخّ العبادة» می‌داند. بدیهی است هر عبادت و هر عمل نوعی دعا و «خواستن» است، و «نیت» عین دعا است. و لذا میان تقبیح دعا و ترك شریعت رابطه تنگاتنگ هست بل عین همدیگر هستند. و صوفیان از این مسیر نیز به ترك شریعت می‏رسند. با كمی دقت روشن می‏شود كه اساساً در تصوف جائی برای «شریعت» نیست. 🔸 اما معلوم نیست با این همه اقتضاهای ماهوی و قهری تصوف بر ترك هر عمل، چرا شعار سیر و سلوك و گشتن هفت شهر عشق را می‌‏دهند، آیا كوشش برای «لقاء الله» خود دعا نیست؟! آیا همه چیز و همه حوادث و سرنوشت‌‏ها در ازل تعیین شده و تغییرپذیر نیست مگر سیر و سلوك حضرات و رسیدن‌شان به لقاء الله كه باید این یكی را با شكستن حكمت خدا و با به هم ریختن قضای ازلی خدا به دست آورند؟!؟ كجای بینش اینان فارغ از تناقض است؟ 🔹 قرآن ترك دعا را عین «تكبر» می‌‏داند:«وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» و نیز قرآن تارك دعا را شقی می‌‏داند:«وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا» ترك دعا عین تكبر بل بالاترین مصداق تكبر است و تكبر صفت اصلی ابلیس است:«أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ». 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب ما و غربی‌ها در مسأله «ارزش‌ها» 🔹غربی‌ها به طور كلی حتی افراطی‌ترین آنها برخوردشان با «ارزش‌ها» یك برخورد مشروط است رویه و روح عمومی آنان بر این اصل استوار است كه ما جامعه شناسیم و ابتداءً كاری با «ارزش‌ها» نداریم و پس از بررسی و تحقیق در مورد هر ارزشی به یكی از دو نظر خواهیم رسید: الف) ارزش مورد نظر از ارزش‌های سیال است. در این صورت تحول این ارزش به ضد خود را یك امر طبیعی خواهیم دانست. ب) ارزش مورد نظر از ارزش‌های پایدار و مربوط به هسته پایدار آگاهی بشر است (مانند جلوگیری از قتل) در این صورت تحول این ارزش‌ها معیار تحقیق نیستند بل تحقیق، معیار ارزش‌هاست. اما رویه و روح عمومی در كشور ما كلاً بر «حذف ارزش‌ها» استوار است. یعنی داوری در مورد یك ارزش به نتیجه تحقیق واگذار نمی‌شود بل قبل از تحقیق داوری انجام یافته تلقی می‌گردد. البته منظورم جریان ناخودآگاه‌ها است نه خودآگاه‌ها كه «روش علمی» با «حذف ارزش‌ها» مساوی تلقی می‌شود. 🔺 عقلانی و منطقی 🔸نحوه برخورد با «هسته پایدار» نحوه برخورد با «هنجار و ناهنجار» را تعیین می‌كند و این یكی نیز نحوه برخورد با «ارزش‌ها» را تعیین می‌كند (در این بیان میان هنجار و ناهنجار و ارزش و ضد ارزش فرقی هست) و نحوه برخورد با ارزش و ضد ارزش نحوه و چگونگی و بافت و سیستم «برنامه پیشنهادی ـ اصلاحی» را تعیین می‌كند و همین جریان است كه معنای «روش عقلانی» را تعیین می‌كند. 🔹در بینش پارتو رفتار عقلانی رفتار، كار و عملی است كه عامل آن تنها نفع مادی خود را در آن رفتار در نظر گرفته باشد و آن رفتار، عقلانی است كه به یكی از انگیزه‌های غریزی پاسخ دهد. بقیه رفتارهای بشری از قبیل خدمت، دگردوستی غیر غریزی (غیر جنسی)، خیرخواهی برای دیگران و… بالاخره ایثار به هر معنی، حماقت است و لذا فتوا می‌دهد كه بشر یك موجود نابخرد است. چنین منطقی تنها آن بخش از رفتارهای انسان را «منطقی» می‌داند كه محقق در بررسی آن، رابطه میان نیازهای صرفاً غریزی را با آن رفتار كشف كند. در این بینش افراطی حدود «هسته پایدار»ی دقیقاً مشخص و معین شده است كه تنها آن بخش از آگاهی‌ها كه راه نیل به نیازهای صرفاً غریزی را نشان دهند و شخص را به آنها برسانند پایدار هستند و هر آگاهی دیگر سیال می‌باشد كه جامعه بر فرد تحمیل می‌كند و پذیرش این تحمل حماقت است. 🔸ما در اینجا در صدد نقد و بررسی بینش‌ها نیستیم. اگر یك بینش خاص را عنوان می‌كنیم تنها به خاطر آوردن یك مثال است تا به وسیله آن اهمیت مسأله «شناخت» روشن و معلوم شود. پس از آن كه منطق ارسطویی كنار زده شد منطق هر بینش و مكتب و نیز روش شناخت آن، عبارت است از برداشتی كه در مسأله «عین و ذهن» دارد. 🔹البته هستند كسانی مانند ماكس وبر كه در مسأله عین و ذهن به اصطلاح دُم به تله نداده‌اند و به قول سیاستمداران موضع خودشان را در این مسأله روشن نكرده‌اند. شاید می‌توان وبر را در این مورد فونكسیونالیست‌تر از هر كس دیگر دانست، لیكن فرار از طرح مسأله «عین و ذهن» هیچ بینشی را فارغ از آن و بی‌نیاز از آن نمی‌كند و این ملازمه یك ملازمه قهری است. زیرا هر محققی بر اساس آگاهی تحقیق می‌كند و در صدد به دست آوردن آگاهی‌های زیادتر است. و اگر شخص دیگری پیدا شود و در تنگ كردن دایره هسته پایدار قدمی فراتر از پارتو بردارد دیگر اثری از هسته پایدار، نه تنها در آگاهی‌ها و هنجارها و ارزش‌ها كه در مورد طبیعت و جهان ملموس حسی، نیز نمی‌ماند و همه چیز سفسطه می‌شود، زیرا هیچ كسی نمی‌تواند بگوید همه چیز سیال است جز اندیشه من. هر آگاهی پایدار نیست جز آگاهی من. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دوره اول 🔸 فعالیت جریان کابالیسم دربارۀ پیامبر(ص) و امت، از روز مبعث به بعد در چهار دوره قابل بررسی است. و این چهار دوره تا پیدایش تصوف توسط حسن بصری در میان امت است. دورۀ اول 🔹 از مبعث تا سال سوم هجری: در این دوره هنوز افرادی که از آغاز در کنار پیامبر کاشته شده بودند فعال نشده بودند و با تجربه آموزی منتظر آینده بودند. خود ابلیس ناچار بود به طور مجسّم به مبارزه با اسلام بپردازد و در جلسات مشورتی بزرگان قریش حاضر می‌شد و برنامه‌های خود را در قالب پیشنهاد به آنان می‌داد. 🔸 در مباحث گذشته اشاره شد که قبایل عرب عدنانی و در آن میان قریش، بدون دولت و قدرت مرکزی با مدیریت بزرگان اداره می‌شدند. آنان بزرگان شان را با لقب «غلباء» می‌خواندند. جزری لغت‌شناس معروف و کهن، می‌گوید: غلباء یعنی گردن کلفتِ گردن دراز. 🔹 شما بگوئید: گردن کلفتِ گردن فراز، آن هم گردن کلفتِ گردن فراز در برابر حق و در برابر خدا و نبوت، که دو خصیصۀ اولیۀ افراد کابالیست است که تکبرشان را از ابلیس گرفته‌اند. 🔸 در میان مردمان عرب عدنانی که همگی بت‌پرست بودند، قبیلۀ قریش از احترام خاص برخوردار بود به دلیل: 1️⃣ عرب‌ها قریش را اولاد اسماعیل و ذریّه ابراهیم می‌دانستند و به نوعی تقدیس آمیز به آنان می‌نگریستند. 2️⃣ قریش خادم کعبه و مدیر خانه خدا بود، خانه ای که همیشه محترم بود حتی در نظر بت‌پرستان، و زمان مدیدی نیز هر قبیله‌ای یک کپی از بت خود را در کعبه گذاشته بود و کعبه را شبیه مجلس سنای بت‌ها نیز می‌شناختند که در مباحث پیشین اشاره شد. 3️⃣ قریش شهرنشین و سمبل تمدن عرب عدنانی بود. 4️⃣ به قول خودشان، قریش گردن کلفت‌هائی داشت که تاجر و سرمایه داران بزرگ عرب عدنانی بودند و به همین دلیل بازارهای سالانۀ بزرگ مانند «عکاظ» در سرزمین آنان برگزار می شد. 5️⃣ عرب‌ها در تفاخرها و رقابت های شدیدی که داشتند، پذیرفته بودند که قریش «سید العرب» یعنی آقامنش‌ترین قبیله است. 🔹 بنابراین قریش آقای قبایل دیگر بود (گرچه برخی قبایل با آن ها جنگیده بودند) و سران قریش نیز آقای قریش بودند. این سران مجلس سنا داشتند به نام «دارالنّدوه» و تصمیمات مهم، و نیز مربوط میان تیره‌های خود، و بین القبایل را در آن جا می‌گرفتند. 🔸 دارالندوه نه تنها یک نهاد قوی به عنوان تصمیم گیرنده و اداره کنندۀ برترین قبیلۀ عرب عدنانی، با رسول خدا(ص) مبارزه می‌کرد، بل در این مبارزه از همۀ قبایل (اعم از عدنانی و قحطانی) را نمایندگی می‌کرد، و از پشتیبانی همۀ آن‌ها برخوردار بود. 🔹 نمونه‌هائی از توطئه‌های ابلیس و دارالنّدوه: 1️⃣ سیوطی در درّالمنثور (ذیل آیه115، انعام) و مجلسی در بحار (ج60 ص282 و283) و دیگران در متون دیگر، آورده‌اند: شیاطین با مشعل فروزان آمدند تا پیامبر(ص) را بسوزانند. 2️⃣ طبری در مجمع البیان و سیوطی در درّالمنثور و دیگران، در ذیل آیه30 سورۀ انفال، آورده‌اند: سران قریش در دارالنّدوه جلسۀ مشورتی تشکیل دادند، ابلیس نیز به طور مجسم در قیافه «شیخ جلیل= بزرگ جلیل القدر» حاضر شد و پیشنهاد ابلیس به تصویب رسید و تصمیم گرفتند که رسول خدا(ص) را بکشند. پیشنهاد ابلیس: از هر تیره ای از قریش یک نفر با شمشیر حاضر شوند و در قتل او شریک باشند تا بنی هاشم در برابر همۀ قریش قرار گیرد و نتواند ادعای قصاص یا خونخواهی از یک تیره کنند(علاوه بر منابع اهل سنت، مجلسی نیز در بحار، ج19 ص47 -46، آن را از بیان علی(ع) آورده است.) 3️⃣ ابلیس در میدان جنگ بدر: زمانی که سران قریش عازم جنگ بدر شدند نگران بودند که قبیلۀ «بنی مدلج» در غیاب شان به مکه حمله کنند. زیرا میان قریش و آنان بر سر خونخواهی، نزاع شدیدی بوده است. سیوطی در درّالمنثور ذیل آیه48 سورۀ انفال، و مجلسی در بحار، ج66 ص233 و 282، آورده اند: ابلیس در قیافۀ «سراقه بن مالک بن جثعم» رئیس قبیلۀ مدلج برای رفع نگرانی قریش، با گروهی از شیاطین مجسم، آمد و آنان را به جنگ با رسول خدا(ص) تشویق می کرد، وقتی که جبرئیل را مشاهده کرد فرار کرده و گروهش را با خودش برد. 🔸 این بود نمونه‌هائی از مجسم شدن ابلیس و اقدامات مستقیم او بر علیه اسلام. جنگ بدر در رمضان سال دوم هجری که سه ماه و اندی به آغاز سال سوم هجری مانده بود رخ داده است. 🔹 زمانی دوست داشتیم این قبیل حدیث‌ها را تاویل کنیم اما با بر افتادن پرده از راز کابالا می‌بینیم که عین واقعیت بوده‌اند و هرگز نباید تاویل شوند. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دورۀ دوم (بخش اول) 🔸 از اواخر سال دوم از همان روز جنگ بدر تا رحلت پیامبر(ص): در این دوره که حدود 9 سال می‌باشد، کسانی جریان را مدیریت می‌کنند و خود شیطان اقدام مستقیم نمی‌کند زیرا جبرئیل را در برابر خود می‌دید. شگفت است دقیقاً چند ساعت پس از فرار ابلیس و پایان نبرد، مقابلۀ عملی ابوبکر و عمر با پیامبر(ص) و دخالت عملی‌شان در مدیریت امت نوپا، شروع می‌شود. هر چه در متون تاریخی و حدیثی می‌گردیم پیش از آن چنین رفتاری را از این دو شخص نمی‌یابیم. 🔹 اسیران بدر: رزمندگان اسلام برخی از سران قریش و عده‌ای از مردم قریش را کشتند و عده‌ای را اسیر کردند، بقیه نیز فرار کرده به مکه رفتند. ابوبکر و عمر بدون این که منتظر تصمیم و رفتار پیامبر(ص) شوند به ایجاد مسئله پرداختند: با این اسیران چه باید کرد؟ 🔸 این اولین بار بود که کسانی از اصحاب به خود اجازه دادند و برای خود حق ابراز نظر قائل شدند و خود را در عرض پیامبر(ص) قرار داده و عملاً به مسلمانان نشان دادند که رسول خدا(ص) باید در کارها رای آنان را در نظر بگیرد. و این اولین گام بود که «عدم کفایت نبوت و وحی» به ناخود آگاه مردم القاء می‌شد و چند اصل کابالی بنیان نهاده شد: 🔹 الف: رسول خدا نیز مانند ما یک بشر است اگر به تنهائی تصمیم بگیرد ممکن است اشتباه کند. دقیقاً مصداق همان گفته ها که کافران پیشین دربارۀ انبیاء پیشین گفته بودند، به مردم امت نوپا القاء شد: 1️⃣ فقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُم-24 مومنون. 2️⃣ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْه-33 مومنون. 3️⃣ و لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ-34 مومنون. 4️⃣ فقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا-27 هود. 5️⃣ قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-10، ابراهیم. 6️⃣ فقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا-47 مومنون. 7️⃣ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-154 شعراء. 8️⃣ و ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-186 شعراء. 9️⃣ قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-15 یس. 🔸 ب: با زبان و عمل به افراد امت نوپا القاء کردند که علم پیامبر(ص) تنها به مواقعی منحصر است که با وحی تماس بگیرد، نه همواره و همیشه. پس باید برای سخنان ما نیز جائی در تصمیماتش قرار دهد. 🔹 امروز نیز کابالیست‌های نفوذی و جریان شیعۀ وصایتی (که غیر ولایتی هستند و از نو به جنبش آمده‌اند، حتی در حوزۀ مقدسۀ قم) به ما می‌گویند: خود قرآن به پیامبر(ص) دستور داده که بگو: من نیستم مگر بشری مثل شما، و برای‌مان آیه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم» را می‌خوانند. اولاً: توجه ندارند که می‌فرماید من بشری هستم مثل شما و نمی‌فرماید: شما نیز بشری هستید مثل من. ثانیاً: این آیه در دو سوره از قرآن آمده است: آیه110 سورۀ کهف و آیه6 سورۀ فصّلت. اینان در هر دو مورد ادامۀ آیه را نمی‌خوانند که می‌فرماید: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ…». می‌گوید من مثل شما هستم با این فرق که به من وحی می‌شود. 🔸 حتی وقتی که همین جمله را نیز برای‌شان بخوانید می‌گویند: پس فرقش همین است که به او وحی می‌شود و هر وقت با وحی تماس نداشته باشد مثل ما می‌شود. 🔹 اولاً: اینان توجه ندارند مراد این دو آیه این است که: مانند بنی اسرائیل از پیامبرتان نخواهید که همۀ کارها حتی جهاد را نیز خودش با معجزه انجام دهد. یا شما در خانه بخوابید نیازهای اقتصادی‌تان را با معجزه بر آورده کند، با معجزه قصرها و باغ و ویلاها برای‌تان درست کند و… این آیه‌ها در مقام محدود کردن فهم و دانش پیامبر(ص) به تماس با وحی نیستند. بل قرآن می گوید: 1️⃣ لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه-1، حجرات. 2️⃣ و إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا-54 نور. 3️⃣ و أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا-92 مائده. 4️⃣ و در حدود40 مورد از قرآن امر به اطاعت از پیامبر(ص) شده است. 🔸اگر کسی یا کسانی نبودند که پیش از رسول خدا تصمیم می گرفتند پس معنای «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ» چیست و این آیه برای چه آمده است؟؟! که در مباحث آینده به طور مشروح بحث خواهد شد. و اگر کسانی نبودند که خود سری کنند، این همه آیه‌های چهل‌گانه برای چه آمده‌اند؟! 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دورۀ دوم (بخش دوم) 🔸 ثانیاً: اگر پیامبر(ص) در غیر از موارد تماس با وحی با آنان مساوی است، پس چرا این وحی بر خود آنان نازل نمی شد؟ پس لابد پیامبر در ساعاتی که با وحی تماس نداشت نیز امتیازاتی داشته است و این امتیاز غیر از علم و دانش چیست؟ 🔹 این موضوع را در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» که در پاسخ به «کتاب مکتب در فرایند تکامل» نوشتۀ آقای مدرسی نوشته ام توضیح داده‌ام و با آیه و حدیث و نیز ادلّۀ عقلی روشن کرده ام که علامه طباطبائی نیز در این باره در اشتباه است. و در این جا تکرار نمی‌کنم. 🔸ثالثاً: پیامبر(ص) هادی است و امت مهتدی است، مهتدی حق ندارد هادی را هدایت کند. و اگر دمکراسی در جائی صحیح باشد در حضور پیامبران نه تنها جایز نیست بل ناقض غرضِ ارسال رسل است. 🔹 رابعاً: درست است اگر پیامبر(ص) از اصحابش نظر خواست می‌توانند ابراز نظر کنند. نه این که خودشان اقدام به ابراز نظر و ایجاد مسئله کنند. 🔸 خامساً: چرا همیشه دو نفر از اصحاب را می‌بینیم که در مواقعی که باید نام آن ها را «فرصت» گذاشت فرصت طلبانه خودشان را مطرح می کنند، چرا علی(ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و دیگر اصحاب از این گونه اقدامات خودداری می کنند. چه شده است که این دو فرد بی سواد شتر چران این قدر مهم شده اند و خودشان را برتر از دیگران می دانند که باید در نبوت و رهبری شریک باشند، چه امتیازی دارند غیر از تماس مداوم با کاهنان و یهودیان کابالیست، و هر هوشمندی ای که از خود نشان داده اند همگی بر گرفته از آنان است. 🔹 ماهیت پیشنهادشان: بدیهی و روشن بود هم برای آن دو نفر و هم برای همگان، که پیامبر(ص)- و یا هر کس دیگر در چنین شرایطی- یکی از دو تصمیم را می گرفت یا دستور اعدام اسیران را صادر می کرد، یا آنان را آزاد می کرد. و راه سومی وجود نداشت. و برده کردن آنان امکان نداشت؛ چه کسی عباس و عقیل را بردۀ خود کند و همین طور دیگر مردان قریش را، اساساً آنان نمی توانستند اسرای قریش را مانند غلام به خدمت بگیرند زیرا اولاً اکثر آنان کسانی بودند که نمی توانستند کار یدی و فیزیکی مفید انجام دهند، اگر در آن روز به مدینه آورده می‌شدند غیر از افساد و آلوده کردن ذهن مسلمانان، فایده‌ای نداشتند. همۀ مهاجرین با آنان فامیل و قوم خویش بودند. 🔸 ابوبکر و عمر می‌دانستند که رسول خدا(ص) یا آنان را در مقابل فدیه آزاد خواهد کرد و یا دستور اعدام‌شان را صادر خواهد کرد، دو طرف قضیه را میان خود تقسیم کردند پیش پیامبر(ص) آمدند هر کدام یک طرف مسئله را پیشنهاد دادند و نتیجه هر چه بود مقصود آن دو را برآورده می‌کرد و می‌گفتند: پیامبر به پیشنهاد ما عمل کرده و بر ذهن مسلمانان القاء می کردند که ما در تصمیمات رسول(ص) شرکت داریم. و این برنامۀ مداوم آنان بود تا رحلت پیامبر(ص) که شرحش خواهد آمد. و با این روش زمینۀ ذهنی امت را برای حاکمیت خود آماده می‌کردند و کردند و در برنامه شان موفق شدند. 🔹 ابوبکر گفت: از اسیران فدیه بگیریم و آزادشان کنیم و با پول فدیه دولت جدید التأسیس مان را تقویت کنیم. عمر گفت: همۀ اسیران را بکشیم. آیه آمد و گفت اساساً چه کسی به شما گفته بود که اسیر بگیرید و برای پیامبر و اسلام ایجاد مشکل کنید، پیامبر «اسیر کش» نیست. و از آن روز به بعد اسیر گیری ممنوع گشت: «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيم»: هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد تا وقتی که آئین او ریشه دار و استوار گردد، شما در صدد مال دنیا هستید و خداوند آخرت شما را اراده می کند و خداوند غالب و حکیم است. 🔸 آیه، اصل اسیر گیری را محکوم می کند حتی اسیر گیری برای فدیه و پول را، تا چه رسد به «اسیر کشی»، اما ببینید جریان کابالیسم چه کاری کرد و چه حدیث هائی ساختند!؟! گفتند: آیه آمد نظر پیامبر را محکوم کرد و نظر عمر را تأیید کرد؛ در کجای این آیه یا ما قبل و ما بعد آن، اسیر کشی تأیید شده است؟ پیامبری که عقل، تشخیص، فکر و تدبیر عمر بهتر از او باشد، به چه دردی می خورد؟ البته برای این نیز حدیث ساختند که: اگر من مبعوث نمی‌شدم حتماً عمر مبعوث می شد. عمر که شرح کارها و برنامه هایش خواهد آمد. 🔹 حتی نمی گویند: آیه آمد نظر مشترک پیامبر(ص) و ابوبکر را محکوم کرد. بل از هر دو طرف قضیه بهره‌برداری کردند و گفتند: رسول خدا(ص) مطابق رای ابوبکر عمل کرد. و این زمینه بود برای مهم جلوه دادن ابوبکر. سپس گفتند: نظر عمر تأیید شد. و این هم بزرگ و مهم کردن عمر. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دورۀ دوم (تتمه) 🔸 مطالعۀ سورۀ انفال: اما اگر شما سورۀ انفال را که به محور جنگ بدر سخن می‌گوید مطالعه کنید موضوع‌های زیر را مشاهده می‌کنید: 1️⃣ آیه اول:… أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين. 2️⃣ آیه6- يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّن. 3️⃣ آیه20- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون. 4️⃣ آیه21- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ. 5️⃣ آیه27- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول. 6️⃣ آیه46- وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا. ❓ چه کسانی می‌خواستند رابطۀ اطاعتی امت از پیامبر را تضعیف کنند که این آیه‌ها آمدند؟ ❓ چه کسانی خشت اول مجادله بویژه مجادله با پیامبر(ص) را بنا نهادند؟ ❓ چه کسانی در ظاهر سخنان رسول خدا(ص) را می‌شنیدند در حالی که گوش شنوا نداشتند و به سخنان او بی‌اعتنا بودند؟ ❓ چه کسانی مانند کسانی (از امت های پیشین) بودند که می گفتند شنیدیم امّا عمل نمی‌کردند؟ ❓ چه کسانی از اصحاب خیانت می‌کردند که آیه می‌گوید خیانت نکنید؟ ❓ چه کسانی منازعه می کردند یا ایجاد منازعه می کردند که آیۀ اخیر از آن نهی می‌کند؟ 🔹 بلی: یک بدبختی بود به نام «عبدالله بن ابیّ» منافق بی پرده و عریان و صریح، که همۀ این قبیل آیه های قرآن را بر سر آن نگون بخت ریختند. یک منافق صریح و عریان و مطرود امت که حتی پسرانش نیز از او دوری می‌کردند، چه قدر مهم بود که این همه آیات در سوره‌های مختلف قرآن دربارۀ او سخن بگویند؟! 🔸 البته اگر سورۀ انفال را از اول تا آخر مطالعه کنید به روشنی می‌بینید که این سوره در مقام خنثی کردن یک سری برنامه ها و القائات است که جدیداً در میان امت نوپا القاء شده‌اند. در زمینۀ فکر اجتماعی امت خدشه‌ها و حفره‌هائی پیدا شده که سورۀ انفال در مقام و در صدد ترمیم آن‌هاست و مسئله خیلی روشن است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب تخصص و مهارت در کارها 🔹 هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ: زمر، 9. آیا آنان که می دانند با آنان که نمی دانند مساوی اند-؟. 🔸 قالَ اجْعَلْني‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليم: يوسف، 55. (یوسف) گفت من را بر منابع درآمد این سرزمین بگمار که من هم نگه‌دارنده هستم و هم دانای کار. 🔹 در این جهان هیچ کاری بی نیاز از دانش، دانستن و تخصص، نیست. برخی از افراد کارها را به دو بخش تقسیم می‌کنند و آنها را تحت عنوان «تخصصی» و «غیر تخصصی» قرار می‌دهند. امّا بینش اسلام این تقسیم را صحیح نمی‌داند و هر کار را نیازمند شناخت و معرفت می‌داند. 🔸 قال علی- علیه السلام-: يَا كُمَيْلُ‏ مَا مِنْ‏ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَۀٍ: بحار، ج 74، ص 267. علی- علیه السلام- فرمود: ای کمیل هیچ حرکتی نیست مگر آنکه تو درباره آن به شناخت و معرفت نیازمندی. 🔹 مگر اینکه مراد از تقسیم کارها به تخصصی و غیر تخصصی این معنی باشد که همگان نمی‌توانند در هر رشته‌ای عالم و دانشمند باشند و به اصطلاح همه چیز را همگان دانند نه هر فرد. که کاربرد واژه «تخصص» نیز همین است، در این صورت تقسیم مزبور درست است امّا این تقسیم «کارها» نیست تقسیم علوم و موضوعات علوم است. کارها بدون استثنا همگی خبرویت و تخصص را لازم دارند حتی «غذا خوردن». 🔸 کار یعنی حرکت، اقدام عملی. یا باید هیچ اقدامی عملی نگردد و یا باید با شناخت و تخصص. وگرنه اقدامش اقدام بر مجهول یا اقدام بر مشکوک و بر شبهه ناک، خواهد بود، دو حدیث را دوباره بخوانیم: 🔹 قال الجواد- علیه السلام-: مَنِ انْقَادَ إِلَى الطُّمَأْنِينَةِ قَبْلَ الْخِبْرَةِ فَقَدْ عَرَّضَ‏ نَفْسَهُ‏ لِلْهَلَكَةِ وَ الْعَاقِبَةِ الْمُتْعِبَةِ: بحار، ج 68، ص 340. امام جواد- علیه السلام- فرمود: هر کس- در اقدام به کاری که برایش ناشناخته است- تن به اطمینان دهد قبل از شناخت و خبرویت، جان خود را در معرض هلاکت و عاقبت دردناک قرار داده است. 🔸 قال الصادق- علیه السلام-: كُلُّ ذِي صِنَاعَةٍ مُضْطَرٌّ إِلَى ثَلَاثِ خِلَالٍ يَجْتَلِبُ‏ بِهَا الْمَكْسَبَ‏ وَ هُوَ أَنْ يَكُونَ حَاذِقاً بِعَمَلِهِ مُؤَدِّياً لِلْأَمَانَةِ فِيهِ مُسْتَمِيلًا لِمَنِ اسْتَعْمَلَهُ: بحار، ج 75، ص 229. امام صادق- علیه السلام- فرمود: هر صاحب شغل و صنعتی باید سه خصلت را داشته باشد تا کارش مورد توجه باشد: در کارش وارد و حاذق باشد، امانت را در کارش رعایت کند. رضایت صاحب کار (یا مصرف کننده) را جلب کند. 🔹 حذاقت و کاردانی شرط اول و امانت داری شرط دوم و جلب رضایت ارباب رجوع یا صاحب کار یا مصرف کننده شرط سوم موفقیت است. دو شرط اول و دوم «رضایت کاری» ارباب رجوع و یا مصرف کننده را جلب می کند شرط سوم برای جلب «رضایت رفتاری» اوست. 🔸 قال الصادق- علیه السلام-: الْعَامِلُ‏ عَلَى‏ غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى‏ غَيْرِ طَرِيقٍ‏ فَلَا تَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً: بحار، ج 75، ص 244. امام صادق- علیه السلام- فرمود: کسی که بدون بصیرت به کاری پردازد مانند رهروی است که راه را اشتباه گرفته می رود، هرچه پرشتابتر برود از مقصد دورتر می شود. 🔹 قال الکاظم- علیه السلام-: مَنْ‏ تَكَلَّفَ‏ مَا لَيْسَ‏ مِنْ‏ عِلْمِهِ‏ ضَيَّعَ‏ عَمَلَهُ‏ وَ خَابَ‏ أَمَلُهُ‏: بحار، ج 1، ص 218. امام کاظم- علیه السلام- فرمود: هر کس به کاری که دانش آن را ندارد متکلف شود کارش را تباه می کند و به خواسته اش نمی رسد. تکلیف: ایجاد تکلیف برای خود: کاری را که از عهده خارج است به عهده گرفتن. 🔸 قال الجواد- علیه السلام-: مَنْ‏ عَمِلَ‏ عَلَى‏ غَيْرِ عِلْمٍ‏ مَا يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمَّا يُصْلِحُ‏: بحار، ج 75، ص 364. امام جواد- علیه السلام- فرمود: هر کس کاری را بدون دانش انجام دهد تباه کردنش بیش از اصلاح کردنش خواهد بود. این سخن از رسول اکرم- صلی الله علیه و آله- نیز آمده است. بحار، ج 74، ص 150. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب جاماسب پيامبری در ميان كادوسيان 🔹 كادوسيان قومی بودند كه پيش از آمدن آريائي ها به ايران، در كنار رود ارس می‌زيستند. امروز اگر به زبان اَوستائی دقت كنيد می‌بينيد با اين كه كتاب دينی آريائيان ايران بوده، با هر سه زبان آريائی (پارتی، پارسی، ميديائی) با فاصله زيادی فرق دارد. اصل اين زبان «كادوسی» بوده و پيامبرشان معاصر ابراهيم(ع) و از پيامبران دستيار او بوده است يعنی در حوالی4000 سال پيش و2000 سال پيش از ميلاد. 🔸 آريائی‌ها در حوالي3700 سال پيش به ايران آمده و زئوس (ذئو) را كنار گذاشته و دين جاماسب يا بگوئيم دين كادوسی را پذيرفته‌اند. اين بحث مهم و تحقيقی را نيز به كتاب «جامعه شناسی كعبه» واگذاشته و تكرار نمی‌كنم. با ياد آوری اين مطلب كه: زردشت بنيانگذار دين ايراني نيست. او نيز مانند بودا در حوالي2600 سال پيش برای اصلاح دين جاماسبی (مجوسی) مأمور شده زيرا آن دين توحيدی دچار ميترائيزم و خورشيد پرستی، همجنس‌گرائی و ازدواج با محارم، شده بود. 🔹 جاماسب اصول و فروع آيئن خود را بر هزار تكّه كوچك از چرم گاو نوشته بود و در ميان كادوسيان در ساحل رود ارس كه دوازده شهر داشتند به تبليغ پرداخت. اسامی شهرها عبارت بودند از: فروردين ارديبهشت تا اسفند. كه هيچكدام از اين كلمات آريائي نيستند سپس در زبان‌های سه‌گانه آريائی ايران رايج شدند. همين طور الفاظی از قبيل: آب، روشن، روز و… همگی توسط اَوستا، منتقل و ماندگار شده‌اند. 🔸 كادوسيان (اصحاب ارس) دعوت جاماسب را نپذيرفته و او را كشتند اما دين او مانند دين عيسی(ع) رواج يافت. 🔹 كادوسيان در هر ماه در يكی از شهرهای دوازده‌گانه شان، جشن می‌گرفتند. بزرگترين جشن‌شان در شهر اسفندار بود كه سيزده روز طول می‌كشيد. در هر كدام از شهرها يك درخت بزرگ صنوبر داشتند كه جشن را در كنار آن انجام می‌دادند. در ساعت معين در پيش صنوبر به نيايش مي پرداختند. ابليس می‌آمد از پيكر درخت با صدای دلچسب به دعای آنان پاسخ می‌داد. 🔸 ابليس آنان را وادار كرد كه جاماسب را بكشند. اما برای اين كه اثری از قبر او باقي نماند و باصطلاح زيارتگاه دوستانش نباشد، برنامه‌ريزی كرد كه در وسط درياچه يا بركه‌ای كه از آب چشمه «روشناب» جمع می‌شد، لوله‌هائی از آهك و مصالح دیگر ساخته سپس داخل آن لوله‌ها را به صورت چاه بكنند، جاماسب را در آن چاه گذاشته و دفن كنند و كردند(بحارالانوار، ج14، باب13). 🔹 آريائيان به آئين جاماسب پيوستند، «ذئو= ذيو= دئو= ديو» كه خدای بزرگ‌شان در آسيای ميانه بود، را رها كرده و از آن پس «ديو» را اهريمن دانستند. اما شاخه ديگر آنان كه به يونان رفته بودند تا زمان مسيحيت ذئو را با تلفظ «ذئوس» می‌پرستيدند. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب واقعیت صوت در کلام معصوم 🔹 صوت در هوا ثبت می شود مانند کلماتی که در سطح کاغذ ثبت می شود لیکن خداوند هوا را طوری آفریده که خود را تصفیه می کند و از اصوات پاک می‌کند. امّا هر چیزی حدودی دارد باید برای هوای محیط زیست عمومی، محیط شهر، محیط خانه، محیط کار، مجالی داده شود تا خودش را تصفیه کند. به ویژه گوناگونی صوت و تفاوت فرکانس ها وضعیتی پیش می آورد که بیش از توان تصفیه هوا، می گردد و این یعنی آلودگی صوتی به معنای اتمّ. اساس این مطلب را از حدیث طلب یاد می گیریم: 🔺 قال الصادق- علیه السلام-:… فَإِنَ‏ الصَّوْتَ‏ أَثَرٌ يُؤَثِّرُهُ‏ اصْطِكَاكُ‏ الْأَجْسَامِ‏ فِي‏ الْهَوَاءِ وَ الْهَوَاءُ يُؤَدِّيهِ إِلَى الْمَسَامِعِ وَ النَّاسُ يَتَكَلَّمُونَ فِي حَوَائِجِهِمْ وَ مُعَامَلَاتِهِمْ طُولَ نَهَارِهِمْ وَ بَعْضَ لَيْلِهِمْ فَلَوْ كَانَ أَثَرُ هَذَا الْكَلَامِ يَبْقَى فِي الْهَوَاءِ كَمَا يَبْقَى الْكِتَابُ فِي الْقِرْطَاسِ لَامْتَلَأَ الْعَالَمُ مِنْهُ فَكَانَ يَكْرُبُهُمْ وَ يَفْدَحُهُمْ وَ كَانُوا يَحْتَاجُونَ فِي تَجْدِيدِهِ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِهِ أَكْثَرَ مِمَّا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ فِي تَجْدِيدِ الْقَرَاطِيسِ لِأَنَّ مَا يُلْقَى مِنَ الْكَلَامِ أَكْثَرُ مِمَّا يُكْتَبُ فَجَعَلَ الْخَلَّاقُ الْحَكِيمُ جَلَّ قُدْسُهُ هَذَا الْهَوَاءَ قِرْطَاساً خَفِيفاً يَحْمِلُ الْكَلَامَ رَيْثَمَا يَبْلُغُ الْعَالَمُ‏ حَاجَتَهُمْ ثُمَّ يُمْحَى فَيَعُودُ جَدِيداً نَقِيّاً وَ يَحْمِلُ مَا حَمَلَ أَبَداً بِلَا انْقِطَاعٍ. 🔺 امام صادق- علیه السلام- فرمود: صوت اثری است که اصطکاک اجسام در هوا آن را ایجاد می کند، و هوا آن را به گوش ها می رساند، مردم در طول روز و بخشی از شب برای نیازهای شان و معاملات شان سخن می گویند. اگر اثر این گفتگوها در هوا باقی بماند همانطور که نوشته ها در کاغذ باقی می ماند جهان پر از صوت و کلام می شود و مردم را دچار گرفتاری های سخت کرده و تحت فشار سنگین قرار می دهد. و آنان نیازمند می‌شدند که در صدد تجدید و تحول هوا باشند بیش از آن چه در صدد تجدید کاغذها هستند زیرا آن چه از سخن در هوا (شفاهاً) القاء می‌شود بیشتر از آن است که نوشته می‌شود. خداوند حکیم (جلّ قدسه) این هوا را کاغذی لطیف و سبک قرار داده که سخن را حمل می کند به حدی که بر سراسر عالم خواسته ها و نیاز های مردم را می رساند. سپس صوت محو می شود و هوا به حالت نو و پاکیزه (غیر آلوده به صوت) در می آید تا از نو حمل می کند محموله اش را ابداً بدون انقطاع. 🔸 توضیح: 1️⃣ صوت از اصطکاک اجسام در هوا: مانند اصطکاک جمادات، فلزات، نباتات، ابروباد و… از آن جمله اصطکاکی که به آن ارتعاشات حنجره انسان می گوئیم. ایجاد می شود. 2️⃣ امام در مرحله دوم از صوت اشیاء دیگر صرف نظر کرده تنها به صوت سخن و کلام می پردازد. 3️⃣ امام به «خود پالایشی هوا» توجه می دهد. 4️⃣ معجزه این است که می فرماید: هوا صوت را تا جائی که گستره نیاز انسان باشد در «عالم»- جهان کائنات- می رساند. 5️⃣ درست است هوا خودش را پالایش می کند. امّا امروز کره زمین عنوان و نام «دهکده جهانی» به خود گرفته است لیکن از جهت وضعیت صوتی باید «خانه تک واحد جهان» نامیده شود. این خانه محدود، از صوت های گوناگون انباشته شده و هوایش خسته است بس که به پالایش پرداخته که دیگر با آلایش به گوش و شش می رسد. 🔹 نکته: اکنون که سخن از صوت و صدا است این نکته نیز گفته شود: به دلیل رابطه دستگاه شنوائی با اندام صوتی و حنجره لازم است هنگام فریاد انگشت در گوش گذاشته شود. 🔸 امر رسول الله- صلی الله علیه و آله- بلالاً ان یدخل اصبعیه فی اذنیه: پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- به بلال دستور داد که هنگام اذان گفتن انگشتش را به گوشش بگذارد. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب منشا آزادی خواهی 🔸 مطابق انسان شناسی اسلام، انسان نه حیوان است و نه زادۀ حیوان، انسان دارای یک روح به نام روح فطرت است که حیوان فاقد آن است ( رجوع کنید: «تبیین جهان و انسان» و «دو دست خدا»). 🔹 جوان هم در جهت انگیزه‌های غریزی در شوق و شعف است و هم در جهت انگیزه‌های فطری، یعنی هم به شدت در صدد عیش و عشرت است و هم به شدت در صدد عدل و عدالت است. 🔸 جوان پویش توفنده سوم نیز دارد که آزادی خواهی است. اما همان طور که همیشه روح غریزی و روح فطری در وجود انسان با همدیگر درگیر هستند این دو روح بر سر «آزادی خواهی» نیز به شدت درگیر هستند؛ غریزه آن را به آزادی عیشی و عشرت معنی می کند، فطرت نیز آن را به آزادی از ستم ستمگران و زور گوئی قدرتمندان، معنی می کند. 🔹 به راستی به خواسته کدام یک از این دو روح باید پاسخ مثبت داد؟ و اصالت را به کدام باید داد؟ لیبرالیسم که از روح فطرت غافل است (زیرا در انسان شناسی لیبرالیسم انسان تنها ماهیت غریزی دارد) آزادی را آزادی غریزه معنی می کند. 🔸 اما اسلام انسان را دارای دو روح می داند و در پاسخ پرسش فوق، می گوید: نه آن و نه این، امربین امرین. یعنی به خواسته‌های غریزی باید پاسخ مثبت داده شود و نباید آن را سرکوب کرد، تا حدی که اقتضاهای فطری نیز سرکوب نشود. 🔹 آزادی خواهی هر دو روح به حدودی محدود است: آزادی غریزه به حریم اقتضاهای فطری محدود است و آزادی خواهی فطری به رسیدن به عدالت محدود است یعنی نباید از عدالت‌خواهی عبور کرده و به آنارشیسم تبدیل شود. 🔸 آزادی خواهیِ غریزیِ فاقد حدود، آزادی خواهی عدالتی را از بین می برد، جوان عیاش حتی از درک آزادی خواهی عدالتی باز می ماند و آزادی خواهی فطری فاقد حدود، به آنارشیسم منجر می گردد که آزادی از هر قانون و هر تکلیف، است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب کابالیسم نمایندگان خود را در کنار پیامبر اسلام(ص) قرار داده بود 🔸 عن الصادق(ع) قال: لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ نَبِیهُ(ص) أَنْ ینْصِبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(ع) لِلنَّاسِ فِی قَوْلِهِ: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ» فِی عَلِی بِغَدِیرِ خُمٍّ قَالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ» فَجَائَتِ الْأَبَالِسَةُ إِلَى إِبْلِیسَ الْأَكْبَرِ وَ حَثَوُا التُّرَابَ عَلَى رُئُوسِهِمْ فَقَالَ لَهُمْ إِبْلِیسُ مَا لَكُمْ قَالُوا إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ عَقَدَ الْیوْمَ عُقْدَةً لَا یحُلُّهَا شَی‏ءٌ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ فَقَالَ لَهُمْ إِبْلِیسُ كَلَّا إِنَّ الَّذِینَ حَوْلَهُ قَدْ وَعَدُونِی فِیهِ عِدَةً لَنْ یخْلِفُونِی..(بحار، ج60 ص185) 🔹 ترجمه: امام صادق(ع) فرمود: وقتی که خداوند با فرمان «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ» پیامبرش را مأمور کرد که امیرالمؤمنین را در غدیر خم برای مردم نصب کند، و رسول خدا(ص) به مردم اعلام کرد که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه»، ابلیس ها در پیش ابلیس بزرگ جمع شدند در حالی که بر سرشان خاک می پاشیدند. ابلیس گفت: چه شده بر شما؟ گفتند: این مرد امروز پیمانی بست که تا روز قیامت گسسته نمی شود و هیچ چیزی توان از هم گسستن آن را ندارد. 🔸 ابلیس به آنان گفت: نه؛ چنین نیست (نگران نباشید) کسانی در کنار او (پیامبر) هستند که وعده ای به من داده اند و از وعدۀ شان تخلّف نخواهند کرد. 🔹 این حدیث تنها در منابع شیعه آمده است زیرا نفوذ و سلطۀ کابالیسم اجازه نداد تا سخنان اهل بیت(ع) در متون دیگر مسلمانان نیز بیایند، اکنون ببینیم گزارشات تاریخی و متون حدیثی برادران اهل سنّت، این حدیث را تأیید می‌کنند؟ خواهیم دید که گزارشات آنان و احادیث‌شان بیش‌تر، فراتر، و با شرح جزئیات و چگونگی پیام این حدیث، گزارش می‌دهند. 🔸 گزارش‌های تاریخ: در این جا به گزارش های تاریخی از منابع برادران سنّی می‌رسیم و بدون تعصب، به گزارشات تاریخ گوش می‌دهیم و گمان نمی‌کنم کسی از برادران سنّی به ما ایراد بگیرد که چرا تکّه‌های تاریخی و حدیثی را از منابع خود آنان نقل می‌کنیم، و هیچ شخص بل هیچ انسان عاقلی نمی‌گوید: آن چه را که ما خودمان نوشته‌ایم و به آن ها باور داریم، شما بازگوئی نکنید. 🔹 اگر چنین کسی پیدا شود و چنین توقعی از ما یا از هر کس دیگر داشته باشد، یا فاقد عقل است و یا در تحکّم و استبداد دچار همان منطق ابلیس است که خودش حق و حقیقت را بگوید و به آن باور هم داشته باشد در عین حال از بازگوئی آن عصبانی شود. ادامه دارد... 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب اولین نماینده کابالیسم نزد پیامبر(ص) 🔸 ابوبکر بن ابی قحافه، تولد او را سال573 میلادی و وفاتش را 634 نوشته‌اند. با این حساب او 61 سال عمر کرده است. اما مطابق نقل‌های دیگر او 63 سال عمر کرده است. دو سال پس از رحلت پیامبر(ص) درگذشته است و اگر سال و ماه‌ها را به طور دقیق محاسبه کنیم او سه سال از پیامبر کوچکتر بوده است. 🔹 اجماع اول: به اجماع همۀ محدثین، مورخین، صحابه پیامبر(ص)، و تابعین، همه و همه، ابوبکر بر اساس پیشگوئی که از پیشگویان گرفته بود، به نهضت پیامبر(ص) پیوست. و کسی حتی یک نفر هم تا امروز پیدا نشده که در این موضوع تردید داشته باشد. 🔸 اجماع دوم: باز همگان اجماع دارند که پیشگویان همگی از مبعث پیامبر(ص)، پیروزی نهضت او، تاسیس دولت و قدرت، خلافت و جانشینی، سخن گفته بودند. 🔹 اجماع سوم: موضوع دو اجماع بالا (کلّی) است شامل همۀ پیشگویان است. امّا دربارۀ ابوبکر یک اجماع سوم به محور موضوع «خاص» و پیشگوئی یک غیبگوی خاص، هست که: یک شخص غیبگو در سرزمین شامات، در حضور ابوبکر پیشگوئی کرده است. اکنون ببینیم این شخص غیبگو چه کسی بوده است؟ 🔸 منابع برادران اهل سنت می‌گویند آن شخص همان بحیرا راهب بوده است لیکن در چگونگی آن اختلاف دارند: 1️⃣ برخی می‌گویند در همان سفر تجاری ابوطالب که پیامبر(ص) را نیز با خود برده بود، ابوبکر حضور داشت و پس از توضیحات بحیرا، به دستور ابوطالب ابوبکر پیامبر(ص) را به همراه بلال به مکه برگردانید. 🔹 علامه امینی در الغدیر این ادعا را با تکیه بر منابع خود سنّیان به طور واضح و مبرهن رد کرده است و ما در این جا تکرار نمی کنیم. 2️⃣ برخی دیگر می‌گویند: ابوبکر تنها به حضور بحیرا رسید و خوابی را که دیده بود به او تعریف کرد و بحیرا گفت: در میان شما پیامبری مبعوث خواهد شد و تو ابتدا وزیر او و سپس خلیفۀ او خواهی شد. 🔸 باید گفت این نقل دوم درست است: ابوبکر در مبعث رسول خدا(ص) به شام رفته تا پیشگوی مورد اعتمادی پیدا کند و جزئیات آیندۀ این حادثۀ مهم را به دست آورد. امّا آن کسی که جزئیات موضوع (حتی خلافت ابوبکر) را برایش پیشگوئی کرده بی‌تردید یک کاهن بوده است نه بحیرا، این مسئله در مباحث آینده روشن خواهد شد. در این جا فعلاً فقط به یک مطلب مهم اشاره می شود: 🔹 یک ویژگی فقط برای دو نفر: پیشگوئی‌های عمومی و کلّی دربارۀ رسول خدا(ص)، توسط پیامبران از زمان ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) بوده و همۀ مردم عرب معتقد و منتظر بودند که یک پیامبر عربی خواهد آمد. حتی تورات کنونی نیز دربارۀ پیدایش دولت و قدرت در میان نسل اسماعیل سخن گفته است. و نیز پیشگوئی‌های کاهنان، مرتاضان، صوفیان، در گوش و هوش همگان جای گرفته بود. 🔺 در میان آن همه مردم و سپس در میان آن همه صحابۀ پیامبر(ص) و در میان همۀ مسلمانان، تنها دو نفر به طور ویژه و خصوصی از یک پیشگو مطالب لازم را گرفته اند: ابوبکر و عمر. و همین «تماس ویژه» موضوع بحث ما و قابل توجه است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب دومین نماینده کابالیسم نزد پیامبر(ص) 🔸 عمر: عمربن خطاب مطابق نظر عمومی مورخین حدود11 سال از ابوبکر کوچکتر بود و حدود11 سال پس از او از دنیا رفته است و حدود11 سال پس از ابوبکر به نهضت پیامبر(ص) پیوسته است. 🔹 خود عمر می‌گوید: و ابن ابی الحدید، ج12 ص183، آورده است: عمر به همراه ولید بن مغیره در سفر تجارتی به شام رفت، عمر در آن زمان 18 ساله بود و شتران ولید را می چرانید و برای او حمّالی می کرد و از کالاهای تجاری او حفاظت می کرد. وقتی که به «بلقاء» رسیدند مردی از علمای روم او را دید، آن مرد به عمر می‌نگریست و نگاه‌هایش را طول می‌داد، سپس گفت: ای جوان گمان می‌کنم اسم تو عامر، یا عمران، یا شبیه این باشد. عمر گفت: نام من عمر است. مرد گفت: ران هایت را برهنه کن. عمر ران‌های خود را باز کرد که در یکی از آن ها خال سیاهی بود به بزرگی کف دست. سپس از عمر خواست که سرش را باز کند، مشاهده کرد که او اصلع است. از عمر خواست که به دست خود تکیه کند عمر تکیه کرد. مرد دید که او «اعسر ایسر» است؛ یعنی در کار کردن دست راست و چپ او فرقی ندارند. آنگاه به عمر گفت: انت مَلِک العرب و ملک الروم و الفرس: تو پادشاه عرب، پادشاه روم و فارس هستی. عمر خندۀ استهزا آمیز کرد. مرد گفت: می خندی!؟ به حق مریم بتول تو پادشاه عرب و پادشاه روم و فارس هستی. عمر سخن او را جدی نگرفت و برگشت. 🔸 ابن ابی الحدید می گوید: خود عمر این ماجرا را می گفت و ادامه می داد: آن مرد رومی سوار بر الاغ همچنان با من همراه بود تا ولید کالایش را فروخت و با پول آن عطر و لباس ها خرید و قافله اش به سوی حجاز حرکت کرد. و مرد رومی به دنبال من می آمد بدون این که چیزی از من بخواهد (یا: بپرسد) و هر روز صبح دست من را می بوسید آن طور که دست شاهان را می بوسند، تا آن که از حدود شام خارج شدیم و به سرزمین حجاز وارد شده و به سوی مکه بر می‌گشتیم که آن مرد با من وداع کرد و برگشت. ولید از من دربارۀ آن مرد می‌پرسید، من چیزی به او نمی‌گفتم. گمان می کنم آن مرد مرده است اگر زنده بود به سوی ما می آمد. توضیح: 1️⃣ عمر آن کاهن را «عالم» می نامد و دیدیم که سطیح و زرقا نیز خود شان را عالم می‌نامیدند. 2️⃣ مرد کاهن به «مریم بتول» سوگند می خورد، سطیح و زرقا نیز به خداوند سوگند یاد می کردند. همان طور که رئیس شان ابلیس، به خداوند سوگند یاد کرد: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعین». 3️⃣ به شرح رفت که سطیح و زرقا، دشمنی خودشان را نسبت به پیامبر(ص) اعلام کرده بودند. اما این کاهن آن چنان از ته دل دست عمر را می بوسد، و آن همه ایام و آن همه راه را با او همراه می شود و به طور مکرر دست او را بوسه می زند. کاهنان پیامبر(ص) را و نهضت او را دشمن می دانند اما عمر را تا این حد دوست دارند. 4️⃣ کاهن به او می گوید: تو پادشاه عرب هستی، نمی گوید: تو خلیفه یا امیر مسلمانان هستی، و به راستی عمر یک پادشاه بود. 5️⃣ عمر می گوید: کاهن دست مرا می بوسید آن طور که دست پادشاهان را می بوسند. یعنی نه آن طور که دست قدیسان، مؤمنان و مردان خدا را می بوسند. 6️⃣ عمر که به پادشاهی رسیده بود می‌گوید: لابد آن مرد مرده است و الاّ به پیش ما می آمد. 7️⃣ معلوم می شود که عمر آرزو می کرده آن کاهن به دیدارش بیاید و جایزۀ خوبی از بیت المال به او بدهد. و متأسف است که چرا نمی‌آید. در مبحث شماره31 «کابالا در دو جریان آگاه و جریان ناخودآگاه» به شرح رفت که کاهنان هرگز به خیر دنیا هم نمی رسند گوئی ارباب شان ابلیس، از آنان خواسته و می خواهد که فقط در خدمت قدرتمندان کابالیسم باشند و بهره ای چندان از دنیا نداشته باشند و ماجرای آن کاهن با رضا شاه نیز به شرح رفت که رضا شاه نیز مانند عمر آرزو می کرد کاهنش را پیدا کند و از خجالت او در آید. 8️⃣ عمر در این گفتارش با بیان شیرین و لذتبخش کلمه «مَلِک» را دربارۀ خود به زبان می آورد. در حالی که آن روز در میان مسلمانان پلیدترین سمت و نکوهیده ترین مقام، سمت و مقام سلطنت و مَلکیّت و پادشاهی بود. حتی یکی از ویژگی های منفی بزرگ معاویه در نظر همگان تبدیل خلافت به پادشاهی است. و زمانی که حاکم مدینه در مسجد به مردم اعلام کرد که قرار است برای یزید بیعت گرفته شود، عبدالرحمن بن ابی بکر صدا زد: «اَهرقلیّۀ»: آیا مانند هرکول های روم خلافت به سلطنت موروثی تبدیل می شود!؟! حتی معاویه، یزید و همۀ خلفای بنی امیه و بنی عباس تا آخر نتوانستند خود را شاه یا مَلک بنامند. و این لفظ تنها از زبان عمر که گستاخ‌تر از همه بود در آمده است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب حیاء در انسان 🔹 یكی از چیزهائی كه در زندگی انسان حضور دارد و در زندگی حیوان وجود ندارد، «حیاء» است. انسان در مواردی شرمگین و خجل می‌گردد. نكته مهمی كه در مورد حیاء هست این كه آیا اساساً حیاء یك پدیده اجتماعی است تا در مصنوعی و غیر مصنوعی بودن آن بحث شود؟ یا یك پدیده صرفاً طبیعی است؟ شاید باعث شگفتی شود كه مگر كسی هم در طبیعی بودن حیاء تشكیك می‌كند! لیكن واقعیت این است كه حتی بعضی‌ها در «پدیده اجتماعی غیر مصنوعی» بودن آن، نیز تشكیك كرده‌اند. 🔸 ویل دورانت (كه به حق باید او را نماینده و سخن‌گوی ره‌آورد علوم انسانی غربی دانست) در مقدمه تاریخ تمدن می‌گوید: «در دستگاه ازدواج به وسیله خریداری همسر، زن خود را اخلاقاً موظف می‌داند كه از هر رابطه جنسی كه از آن به شوهر وی نفعی نمی‌رسد، خودداری كند. و از همین جا احساس حجب و حیاء در وی پیدا می‌شود». 🔹 بنابراین حیاء نه تنها یك پدیده اجتماعی است بل یك پدیده‌كاملاً اقتصادی می‌باشد. وقتی سخن به اینجا می‌رسد بجاست كه هر محققی هر گونه كار علمی را رها كند و تنها همین طرز تفكر را موضوع تحقیق قرار دهد و به اصطلاح علمی این نظریه ویل دورانت را كه به عنوان یك «شناخت» ابراز می‌شود، موضوع جامعه شناسی شناخت قرار دهد و به بررسی آن بپردازد و دریابد كه كدام شرایط محیطی و اجتماعی زمینه چنین طرز تفكری را ایجاد كرده است؟ یك تفسیر صددرصد مادی و اقتصادی از انسان آن‌هم در این سطح از «كمیت گرائی» در مورد حیوان غیر منصفانه است تا چه رسد به انسان. بی‌تردید تبیین انسان با این نگرش در تعریف «انسان فقط حیوان برتر است» نیز نمی‌گنجد. 🔸 این اظهار نظرها در حالی است كه می‌بینیم حیا در همه جا و در هر زمان و در هر شرایط با انسان هست. حتی آن یكی دو قبیله استرالیائی و آن یك قبیله آفریقائی كه لباس هم نمی‌پوشند، در موارد دیگر شرمگین می‌شوند. مثلاً اگر اشتباهی می‌كنند یا یك عمل پستی از آنها سر می‌زند دچار شدید‌ترین حیاء و شرم می‌گردند. 🔹 در بیان ویل دورانت آنچه موضوع بحث است اخص‌ترین حیا و عالی‌ترین مصداق آن یعنی «حیاء اضافی زن» مورد بحث است. جنس زن در مقایسه با جنس مرد یك حیای اضافی دارد كه مرد فاقد آن است. امروزه در جامعه‌هائی مانند سوئد و دانمارك زنان مالك همه چیز هستند و تقریباً روند «مادر سالاری» بر آنها مسلط شده است، در اكثریت خانواده‌ها پدر یك چیز «موقتی» و قابل تعویض است و بطور مرتب عوض می‌شود و بارزترین نمونه عدم سلطه مرد بر زن، محقق شده است. زن نه تنها كالا نیست بل مرد را مانند یك كالا می‌تواند تعویض كند. شوهری را از خانه بیرون كرده و شوهر دیگری را بیاورد. مرد به عنوان كالای لازم برای زندگی زن در آمده است. با اینهمه زنان سوئدی و دانماركی همان حیای اضافی را دارند. زودتر از مردها شرمگین می‌شوند، در مقابل برخوردهای حیاء انگیز زودتر از مردان، می‌شكنند و مقاومت آنها در این حال خیلی ضعیفتر از مرد است. 🔸در بیان ویل دورانت شرمگینی اضافی زن با شرمگینی یك امانتدار همسنخ معرفی شده است كه در دوران قبل از ازدواج كالای پدر است و در دوران پس از ازدواج ملك شوهر است. پس باید از این امانت محافظت نماید، این طرز تفكر موجب شده كه زن شرمگین و با حیاء گردد. 🔹 اما این گفتار در حد یك «تشبیه» یا «تمثیل» هم نادرست است. زیرا حیاء امانتی، پس از تضییع امانت به امانتدار عارض می‌شود. ولی حیاء اضافی زن پیش از آن كه لطمه‌ای به عفتش بخورد، فعال است. مهمتر اینكه حیاء اضافی زن پس از تضییع عفت دیگر كارآئی‌اش را از دست می‌دهد. و پس از آن به اصطلاح بی‌حیاء می‌شود. 🔸بدیهی است كه حیاء یك امر ذاتی و یك انگیزش نهادی است، خواه حیای مرد و خواه حیاء زن، چیزی كه هست شدت و ضعف نسبی آن است در رفتارهای افراد در مقایسه با همدیگر. و همچنین ممكن است جریان این انگیزش درونی و نهادی در بسترها و محورهای مختلف، تفاوت كند. در یك جامعه‌ای قوی‌ترین فعالیت این انگیزش در امور جنسی است در جامعه دیگر حساسیت‌ها به چگونگی اندام فردی است (اگر یك زن سوئیسی بشنود كه او زیبا نیست سخت شرمگین می‌شود، و یك زن انگلیسی با شنیدن این جمله سخت عصبانی می‌شود. و در مقابل اگر نسبت كم هوشی به او داده شود شرمگین می‌گردد) و در هیچ جامعه‌ای شرم مردان در امور جنسی بیش از زنان نیست و این بسی مهم است. اینك سخن در این است كه حالت طبیعی و سالم و غیر بیمار این انگیزش كدام است. آنچه در كشورهای جهان سوم می‌گذرد، آنچه در جامعه مادر سالاری سوئد می‌گذرد و آنچه در دو قبیله استرالیائی و یك قبیله آفریقائی می‌گذرد. كدام یك صحیح است و كدامیك را باید یك بیماری اجتماعی نامید؟ 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب نقش آب در مسافرت 🔸 از امام رضا علیه السلام روایت شده است: امّا برای حفظ سلامت مسافر و دفع آسیب از او لازم است که از آب هر منزل که وارد می‌شود ننوشد مگر مقداری از آب منزل پیشین به آن مخلوط کند. یا (در همه منازل) به یک نوع نوشیدنی اکتفا کند که چیزی از آب های مختلف با خواص مختلف در آن آمیخته نباشد. توضیح: 1️⃣ یکی از بیماری های مشخص و ویژه مسافرت «اسهال مسافرت» نام دارد. دستگاه گوارش هر کسی در سفر دچار تغییر شیوه می گردد و عدّه ای نیز دچار بیماری مذکور می‌شوند. 2️⃣ منزل: هر منزل با منزل قبلی 8 فرسنگ فاصله دارد. در اصطلاح واحد طولی قدیم هر 48 کیلومتر را یک منزل می گفتند. در اصطلاح شرعی نیز سفر وقتی محقق می شود که دستکم مسافت رفت و برگشت 48 کیلومتر باشد. 3️⃣ حمل آب از وطن (محل زندگی روزمرّه) برای همه ایام سفر در قدیم مشکل بود. امروز نیز برای سفرهای طولانی مشکل و گاهی غیر ممکن است حتی برای افراد متمول. بنابراین اگر توان یا امکان حمل آب و همراه داشتن یک نوع آب، وجود ندارد بهتر است مقدار کمی آب از منزل پیشین به همراه باشد و با آب منزل بعدی آمیخته شود تا سیستم بدن به طور ناگهانی دچار تغییر نشود و بتدریج با آب جدید انس بگیرد. 4️⃣ امام نمی‌گوید که حتماً باید این کار را بکند و به اصطلاح واجب نمی کند بل به عنوان یک «صلاح» و مصلحت برای کسانی که توان و حوصله این کار را دارند، پیشنهاد می فرماید. و کوچکترین سود این حدیث این است که یک موضوع علمی را به ما یاد می دهد و یک اصل مهم را در عالم علم و دانش معرفی می کند که فروعات زیادی از آن منشعب می گردد. 🔹 ادامه حدیث: و برای مسافر لازم است مقداری از خاک وطنش را به همراه داشته باشد، خاک و طینتی که در آن رشد و نمو کرده و بالیده است. در هر منزلی که می رسد چیزی از آن خاک به آب نوشیدنی بریزد و بر هم زند تا کاملاً مخلوط شود آنگاه درنگ کند و ننوشد تا آب صفای نیکو پیدا کند. توضیح: 1️⃣ خوردن خاک و گل حرام است و خوردن چیز آمیخته به خاک و گل نیز اشکال دارد. بنابراین می فرماید: صبر کند تا آب کاملاً صاف شود. 2️⃣ مراد از لفظ «والواجب» معنای لغوی آن است نه واجب اصطلاحی فقهی. 3️⃣ ممکن است برای نسل جوان کنونی پیشنهاد ریختن چیزی از خاک در آب نوشیدنی، به عنوان یک عمل غیر بهداشتی شگفت آور باشد امّا باید توجه کنند که اولاً در گذشته همه آب های آشامیدنی مستقیماً از نهر، جوب و چشمه برداشته می شد. ثانیاً همین امروز نیز چنین است و حتی آب های لوله کشی نیزکه از چاه ها یا سدها منشعب می شوند با خاک تماس دارند گاهی ذرات خاک و ماسه از شیر آب خانه تان در ظرف آبخوری تان می ریزد. مقصود امام نیز از خاک، خاک تمیز و غیر آلوده است پیشتر اشاره شد که خاک طبیعی غیر آلوده خاصیت ضد عفونی (در شرایطی) نیز دارد. 4️⃣ اگر مسافر به این پیشنهاد عمل کند و بتواند، برای ایمنی جسم و جانش مفید بوده و تأثیر جدی خواهد گذاشت که متخصصین این رشته از مشاهده این حدیث دچار شگفتی می شوند و آن را یک معجزه می دانند. امّا با همه اینها این برنامه در صورت موفقیت رابطه سیستم بدن را تنها در تغذیه با غذاهای مختلف تنظیم می کند و آن را در جریان «تدریج» قرار می دهد. 🔺 قابل توجه ورزشکاران: گاهی ورزشکاری در وطن وزنه سنگین را به هوا بلند می کند امّا در کشور دیگر هنگام مسابقه از بلند کردن همان وزنه باز می ماند و بازنده می شود. شاید این موضوع علل و عوامل متعددی داشته باشد امّا تردیدی نیست که یکی از عوامل آن تغییر آب و خاک و خواص محیط است. اگر رعایت پیام حدیث فوق برای سایر مسافران که هدف های دیگری از مسافرت دارند مشکل و مشقت آور باشد، برای ورزشکاران حرفه ای که هدف شان ورزش است و الزاماً باید جسم و روان شان سالم و قوی باشد، یک ضرورت و عدم رعایت آن، نقض غرض است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی