eitaa logo
بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
771 دنبال‌کننده
81 عکس
23 ویدیو
4 فایل
💎 کانال "اطلاع رسانی" سایت «بینش نو» حضرت آیت الله مرتضی رضوی http://www.binesheno.com 📲 تماس با ادمین: @Binesheno_com 💻 سفارش کتاب @sefareshkotob
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 برشی از یک کتاب انسان شناسی 🔸 ارسطوئیان ما، صدرائیان و صوفیان، معتقدند که انسان تنها یک روح دارد که از نظر سلامت و عدم سلامت و نیز رشد و عدم رشد، مدرّج می‌شود: نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مرضیّه. 🔹 این جاست که دچار بزرگ‌ترین خطا در اصل اساسی انسان شناسی می‌شوند. همان طور که دست اندرکاران علوم انسانی غرب نیز بزرگ‌ترین اشتباه‌شان همین است که در نتیجه آن همه ره‌آوردهای مهم و فراوان که در علوم انسانی به دست آورده‌اند، دردی را علاج نمی‌کند و امروز مدیریت جهان در مضطرب ترین حالت خود است. 🔸 امور جهان نه با بینش عوامانه مدیریت می‌شود (که قرن‌های پیش چنین بود) و نه با این علوم انسانی مدیریت می‌شود و به شدت در میان تضادها و تناقضات گرفتار شده است تناقضاتی که با وجود این همه امکانات رفاهی، زندگی را برای بشر (در حیطۀ فردی، خانوادگی، ملّی و بین المللی) تلخ‌تر از هر تلخ کرده است. 🔹 از نظر قرآن و اهل بیت(ع) انسان دارای سه روح است: روح نباتی و گیاهی، روح غریزه و حیوانی، روح فطرت و انسانی. به وسیله روح نباتی و گیاهی رشد و نمو می کند، با روح غریزی حیوانی هم قدرت انتقال در مکان دارد و هم غرایز دارد و با روح فطرت اقتضاهای انسانی را دارد. این موضوع را در نوشته های دیگر از جمله «دو دست خدا» شرح داده و ادلّه قرآنی و حدیثی آن را آورده ام و در این جا تکرار نمی کنم. 🔸 سلامت شخصیتی و روانی انسان به تعادل و تعامل صحیح میان این سه روح، وابسته است. قرآن از این تعامل و تعادل با «تسویه» تعبیر می کند: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» سوگند به شخصیت انسان و آن چه آن را تسویه کرد. 🔹 آن گاه به اراده و کار انسان درباره حفظ سلامت شخصیت توجه کرده و این حفاظت را تزکیه می نامد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»: رستگار شد کسی که تزکیه کرد آن را. لغت: تَزَكَّى‏ الشَّيْ‏ء: نما و زاد: نمو کرد و افزود. زَكِيَّةً: ما کان نا میاً طیّباً: چیزی که رشد کند و بی عیب باشد. زکّیا: صلح: سالم شد. تزکيه: مصدر زکّی: تزکیه مصدر زکّی است. 🔸 بنابراین تزکیه یعنی رشد دادن، نمودادن. نه کشتن نفس. در اسلام نفس کشی نیست؛ نفس کشی یا مبارزه با نفس به این معنی اصلی از اصول بودائی است. همان طور که زجرکِشی و تحمل زجر یکی از اصول رهبانیت مسیحی است و نتیجۀ هر دو کهانت است که کاهن در اسلام کافر است گرچه از غیب هم خبر دهد. اتفاقاً همین خبر دادن از غیب است که نشان می دهد شخص کاهن به درجه شیطانی و اهریمنی رسیده است. اخبار از غیب تنها در انحصار پیامبران و معصومین است و هر غیب گوی دیگر کاهن است. 🔹 سپس به طور نصّ، نفس کشی را محکوم می کند: «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» و به تحقیق مغبون (و: زار) گشت کسی که آن را از رشد و نمو بازداشت. 🔸 دسَّاها از «دَسیَ» است نه از «دَسَّ» که افراد بسیاری مسئلۀ به این روشنی را اشتباه می کنند. لغت: دَسیَ دسیاً: نقیض نما و زکا: به معنی نقیض نمو کرد و رشد یافت. دسّیا: اَفسَدَ و اَغویا: فاسد کرد و از مسیر درست خارج کرد. فاسد کرد: فساد هر چیز با به هم خوردن مؤلّفه های تعادل آن حاصل می شود. اگر تعامل میان مؤلفه های یک چیز، متعادل نباشد آن چیز فاسد می شود. 🔹 بنابراین، تزکیه بدون علم و دانش- دانش انسان شناسی و روح شناسی اسلامی- امکان ندارد و تزکیه یک کار علمی است نه چلّه نشینی جاهلانه که صوفیان علم را محکوم می کنند. مصداق اتم بیمار شخصیتی و دسایت نفس هستند با این همه مدعی مقام عرفان هستند. 🔸 آن همه آیات انسان شناسی، روان شناسی، روان شناسی اجتماعی، جامعه شناسی، تحلیل تاریخ که نزدیک به 50% قرآن می شود، همه را به اخلاق موعظه ای غیر علمی، تفسیر کردند. همان طور که نگذاشتند پیرامون آیات هستی شناسی و کیهان شناسی قرآن، کار علمی شود و همین رفتار را با احادیث اهل بیت(ع) کردند که صد البته کم تر به حدیث ها توجه کردند و احادیث در خلال متون، گرد و غبار گرفته اند. کاری کردند که به اسلام با همان دید نگریسته می شود که به بودائیت و مسیحیتِ فاقد تبیین های علمی. در نتیجه هنوز هم در زبان ها و قلم ها گاهی حتی در حوزه علمیه هم، دین و دانش در تقابل هم و دستکم با نوعی تباین، تلقّی می شوند. 🔹 اسلام علم است و تعقل، عین علم است، صحیح ترین علم، مشروط بر این که ما در هر مسئله ای با آن برخورد علمی داشته باشیم. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب حکمت متعالیه 🔸 ملاصدرا مسلک خود را «حکمت متعالیه» نامیده است و همۀ آثار او جمله به جمله مطالبی هستند که هیچ کدام از آن‌ها را پیامبر(ص) بر امت خود یاد نداده است اگر آموزه‌های او حکمت است پس پیامبر(ص)- نعوذ بالله- هیچ چیزی از حکمت به امت حتی به برگزیدگان امت یاد نداده و به رسالت خود عمل نکرده است که جناب ملّا کمر همت بسته وظیفه انجام نشدۀ رسول خدا(ص) را انجام می‌دهد، رسالتی که احیای مجدد رسالت محی الدین بن عربی بود که نتیجۀ این نیز سقوط ایران بزرگ به دست افاغنه بود. 🔹 اگر یک جامعه شناس، سقوط ایران توسط افاغنه را موضوع کار خود قرار دهد و به محور آن به تحقیق عالمانه بپردازد عناصر زمینه ساز این سقوط را به شرح زیر خواهد یافت: 1️⃣ صفویان در آغاز صوفی بودند و خانقاه اردبیل بود که آن خاندان را به حکومت رسانیده بود. 2️⃣ قاعده کلی تاریخ است که «عامل هر پیروزی» الگو می شود؛ دیگران نیز می کوشند آن عامل را به دست آورند تا مانند آن، به پیروزی دست یابند. لذا خانقاه‌های متعدد با عنوان های متعدد رونق گرفتند از قبیل: نقطویه، ذهبیه، بکتاشیّه و… 3️⃣ گرچه حکومت صفوی به سرعت از تصوف به تشیع گرایش می یافت و علمای شیعه این گرایش را شدت می‌بخشیدند، لیکن همیشه عنصری از تصوف در آن خاندان باقی بود و به اصطلاح گاهی فیل‌شان یاد اردبیل می کرد و با نوعی بلاتکلیفی به سر می بردند، بلاتکلیفی ای که به عرصۀ عمومی جامعه سرایت کرده و همه گیر شده بود. 4️⃣ مسلک ملاصدرا با ادعای آمیزه ای از عقل و تصوف، نه تنها زمینۀ مساعد یافت، بلکه عطش این بلاتکلیفی اجتماعی را با آب کاذب سیراب می کرد. 🔸 (درست مانند مسلک محی الدین که در زمینۀ مساعد کاشته شد: اکثریت مسلمانان (سنیان) حدود پانصد سال به جرّ و بحث کلامی معتزلیان و اشعریان پرداخته بودند، تکرار مکررات پنج قرنی بی‌نتیجه و عقیم که به «قیل و قال مدرسه» ملقب شده بود، محی الدین آمد و از عطش جامعه سوء استفاده کرد و جامعه اسلامی را نابود ساخت). 🔹 حوزۀ اصفهان که آن روز بزرگ‌ترین حوزه علمیه بود، در تضاد شدید گرفتار آمده بود؛ از طرفی ارسطوئیات در قالب تصوف ملاصدرا و از طرف دیگر اخباریان نو پدید با هم درگیر بودند که هر دو محصول خود حوزه اصفهان بودند. اخباریان عقل را محکوم می کردند، پیش از آن صوفیان نیز عقل رامحکوم کرده بودند، اینک ملّا آمده صوفیان را در مقام ادّعا به عقل نیز مجهز کرده است. 5️⃣ بنابراین در این جا به عنصر پنجم عامل سقوط، می‌رسیم که عبارت است از شعار اتحاد عقل گرائی و تصوف بر علیه اخباری گری، که خود اخباری گری عنصر دیگرِ عامل سقوط است. 6️⃣ بدیهی است اسلام بدون عقل، محکوم به شکست است و سستی بنیان اخباری‌گری عامل پیروزی جبهه مخالف گردید که می‌شود عامل ششم. 7️⃣ سرتاسر جامعه از درون دربار تا دورترین روستاها دچار تصوف ملاصدرا شدند. تصوف خمودی آفرین، از بین برندۀ غیرت دینی، غیرت وطن خواهی و هر غیرت دیگر. که نیروی 12000 یا 24000 نفری افغانی از قندهار که بخشی از خود ایران بود حرکت کرده و تا اصفهان پیش تاخت و در طول این مسافت بس طولانی کسی پیدا نشد که مختصر مقاومتی در برابر آن‌ها نشان دهد، نیروی کوچک مهاجم همه جا با آذوقه و تعلیف مردم سر راه، پیش رفت و اصفهان با کمینه 500/000جمعیتی را محاصره کرد، شهر را گشود و تاج را برگرفت و محمود افغان شاهنشاه ایران گشت. مورخین عوام همۀ تقصیرات را به گردن شاه سلطان حسین می‌گذارند. اما یک جامعه شناس به خوبی می‌داند که کل جامعه به شدت بیمار بوده، بیماری اندیشه‌ای که روان اجتماعی را به شدت زمین‌گیر کرده بود. 🔸 افکار محی الدین و دسیسه‌های او، جامعه بزرگ اسلامی از سیحون تا مغرب و اندلس را بیمار کرد و افکار ملاصدرا و حکمت متعالیه اش(!!!) جامعه شیعی ایران را، و شد آن چه که شد. 🔹 همان طور که جامعه بزرگ اسلامی در زمان محی الدین، و جامعه ایرانِ صدرائی، نمی‌دانستند که با چه غذای مسمومی تغذیه می‌شوند (تغذیه‌ای که دشمن برای‌شان دلچسب کرده بود) امروز نیز محافل علمی و مردمی جامعه ما هیچ توجه نمی‌کنند دارند ساندویچی را می‌خورند که محتوای آن دسیسه‌های محی الدین و تخیلات بی اساس ملاصدرا است که دشمن به وسیله هانری کربن‌ها از نو آن را لوله کرده و به خورد دانشگاهی و حوزوی ما می‌دهد و با شوق و شعف و لذت آن را می‌بلعیم. 🔸 تاریخ گواه عینی این واقعیت است که هر وقت جامعه امت یا جامعه تشیع، به محور حکمت پیامبر(ص) و قرآن نزدیک شده، پیروز گشته است و هر زمان به سراغ حکمت‌های مدعی، رفته خوار و زبون و ذلیل شده است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب منطق ذهن 🔹 منطق ارسطويي، منطق «مفاهيم» است، منطق «ذهن» است نه منطق «عين». در «مفهوم شناسي» و «ذهن شناسي»، هر منطقي غير از منطق ارسطوئي ناتوان بل نادرست است. منطق ارسطوئي منطق منحصر به فرد ذهن شناسي است و اشتباه از ماست كه اين ابزار زيبا را در «عين شناسي» به كار مي‌گيريم كه اساس كارمان غلط مي‌شود تا چه رسد به اصول و فروع فلسفه‌اي عيني كه بر اين منطق بنا مي‌كنيم. 🔸 به كارگيري «منطق ذهن شناسي» در «عين شناسي» قبل از هر چيز ستم است بر اين منطق؛ ستمي مداوم و دو هزار ساله. منطق ارسطويي آنگاه كه با فلسفه تماس پيدا مي‌كند اين پايه را تاسيس مي‌كند: هر «شيی» يك «وجود» دارد و يك «ماهيت» . ذهن انسان از يك درخت دو چيز را درك مي‌كند. يك «بود» و هستي از آن درك مي‌كند و يك «درختيت». 🔹 آنگاه تصريح مي‌كند كه اين دوئيت و دوگانگي فقط در ذهن است و بوسيله ذهن انتزاع مي‌شود و در خارج از ذهن آنچه وجود دارد فقط يك چيز است: درخت. 🔸 سپس اين حكم ذهني در عرصه ذهن شناسي پيگيری می‌شود: آيا وجود اصيل است يا ماهيت و به تعبير ديگر، وجود اعتباري است يا ماهيت؟؟ در پايان به اين نتيجه می‌رسد كه: وجود اصيل است و ماهيت اعتباری. 🔹 اين نتيجه در عالم مفهوم شناسي، ذهن شناسي و شناختِ «وجودهاي ذهني» كاملاً صحيح است. وجود ذهني درخت، اصيل و ماهيت ذهني درخت، اعتباري است. امّا سرايت دادن اين حكم و داوري به درختِ خارجي كه در عينيت خارج وجود دارد، اشتباه است و منشأ همه شبهات، اختلافات و خطاها در همين «سرايت دادن» نهفته است. 🔸 منطقی كه قلمروی مشخص و وظيفه‌ای معين دارد اگر در خارج از آن به كار گرفته شود (با اين كه در قلمرو خود صحيح‌ترين، زيباترين و منحصر به فردترين ابزار است) ناصحيح‌ترين و نازيباترين منطق خواهد بود و فرآيند چنين كاري انكار حقايق عيني و واقعيات خارجي خواهد بود و هست. مثال اول: به عنوان مثال سخن فيلسوف بزرگ و انديشمند والای اسلامی ملاصدرا را در نظر بگيريم كه مي‌گويد: «خداوند همه اشياء است». اين سخن كه وی آن را به عنوان يك اصل اعلام مي‌دارد و براي آن نيز برهان مي‌آورد و آن را در چندين فصل و ضمن فصل‌هاي ديگر تكرار مي‌كند، درست و صحيح است به شرط اين كه مراد از خدا «خدای ذهنی» باشد. اگر خداوند تنها وجود ذهني داشت و وجود خارجي نداشت، اصل اعلام شده صدرا كاملاً صحيح مي‌بود؛ اما در مورد خدايي كه در خارج ذهن، وجود حقيقي و واقعي دارد، نادرست است. تقرير صدر المتألهين: صدر المتألهين برهان اصل فوق را بدين گونه تنظيم مي‌كند: اگر بگوييم خداوند هست اما او درخت نيست، سنگ نيست، انسان نيست و… در اين صورت خداوند را از جنبه‌هاي «هست» و «نيست» برخوردار مي‌كنيم و اين يعني تركيب خداوند از مفاهيم متعدد و در نتيجه خداوند مركب مي‌شود، پس براي رهايي از اين تركيب بايد بگوييم خداوند همه اشياء است. 🔹 خيلي بديهی و روشن است كه صدرا با اين برهان خدای ذهني را از تركيب ذهنی نجات مي‌دهد امّا خدای حقيقی و واقعی و خارجي را همه مركبّات مي‌داند. آيا مركب بودن خداي ذهني خطرناك و نادرست است يا مركب بودن خداي واقعي؟! موضوع آن‌قدر بديهي است و خطاء بودن تسري منطق ارسطويي بر عالم عين آن‌قدر روشن است كه گاهي بحث در مورد آن به توضيح واضحات مي‌ماند. 🔸 ليكن هميشه اين سوال مطرح است كه چرا بزرگاني مانند ابن‌سينا و ملاصدرا به اين حقيقت و به اين امر بديهی توجه نكرده‌اند؟ مثال دوم: اصطلاح «وحدت وجود» را به عنوان مثال دوم براي اين مطلب مي‌آورم. مرادم از «وحدت وجود» به مفهومي است كه مقتضاي «حكمت متعاليه» است نه آن وحدت وجود كه عرفاء و صوفيان صرفاً با ابزار دل و راه عشق و كشف و شهود به آن مي‌رسند، مراد آن وحدت وجود است كه يك فيلسوف مانند اسپينوزا و يا ملا صدرا از راه برهان به آن مي‌رسد. 🔹 وقتي كه در مشي فلسفه ارسطويي به نقطه‌اي مي‌رسيم كه «وجود» و «ماهيت» يك شي را از هم تفكيك مي‌كنيم و به اعتباري بودن ماهيت حكم مي‌دهيم در همان نقطه به وحدت وجود حكم كرده‌ايم و نيازي به مراحل بعدي فلسفه و طرح ابواب ويژه ديگر، نمي‌ماند. 🔸 خورشيديت خورشيد، اصيل نيست. درختيت درخت، اصيل نيست. انسانيت انسان، اصيل نيست. سنگيت سنگ، اصيل نيست و… 🔸 من نيز به «وحدت مفهوم وجود» معتقدم و گمان مي‌كنم براي هيچ كسي غير از اين راهي نيست. من نيز به اصالت وجود و اعتباريت ماهيت معتقدم و گمان مي‌كنم براي هيچ كس غير از اين راهي نيست؛ امّا اين دو اصل در دانش «مفهوم شناسی» و «ذهن شناسي»، صحيح و مسلم است نه در «واقع شناسی» و «عين شناسی». 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب گسترش جهان 🔸 کسی که قرآن را مطالعه می کند باید توجه داشته باشد دقیقاً در کلاسی نشسته است که معلم آن خداوند است خدای عظیم، خدائی که نه تنها کار عبث نمی کند، کار کوچک و بی اهمیت نیز نمی کند، پس باید در کلاس این معلم عظیم، مغز و ذهن و روح و عقل خود را آزاد گذاشته و برای مسائل عظیم آماده کند؛ کوچک بین و خرده نگر نباشد و با مغز و اندیشه کوچک به مسائل گوش ندهد. همچنین کسی که در احادیث اهل بیت(ع) به ویژه احادیث هستی شناسی مطالعه می کند باید توجه داشته باشد که در کلاس اشرف مخلوقات و اعلم انبیاء و اعلم اوصیاء نشسته است. با همت کوچک و آمادگی روحی محدود و با روح افسرده نمی‌توان به سخنان چنین اساتیدی گوش داد. اندیشۀ باز و فراخ، همت و حوصله بزرگ می‌طلبد. 🔹 الله اعظم: خدا عظیم‌تر است. و جهانی که آفریده نیز عظیم است و بحث جهان‌شناسی نیز یک بحث عظیم است، بحث در عرصه‌ای که کرۀ زمین در آن میان به حدی کوچک و ناچیز است که حتی قریب به صفر می‌شود. 🔸 جهانی که مکتب قرآن و اهل بیت(ع) ارائه می‌دهد به حدی عظیم است که جهان مورد نظر کیهان شناسان غربی در مقایسه با آن، بس کوچک است. 🔹 پس از پایان دفتر «قرآن و نظام رشته ای جهان»، توجه خوانندگان محترم را به یک مسئله مهم در هستی شناسی و کیهان شناسی قرآن و اهل بیت(ع) جلب می کنم که پس از تدوین کتاب «تبیین جهان و انسان» به عنوان یک پرسش دربارۀ «قانون گسترش جهان» بارها مطرح شده است. 🔸 پرسش: شما می‌گوئید و مطابق استدلال‌هایتان تاکید می‌کنید که گسترش جهان انبساطی نیست بلکه جهان می‌خورد و بزرگ می‌شود و این بزرگ شدن الی الابد ادامه خواهد داشت. اما آیۀ 104 سورۀ انبیاء می فرماید: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلينَ. یعنی: آن روز آسمان را چون طوماری در هم می‌پیچیدم همان گونه که در آغاز آفرینش بود باز می گردانیم، وعده‌ای است بر ما و حتماً آن را انجام خواهیم داد. این آیه می‌گوید: در پایان انبساط جهان، انقباض آن شروع خواهد شد. بنابراین گسترش جهان انبساطی است (همان طور که دانشمندان غربی گفته‌اند) و ابدی نخواهد بود و روزی منقبض خواهد شد همان طور که یکی از نظریه‌های احتمالی کیهان شناسان غربی همین است. 🔹 پاسخ: در این آیه لفظ «سماء» آمده نه «سماوات»، یعنی سماء (فقط یک آسمان) در هم پیچیده خواهد شد نه همه آسمان های هفتگانه. بنابراین پیام این آیه تنها به یک آسمان مربوط است. 🔸 از نظر قرآن و اهل بیت(ع)، کائنات دارای هفت آسمان است و آن طرف آسمان هفتم، پایان جهان است. جهانی که گسترش یافته و به آن سرعت بزرگ می شود بدیهی است که قهراً باید همه آسمان‌هایش بزرگ شود و اگر بنا است منقبض شود باید همه آسمان های آن منقبض شود نه فقط یکی. 🔹 اشکال: آیه 47 سوره ذاریات که اساسی ترین دلیل بر قانون گسترش جهان است، نیز لفظ «سماء» را آورده که می فرماید: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ». پس خارج از دو صورت نیست: 1️⃣ یا باید بگوئیم: تنها یک آسمان و محتوای آن است که گسترش می‌یابد و همان نیز منقبض خواهد شد. 2️⃣ و یا باید بگوئیم: لفظ «سماء» مطلق است و شامل هر هفت آسمان می شود. یعنی همه کائنات با هفت آسمانش در حال انبساط است و آن روز همگی منقبض خواهند شد. 🔸 جواب: دربارۀ آیه ذاریات، هم معنی اول درست است و هم معنی دوم زیرا وقتی که آسمان اول (که محتوای آن عبارت است از همه کهکشان ها و اقیانوس عظیم انرژی در خلال و اطراف آن ها) بزرگ می شود قهراً آسمان های دیگر نیز بزرگ می‌شوند و الی الابد نیز چنین خواهد بود. ♦️ اما دربارۀ آیه سوره انبیاء چنین نیست، به دو دلیل: 1️⃣ انقباض آسمان اول با انقباض دیگر آسمان‌ها ملازمۀ قهری ندارد؛ یعنی اثبات چنین ملازمه ای نیازمند دلیل است. 2️⃣ در صورت پذیرش انقباض همه کائنات، با مشکل‌های اساسی مواجه می‌شویم. لطفاً به شرح این مشکل‌ها در مقدمه‌های زیر بیش تر دقت کنید... 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب فرازی از دعای بیست و دوم صحیفه سجادیه 🔸 «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يَدْعُوكَ مُخْلِصاً فِي الرَّخَاءِ دُعَاءَ الْمُخْلِصِينَ الْمُضْطَرِّينَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»: و (خدایا) مرا از سنخ کسی قرار ده که ترا هنگام آسایش و خوشی می خواند خواندن مخلصین و مضطرّین به سوی تو در دعا. که تو ستوده ای و والا مقام هستی. شرح 🔹 ترجمۀ آزاد: و مرا از آن کسانی قرارده که تو را در آسایش چنان با اخلاص می خوانند که بی چارگان به وقت درماندگی می خوانند. توئی ستوده و والا مقام. 🔸 اخلاص: در بخش قبلی دربارۀ «اخلاص در ایثار»، بحث مشروحی گذشت. و اینک «اخلاص در دعا»؛ گفته شد انسان موجود گزینش گر است؛ قرار است اقتضای فطرت را بر اقتضای غریزه مقدم بدارد: ایثار کند. و این گزینش و ایثار یعنی «تزکیه»، و یاد خدا پشتوانه تزکیه است، و نماز پشتوانه یاد خدا است، و دعا پشتوانه نماز است. اما نه هر دعا، بل دعا با اخلاص. 🔹 انسان (هر انسان) در مواقعی مخلصانه دعا می کند با اخلاص تمام. و آن وقتی است که «مضطرّ» باشد؛ امیدش از هر جائی؛ از هر وسیله ای بریده شود. و دعای مضطرّ مستجاب ترین دعا است: «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ». 🔸 گفته شد «هر انسانی» یعنی اعم از متقی و غیر متقی، زیرا اضطرار عاملی است که غریزه را مجبور می کند که دست به دامن فطرت زند، و غریزه و فطرت هر دو در صدد حفظ جان متحداً متوجه خدا می شوند. 🔹 اما خود اضطرار مصادیق مختلف دارد؛ غریزه گرایان تنها دربارۀ جان و مال خود مضطرّ می شوند، فطرت گرایان دربارۀ دین شان، و آبروی شان نیز مضطرّ می گردند... 🔸 آیۀ بالا مطلق است لیکن با آیۀ دیگر مقیّد شده است: «قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ- بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ»: بگو به من پاسخ دهید اگر عذاب (بلای) خداوند به سراغ تان آید، یا قیامت بر پا شود، آیا غیر خدا را می خوانید؟ اگر (در باور به بت ها) صادق هستید- بل تنها خدا را می خوانید و او گرفتاری شما را برطرف می کند اگر بخواهد. در حالی که شما آنچه را که شریک قرار می دادید (در آن حال) فراموش کرده اید. توضیح: 1️⃣ موضوع بحث آیه، دعای مضطرّ است. 2️⃣ با عبارت «فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ»، اصل را بر استجابت دعای مضطرّ گذاشته است لیکن با جمله «إِنْ شاءَ»: اگر بخواهد، هیچ تضمین نداده است و خداوند با هیچ کسی عقد اخوت نبسته است. 3️⃣ این قید مواردی را که دعای مضطرّ مخلصانه هم باشد، از شمول آیۀ بالا خارج می کند. زیرا شرک و پرستش غیر خدا؛ هر چه باشد مانع از استجابت دعای مضطرّ می گردد، با بیان دیگر: شرک سه نوع است: الف: شرک جلی؛ مانند بت پرستی. ب: شرک خفی؛ هر پرستش دیگر از قبیل، شهوت پرستی، شخصیت پرستی، مال پرستی، ریاست پرستی و… ج: حالت میان این دو: که درصدی از شرک جلی و درصدی از شرک خفی باشد. 🔹 مورد «الف» در ممانعت از استجابت، قوی ترین مانع است. مورد «ب» ضعیف ترین آن است. مورد «ج» بینا بین آن دو است. 🔸 با این همه، باز دربارۀ شرک جلی نیز مأیوس نمی کند؛ می گوید: «فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ» البته اگر بخواهد: «إِنْ شاءَ». این ویژگی عدم یاس تنها دربارۀ دعا است در اعمال دیگر فرموده است: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين‏»: این است و جز این نیست که خداوند قبول می کند از اهل تقوی. 🔹 این است مقام دعا؛ کاربرد دعا، راه گشائی دعا. هیچ عملی به ارج والای دعا نمی رسد. پس لازم بود فخر الساجدین و زین العابدین، همۀ علوم انسانی را در قالب دعا بیاورد و این است شأن برتر صحیفۀ سجادیه. 🔸 به حدی به دعا اهمیت می دهد که می گوید: به من توفیق بده که در حال غیر اضطرار نیز «دعای مضطرانه» کنم، در حال گشایش، آسایش و فراخ حال و فراغ بال نیز دعای مخلصانه کنم مانند دعائی که انسان در اثر اضطرار با اخلاص کامل می کند: «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يَدْعُوكَ مُخْلِصاً فِي الرَّخَاءِ دُعَاءَ الْمُخْلِصِينَ الْمُضْطَرِّينَ لَكَ فِي الدُّعَاء» و با این بیان به ما یاد می دهد که: می توانید در حال غیر اضطرار نیز در حد خلوص مضطرّین، اخلاص داشته باشید. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب پاسخ به یک پرسش پرسش: در قرآن به برخی از پیامبران نسبت «ذنب» داده شده و نیز سخن از استغفار آنان به میان آمده، این نسبت با عصمت آنان معارض نیست؟ 🔸 پرسشی که با وجود پاسخ های مشروح و متعدد در متون تفسیری، هنوز هم حل آن به حد «فصل الخطاب» نرسیده و کم نیستند افرادی که دربارۀ آن به «اطمینان کافی قلبی» نرسیده‌اند؛ اشخاصی که با آثار من سروکار دارند هر از گاهی این پرسش را عنوان می‌کنند. 🔹 اکنون لازم است این مسئله از زاویه دیگر و بر اساس مبنای دیگر، در یک «بحث مبنائی» بررسی شود: ابتدا باید به معنی «ذنب» و نیز «استغفار» توجه شود: 🔸 در ادبیات قرآن، ذنب مساوی گناه نیست: ذنب اعم از گناه است؛ برخی از ذنب ها، گناه هستند نه هر ذنب. لغت: ذنب یعنی «اثر منفی»= «پیامد منفی». 🔹 ذنب ذنباً: تبع فلم یفارق اثره: پیامدی که از منشأ خودش جدا نمی شود. ذنبه ذنباً: تبعه فلم یفارق اِثره: در پی آن آمد (یا در پی آن رفت) و از آن جدا نشد. 🔸 از همین ریشه است «ذَنَب» به معنی «دُم»- دم حیوان، یا حشره که همیشه در پی آن است و از آن جدا نمی شود. معنی این واژه دربارۀ انسان: هر اثر منفی که انسان از خود بگذارد، ذنب است. 🔹 اما هر ذنبی و هر اثر منفی ای گناه نیست. آثار منفی ای که انسان از خود می گذارد بی شمار است در حالی که گناهان معدود و محدود و مشخص هستند. ذنب انسان بر دو نوع است: 1️⃣ ذنب نقصی. 2️⃣ ذنب رفتاری. 🔸 ذنب نقصی: انسان مخلوق است و هر مخلوقی ناقص است و هرگز در حد «کمال مطلق» نبوده و نخواهد بود، گرچه انسان اشرف مخلوقات است و در سیر تکامل است بویژه انسان در بهشت با سرعت بیشتر در تکامل خواهد بود. اما هرگز به کمال مطلق نخواهد رسید زیرا «مطلق» فقط خداوند است و مطلق قابل رسیدن نیست. 🔹 مثال: از نواقص انسان نیاز او به «خواب» است، و چه آثار منفی ای از خواب انسان ها در تاریخ بشر رخ داده است؟ آثاری که بخش عمده ای از شرها و حوادث ناگوار تاریخ را همین ها تشکیل می دهند. انسان نیازمند غذا است که همین نیاز منشأ بخش دیگری از ناگواری های تاریخ شده است. استغفار فقط از گناه نیست: از هر ذنبی باید استغفار کرد. در این دیدگاه ذنب بر سه نوع است: 1️⃣ ذنب شرعی: رفتار خلاف شریعت بطور عامدانه. 2️⃣ ذنب نقصی: مخلوق هرگز از نقص بریئ نیست، حتی معصومین، زیرا کمال مطلق تنها مقام خداوند است. و این ذنب گناه نیست. 3️⃣ ذنب رفتاری خطائی: که ذنب شرعی (گناه) نیست بدلیل حدیث رفع. و اثری از ذنب نقصی است. 🔸 با بیان دیگر: ذنب رفتاری خطائی، بارزترین نشان نقص هر مخلوق است. 🔹 توضیح: معصومین (انبیا و ائمه علیهم السلام) از هر دو ذنب شرعی و رفتاری، معصوم هستند. پس استغفار آنان تنها از ذنب نقصی غیر رفتاری است. و معنی «انى لاستغفر الله كل يوم سبعين مرة» همین است. و همچنین معنی آیۀ «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ». 🔸 در دعای روز اول شوّال به ما یاد داده‌اند که از هر سه ذنب استغفار کنیم؛ بحار، ج 95 ص 206. 🔹 ذنب حضرت آدم (در خوردن از آن درخت) ذنب نقصی است زیرا او در آن وقت هنوز در مراحل خلقت بود و خلقتش تکمیل نشده بود و هیچ شریعتی برایش نیامده بود بدلیل «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏»در این آیه تصریح دارد که شرع، هدایت و تکلیف پس از خروج خواهد آمد. و استغفارهای انبیا و ائمّه همگی از ذنب نقصی است. 🔸 از همین محور است نیاز به جنس مخالف، و… هر نیاز انسان یک «نقص» است و هر نقصی منشأ آثار منفی است. 🔹 نقص در توانائی: انسان در برابر بسیاری از حوادث ناتوان است از قبیل سیل، زلزله و….، که همین نقص منشأ آثار و تبعات و پیامدهای منفی است؛ یعنی منشأ «ذنب» است. 🔸 همانطور که گفته شد، ذنب یعنی «پیامد منفی». و «ذنوب یعنی» تبعات و پی آمدهای منفی. 🔹 با بیان دیگر: ذنب نقصی یعنی پیامدهائی که از «نیازها» و «نداشته ها»ی انسان ناشی می‌شوند. 🔸 ذنب نقصی که منشأ آن صرفاً نقص وجودی و نقص توانمندی انسان است، گناه نیست. 🔹 استغفار از ذنب نقصی: پوزش خواستن و بخشش خواهی از ذنب نقصی، در میان مردم رایج، متداول، و ستوده است. مثلاً کسی که مأمور انجام کاری بود. و بدون تقصیر نتوانسته از عهدۀ آن بر آید معذرت و پوزش خواسته و عدم توانائی خود را دلیل عدم انجام مأموریت می‌داند. و عذرش نیز موجه است و عقل به بخشوده شدن او حکم می کند. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب شرح فرازی از صحیفه سجادیه ♦️ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى حُسْنِ قَضَائِكَ، وَ بِمَا صَرَفْتَ عَنِّي مِنْ بَلَائِكَ، فَلَا تَجْعَلْ حَظِّي مِنْ رَحْمَتِكَ مَا عَجَّلْتَ لِي مِنْ عَافِيَتِكَ فَأَكُونَ قَدْ شَقِيتُ بِمَا أَحْبَبْتُ وَ سَعِدَ غَيْرِي بِمَا كَرِهْتُ: خدایا ستایش تو را است بر حسن قضایت، و (ستایش تو را است) برای آنچه از بلایت از من دور ساختی، پس بهرۀ مرا تنها همین عافیت که اکنون به من داده ای قرار مده، زیرا در آن صورت بخاطر محبتم به این عافیت بدبخت شوم، و دیگران از آنچه من ناخوش می داشتم سعادتمند شوند. شرح 🔹 حمد و شکر: در مباحث مجلد اول دربارۀ معنی حمد و فرق آن با شکر بحث مشروحی گذشت. و نیز در شرح عنوان همین دعا نیز اشاره ای شد. قضا و قدر 🔸 قضاء: امام علیه السلام در اولین جملۀ این دعا می گوید: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى حُسْنِ قَضَائِك‏»: خدایا ستایش تو را است بر حسن قضایت. 🔹 باز شارحان و مترجمان مذکور به فرق میان «قضاء» و «قَدَر» توجه نکرده اند؛ قضاء یعنی «خواست خدا» که مساوی است با «مشیئت خدا». اما قدر عبارت است از «چگونگی اجرای قضاء» که مساوی است با «مشیّت خدا». توجه کنید: مشیئت از باب «شاء یشاء» است و مشیّت از باب «مشی یمشی» است. اولی به معنی «خواست و خواستن» است و دومی به معنی راه، روش و رفتار است. 🔸 قدَر یعنی قوانین خلقت و فرمول های آفرینش که خداوند در عمل و فعلش کائنات را بر اساس آنها به جریان انداخته است. پس قَدَر محصول قضاء الهی است. 🔹 تقدیر: تقدیر عمومی کائنات، و نیز هر تقدیر موردی دربارۀ چیزها و نیز هر تقدیر دربارۀ انسان ها حتی استجابت دعاها و اعطای نعمت ها و دفع بلاها، همگی مسبوق به قضاء و مبتنی به قضاء الهی هستند. پس تقدیر تحقق فعلی و عملی قضاء است. 🔸 امام علیه السلام در این کلامش لفظ «قضاء» را آورده، اما حضرات آن را به «تقدیر» معنی کرده‌اند، و این سزاوار شرح صحیفۀ سجادیه نیست. در مجلدهای قبلی بحث‌هائی دربارۀ قضا و قَدَر گذشت و در همۀ آنها اصل و اساس مسئله به کتاب «دو دست خدا» حواله شد که در آن کتاب مسئله را در حد توان اندکم شرح و توضیح داده‌ام. 🔹 درست است هم می‌توان قضاء و قضاهای الهی را تحمید و تمجید کرد، و هم می‌توان قَدَرها و تقدیرهای الهی را. بویژه بهترین حمد و ستودن دربارۀ قَدَرها است. زیرا ستودن و ستایش بر دو نوع است: 1️⃣ با یک نگاه کلّی به جهان و کائنات و ستودن قدرت و عظمت خداوند. در این ستایش جنبۀ ستودن قضاء الهی بیشتر لحاظ است. 2️⃣ ستایش همراه با اندیشه در قوانین و فرمول‌های آفرینش؛ مثلاً اندیشۀ یک کیهان شناس در قوانین کیهانی که او را به ستایش خداوند وادار می‌کند، یا اندیشۀ یک فیزیولوژیست و اندام شناس دربارۀ بدن. و همچنین یک گیاه شناس و زیست شناس و… این نوع ستودن بیشتر ستایش تقدیر و قَدَرهای الهی است. 🔸 قرآن و اهل بیت علیهم السلام، بیشتر ما را به حمد از نوع دوم ترغیب و تشویق کرده اند. پس چرا امام علیه السلام در اینجا به حمد قضائی پرداخته است؟ برای اینکه مقام، مقام قضاء است؛ هر دعائی یک «قضاء خواهی» است؛ هر کسی که دربارۀ چیزی دعا می کند خواستار یک «قضاء جدید» است که این قضاء بیاید و در روند قَدَرها دخالت کند تا تغییری در زندگی دعا کننده حاصل شود. و چنین شخصی وقتی که دعایش مستجاب می شود، بهتر است نسبت به آن قضاء و خواست الهی که موجب تغییر در روند زندگی او شده، حامد و شاکر باشد. 🔹 حمد و شکر در آغاز دعا، و حمد و شکر پس از استجابت دعا: این دو با هم فرق دارند؛ در آغاز دعا پیش از عنوان کردن خواستۀ خود، باید به حمد و شکر خدا پرداخت تا در قلب و جان مان برای مان مشخص شود که با چه کسی، با چه قادری، با چه رحیمی و با چه عظیمی روبه رو هستیم و با او مخاطبه می کنیم و از چه کسی در مقام طلب حاجت هستیم. بدیهی است این نوع حمد و شکر هر چه جنبۀ قدری و همراه با اندیشه در قَدَرهای الهی باشد بیشتر ما را به درک عظمت خدا که اینک مخاطب ماست، متوجه می کند. 🔸 اما حمد و شکر برای مستجاب شدن دعا، پس از بر آورد شدن حاجت، بهتر است بل لازم است که ابتدا دربارۀ اصل قضای خدا- که لطف فرموده و برآورده شدن خواستۀ ما را قضاء کرده- به حمد و شکر بپردازیم و دربارۀ همین اصل به ستایش و سپاس بپردازیم. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب شرح فرازی از صحیفه سجادیه ♦️حاجت خواستن از غیر خدا 🔹 فمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِك: (خدایا) پس هر کسی که برای ترمیم و بستن رخنه (کمبودهای) خود آهنگ تو کند. 🔸 و رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِك‏: و درصدد برطرف کردن نیاز خود بوسیلۀ تو باشد. 🔹 فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِي مَظَانِّهَا: پس چنین شخصی مطلوب خویش را از جائی که باید بطلبد، طلبیده است. 🔸 وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا: و خواستۀ خود را بصورتی که باید، مطرح کرده است. 🔹 وَ مَنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِك‏: و کسی که نیازش را به پیش کسی از خلق تو برده. 🔸 أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَك‏: یا آن مخلوق را سبب موفقیت در حاجتش بداند بدون تو. 🔹 فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَان‏: پس چنین شخصی خودش را در معرض ناکامی قرار داده است. 🔸 وَ اسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَوْتَ الْإِحْسَان: و سزاوار از دست دادن احسان تو است. ♦️ توضیح: 🔹 احتیاج انسان ها به همدیگر یک واقعیت آفرینشی است و انسان ها بیش از هر موجودی به همدیگر محتاج هستند، زیرا که انسان موجود جامعه گرا است. 🔸 چیزی بنام «جامعه» از همین احتیاج ها ناشی می شود. نیازها طوری افراد را به همدیگر پیوند می دهند که برخی از اندیشمندان شخصیت جامعه را اصیل و شخصیت فرد را نسبت به آن ناچیز می دانند. مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام نیز نه به «اصالة جامعه» و نه به «اصالة فرد» معتقد است بل به اصل اساسی «امر بین امرین» قائل است، هم به شخصیت فرد و هم به «شخصیت جامعه» معتقد است. 🔹 برخی از شارحان صحیفه پیام سخن امام علیه السلام را درک نکرده و سخن از «ترک اولی» زده و کلام امام را با افسانه های صوفیانه معنی کرده اند. 🔸 در تفسیر این کلام نوشته اند: ابو حمزه خراسانی به چاهی اندر افتاد، دو تن بر آن جا گذشتند، خواست آواز دهد و مدد خواهد، خردش هی زد که استغاثه به مخلوق چه می کنی؟ آن دو تن با هم گفتند: نیک باشد که سر این چاه بپوشیم تا کسی بدان اندر نیفتد. باز ابو حمزه هیچ نگفت و خاموش بود تا آن دو دهانۀ چاه پوشیدند. چندی نگذشت، چیزی بر سر چاه می‌کاوید تا آن را بگشود و رسنی بیاویخت. ابو حمزه چنگ در آن زد و بیرونش کشیدند، چون به بالای چاه آمد شیری دید به دام افتاده و در رسن پیچیده، از خشم زمین می کاود و رشته از دم او است به چاه آویخته، شکر الهی به جای آورده از مهلکه نجات یافت؛ باید دانست که حاجت خواستن از غیر خدا ترک اولی است نه حرام و امام علیه السلام آن را گناه شمرد حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِين. 🔹 بلی؛ این چنین کردند با آیه های علوم انسانی قرآن و احادیث. این شخص در این داستان دستکم سه گناه را مرتکب شده است: 1️⃣ با وجود خطر جانی از آن دو نفر کمک نخواسته است. 2️⃣ بر خلاف قَدَرها و قوانین آفرینش رفتار کرده و آن را نپسندیده و بر خلاف «أبى الله أن يجرى الأمور إلا بأسبابها» عمل کرده است. 3️⃣ در انتظار معجزه نشسته است که قرآن در آیات متعدد «معجزه گرائی» را محکوم و نکوهش کرده است و انبیاء تا (باصطلاح) ناچار نشده‌اند معجزه نیاورده‌اند. قرآن به معجزه، «آیه» می‌گوید در آیۀ 73 سورۀ اعراف و در آیۀ 64 سورۀ هود، ناقۀ حضرت صالح را آیه نامیده است. و در آیۀ 7 سورۀ رعد در نکوهش کافران می گوید: «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه‏»: کافران می گویند چرا معجزه ای بر این پیامبر نازل نمی شود. و همچنین در آیۀ 20 سورۀ یونس، و آیۀ 12 سورۀ هود، و آیۀ 7 و 27 سورۀ رعد، و نیز آیۀ 21 سورۀ فرقان، و آیۀ 50 سورۀ عنکبوت، و آیۀ 8 سورۀ انعام. 🔸 این همه آیات در نکوهش معجزه گرائی و معجزه خواهی نشان می‌دهد که اساساً قرآن از معجزه خوشش نمی‌آید، زیرا معجزه بر خلاف سلیقه، حکمت و بر خلاف قَدَرهای الهی است. گرچه در بینش عوامانه معجزه شیرین تر از روند آفرینشی کائنات است. این آقای ابو حمزۀ خراسانی بر خلاف همۀ این آیه‌ها رفتار کرده است. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب کعب الاحبار یهودی مرجع دینی امت و خلیفه(1) 🔸 تمیم داری بیشتر به تبیین دین بر طبق خواستۀ خود می‌پرداخت و به احکام عملی (احکام فقهی) نپرداخته است و به عبارت دیگر: او ثقل فعالیت خود را به محور اصول دین گذاشته بود و اصول اسلام را تحریف می کرد. 🔹 به عبارت دیگر: تعلیمات تمیم داری جایگزین «سنت نظری» رسول خدا(ص) شده بود. و او کمتر به حلال و حرام و احکام عملی پرداخته است. زیرا به نظر او تحریف جهان‌بینی اسلام مهمتر از تحریف احکام عملی بوده است. اما او به امور اخلاقی نیز پرداخته است. با این روند، او تنها به امور «اجرائی اسلام» نپرداخته است. زیرا که کارش صرفاً فکری و فرهنگی بوده است. 🔸 عمَر این خلاء را نیز با یهودی دیگر به نام کعب الاحبار، پر کرد. او را رسماً در مقام «مرجعیت امت» قرار داد و خود نیز در مسائل فقهی به او مراجعه می کرد و همواره در حضور اصحاب پیامبر(ص) از او فتوی می گرفت. 🔹 نام او «کعب» است به معنی «درشت»، فراز، بر آمدگی. احبار جمع «حبر»، یهودیان به عالم و روحانی خودشان حبر می گفتند. 🔸 این حبر یهودی در زمان عمر به عنوان «مستجیر» به مدینه آمد. مطابق آیۀ «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّه»، هر فرد غیر مسلمان اعم از بت پرست، یهودی، مسیحی و… می‌توانست به مدینه بیاید و دربارۀ اسلام تحقیق کند، کلام خدا (قرآن) را بشنود و در امنیت کامل به موطن خود برگردد، اما این گونه افراد اگر اسلام را نمی‌پذیرفتند حق اقامت در مدینه و کشور مسلمین را نداشتند. کعب با استفاده از این جواز به مدینه آمد و مذاکراتی نیز با عمر داشت. سپس به شام (دمشق و حمص) رفت و پس از مدتی به مدینه برگشت و باصطلاح مسلمان شد. 🔹 سیوطی در «درّالمنثور» ذیل آیه47 سورۀ نساء آورده است: کعب در زمان عمر به مدینه آمد و عازم بیت المقدس بود، عمر به او گفت: مسلمان شو. کعب گفت: مگر در قرآن‌تان نمی‌خوانید «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً: مَثَل آنان که تورات بر آنان بارشد اما آن را بر نداشتند، همچون مَثَل درازگوش است که حمل کند کتابهائی را»، و اینک من حمل کرده ام تورات را. 🔸 عمر او را ترک کرد، کعب رفت تا به شهر حمص در شام رسید، در آن جا از مردی شنید که قرآن می خواند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً»: ای اهل کتاب ایمان بیاورید به آن چه (قرآن) نازل کرده ایم که تصدیق می‌کند آن چه (تورات) را که در نزد شما است، ایمان بیاورید پیش از آن که محو کنیم چهره هائی را..». 🔹 کعب تحت تأثیر این آیه قرار گرفت و گفت: خدای من ایمان آوردم، خدای من اسلام آوردم. زیرا ترسید که مشمول بلائی شود که در این آیه آمده است. سپس به همراه خانواده‌اش آمد و مسلمان شد. شرح: 1️⃣ آیه‌ای که کعب می خواند، نشان می دهد که او قرآن را به خوبی مطالعه کرده بود بویژه آیه‌های مربوط به یهود و اهل کتاب را، امّا او نه به وقت مطالعه بل وقتی که آیه را از دیگری می‌شنود تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد. 2️⃣ به طور معنی دار، به عمر می گوید: قرآن شما یهودیان را به درازگوش تشبیه کرده من نیز همچنان هستم. کینۀ خود را نسبت به قرآن ابراز می کند. در حالی که قرآن یهودیانی را به درازگوش تشبیه کرده است که به تورات عمل نکرده‌اند، کعب اعتراف می کند که از آن‌ها است. 3️⃣ کعب که با استفاده از قانون «استجاره» و به عنوان «مستجیر» به مدینه آمده بود، با این گفتارش رسماً قرآن و اسلام را تکذیب می‌کند، در حالی که مستجیر چنین حقی ندارد. 4️⃣ کعب به سوی شامات؛ بیت‌المقدس و حمص رفت. که دو مرکز هسته‌های یهودیان کینه‌ورز نسبت به اسلام بودند. اکنون دربارۀ او از «الاصابه، ج3 ص316»، بشنوید: وقتی که از کعب پرسیده می شد: تو که این همه به امور و مسائل و ادیان و پیشگوئی‌ها علم داری چرا تا زمان عمر اسلام را نپذیرفتی؟ می‌گوید: پدرم کتابی برای من از تورات نوشته بود و سفارش کرده بود که به آن عمل کنم و از من به حق پدر بر فرزند، عهد گرفته بود آن را باز نکنم، زمانی که ظهور اسلام را دیدم با خود گفتم: شاید پدرم چیزی از علم را از من پنهان داشته، آن نوشته را باز کردم صفت پیامبر(ص) و امّتش را در آن دیدم، آمدم مسلمان شدم. توضیح: 1️⃣ این مرد شخصاً اعتراف می کند که پدرش از پیشگویان و کاهنان یهود بوده است و خودش نیز بر اساس تشخیص عقلانی، اسلام را نپذیرفته بل با تأسی از نوشتۀ پدر پذیرفته است. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب کعب الاحبار یهودی مرجع دینی امت و خلیفه(2) 🔸 کعب الاحبار رسماً مرجع دینی مسلمانان و خود خلیفه، می شود: ابتدا چند نمونه از رجوع خود عمر به کعب الاحبار از «درّالمنثور» سیوطی، ببینید: 1️⃣ در ذیل آیه127 سورۀ بقره؛ عمر از کعب الاحبار پرسید: سرگذشت این بیت (کعبه) را به من بیان کن و کعب در جواب او یک افسانه می سراید. 2️⃣ در ذیل همان آیه، عمر از کعب دربارۀ سرگذشت حجرالاسود می‌پرسد. کعب در پاسخ افسانۀ دیگری را می‌سراید. 3️⃣ در ذیل آیه54 سورۀ انعام: عمر از کعب پرسید: اولین چیزی که خدا خلق کرد چه بود؟ کعب گفت: خداوند نوشته‌ای را نوشت نه با قلم و نه با مداد لیکن آن را با انگشت خود که زبرجد، لؤلؤ و یاقوت در پی آن بود (از انگشت خدا، زبرجد، لؤلؤ و یاقوت می ریخت) نوشت: منم خدا و نیست خدائی مگر من، رحمتم بر غضبم پیشی گرفته است. 🔹 در این افسانه، خداوند جسم و دارای انگشت معرفی شده که از انگشتانش جواهرات می‌ریزد. هنوز هم که هنوز است جسمیت و عدم جسمیت خدا در میان برادران سنّی یک معضل است. وقتی که کعب الاحبارها مرجع علمی مسلمانان و مرجع خلیفۀ مسلمانان شود، غیر از معضل و ماندگار شدن در جهل، نتیجه‌ای نخواهد داشت. 🔸 به طوری که سیوطی در همان درّالمنثور در موارد بسیار، آورده است که اهل بهشت خود خدا را خواهند دید و به چهرۀ خداوند نظاره خواهند کرد برای نمونه به ذیل آیه57 سورۀ یس، رجوع کنید. 🔹 در مباحث گذشته بیان شد که ابلیس و جریان کابالی او، از همان زمان قابیل همیشه کوشیده اند مردمان را به پرستش خدای مجسّم وادار کنند و گونه‌های مختلف بت پرستی را ایجاد کردند. 4️⃣ در ذیل آیه23 سورۀ رعد آورده است: عمر از کعب الاحبار پرسید: عدن چیست؟ 5️⃣ در ذیل آیه111 سورۀ نحل آورده است: عمر به کعب گفت: ما را نصیحت کن و از خدا بترسان. 🔸 کسی که نه تنها به نصایح پیامبر(ص) ارزشی قائل نبود بل اوامر او را در هم می‌شکست از کعب الاحبار پند و اندرز می‌جوید! همۀ این رفتارها برای تحکیم موقعیت کعب بود. 🔹 جالب این است که کعب می‌گوید: در جواب گفتم: ای امیرالمؤمنین مگر کتاب خدا (قرآن) در میان شما نیست؟ گفت: بلی لیکن ما را بترسان. 🔸 شرح: در این پاسخ سه نکته بل سه هدف وجود دارد: الف: می گوید: «اَوَلیس فیکم کتاب الله»: آیا مگر کتاب خدا در میان شما نیست؟ ب: همین جمله اشاره است بر دکترین عمر یعنی «حسبنا کتاب الله». کعب می‌گوید کتاب‌تان نیز برای‌تان کافی نیست و نیازمند معلومات و اطاعت یهودیانۀ من هستید؛ حدیث و سنت پیامبرتان را که ممنوع کرده‌اید، کتاب‌تان هم برای‌تان کافی نیست. ج: سپس سخنانی دربارۀ دوزخ می‌گوید، عمر به فکر فرو می رود (فاطرق ملیّاً) کعب احساس می کند که اشتباه کرده است و نباید به بتِ «حسبنا کتاب الله» تعرض می کرد، مبادا میان‌شان شکر آب شود. می‌گوید: گفتم: ای امیرالمؤمنین مگر در کتاب الله (قرآن) نمی‌یابید که می‌گوید «يَوْمَ تَأْتي‏ كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ». که هیچ ربطی به گفته های کعب ندارد زیرا آیه دربارۀ محشر است و سرایش های کعب دربارۀ دوزخ. 7️⃣ در ذیل آیه16 سورۀ نمل: از عبدالله بن مسعود نقل می‌کند که در حضور عمر بن خطاب بودیم، کعب الحبر وارد شد و گفت: ای امیرالمؤمنین آیا شگفت‌ترین چیزی را که در کتب انبیا خوانده‌ام برایت خبر ندهم؟ جغدی پیش سلیمان آمد و گفت: السلام علیک یا نبیّ الله، سلیمان گفت: و علیک السلام، ای جغد به من بگو چرا شما جغدان از زراعت (دانه ها) نمی‌خورید؟ جغد گفت: چون آدم در معصیتش از آن خورد، ما آن را نمی‌خوریم. سلیمان: چرا شما جغدان آب نمی‌خورید؟ جغد: چون خداوند قوم نوح را در آب غرق کرد، لذا ما آب نمی خوریم. سلیمان: چرا آبادانی را ترک کرده و در ویرانه ها ساکن می شوید؟ جغد: چون ویرانه میراث خداوند است و ما در میراث خدا ساکن می شویم. ♦️ این هم درس حیوان شناسی و زیست شناسی که کعب الاحبار یهودی برای خلیفه مسلمین و اصحاب پیامبر اسلام(ص) آموزش می‌دهد. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب تفسیر سوره عادیات (تلخیص) 🔸 سوره عادیات با قسم به الکترون‌ها و حرکت آن‌ها، نگاهی علمی و فلسفی به ساختار جهان و وجود ماده دارد. 🔹 این آیات را می‌توان به عنوان اشاره‌ای عمیق به بنیادهای فیزیک مدرن و ذره‌ای جهان تفسیر کرد. کلمه "عادیات" از ریشه "عَدَوَ" گرفته شده است و به معنای حرکت سریع، دورانی و پی‌درپی است؛ ویژگی‌ای که به خوبی با الکترون‌های در حال چرخش به دور هسته اتم هم‌خوانی دارد. 🔸 این تفسیر با توجه به غریب بودن واژه‌ها در زبان عرب، نشان از این دارد که منظور از این آیات چیزی غریب و ناشناخته برای مردم آن زمان بوده است. قرآن، به عنوان کتابی الهی و برای تمام عصرها، نیازمند واژه‌هایی است که معانی نوین و پیچیده را برجای بگذارند. این واژه‌ها نه تنها ابعاد لغوی بلکه بعد‌های معنوی و علمی را شامل می‌شوند. 🔹 در ادامه، آیه "فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا" به آتشی اشاره می‌کند که از الکترون‌ها ناشی می‌شود. کلمه "قدح" به معنای اخگر یا انرژی الکتریکی است که در آن زمان به صورت عینی وجود نداشت، اما امروزه با اتصال دو سیم برق می‌توان آن را مشاهده کرد. این یادآوری قرآنی، حکمت الهی در بیان حقایق علمی قبل از کشف آن‌ها را نشان می‌دهد. 🔸 سومین آیه "فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا"، به سرعت و تحرک الکترون‌ها و همراهی آن‌ها با نور و برق اشاره دارد. این بخش به نوعی به وجود انرژی الکتریکی و نور در سطح ذره‌ای می‌پردازد. این نور، در حالت بالقوه در الکترون‌ها وجود دارد و در برهمکنش با سایر ذرات، ظهور می‌کند. 🔹 آیه "فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا" به تاثیر الکترون‌ها در ایجاد اختلال یا واکنش‌های شیمیایی و فیزیکی اشاره دارد. این واکنش‌ها، پایه اصلی تغییرات ماده و انرژی در جهان را تشکیل می‌دهند. همچنین "فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا" به تعامل الکترون‌ها با هسته اتم (پروتون و نوترون) و ایجاد تعادل و ساختار اتمی اشاره دارد. 🔸 این تفسیر، نه تنها ابعاد علمی بلکه بعد فلسفی عمیقی دارد: جهان نه تنها از ماده تشکیل شده، بلکه از نظامی دقیق و منظم که با قوانین ثابت و حکمت الهی اداره می‌شود. الکترون‌ها با حرکت، انرژی، تاثیرگذاری و ایجاد تعادل، نمونه‌ای از این نظم و حکمت هستند. 🔹 در نهایت، این تفسیر، ما را به تفکر درباره وحدت ماده و انرژی، وجود نسبی نور و تاریکی و نقش ذرات زیراتمی در خلق عالم دعوت می‌کند. قرآن نه تنها کتاب دینی است، بلکه منبعی غنی از دانش و حکمت که با عمق و گستردگی آن، می‌توان به حقایق فیزیکی و فلسفی دست یافت. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب واقعیت علم غیب (تلخیص) 🔸 اصطلاح «علم غیب» دارای دو برداشت اصلی است: عوامانه و علمی. در برداشت عوامانه، هستی به دو بخش تقسیم می‌شود: 1️⃣ عالم شهود (چیزهای قابل ادراک) 2️⃣ عالم غیب (چیزهای پنهان) 🔹 با این حال، این تقسیم نه تنها در قرآن یا حدیث نیامده است، بلکه یک توهم ساده‌ی ذهنی است. 🔸 واقعیت آن است که هستی یک جهان واحد است که از زمین تا آسمان‌ها امتداد دارد و خداوند بر تمام آن عالم است. بنابراین، «غیب» در معنای فلسفی به چیزهایی گفته می‌شود که برای فرد مجهولند، نه آن که ذاتاً غیب باشند. 🔹 این مفهوم نسبی و مدرّج است؛ چیزی که برای یک فرد غیب است، ممکن است برای دیگری معلوم باشد. 🔸 علم غیب به طور مطلق تنها مربوط به خداوند است، زیرا او بر همه چیز دانا است. آیات قرآنی مانند «إنَّما الغیب لله» و «لا یعلَمُ من في السمواتِ والأرضِ الغیبَ إلاّ الله» این حقیقت را برجسته می‌کنند. 🔹 همچنین، پیامبران و ائمه نیز از لحاظ وجودی دارای علمی هستند که برای عموم مردم غیب است، اما این علم نسبی است و به هیچ وجه قابل مقایسه با علم مطلق خدا نیست. 🔸 علم غیب انسان‌ها، حتی انبياء، قطره‌ای از دریای بی‌کران علم الهی است. علم غیب انسان شامل سه بخش است: 1️⃣ غیب بالفعل و معلوم بالقوّه: چیزهایی که فرد مجهول است ولی قابل کشف هستند، مانند دانش یک متخصص که برای یک شخص عامی غیب است. 2️⃣ غیب بالفعل و معلوم بالامکان: چیزهایی که فقط با کمک الهی قابل دسترسی‌اند، مانند علمی که پیامبران از طریق وحی یا استعداد ذاتی خود دارند. 3️⃣ غیب بالفعل و القوه و الامکان: چیزهایی که حتی برای پیامبران نیز ناشناختنی‌اند و دانستنشان محال است. 🔹 پیامبران و ائمه، به ویژه امام علی (ع)، دارای «روح القدس» هستند، روحی که صلاحیت دریافت وحی و ابلاغ پیام الهی را می‌دهد. 🔸 این روح آنان را از دیگر انسان‌ها متمایز می‌کند و به آن‌ها علمی می‌دهد که برای عموم غیب است. با این حال، زندگی روزمره آنان مانند دیگر انسان‌هاست و از این «علم غیب» تنها در امور رسالت استفاده می‌کنند. 🔹 بنابراین، «علم غیب» مفهومی نسبی و مدرّج است که در نهایت به خداوند منحصر می‌شود. انسان‌ها، به ویژه پیامبران و ائمه، می‌توانند به سطوحی از آن دست یابند، اما هیچ‌کس نمی‌تواند علمی برابر با خدا داشته باشد. 🔸 این مسئله باعث تفاوت مذاهب اسلامی، به ویژه تشیع ولايتي، با دیگران شده است، زیرا تشیع علم غیب را برای ائمه نیز مسلّمه می‌داند. 🔹 روش صحیح در فهم علم غیب، این است که آن را به عنوان یک مفهوم مدرّج در نظر بگیریم که هر فرد یا موجودی در سطح خودش به آن دسترسی دارد. 🔸 این رویکرد با تأکید بر نسبیت علم غیب، از سوءتفاهم‌های فلسفی و عرفانی جلوگیری می‌کند و راه را برای درک عمیق‌تر از موقعیت انسان و پیامبران در مقابل خداوند هموار می‌کند. 🔹 همچنین، این دیدگاه به ما کمک می‌کند تا درک دقیق‌تری از آیات قرآن و روایات مربوط به علم غیب داشته باشیم و تعارض ظاهری میان آیات مختلف را با توجه به سطوح مختلف غیب حل کنیم. 🔸 در نهایت، علم غیب یکی از موضوعات عمیق فلسفی و کلامی است که نه تنها به درک ما از خداوند و جهان کمک می‌کند، بلکه نقش پیامبران و ائمه را در هدایت بشر به نحوی واضح‌تر مشخص می‌نماید. 🔹 این مفهوم به ما یادآوری می‌کند که گرچه بشر قادر است در مسیر کسب دانش پیش برود، اما همواره در برابر بی‌نهایت علم خداوند متواضع بماند. 📖 مطالعه و دانلود 🛒 سفارش کتاب 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی