eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
14.6هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 به کجا دارید میرید.؟!🌷/دکتر الهی قمشه ای 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
همسران چرا شوهرم انقدر فراموشکار شده؟ 🔸نباید این مسئله رو به‌عنوان یک مشکل زناشویی و یا ناشی از بی‌توجهی یا بی‌علاقگی همسرتون بدونید بلکه باید علت و ریشه این حواس‌پرتی و فراموش‌کاری رو شناسایی کنید تا بتونید برای رفع این مسئله اقدام کنید. ۹ دلیل فراموشکاری آقایون 🔹انجام کارهای دور از علاقه و خسته کننده. 🔹مرور دائمی نگرانی‌ها و افکار آزاردهنده که باعث عدم تمرکز فرد بر مسائل فعلی می‌‌شه. 🔹انجام چند کار با هم و از بین رفتن تمرکز. 🔹گرسنگی/صبحانه فراموش نشه؛مغز بدون تأمین سوخت مورد نیاز نمی‌تونه درست عمل کنه. 🔹افسردگی: علاوه بر ایجاد حس ناامیدی، غمگین بودن، بی‌تفاوتی و پوچی می‌تونه تمرکز و توجه فرد رو هم مختل کنه. 🔹استرس و خستگی 🔹عوارض جانبی داروها: برخی داروها از قبیل داروهای ضدحساسیت، افسردگی و... باعث بروز مشکلاتی در حافظه میشن. 🔹کم خوابی: کم‌خوابی می‌تونه تمرکز و حافظه کوتاه‌مدت رو تحت تأثیر قرار بده،نبایدخواب شبانه کافی (۷ تا ۹ ساعت)رو نادیده گرفت. 🔹کم‌توجهی: حواس‌پرتی در بیشتر موارد مربوط به کم‌توجهیه و ارتباطی با بیماری مغزی نداره. ‌‌❤️
🌺 مادر_یعنی_عشق 🌺 ✅خیلی حتما بخوانید در رحم مادر، خداوند بچه را در آبی بسیار قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند... پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند... از غذای جنین چیزی کم نمیشود.... بخاطر وجود غده هایی که با گرفتن مواد لازم از و مادر غذای جنین را تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان درد و پا درد و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر میشود... اگر آدمها بدانند که مادرشان بخاطر آنها آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند...! خداوندا از تو میخواهم برای کسی که مرا به دنیا آورد...🌹 تقدیم به مادران سرزمینم ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . منیژه :مریم ازبچگی تو خونه ما بزرگ شده حالا چی شده که چش
📜 🩷 . رفتم باغ گردو سکوت وآرامش اونجا رو خیلی دوست داشتم هروقت دلم میگرفت یا میخواستم فکر کنم میرفتم اونجا .چقدر خوب بود اینبار که واسه ازخونه بیرون رفتن کسی نبود که هزارتا فحش وبدوبیراه بهم بگه وآخرش هم نزاره برم . نشستم وبه آسمون خیره شدم .خدایا خودت کمکم کن ازیه طرف احمدو خیلی دوست دارم از بچگی همیشه تو رویاهام خودمو تو لباس عروس کنارش تصور میکردم حتی اسم بچهامون ورنگ وسیله ها وخونمون رو هم انتخاب کرده بودم به جز اون هیچ مردی به چشمم نمیاد .ازطرفی هم آقام ومنصور که بچها غصه میخورن مخصوصا محمد ازنبودش داغون میشه .اینقدر باخودم فکر کردم وراههای دیگه رو تصور میکردم ولی همشون به در بسته میخوردم .باز هم تصمیم گرفتم خودمو قربونی خانوادم کنم تصمیم گرفتم خودم نابود بشم ونابودی اونا رو شاهد نباشم .نشستم یکی دوساعت سیر دلم گریه کردم وباخودم گفتم مریم دیگه عشق احمد رو همین جا چال کن بعد برو اینجوری برای هردوتاتون بهتره تو بی مادری کشیدی نزار احمد هم بخاطر تو اونو تجربه کنه نزار محمد بی مادربوده وحالا بی پدر بشه . وقتی به خودم اومدم دیدم هوا تاریک شده یه ترس بدی افتاد به جونم .با دست رو زمین رو گشتم ویه چوب پیدا کردم تا اگه سگی یا حیوونی نزدیک شد بتونم ازخودم دفاع کنم .ورفتم سمت خونه ووقتی چشمم خورد به خونه احمد اینا رفتم تا کار رو تموم کنم وبا خبر خوش برم پیش بچه ها آخه دیگه طاقت دیدن چشم های محمد که به در بود برای آقام رو نداشتم .رفتم روبه ننه احمد گفتم :ننه من قبول میکنم قول میدم که دیگه به احمد کاری نداشته باشم حتی بهش فکر هم نکنم مطمئن باش به خاک ننم قسم میخورم .فقط توروخدا برو رضایت بده تا آقام ومنصور بیان بچه ها خیلی ناراحتن ومنصور تازه عروسش چشم به راست خدا رو خوش نمیاد .ننه احمد نگاهی که شک توش موج میزد به من کرد وگفت :مطمئنی یعنی به همین راحتی قبول کردی ؟باید کاری کنی که احمد هم ازتو زده بشه وبه زندگی عادیش برگرده باید کاری کنی که ازت متنفر بشه قبول میکنی ؟گفتم آخه چیکار کنم من که متنفر بشه .من هروقت بهم نزدیک شد باهاش حرف نمیزنم میگم تورو نمیخوام خوبه ؟ننه احمد:نه اینجوری باور نمیکنه وبازم پاپیچت میشه .بهش بگو که یکی دیگه رو دوست داری وتو همین روزا هم باهاش عروسی میکنی .بگو تو هم منتظر من نباش وبرو زن بگیر .مریم:آخه ننه احمد گناه داره نابود میشه اینجوری من دلم نمیاد که آخه ...... ننه احمد :آخه نداره تنها راهش همینه اگه آقاتو برادرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدران باید از نیازهای تحول روانشناسی کودک و نوجوانانشان آگاه باشند/روانشناس پهلوان نشان ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه بیشتر به چیزی وابسته بشی زودتر از تو گرفته می‌شود.../دکتر انوشه 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 💕ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ "ﻣﻐﺰ"ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ "ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ" ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﻣﻐﺰ" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ "ﻭﺍﮐﻨﺶ" نشان ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ... بهترین جواب بدگویی: سکوت بهترین جواب خشم: صبر بهترین جواب درد: تحمل بهترین جواب تنهایی: تلاش بهترین جواب سختی: توکل بهترین جواب خوبی: تشکر بهترین جواب زندگی: قناعت بهترین جواب شکست: امیدواری.. برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی ۰ 🖌
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . رفتم باغ گردو سکوت وآرامش اونجا رو خیلی دوست داشتم هروقت
📜 🩷 . اگه آقا وبرادرتو میخوای تنها راهش همینه که گفتم .مریم :خیلی حالم بد بود قلبم داشت ازجا کنده میشد به صورت ننه احمد زل زده بودم وبی حرکت اشک میریختم تااینکه تموم نیرو وانرژیمو جمع کرد با صدای آرومی که انگار ازته چاه درمیومد گفتم باشه قبوله .فردا برو آقامو آزاد کن .... توان راه رفتن تا خونه رو نداشتم تموم رویاهام از بچگی تا الان نقش بر آب شده بود مثل آدمی بودم که تموم عمرشو کار کرده وزحمت کشیده ولی تو یه ساعت تموم مال وثروتش ازبین رفته وباید از صفر شروع کنه .مثل کسی که تو یه ساعت تموم عزیزاشو ازدست داده باشه من دقیقا یه همچین حالی داشتم .دستمو گرفتم به دیوار تا نیوفتم رو زمین .رفتم خونه وشام بچه هارو دادم .سکینه شام خودشو مرضیه رو برداشته بود ورفته بود تو اتاق که مارو نبینه .رفتم در زدم وگفتم :پاشو عزا نگیر فردا آقام اینا میان .با ننه احمد صحبت کردم میره رضایت میده .با شنیدن این حرف سریع بلند شد اومد جلو در وگفت :چه جوری قبول کرد ؟من رفتم خونشون برای رضایت حتی درو برام باز نکرد ودرعوضش چی خواست ؟نکنه پول خواسته یا زمینی چیزی ها ؟من آینده بچمو نمیدم ها گفته باشم .مریم :واقعا چقدر یه آدم میتونه بدجنس باشه منو بگو فکر کردم تو خیلی به فکر آقامی وواسه نبودنش ناراحتی .نه نترس ارث دختر تو کم نشده اینقدری براتون میمونه که هفت پشتتون سیر بشید .گفتم وراهمو گرفتم ورفتم که صدام زد وگفت :خوب پس چه جوری قبول کرد بگو دیگه محاله اینجوری راضی شده باشه حتما یه نقشه ای داره ؟ مریم:بله آدمای بد همدیگه رو خوب میشناسن .در عوض آزادی آقام زندگیمو معامله کردم .عشقمو دادم رویاهای بچگیمو دادم .مرهم تموم دردهامو دادم همبازی بچگیمو دادم .میفهمی زندگیمو دادم نفس وعمرو دادم لبخند رو لبمو دادم .بازم بگم یا بسته ؟ در بستم ورفتم خوابیدم زیر کرسی وباز هم مثل همیشه چوب کرسی وبغل کردم وزار زدم .چوب کرسی سنگ صبور من تو تمام این سالها .اگه میتونست حرف بزنه حتما ازاین همه درد وزخم من که براش گفتم یه کتاب درست میکرد .نمیدونم چقدر اشک ریختم ولی چشمام پف کرده بود وبالشم خیس خیس بود که خوابم برد . صبح مشغول کارها بودم که در باز شد وآقام ومنصور اومدن تو بچها بادیدنشون دورش حلقه زدن ومیخندیدن .مخصوصا محمد تو این بیست وچهار ساعت که آقام رو ندیده بود لاغر شده بود ورنگ به رو نداشت .سکینه رفت جلو وگفت چقدر زود اومدین گفتم شاید تا بعدازظهر طول بکشه .آقام :نه زود کارمون تموم شد چی شد که این عجوزه اومد ورضایت داد؟.