زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_33 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_34
#رمان_آنلاین
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
.پس هیچ شرطی نداری شما
نه شرطی ندارم
اینکه با مامانمینا زنگی کنیم هم شما مشگل ندارید
شما گفتید ما طبقه بالا زندگی میکنم، پس قاطی نیستیم
آره ما طبقه بالا زندگی میکنیم، ولی خب خونه بابام هستیم دیگه
نه من مشگلی ندارم
مریم خانم اگر حرفی ندارید بریم تو هال
باشه بریم
اومدیم بیرون، نشستیم توی جمع، حاج رضا رو.کرد به داداشم
با اجازتون فردا احمد رضا بیاد با مریم خانم برن آزامایش خون، واگر راضی باشید، یه صیغه محرمیت یک هفته ای هم بینشون بخونیم که توی این مراسمات بهم محرم باشن
زن داداشم پرید وسط
حالا چه کاریه، مراسمی نیست، مراسم اصل کاری همون عقد هست که بهم محرم میشن دیگه
حاج خانم، گفت
مینا خانم، این روزها برای بچه ها خاطره میشه، احمد رضای من مومنِ اهل حرف زدن با نامحرم نیست، اینطوری بچم معذب میشه، یه صیغه میخونن، که حالا یه حرفی یه صحبتی با هم داشته باشند
زن داداشم اومد حرف بزنه، داداشم، دستش رو به نشونه هیچی نگو برای زن داداشم اورد بالا، گفت
باشه حاج رضا، مانعی نداره، برای یه هفته صیغه بخونید
حاج رضا رو کرد به من
عروس گلم اجازه میدی صیغه رو بخونم
سرم رو انداختم پایین، آروم گفتم
بله
رو.کرد به احمد رضا
پسرم بخونم
اجازه منم دست شماست بابا
_باید مهریه مشخص کنیم، محمود آقا مهریه رو چقدر بگم
سر تکون داد
_نمی دونم والا هرچی خودتون بگید
حاج رضا مارو به یه ربع سکه بهار ازادی به مدت یک هفته مَحرم کرد، وقتی خطبه خونده شد، نا خود اگاه نگاهم رفت سمت احمد رضا، اونم من رو نگاه کرد، چشم تو چشم شدیم با هم یه لبخند ملیحی به من زد که دلم رو برد،
حاج رضا رو کرد به داداشم با اجازتون ما زحمت رو کم کنیم، به امید خدا فردا صبح زود احمد رضا میاد که برید ازمایش خون،
بلند شد ایستاد، ادامه داد
الانم با اجازتون ما رفع زحمت کنیم
حاج خانم و احمد رضا هم بلند شدند، بزرگترها داشتن با هم خدا حافظی میکردن، احمد رضا اومد نزدیکم آروم لب زد
شماره موبایلت رو بگو
منم تند تند گفتم توی گوشیش ذخیره کرد.
احمد رضا هم خدا حافظی کرد رفت
زن داداشم رو به من اخم هاش رو.کرد تو هم
یواشکی چی بهت گفت
دوست نداشتم بهش بگم، فقط نگاهش کردم، دید حوابش رو ندادم، با تشر گفت
برای چی بهت نگفتیم سر خود چایی آوردی
ببخشید نمی دونستم که باید بگید، فکر کردم، میگی برو توی آشپز خونه منظورتون اینه که چایی بیارم
رو کرد به داداشم
تو یه خورده نصیحتش کن، نمی شه که هر کاری بخواد بکنه بعدش بگه، من نمی دونستم، یا من فکرش رو نمیکردم
داداشم، رو کرد به من
مریم جان، هر کاری خواستی بکنی قبلش با مینا هماهنگ کن
_چشم داداش،
شام خوردیم، اومدم توی اتاق خودم
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_34 #رمان_آنلاین به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (ل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_35
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
به خودم گفتم، ازم شماره گرفت، یعنی میخواد بهم زنگ بزنه، شایدم میخواد پیام بده.
گوشیم رو دستم گرفتم، نگاهی بهش انداختم، نه خبری نیست، شاید شماره گرفته که فردا برای آزمایش زنگ بزنه، صدای زنگ پیامک گوشیم اومد. دلم ریخت، یعنی احمد رضاست، پیام رو نگاه کردم، خنده پهنی زدم، ای جان خودشه، بازش کردم
سلام، بیداری؟
میخوام جواب بدم از استرس دستم میلرزه، با سلام و صلوات نوشتم
سلام بله بیدارم
_چیکار میکنی؟
_توی اتاق خودم نشستم
_ایکاش میشد ببینمت
منم دلم میخواست که الان احمد رضا پیشم بود، ولی روم نمیشه که اینطوری بگم، هر کاری هم میکنم نمیتونم جمله ای پیدا کنم بهش بگم، از فاصله که بین جواب دادن افتاد نوشت
_مریم هستی
_بله
میگم ایکاش میشد ببینمت
باید جواب بدم چون ممکنه دلش بگیره
_منم دوست دارم شما رو ببینم
_پیام رسان داری؟
_نه گوشیم ساده است
_میخرم برات
چشم هام باز شد، خنده پهنی به لبم نشست، خدای من میگه برات میخرم
_ممنون
_من خوابم نمیاد تو چی؟
_منم خوابم نمیاد
_یه چی بگم ناراحت نمیشی
_نه بگید
_چرا زن داداشت با من همچین خوب حرف نمیزد
_چون میخواست دسته گل رو بگیره، شما بهش ندادی
_عه مگه برای اون آورده بودم، که بدم بهش، راستی میدونی خودم اون دسته گل رو پیجیده بودم
_واقعا خودتون پیچیده بودید
_آره، یه دوست دارم تو شهر گل فروشی داره، من زیاد میرم پیشش، ازش یاد گرفتم
_خیلی قشنگه تا به حال همچین دسته گلی به این قشنگی ندیده بودم
_ماییم دیگه برای نامزدم گل میپیچیم
_مریم ربطه تو با زن داداشت جطوریه
_زن داداشمه دیگه چی بگم
_اذیتت میکنه؟
_بیشتر وقتها بله
_میشه بگی چیکار میکنه
مثلا امروز گفت باید همه خونه رو تنهایی تمیز کنی چون خواستگارها برای تو میان، منم مثل خونه تکونی خونه رو تمیز کردم، البته آشپز خونه رو دوستمم بهم کمک کرد
_تو امشب گریه کرده بودی؟
_از کجا متوجه شدید؟
_مامانم گفت مریم چشم هاش پف داشت، فکر کنم گریه کرده بود
_گریه کردم، پشتشم خوابیدم، دیگه چشم هام پف کردن
_نگران نباش بزار عقد کنیم نمیزارم یه تو بهت بگه
_ممنون
_پایه ای تا صبح به هم پیام بدیم
_بله
تا اذان صبح به هم پیام دادیم، اذان صبح نوشت
من برم نماز بخونم، بعد هم بخوابم، بقیه حرفهامون رو فردا که همدیگر رو دیدیم میزنیم
_باشه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_35 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_36
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وضو گرفتم نمازم رو خوندم هرکاری می کنم خوابم نمیبره، پیامهای احمدرضا یکی یکی از جلوی چشمام میاد و میره چقدر از صحبت کردن با احمدرضا لذت میبرم، چقدر دوسش دارم کاش زودتر صبح بشه بیاد دنبالم بریم خرید، تو فکر خیال بودم که خوابم رفت، با صدای زنگ تلفن بیدار شدم، معمولاً جز الهه دوستم کسی بهم زنگ نمی زنه، اصلاً کسی شماره من رو نداره، برادرم بدش میاد که من به دخترهایی که برادر بزرگ دارن رفت و آمد داشته باشم، و گفته شماره ام رو جز به الهه به کسی ندم، نگاه کردم به صفحه گوشیم، از خوشحالی هینی
کشیدم وای احمدرضا زنگ زده جواب دادم
الو سلام
سلام حالت خوبه
ممنون
شما خوبی
میشه صدای تو رو شنید و خوب نبود، بعد از نماز خوابیدی؟
_یکم خوابیدم
میگم امروز نمیتونیم بریم ازمایش
چرا؟
دیشب یادمون نبود، اول باید بریم محضر خونه معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش
خیلی ناراحت شدم، از دیشب خوشحالم که فردا میخوام با احمد رضا برم بیرون
الو خوبی مریم
بله خوبم، پس چرا چیزی نمیگی
چی بگم نمیشه بریم دیگه
حالا شناسنامه با یه عکس رو حاضر کن بیام دنبالت با هم بریم
زن داداشم نمیزاره من با شما بیام
تنها نمیام با مامانم میام
باشه، شناسنامم دست خودمه، الان حاضر میشم
زن داداشم در اتاق رو باز کرد
با کی حرف میزدی
احمد رضا
چی میگفت
گفت اول باید بریم محضر معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش بدیم
اخمهاش رو کرد تو هم
عجب بچه پر روییِ، نه به باره نه به دارِ زنگ زده به تو، مگه تو بزرگتر نداری، باید دُم این پسره رو قیچی کنم
از اینکه به احمد رضا اینطوری گفت خیلی بهم بر خورد، نتونستم طاقت بیارم، برای اولین بار تو روش وایسادم
دیشب میخواستی دسته گلم رو ازش بگیری، الان میگی چرا به تو زنگ زده
با تهدید قدم برداشت سمت من
دختره بی حیا حالا دیگه تو روی من وامیستی،
منم از ترسم، قدم برداشتم عقب، اون اومد جلو، من رفتم عقب، تا چسبیدم به دیوار، صدای زنگ در حیاط اومد
یه چشم غرّه بهم رفت، از اتاق رفت بیرون، ایفون رو برداشت
کیه؟
از پنجره اتاقم نگاه کردم، حاج خانمِ داره با زن داداشم حرف میزنه، پنجره رو باز کردم، ببینم چی دارن میگن
حاج خانم گفت
شما هم بیاید با هم بریم
حاج خانم من به محمود نگفتم، نمی تونم بیام، شما باید دیشب میگفتید
شما ببخشید، یادمون نبود، حالا اگر شما نمیاید مریم جان رو بفرستید با ما بیاد بریم
آخه داداشش خبر نداره
ای بابا مینا خانم، یعنی شما من رو قبول نداری، یه ساعت میریم و بر میگردیم دیگه،
زن داداشم به رو در بایستی افتاد گفت، بزار با خودش صحبت کنم ببینم چی میگه،
فهمیدم میخواد بیاد من رو تهدید کنه که خودم بگم نمیام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_36 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_37
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
منم مانتوم رو تنم کردم دکمه هاش رو نبستم، روسری و چادرم رو دستم گرفتم، شناسنامه و عکسم رو انداختم توی کیفم، کیفم رو برداشتم، هم زمان که من خواستم برم بیرون، زن داداشم وارد خونه شد، دستش رو.گرفت سمت من
_کجا؟
زل زدم بهش ساکت نگاهش کردم، صدای حاج خانم از توی حیاط اومد
_یا الله، ببخشید مینا خانم اجازه هست، بیام تو
زن داداشم علی رغم میلش گفت
_خواهش میکنم، بفرمایید
_با اجازتون اومدم از مریم جون سوال کنم که دوست داره با ما بیاد یا نه
زن داداشم با نگاه و اشاره دستش، تهدید وار میگه بگو نه نمیام
منم گفتم
ممنون حاج خانم میام
زن داداشم اینقدر عصبانی شد که، کارد میزدی بهش خونش در نمیومد، این کارم برام عواقب سختی داشت، ولی به خودم گفتم بیخیال ارزشش رو داره، رفتم توی حیاط دکمه های مانتوم رو بستم، رو سری و چادرم رو سرم کردم، تازه یادم اومد به حاج خانم سلام نکردم، با شرمندگی گفتم
سلام
_سلام دخترم حالت خوبه
_ممنون
_شناسنامه و عکس برداشتی؟
_بله برداشتم
از حیاط رفتیم بیرون، خواستم بشینم عقب ماشین که حاج گفت
بشین جلو
از خوشحالی انگار بال درآوردم، درماشین رو باز کردم، نشستم روی صندلی روکردم به احمد رضا
_سلام
لبخند زد
_سلام حالت خوبه
_ممنون
از توی آینه به مامانش نگاه کرد
_مینا خانم نمیاد؟
_نه مادر بریم نمیاد
_حالا خوبه گذاشت مریم بیاد
_آره دیگه گذاشت
_مامان چرا این مینا خانم اینطوریه؟
_غیبت نکن مادر، اصل کار مریم هست که داریم میریم دیگه
رسیدیم به دفتر خونه، حاج خانم گفت
من توی ماشین میشینم، شما برید معرفی نامه بگیرید بیاید.
از ماشین پیاده شدیم، احمد رضا دستش رو سمت من دراز کرد که دست هم رو بگیریم، از خجالت دارم آب میشم، نه روم میشه دستش رو بگیرم، نه میتونم دستش رو رد کنم، آروم دستم رو بردم سمت دستش، دستم رو گرفت، از شدت استرس انگار راه نفسم بسته شد، قلبم به شدت میزد، چند قدم که دست تو دست هم رفتیم، حالم بهتر شد، گرمای دستش حس خوبی بهم داد، انگار همه دنیا توی دست منه
معرفی نامه رو فوری بهمون داد، اومدیم توی ماشین احمد رضا رو کرد به من
صبحانه خوردی؟
_نه آخه فکر کردم میخوایم آزمایش بدیم منم صبحانه نخوردم
_کله پاچه دوست داری
_بله
_مامان بریم کله پاچه بخوریم؟
_بریم مادر
صبحانه دلچسبی خوردیم، حرکت کردیم سمت خونه، دل شوره افتاد به جونم که الان برم خونه زن داداشم حسابی داداشم رو علیه من شورونده، توی دلهره و دلواپسی بودم که رسیدیم در خونمون
خواستم از ماشین پیاده شم، حاج خانم گفت
مریم جان دلت شور نزنه شما که رفتید محضر معرفی نامه بگیرید، من زنگ زدم به داداشت گفتم، که تورو با خودمون آوردیم، گفت اشکالی نداره
از حرفش خیلی خوشحال شدم، زنگ زدم، زن داداشم از پشت آیفون گفت
کیه؟
منم مریم باز کن
در باز شد، هنوز داداشم نیومده، زن داداشم در هال رو باز کرد، با چشم غره خیره شد به من، از ترس خشکم زد
_ای خاک تو اون سر بی شخصیتت کنن، برای چی رفتی؟
با ترس و لرز گفتم
حاج خانم زنگ زد به داداش، اونم گفت اشکال نداره
یه دم پایی پرت کرد سمت من، جا خالی دادم بهم نخورد، فریاد زد
یتیم بد بخت همه درد سرهات برای منه، اجازت رو باید داداشت بده، من رو با دوتا بچه دست تنها گذاشتی با اون پسره رفتی ددر دودور...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_37 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_38
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
رفت تو خونه و برگشت، کیف و مانتو مغنه ام رو پرت کرد توی حیاط گفت
گمشو برو مدرسه ات
فرزانه از پشت شیشه هال داره من رو نگاه میکنه ولی چون مامانش خیلی عصبانیه، جرات نمیکنه، حرف بزنه
رفتم گوشه حیاط مانتو شلوار مدرسه ام رو پوشیدم، مغنعه ام رو سرم کردم، چادر و روسریم رو به بند لباس آویزون کردم، کیف مدرسه. ام رو برداشتم، در حیاط رو باز کردم، رفتم خونه الهه اینا
الهه حاضر شد اومد بیرون رو کرد به من
رنگ و.روت پریده، زن داداشت اذییت کرده
همه چی رو براش گفتم
با خنده گفت
خوب کردی با احمد رضا رفتی، منم بودم میرفتم، محل زن داداشت نده، مریم ناهار نخوردی نه؟
_ولش کن صبحانه کله پاچه خوردم میل ندارم
_الان گرسنت نیست، زنگ تفریح دل ضعفه میگیری، صبر کن من برم خونموم برات لقمه گوشت کوبیده بیارم.
گفت و رفت تو خونه، رفتم تو حیاطشون، بلند گفتم
_الهه بادمجون ترشی هم بریز روش.
از مدرسه برگشتم، شب داداشم اومد، انگار که از قبل زن داداشم حسابی بد گویی من رو پیشش کرده بود، با تشر به من گفت
من که نیستم از صبح تا شب مواظبت باشم، چرا به حرف مینا گوش نمیکنی، برای چی باهاشون رفتی؟
مظلومانه گفتم
حاج خانم گفت به شما زنگ زده گفته
_حاج خانم من رو تو عمل انجام شده قرار داد، دفعه آخرت باشه ها
سر کج کردم
_چشم داداش
شام رو خوردیم، سفره رو جمع کردم، ظرفهارو شستم، حا به جا کردم، یه دستمالم به گاز کشیدم، بهشون شب بخیر گفتم، اومدم توی اتاقم، فردا امتحان دارم، باید بخونم، ولی چشم و.گوشم به گوشی موبایله که احمد رضا پیام بده، گوشی رو. گذاشتم روی گزینه لرزش، تکیه دادم به دیوار رو به روم ، که اگر زنگ زد، متوجه بشم، از این طرف کتاب میخونم، از اون طرف چشمم به گوشی هست، ساعت ده و نیم پیام داد، بازش کردم، نوشته
می فرستم مهربان بر محضر تو یک پیام
تا که هم جویای احوالت شوم هم داده باشم یک سلام
خوبی مریم؟
اینقدر این شعرش به دلم نشست
نوشتم
_ سلام خوبم چه شعر قشنگی
_ماییم دیگه برای نامزدمون شعر میگیم
کش دار گفتم
شعر میگید، دسته گل میپیچید
_کجاش رو دیدی تازه قربونشم میریم
از خجالت گونه هام سرخ شد، لال شدم دیگه نتونستم حرف بزنم
گوشیم به لرزش افتاد، فهمیدم زنگ زد، فوری جواب دادم
بله
_توجه کردی تو یه حالت خوبه هم به من نمیگی؟
خندم گرفت، تودلم گفتم خب خجالت میکشم
_ببخشید الان میپرسم، حالتون خوبه
_مگه تو دکتری که حال من رو میپرسی
نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم، قهقه ای زدم
چه قشنگ میخندی، ایکاش اونجا بودم خندهات رو میدیدم
زن داداشم در رو باز کرد، توپید به من
_چه خبرته خونه رو گذاشتی رو سرت، بگیر به کّپ دیگه، بچه هام خوابن
گوشی رو از در گوشم برداشتم، هیچی نگفتم، فقط نگاهش کردم، رفت در رو هم بست، صدای الو الو احمد رضا اومد
گوشی رو.گذاشتم در گوشم
_بله
_زن.داداشت بود
_آره
_چی میگه این زیگیل
_میگه صدات بلند شده بچه ها خوابن
_مگه تو، توی اتاق خودت نیستی؟
_چرا تو اتاق خودمم
_بچه ها توی هال میخوابن؟
_نه بابا اونها توی اتاق خودشون میخوابن، بهانه شه نمی تونه خوشی های من رو ببینه، تا صدای خنده من رو شنید بی هوا در رو باز کرد اومد تو
_خب وقتی توی اتاقت هستی در رو از تو قفل کن
_جرات نمیکنم
با لحن جدی گفت
_مریم این ترس تو هست که اون رو اینقدر جسور و پر رو کرده، نترس یه دو دفعه تو روش وایسا خودش رو جمع میکنه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_38 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_39
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نفس بلندی کشیدم گفتم
شما اینجا نیستید تا رفتارهاش رو ببینید عصبانی که میشه، من از ترسم میلرزم
این چند روزم صبر کن، بزار عقدت کنم، میارمت همینجا خونه خودمون، بهش اجازه نمیدم نگاه چپ بهت بندازه
این حرفش خیلی دلم رو گرم کرد، به خودم گفتم، خوب شد بهش نگفتم نمیخوامش، حتما خدا میخواد به واسطه احمد رضا من رو از دست زن داداشم نجات بده،
_اینطوری که میگی، من حس وقتی رو دارم که مامانم زنده بود، دلم خیلی گرم میشه
_درست میشه یه چند روز صبر کن، الانم بخوابیم، صبح میخوایم بریم آزمایش
_باشه بخوابیم
_شب بخیر عزیزم
_شب بخیر
_مریم
_بله
_عزیزمش رو نگفتی
_زدم زیر خنده
_عه چرا میخندی، تا نگی شب بخیر عزیزم قطع نمیکنم
مکثی کردم، با شرم و.خجالت گفتم
_شب بخیر عزیزم
_شب تو هم بخیر خوشگل خانم
تماس رو قطع کردم، چشم هام رو بستم، و هی حرفهای احمد رضا رو توی ذهنم مرور کردم،
صدای زن داداشم اومد
_نمیخوای بخوابی
فوری برق اتاقم رو خاموش کردم بخوابم، ولی مگه خوابم میره.
صدای موبایل وجیهه خانم اومد، لبخندی به من زد
مریم جان خیلی ببخشید که کلامت رو قطع میکنم، وحیده است، ببینیم چیکار داره؟
بله خواهش میکنم جواب بدید.
_سلام وحیده جان، حال مامان چطوره؟
نگران گفت
راست میگی
ای وااای، پس امشب بیمارستان نگهش میدارن
وحیده جان، من نمیتونم اینجا بمونم، با مریم خانوم میریم خونمون، غزل رو هم میبرم
آخه تو که اخلاق غلام رضا رو میدونی، شب دیر میاد، خسته است میخواد شامش رو بخوره بخوابه
باشه حتما، میتونم با مامان حرف بزنم
پس هر وقت حالش بهتر شد، بهم زنگ بزن باهاش صحبت کنم
ممنون وحیده جان
تماس رو قطع کرد، رو کرد به من
مریم خانم، یه دنیا از تون معذرت میخوام، داستان زندگیت خیلی شیرین و شنیدنی هست، ولی متاسفانه مامان حالش بد شده امشب بستری میشه بیمارستان، شما بیاید بریم خونه ما، اونجا با هم حرف میزنیم، منم یه دنیا حرف دارم برات،
دلم شور فاطمه خانم رو زد
_ببخشید مامانتون اینجا فشارشون پایین بود، الان مشگلشون چیه؟
وحیده گفت: نوسان فشار پیدا کرده، گاهی پایین هست، گاهی میره بالا، دکتر گفته سیستم عصبیش بهم خورده، مامان خیلی وحید رو دوست داره، الان که وحید باز داشتِ، مامان فکر میکنه بچش افتاده زندان ابد، بابا یه شب بازداشت شده دیگه مگه چی شده، فردا وحید میاد خونه، به غلامرضا سپردم یه سند جور کنه فردا صبح ببرن دادسرا، وحید رو بیارن تا تکلیف پرونده اش روشن بشه
خب یکی برای مامانِ تون توضیح بده
هرچی هم که بهش بگی، اون تا وحید آزاد نشه قانع نمیشه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_39 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_40
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
رو.کرد به غزل
غزل جان عمه حاضر شو بریم خونه ما
_آخ جون با سحر بازی میکنم
وجیهه خانم زنگ زد به آژانس، آماده شدیم، در حیاط رو باز کردیم، نسترن پشت در حیاط میخواست در بزنه، رو به وجیهه خانم گفت
اومدم غزل رو ببرم
_نه عزیزم شما نمیتونی غزل رو ببری، غزل پیش من امانته، صبر کن مشگلی که برای وحید درست کردی حل شه بیا از خودش بگیر ببر
ببین وجیهه جان من توی این خونه با تنها کسس که مشگل نداشتم شما بودی، الانم دوست دارم احترام بینمون بمونه، پس بچه من رو بده ببرم، چون اصلا دلم نمیخواد که این وسط حرمت شکنی بشه
منم خیلی تلاش کردم که زندگی شما حفظ بشه و خیلی هم دوستت داشتم، ولی این برای قبل بود، که داداش من رو زندان ننداخته بودی، الان که اومدی توی خونه ما حرمت نون نمک رو نگه نداشتی، راعایت حال مادر من رو نکردی، وحیدم انداختی زندان، دیگه نه دوستت دارم و نه برام اهمیتی داری، این که در خواست طلاق داد، تو بودی، خودم چند بار اومدم بهت التماس کردم نکن، گفتی برادرت چنین و چنان، حالا که بعد از سه سال برادرم ازدواج کرده، دقیقا روز اول زندگیش اومدی، دعوا و مرافعه راه انداختی ، داداش من رو علیه خودت تحریک کردی، بعدم ازش شکایت کردی انداختیش بازداشگاه، من غزل رو بهت نمیدم و اگر به زور ببری به جرم آدم ربایی ازت شکایت میکنیم، اونوقت خودم،
دستهاش رو به نسترن نشون داد
با همین دستها میندازمت باز داشگاه
نسترن خنده تلخی زد
_بچه خودم رو ببرم میشه آدم ربایی؟
بله میشه، اولا که وحید مایل بود غزل رو بده به تو بهتم گفت همه هزینه هاش رو قبول میکنم، خودت گفتی نه نمیخوام، داداگاه هم گفت میتونی هفته ای یک بار، بیست و چهار ساعت بچت رو ببری نگه داری، بعدم تحویل پدرش بدی، تو این هفته بچت رو بردی، حالا هم از جلوی ما زود برو کنار، میخوایم بریم
نسترن که انگار باورش نمیشد، وجیهه خانم بهش اونطوری بگه، عقب نشینی کرد، گفت
لا اقل وجیهه خانم بچم غزل رو دست
با اشاره سرش من رو نشون داد
این نده
وجیهه خانم که خیلی از دست نسترن ناراحته گفت
این خانم، اسم داره، اسمشم مریم خانم هست، خانم خیلی خوبی هم هست
غزل رفت کنار مامانش
مامان، راست میگه مهربونه، با من بازی کرد
اخم هاش روکرد توی هم
غزل تو با این زن بازی کردی؟
غزل سرش رو تکون داد
آره مامان
تو. بیجا کردی، این زنه، زن بابای توعه، رفتیرباهاش دوست شدی
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_40 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_41
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وجیهه خانم رو کرد به نسترن
نسترن بس کن، تا کی میخوای به این نادونی هات ادامه بدی، چرا بچت رو وسیله انتقام خودت قرار میدی، تو مادر این بچه ای، گناه داره این طفل معصوم
راننده آژانس سرش رو از شیشه ماشین کرد بیرون
خانم من کار دارم بیاید سوار شید بریم
وجیهه خانم، دست غزل رو گرفت، رو کرد به من
بیا بریم
غزل زد زیر گریه، با دستش مامانش رو نشون داد
مامان تو هم بیا
تلاش مرد دستش رو از دست عمه اش بکشه
عمه ولم کن برم پیش مامانم
وجیهه خانم به زور دستش رو کشید، نشستیم توی ماشین،
رو کردم به وجیهه خانم
میگذاشتید مامانش ببرش، گناه داره این بچه
مریم جان شما تازه اومدی تو جمع ما با اخلاقهای وحیدم آشنا نیستی، وحید خیلی اهل گذشت و ازل و بخششِ، ولی خیلی هم تلافی جو هست، الان از دست نسترن خیلی ناراحته، بیاد ببینه غزل رو برده قیامت میکنه، اونوقت برای هممون بد میشه، برای نسترن بدتر، نسترن خیلی کار بدی کرد، وحید رو باز داشت کرد، داداش من جوون سه سالِ داره مجردی زندگی میکنه، وحید کوه غروره، با این وجود، چند بار از نسترن خواست، بیا رفتارهای گذشتت رو کنار بزار، دوباره با هم زندگی کنیم، نسترن گفت، من همینم که هستم، یک دقیقه دیگه هم حاضر نیستم با تو زیر یه سقف برم، حالا که بعد از سه سال داداشم ازدواج کرده، روز اول زندگیش اومده این بساط رو راه انداخته
یعنی هیچ راهی برای آشتی وحید و نسترن نیست؟
با تعجب رو کرد به من
حالت خوبه؟ چی داری میگی؟ میخوای نسترن و وحید رو با هم آشتی بدی؟ دوست داری با هوو زندگی کنی
نه نه وحیهه خانم، من از زندگی وحید میرم، آخه تنوز زندگی بین من و وحید شکل نگرفته
مریم جان، دیگه یه همچین مسئله ای غیر ممکنه، مگر اینکه تو خودت این حرف رو جلوی وحید بگی و اون رو بندازی تو فکر، بشین سر زندگیت، کاسه داغ تر از آش هم نشو
ساکت شدم، ولی دلم خیلی برای نسترن سوخت، اون وحید رو دوست داره، در ثانی، وحید اصلا با من رفتار خوبی نداره، من باید از دست زن داداشم شکایت کنم، ادامه زندگی من با وحید به شرط شکایت من از دست زن داداشم هست، وحید چه اجازه بده چه اجازه نده، من باید حیثیت و آبروی رفته خودم رو توی روستا برگردونم، مینا باید رسوای عام و خواص بشه، من با توکل بر خدا، باید با مامور برم، با دستبند مینا رو از توی خونه بکشم بیرون، جلوی همه اهل محل سوار ماشین پلیسش کنم، و همه این صحنه رو ببینن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_41 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_42
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
خدایا خودت میدونی که من اهل تلافی و کینه نیستم، من دنبال آبروی از دست رفته ام هستم، من روستام رو جایی که توش به دنیا اومدم، بزرگ شدم، جایی که توش محبت مادرم رو لمس کردم، دوست دارم، من میخوام سر بلند از جلوی مردم آبادی برم سر قبر پدر و مادرم فاتحه بخونم، اصلا میدونم از این بار گرون تهمت مینا به من روح پدر و مادرم در عذابند، من باید روحشون رو شاد کنم،
با صدای وجیهه خانم که گفت
مریم جان رسیدیم، به خودم اومدم، از ماشین پیاده شدم، وجیهه خانم، کرایه آژانس رو داد، کلید انداخت در حیاط رو باز کرد، وارد خونه شدیم، ماشاالله چه حیاط بزرگی دارن، چقدر درخت و گل کاشته، وسیله بازی هم توی حیاطش گذاشته، تاپ و سرسره برای بچه، تاپ بزرگسالان هم داره، چقدر دوست دارم سوار تاپ بشم، از چیدمان گلدونها کنار باغچه معلومه خیلی با سلیقه است، یه دختر بچه هم سنِ غزل از توی خونه اومد بیرون، دوید سمت غزل،
غزل میای بازی
غزل هم خوشحال با سحر رفتن.
وجیهه خانم متوجه جذبه نگاه من به درختها و باغچه خونه اش شد، رو.کرد به من
شما هم درخت و گل و باغچه دوست داری
بله خیلی دوست دارم، ولی چیزی که اینجا خیلی توچشم هست، سلیقه و حوصله شماست
لبخند رضایتی از حرف من زد
ممنون عزیزم، چشمات خوب میبینه، حیاط خونه شما هم بزرگه، میام کمکت، با سلیقه خودت باغچه رو درست میکنیم، مامانم بنده خدا اینقدر درگیر زندگی وحید شده که دیگه خودشم فراموش کرده، چه برسه به حیاطش، بیا بریم تو خونه که سخت مشتاق شنیدن بقیه خاطراتت هستم
وارد خونه شدیم، ماشاالله چه خوش سلیقه است این خواهر شوهر ما، عحب چیدمان قشنگی داره، خونش رو با رنگ صورتیه، برای فمر کنم نخواسته خونش یه دست بشه تو بعضی از چیدمان و دکور از رنگ گلبهی و تو بعضی چیدمانها رنگ سرخ استفاده کرده، پسر بچه ای شبیه به وحید هست اومد جلوی من، خیلی مودبانه گفت
سلام خوش.امدید
این طرز برخورد، نشانه تربیت صحیحِ پدر و مادره، البته بیشتر مادر، چون پدرها که به خاطر کارشون، بیشتر وقتها بیرون از خونه هستن
سلام آقا عرفان حالتون خوبه
ممنون خوبم
وجیهه خانم، با دستش اتاقی رو به من نشون داد
بفرمایید اینجا لباست رو عوض کن راحت باش
وارد اتاق شدم، چادر و مانتو رو در آوردم، آویزان کردم، به رخت اویز با بلوز شلوار، روسری سرم کردم اومدم توی هال، وجیهه خانم گفت
مریم جان راهت باش رو سریت رو در بیار بزار سرت یه هوایی بخوره
اشاره کردم به عرفان
به خاطر ایشون رو سری سرم کردم
خنده صدا داری کرد، با انگشتش پسرش رو نشون داد
اینکه تنوز تکلیف نشده
ممیز چی اونم نیست
ممیز به پسر بچه ای میگن که بتونه بعضی مسائل رو از هم تشخیص بده، خدا رو شکر ما اهل ماهواره نیستتیم، که هر شبکه یا هر فیلمی رو ببینیم، بچه من به اون حد نرسیده...
زمان اعزام همسرم به جبهه من یه دختر دو ساله داشتم و یکی هم بار دار بودم، موقع به دنیا اومدن دختر دومم همسرم جبهه بود، دختر دومم خیلی بهانه پدرش رو میگرفت، مینشست در حیاط، وهر کی بهش میگفت چرا اینجا نشستی میگفت، اینحا ننشتم (نشتم) بابام بیاد، ازش میپرسیدن، بابات کجا رفته؟ میگفت صدام خوشِ (صدام رو بکشه) چون همسایه ها این حرفش رو تحویلش میگرفتن، اونم خوشش اومده بود، تقریبا هر روز میرفت در حیاط همون سوال و جوابها تکرار میشد، من خودم مشوق پدر و همسرم میشدم برای جبهه رفتن، ولی با این حال، هر وقت دیر نامه هاشون میرسید و مدتی میشد که ازشون بی خبر میشدیم، من یه مریضی میگرفتم، یه بار...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_42 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_43
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
ما ماهواره نداریم، غلامرضا هم، توی کلامش توی رفتارش خیلی با حیاست، حتی حواسش به دوستهای عرفان هم هست، ما دو سالِ اومدیم اینجا، خونه قبلی ما از این خونه خیلی بهتر بود، ولی یه چند تا خونواده بودن روی بچه هاشون کنترل نداشتن، بچه هاشون فحش میدادن، تا نیمه های شب توی کوچه بودند، پدر مادر هاشونم هیچ کنترلی روی بچه هاشون نداشتن، غلامرضا گفت ما اینجا بمونیم خواهی نخواهی روی بچه های ما هم تاثیر میزاره، برای همین خونمون رو فروختیم غلامرضا هم یه تحقیقی در مورد این محل کرد، اومدیم اینجا، اینجا هم محلش آدمهای مذهبی هستن، همسایه های ما بچه های خوب و مودبی دارن، حالبه بدونی چند تا مشتری میومد برای خونمون، غلامرضا میدید بچه کوچیک دارن نمیفروخت، میگفت بچه های اینها هم مثل بچه های خودمون میمونن، تا اینکه خونواده اومدن بچه هاشون بزرگ بودن به اونها فروخت
چه شوهر مومنی دارید وجیهه خانم
آره خیلی، مومن بودنشم واقعیِ از اینها که دو رویی میکنند و ادای دین داری در میارن نیست
رو سریم رو در آوردم، موهام رو که بسته بودم آزاد کردم، ازتوی کیفم بورس در آوردم موهام رو بورس کشیدم، وجیهه خانم نکاهی به موهام انداخت
ماشاالله چه موهای بلند و لختی داری
لبخند زدم
خیلی ممنون
مریم جان میخوام زنگ بزنم از رستوران برامون غذا بیارن شما چی میل دارید
فرقی نمیکنه هر چی شما بخورید، منم میخورم
ناهار رو خوردیم، برای شام قرمه سبزی گذاشت، رو کرد به من
مریم جان از وقفه ای که بین صحبتهات افتاد معذرت میخوام، بقیه اش رو برام بگو
صبح اونروز احمد رضا با مامانش اومدن دنبال ما، زن داداشم بچه ها رو. گذاشت پیش مامانش، چهار تایی رفتیم آزمایش دادیم اومدیم، دو روز بعدش احمد رضا رفت جواب آزمایش رو گرفت، قرار گذاشتن شب جمعه یه عقد کوچیک بگیریم، ولی عروسی رو مفصل بگیرن،
مامان من توی، یه سفر به مشهد، با یه خانم کورد کرمانشاهی دوست میشن، مامانم همیشه میگفت، من خواهر ندارم کبری از خواهرم بهم نزدیکتره، قبل از فوتشم، به داداشم وصیت کرد، حتما کبری باید توی مراسمات عروسی مریم باشه، برای همینم، داداشم زنگ زد به خاله کبری و دعوتش کرد.
خاله کبری دو روز مونده به عقد من اومد، تا در رو باز کردیم وارد حیاط شد، چشمم که افتاد بهش، دستهام رو باز کردم، اونم آغوش باز کرد، سلام کردم خودم رو انداختم توی بغلش، من رو سفت توی بغل کرد
خوبی مریم جان، الهی قربونت برم، چقدر دلم برات تنگ شده بود، مبارکت باشه خاله
از بسکه با مامانم صمیمی بودن، من بوی مامانم رو ازش حس میکردم، نا خود آگاه زدم زیر گریه، من رو از خودش جدا کرد
چرا گریه میگن، عزیزم، شگون نداره عروس گریه کنه
دلم خیلی پر بود، دوست داشتم تمام اذیت و آزارهای زن داداشم رو براش بگم، اونم که انگار فهمیده من چی میخوام بگم، آروم گفت
تا من اینجا هستم. نمی زارم اذیتت کنه
فاطمه خانم زنگ زد به زن داداشم که بریم حلقه و آینه شمعدان رو بخریم، زن داداشم میدونست که داداشم به واسطه مامانم خیلی برای خاله کبری احترام قائله برای همینم جرات بی احترامی و. کم محلی رو بهش نداشت.
زن داداشم اومد جلو، با خاله کبری سلام و حال و احوال رو بوسی کرد، همه رفتیم توی خونه، خاله کبری رو کرد به زن داداشم
عقد مریم رو تو محضر میگیرید یا خونه
توی محضر عقدشون میکنیم، میایم خونه یه عقد کوچیک براشون میگیریم
میخواید یه جشن بعد از ظهر به صرف شرینی شربت بگیرید، شام که نمیخواهید بدید بگید خرجش زیاد میشه، خونتونم که بزرگه، یه جشن خوب بگیرید براش دیگه
زن داداشم که قشنگ معلومه، از این حرف خوشش نیومد خیلی سنگین گفت
به محمود بگم ببینم چی میگه
محمود با من، خودم راضیش میکنم
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_43 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_44
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه گوشی، دیدم احمد رضاست، رفتم توی اتاق خودم در رو بستم،
الو سلام
_سلام چطوری؟
-خوبم شما خوبی؟
عه داری راه میفتی یا، حال من رو میپرسی
لبم رو گاز گرفتم، سکوت کردم
_مریم
_بله
_مامانم گفت بهت بگم فردا ساعت ده صبح میایم دنبالتون بریم خرید
_باشه بیاید
_آقا احمد رضا
_چی گفتی؟
_میگم آقا احمد رضا
_یه بار دیگه بگو
_صدای من نمیاد
_چرا صدات میاد، ولی آخه چرا من رو مثل غریبه ها صدا میکنی، مثلا ما نامزدیم
: پس چی بگم؟
_بگو احمد رضا
هر کاری میکنم زبونم نمیچرخه، نمی دونم چرا خندم گرفت
_چقدر قشنگ میخندی، خب حالا من رو درست صدا کن میخوام ببینم چی میخواستی بگی
به زور و زحمت گفتم
_احمد رضا
کشی دار گفت
_ جانم
دلم از این طرز حرف زدنش میریزه
_میخوام یه خبر خوب بهت بگم
_جان. چه خبری
_دوست مامانم که ما بهش میگیم خاله کبری از کنگاور اومده، زن داداشم جرات نمیکنه جلوی خالم اذیتم کنه، یا به شما چیزی بگه
_عه، چه خوب، نمیشه تا عروسیمون نگهش داری خونه داداشت
_نه نمیمونه که، بعد از عقد ما میره، همینم خوبه خدا رو شکر
_آره من که بهت گفتم، بزار عقدت کنم، یک بزنم تو ذق اون مینا خانم، که کیف کنه، الان میترسم چیزی بگم، داداشت بگه دیگه مریم رو بهت نمیدم، اونوقت من از عشق تو دیونه میشم، باید بزنم به کوه و دشت
از طرز حرف زدنش خیلی خوشم میاد، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم، قهقه ای زدم
_چیه میخندی؟
_از حرفت خندم گرفت
_از حرفم یا از دیونه شدنم
_نه از حرفت
_دوست داری من دیونه بشم
با خنده گفتم
_نه، این چه حرفیه
_پس چرا میخندی
_همینجوری
_همینجوری که نمیشه، بشین فکر کن چرا، فردا بهم بگو
_باشه
_مریم
_بله
_بوس بوس
ناخواسته هینی کشیدم
_خیلی خب بابا شب بخیر، این خوب شد
_شب شما هم بخیر
تماس رو قطع کردم، خنده پهنی به لبم نشست، اینقدر از حرف زدن باهاش لذت میبرم که اندازه نداره، هر کاری میکنم، نمیتونم خندم رو جمع کنم، در اتاق رو باز کردم رفتم توی هال، خاله کبری رو. کرد به من
مریم جان بیا اینجا بشین یه خورده از نامزدت برام بگو ببینم...
🎥 دختردارها نبینند
🔺فیلم دختر خردسال یمنی که پدرش در حملات آلسعود به شهادت رسیده است، اینگونه او را میجوید، میبوسد و در آغوش میکشد.
🔸چقدر این صحنه آدم را یاد مدافعان حرم خودمان میاندازد.
🔸یاد تمامی مدافعان حرمی که با وجود داشتن کودکان کوچک رفتند تا ما در امنیت بمانیم، گرامی باد!
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فیلم کامل دختر خرد سال یمنی در حال جستجوی پدرش👆👆
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾