eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
14.7هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 💜🦋💜 💞 اگه میخوای پیش خدا عزیز بشی از خونه و خانواده و همسرت شروع کن 😊 ❣علامه طباطبایی فرمودند: ریاضت فردی که متاهل هست یکی از بهترین ریاضت‌هاش اینه که در خانه اهل مدارا باشید اهل گذشت باشید اونجایی که خونتون دارد به جوش می‌آید آنجایی که احیاناً یک چیزی دیدید که خلاف میل شما هست و خلاف سلیقه‌ تون است، اونجایی که قراره بر این هست که خدایی نکرده به همدیگر بپرید، اگر اونجا آدم بتونه پا روی نفسش بزاره حتی اگر حق با او باشد. 👈 این جمله‌ای که شده که میگن حق گرفتنی است، این جمله حرف درستی نیست. بله با شریکت در بازار یا همکارت در اداره آنجا حق گرفتنی است. اما در خانه و خانواده که اینجا اصلش بر اخلاق و گذشت است اینجا نباید بگی من وایمیستم تا حقم را بگیرم. اگر قرار باشه زندگی حقوقی بشه مثل جهنم میشه. 🔸مثال: اگر هر کس در خانه بگه من حق خودم را می‌خوام زن به مرد بگه که حقی که تو مرد بر گردن من زن داری و بر من واجب است اینه که هر موقع از خانه بخوام برم بیرون باید ازت اجازه بگیرم و این حق تو هست. تعیین مکان مسکن حق شوهر است. اما غذا درست کردن و تمیز کردن منزل و شست و شو وظیفه زن نیست همچنین نگهداری بچه وظیفه زن نیست. از طرف دیگر حقی که بر گردن مرد هست اینه که نفقه زن را بدهد و پوشاک و مسکن و خورد و خوراک را تهیه کند و بردن به تفریح و گردش و زیارت وظیفه مرد نیست. ❣در خانه و خانواده زندگی اخلاقی است فراتر از حقوقی طرف مقابل باید بگه درسته بر من واجب نیست این کار را بکنم ولی انجام میدم. اخلاقا
وقتی میخواید از همسرتون انتقاد کنید؛ یادتون باشه که بهش بگین هنوز هم دوستش دارین و فقط می خواین برخی رفتارهاش را باهاتون عوض کنه. اگر به او فرصت بحث در مورد رفتارهای آزاردهنده اش بدهید، می توانید عشق و علاقه متقابلتان را حفظ کنین. همسرم ممنون که هستی .... همیشه باش !!! 🍃@daneshanushe✍️
12.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا با کسی که از نظر اعتقادی خیلی باهم اختلاف داریم نباید ازدواج کنیم؟ ❤️ ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . خیلی حس وحال بدی بود انگار روحم داشت جدا میشد از تنم .از
📜 🩷 . نشست پای سفره اصلا به روی خودش نمیورد که چیکار کرده .من همینجوری وایساده بودم ونگاش میکردم باور نمیشد چقدر یه آدم میتونه بدجنس باشه آخه .رفتم جلو وگفتم سکینه چرا اینکارا رو میکنی ؟تو خودت زنی دختر داری دوست داری دخترت بزرگ که شد یکی همین بلاهارو سرش بیاره ؟تا کی میخوای با من دشمن باشی الان چند ساله که دیگه تو اومدی تو خونه ما ویه خانواده شدیم چرا دست برنمیداری چه جوری دلت میاد ؟ سکینه :باز چیه امون نمیدی وپشت سرهم حرف میزنی مگه من چیکار کردم ؟ مریم:دیگه چیکار میخواستی بکنی چرا خونه کوچیکه رو تمیز میکردی ؟چرا وقتی ازت پرسیدم گفتی برای عیده که مهمون میاد .چرا خونه رو دادید به احمد ومنظر؟تو نمیدونی من چقدر اذیت میشم با دیدنشون ؟چی گفتی که آقامو راضی کردی توروخدا لااقل این یه سوالمو جواب بده خیلی دوست دارم بدونم آقام منو به چی فروخته .چطور راضی شده ؟ سکینه :آهان منظور اومدن احمد اینا به اینجاست ؟خوب قشنگ بپرس تا بگم .من گفتم تو این زمستون بیان اینجا بشینن تا احمد کمک حال آقات بشه بجای کرایه برامون کار کنه بده به فکرآقای پیرتم ؟رفتم به آقات گفتم اونم قبول کرد گفت احمد هم با اومدن به اینجا ودیدن مریم ومنظر یه ذره عذاب میکشه وتاوان اون پررو گری هایی که میکرد رو میده همین .ببین دختر به نظر من خودت رو ناراحت نشون نده که منظر هم حساس بشه اصلا انگار نه انگار ... مریم:احمد چرا قبول کرده که بیاد اینجا ؟خوب معلومه دیگه اونم اومده تا منو عذاب بده .سکینه خدا ازت نگذره نمیگم دخترت چون خواهرمه باز هم برای ناراحتیش ناراحت میشم وعذاب میکشم ولی خدا جواب کارهاتو بده .باشنیدن حرفام سکینه آتیش گرفت وپرید موهامو گرفت وگفت چرا نفرین میکنی گیس بریده ؟خجالت نمیکشی هرکاری که کردم تنها نبودم که اون آقات هم بوده واونم قبول کرده .دستشو گرفتم وپرت کردم اونور ببین به احترام اینکه ازم بزرگتری ومادر خواهرمی چیزی نمیگم وگرنه چنان میزدمت که نتونی راه بری .بار اول وآخرت باشه دستت به من میخوره خودت که اخلاق سگ منو میدونی سر لج بیوفتم چه کارهایی میکنم .آقام اومد تو وگفت :به به به به خوشم باشه چیزای جدید میشنوم ؟توخیلی غلط میکنی مگه این خونه صاحب نداره بزرگتر نداره .سکینه باز هم خودشو به موش مردگی زد ورفت جلو آقام وشروع کرد گریه کردن آقا مریم شما ومرضیه وآقامینا رو نفرین کرد آخه آقا مگه من چیکار کردم من که بدون اجازه شما آب هم نمیخورم ...گفتم :آقا چرا به حرف این زن احمد رو آوردی اینجا اصلا به عاقبتش فکر کردی ؟اون الان دیگه زن داره ..
نداي وجدان پسر زني به سفر دوري رفته بود و ماه‌ها بود که از او خبري نداشت؛ بنابراين زن دعا مي‌کرد که او سالم به خانه بازگردد. اين زن هرروز به تعداد اعضاء خانواده‌اش نان مي‌پخت و هميشه يک نان اضافه هم مي‌پخت و پشت پنجره مي‌گذاشت تا رهگذري گرسنه که ازآنجا مي‌گذشت نان را بردارد. هرروز مردي گوژپشت ازآنجا مي‌گذشت و نان را برمي‌داشت و به‌جاي آنکه از او تشکر کند مي‌گفت: کار پليدي که بکنيد با شما مي‌ماند و هر کار نيکي که انجام دهيد به شما بازمي‌گردد. اين ماجرا هرروز ادامه داشت تا اينکه زن از گفته‌هاي مرد گوژپشت ناراحت و رنجيده شد. او به خود گفت: او نه‌تنها تشکر نمي‌کند بلکه هرروز اين جمله‌ها را به زبان مي‌آورد. نمي‌دانم منظورش چيست؟ يک روز که زن از گفته‌هاي مرد گوژپشت کاملاً به تنگ آمده بود تصميم گرفت از شر او خلاص شود، بنابراين نان او را زهرآلود کرد و آن را با دست‌هاي لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: اين چه‌کاري است که مي‌کنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان ديگري براي مرد گوژپشت پخت. مرد مثل هرروز آمد و نان را برداشت و حرف‌هاي معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت. آن شب در خانه پيرزن به صدا درآمد. وقتي‌که زن در را باز کرد، فرزندش را ديد که نحيف و خميده بالباس‌هايي پاره پشت در ايستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود درحالي‌که به مادرش نگاه مي‌کرد، گفت: مادر اگر اين معجزه نشده بود نمي‌توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگي اينجا چنان گرسنه و ضعيف شده بودم که داشتم از هوش مي‌رفتم. ناگهان رهگذري گوژپشت را ديدم که به سراغم آمد. از او لقمه‌اي غذا خواستم و او يک نان به من داد و گفت: اين تنها چيزي است که من هرروز مي‌خورم امروز آن را به تو مي‌دهم زيرا که تو بيش از من به آن احتياج داري. وقتي‌که مادر اين ماجرا را شنيد رنگ از چهره‌اش پريد. به ياد آورد که ابتدا نان زهرآلودي براي مرد گوژپشت پخته بود و اگر به نداي وجدانش گوش نکرده بود و نان ديگري براي او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را مي‌خورد. به‌اين‌ترتيب بود که آن زن معناي سخنان روزانه مرد گوژپشت را دريافت: هر کار پليدي که انجام مي‌دهيم با ما مي‌ماند و نيکي‌هايي که انجام مي‌دهيم به ما بازمي‌گردند
نمی توانم نگاهم راکنترل کنم! ✍ یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم... چاره ام چیست 👈 عالم نیزکوزه ای پرازشیربه اودادوبه اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببردوهیچ چیزازکوزه بیرون نریزدوازشخصی درخواست کرداوراهمراهی کندواگرشیرراریخت؛ جلوی همه مردم اوراکتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصدرساندوچیزی بیرون نریخت... ✴ عالم ازاوپرسید: چنددخترسرراه خود دیدی؟؟ 🔸جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیررانریزم که مباداجلوی مردم کتک بخورم وخاروخفیف بشوم... 👌 عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خداراناظر برکارهایش می بیند... واز روز قیامت وحساب وکتابش که مبادا درنظرمردم خاروخفیف شودبیم دارد. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
🔵این کلمه زیاد شنیده میشود که: " با همسرم مشکلی ندارم اما از خانواده اش خوشم نمیاد" اما واقعیت اینه که از نوع رابطه زوجین با خانواده یکدیگر، بخش مهمی از رضایت شان را رقم میزند و این مهارتی است که در اوایل زندگی باید کسب کرد 🔵اگر تا این لحظه به رابطه ی شما لطمه وارد شده، سعی کنید رابطه خود با خانواده همسرتان را بهبود بخشید. 🔵اولین نفری باشید که صلح برقرار میکند، زیرا هنگام دعوای شما با خانواده همسرتان تنها کسی که آزرده خاطر میشود همسرتان است که احساس میکند بین شما افتاده است. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
❤️🍃❤️ همسرداری ❤️ شما باید بدانید رازهای همسرتان 👈 مانند راز‌های خود شما هستند 👈‼️و نباید این مسائل را با کس دیگری مطرح کنید. ❤️·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe