eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
14.3هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 •سیزده تا چیزو توی زندگیت فراموش نکن : ۱- کنار بکشی، تسلیم بشی و ادامه ندی، بازنده ای. ۲- نظرات دیگران حرفای دیگران و طرز فکر دیگران تورو تعریف نمی‌کنن، شخصیت خودشونو تعریف می‌کنن. ۳- باور و طرز فکر مثبت توی هر شرایطی، چیزای قشنگ و مثبتو برات میاره. ۴- درگیری زیاد فکر، افسردگی و اضطراب میاره. همیشه کاری برای انجام دادن پیدا کن. ۵- لبخند و ارتباط چشمی، نشونه ی قدرته. ۶- با گذشت زمان همه چیز بهتر می‌شه. ۷- احترام، ادب رو فراموش نکن. اگه می‌خوای بقیه باهات همینجوری برخورد کنن. ۸- کارما. رحم نداره. حواست به کارات باشه. ۹- بی هدفی و بی برنامه ای صرفاً خوردن و خوابیدن تورو به سطح یک حیوان می‌رسونه. کار کن درس بخون و مستقل شو. ۱۰- برای آدما بجز خانواده و دوتا رفیق خوب تایم و احساس و حوصله نذار. بد می‌بینی. ۱۱- هیچ کس به جز خودت به دادت نمی‌رسه. شخصیت وابسته رو بذار کنار. ۱۲- سعی برای برگردوندن ادمای گذشته و درست کردن روابط خراب شده نکن. گذشته تموم شدست. اتفاقای قشنگ دوبار تکرار نمیشن. ۱۳- وقتی کماوردی استراحت کن. ولی بعدش قوی تر برگرد. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از زن و شوهر ها متاسفانه بسیار نا مردانه علیه هم دیگر اقامه دعوا میکنند و....... @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . به خدمه ای که کنار مادرم بود گفتم پزشک خبر کنه، به سمت
📜 🩷 .خدای من!!!!!..... داشتم شاخ درمیاوردم... چی میشنیدم، بعد این همه سال.... مادرم ادامه داد:.... ۱۵ سالم بود، یه خواهر بزرگتر از خودم به اسم‌ اعظم داشتم و یه برادر بزرگتر به اسم ارسلان..... من نشان شده پسر عموم بودم و اعظم هم نشان شده پسرخالم...... از وقتی خودمو شناختم پسرعموم همیشه هوام رو داشت..... همه جوره پشتم بود و از همون بچگی هم نمیذاشت کسی اذیتم کنه و مثل سایم شده بود..... کمی که بزرگ شدم و زمزمه های مراسم عروسی اعظم تو خونمون پیچید، روز شماری میکردم برای وصال خودم به بهمن.... چند باری تو تنهایی از روزهای بهم رسیدنمون و زندگی شیرینی که قرار بود باهم بسازیم‌ برام میگفت و من هم غرق عشقش میشدم.... اون شب لعنتی اومد، قرار بود خاله اینا نشان بیارن برای اعظم.... از صبح مادرم ما رو به کار گرفته بود و همه جا رو مو به مو بهمون تمیز میکرد..... ولی اعظم تو یه حال و هوای دیگه بود، اصلا صحبت نمیکرد و حواسش به کار نبود و کلی استرس داشت، شایدم راضی به وصلت نبود؟؟.... مامان بیچاره هم به پای حجب و حیاش میذاشت و زیاد پیگیر نبود.... ای کاش اون شب شوم هیچ موقع نمیرسید.... نزدیکای غروب بود که خانواده عمو اومدن خونمون، بهمن تو یه فرصت تنهایی پیدام کرد و گفت با بابام صحبت کردم و قرار شده امشب بعد این که نشان اعظم تموم شد، با عمو راجبه ازدواجمون صحبت کنه. نیر فقط یه ذره دیگه صبرکن، امشب برا خودم‌ میشی...... اون حرف میزد و منم تو دلم انگاری رخت میشستن، خیلی استرس داشتم، دیگه طاقت نیاوردم، لپام گل انداخته بود و بوضوح داغی صورتم رو حس میکردم، ازش جداشدم و به سمت آشپزخونه رفتم....... دوروبر ۹ شب بود که خاله اینا اومدن، همگی با هم نشسته بودیم و حرفهایی این بین رد و بدل می‌شد که مامان بهم اشاره کرد و گفت: نیر بگو اعظم چایی بیاره.... وارد آشپزخونه شدم ولی اعظم نبود، به سمت اتاق مشترکمون با اعظم رفتم و صداش کردم، بازم جوابی نشنیدم...‌‌ خواستم برگردم که دیدم صدای فین فین از پشت رختخوابها میاد، نزدیکتر رفتم دیدم اعظم پشت لحاف و تشک قایم شده و داره گریه میکنه، متعجب به سمتش رفتم و گفتم‌ چی شده آجی؟؟!!..... گفت ارسلان رفت؟؟..... خواستم جوابشو بدم که با صدای مامان به خودم اومدم که سراغمون رو میگرفت، اون لحظه شاید متوجه نشدم که ارسلان رفت یعنی چی؟؟!!..... مراسم نشان خلاصه برگزار شد و شوهرخالم با اجازه از پدرم و جمع یه صیغه محرمیت بین اعظم و رضا خوند....
🔺✨بزرگترین موانع ارتباطی همسران: ✍🏻حق با من است. مشکل خودت است. تو باید خواسته‌ها و احساساتم را حدس بزنی. •● اگر واقعا عاشق یکدیگر هستید چرا باید این حرف ها پیش بیاید؟! همسرانه
❤️☘️❤️☘️❤️☘️❤️ ☘️ ❤️ ☘️ 😉 ☑️ زن به این چیزها نیاز دارد : 🔹 توجه 🔹 درک شدن 🔹 احترام 🔹 صمیمیت 🔹 اعتبار 🔹 قوت قلب 🔹 مرد مقتدر 🔹 صحبت کردن ♦️ اگر مرد مقتدری نباشید، اگر به زن، توجه کافی نداشته باشید، به او بی احترامی کنید، درکش نکنید و...چه بسا زن به مرد غریبه ای که به او توجه می کند و احترام می گذارد و مقتدر به نظر می رسد و...از نظر ذهنی _ و دست کم از نظر ذهنی _ وابسته شود و از شوهرش متنفر گردد و این تنفر روز به روز بیشتر می‌ش😓ود. ♦️ زنان را درک کنید. ♦️ مشاجرات همیشه از عدم درک متقابل و عدم صمیمیت ناشی می‌شود. 😩 ♦️ مرد، احساسات زن را محکوم می‌کند. تمسخر می کند و انتقاد می کند و زن هم با شکایت کردن از مرد، در او احساس شکست،سر خوردگی و نالایقی ایجاد می‌کند. ♦️ درک متقابل، شناخت درست هم و احترام وتوجه به نیاز ها و رفتار ها و روحیات طرف مقابل به صمیمیت و اجتناب از مشاجره، کمک می‌کند. ♦️ قوانین فردی همدیگر را نیز بشناسید و به آن ها احترام بگذارید و بر ارزش های مشترک تکیه وتاکید کنید. @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد .خدای من!!!!!..... داشتم شاخ درمیاوردم... چی میشنیدم، بع
📜 🩷 . همه دست زدن و خوشحالی کردن، اعظم به زور مادرم پاشد و با اکراه شیرینی پخش کرد، شاید همه اونقدر غرق خوشی بودن که کسی متوجه نبود ارسلان‌ نشد...‌. بعد از شادی و بگو و بخند خاله اینا اجازه خواستن تا بلند بشن و برن که عمو گفت: چند لحظه صبر کنید؟؟!!...... انگار رو ابرها بودم، از خوشی روی پای خودم‌ بند نبودم، انتظار چندین سالمون داشت به سر میرسید و به وصال یارم‌ میرسیدم.... زیر چشمی و از دور نگاهی به بهمن انداختم، دست کمی از من نداشت..... هر دو با استرس چشم به دهن عمو دوخته بودیم..... عمو بعد کلی مقدمه چینی و تعارف تیکه پاره کردن گفت: ....... همه می‌دونن و از قدیم هم رسم بوده که عقد دختر عمو و پسر عمو رو تو آسمون‌ها بستن، پسر منم‌ خیلی وقته خاطرخواه دخترت هست داداش، ولی چون اعظم جان‌ بودن ما به خودمون‌ جرات نمیدادیم بیاییم جلو..... الان که خداروشکر به خوبی و خوشی اعظم و رضا محرم شدن، با اجازتون میخوام دخترم نیر رو برا پسرم بهمن همینجا تو همین ساعتهای خوشحالیمون خواستگاری کنم.... با اجازتون می‌خوام دخترم نیر رو برا پسرم بهمن همینجا تو همین ساعتهای خوشحالیمون خواستگاری کنم.... مامان با ایما و اشاره چشم و ابروش بهم‌ فهموند که به اشپزخونه برم و تا صدام نکرده بیرون نیام، انگاری قلبم‌ درست تو دهنم‌ میزد، خدای من..... یعنی تموم میشه؟؟ یعنی من و بهمن برای همیشه برا هم‌ میشیم؟؟!!.... یواشکی جوری که نفسم رو حبس کرده بودم، پشت در اتاق گوش وایستادم، صدای بابام بود که میگفت، بهمن جای پسر خودمه، مثل چشمام‌ هم بهش اعتماد دارم و میدونم پسر کاری هست و حلال و حروم سرش میشه، والا من راضیم تا ببینیم نظر حاج خانوم چیه؟؟.... به سمت مادرم برگشت و گفت خانم شما چی میگی؟؟...... مادرم من منی کرد و گفت: والله چی بگم حاج آقا، منم نظرم نظر شماست.... هر چی خودتون و ارسلان صلاح میدونید.... منم حرفی ندارم..... انشاالله که خیره.... انگار اون لحظه بود که مادرم به خودش اومد و متوجه نبود ارسلان شد و دست و پاشو گم کرد، یه نگاه به پدرم کرد و فهموند که ارسلان نیست و یکدفعه کجا گذاشت رفت که ما متوجه نشدیم.... پدرم با خونسردی منو صدا کرد و سراغ ارسلان رو ازم گرفت.... منم هراسون و دستپاچه خودمو رسوندم به پدرم و تا خواستم چیزی بگم..... در خونه باز شد.... وبا چیزی که دیدم خشکم‌ زد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾خانم‌ها باید در اولویت باشند - همسر باید حواسش به خانواده‌ای که تشکیل داده است باشد/دکتر عزیزی همسرانه ❤️
🌺یک ازدواجِ خوب از قانون ۳۰-۷۰ پیروی میکنه. 🌀یعنی شخصی که باهاش ازدواج کردید هفتاد درصد از ویژگی های خوب مورد نظر شما رو داره و سی در صد از ویژگی هاش مورد پسند شما نیست. 🌀این انتخاب شماست که روی اون هفتاد درصد تمرکز کنید و هر روز زندگیتون شادتر بشه. 🌀یا روی اون سی درصد متمرکز بشید و انقد منفی ها رو ببینید که دیگه نقطه مثبتی وجود نداشته باشه. 💢واسه همینه که خوشبختی ساختنیه!!! این شمایید که انتخاب میکنید کدوم سمت برید. 🖌@daneshanushe✍️
وقتی كسی ميگه نميتونم خوبياتو ببينم بغلش كن بهش دلداری بـده و بگو زندگی واسه كورها سخته واحد اندازه گیری کتاب خواندن، تعداد صفحه یا دقیقه در روز نیست؛ بلکه مقدار تغییری است که در شناخت از هویت خودمان و یا ماهیت جهان اطرافمان ایجاد شده است. 💎 @daneshanushe✍️
✅ اگر زنی قرار باشد شوهرش را نود درصد بفهمد، آن مرد دیگر شوهرش نیست، کسی است مثل پدرش یا برادرش. برعکس هم همینطور، اگر مردی قرار باشد همه دنیای زنش را بفهمد، رابطه آنها دیگر زن و شوهری نخواهد بود، کسی است مثل مادر و خواهر او.   ✔ در زندگی مشترک باید مقداری رازآلودی هم وجود داشته باشد که باعث شود آدم همچنان برای تجربه این زندگی عطش داشته باشد.  اصرار به فهمیدن تمام عرصه های یک نفر، باعث می شود آن رابطه از یک رابطه سالم زناشویی به یک رابطه مغشوش برسد. @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . همه دست زدن و خوشحالی کردن، اعظم به زور مادرم پاشد و ب
📜 🩷 . ارسلان به همراه یه دختر بینهایت زیبا تو چهارچوب در پیداشد، به دیوار پشتم تکیه دادم و محو زیبایی دختره بودم که صدای همهمه جمع بلند شد.... اولین نفری که به خودش اومد پدرم بود که گفت اینجا چه خبره؟؟؟؟ ارسلان تا الان کجا بودی، یهو چرا غیبت زد؟ این دختره کیه؟؟... تو چه غلطی کردی‌؟؟...... ارسلان دست دختره رو رها کرد و به سمت پدرم اومد و گفت: بابا منو ببخش..... من گلبهار رو خیلی دوست دارم، نتونستم با حرفها و کینه قدیمی شما کناربیام..... خیلی ازتون خواستم کدورت ها رو بزارین کنار ولی قبول نکردین..... من تصمیمم رو گرفتم و می‌خوام باهاش ازدواج کنم و بخاطر گلبهار جونمم میدم، حاضرم بمیرم ولی از گلبهار نگذرم.... پدرم مات و مبهوت چشمش به دهن ارسلان مونده بود و عملا خشکش زده بود.... مادرم به خودش اومد و گفت، توروخدا ارسلان خواهش میکنم‌ ازت پسرم اینکارو با ما نکن..... تو دست رو هر دختری بزاری بهت نه نمیگه...... ولی این دختره بخدا که نمیشه..... تا خانوادش از نبودش خبردار نشدن برش گردون..... خواهش میکنم‌ پسرم، به من و خواهرات رحم کن، به پدرت پیرت رحم کن..... نزار خونی ریخته بشه.... ارسلانم نذار بدبخت بشیم..... خواهش میکنم‌ پسرم، به من و خواهرات رحم کن، به پدر پیرت رحم کن..... نزار خ...ونی ریخته بشه.... ارسلانم نذار بدبخت بشیم..... اصلا هیچ فکر کردی اگه روستای بالا بفهمن تو دخترشون رو فراری دادی چه اتفاقی میوفته؟!!..... همه چیز بهم ریخته بود و هرکسی حرفی میزد،ولی حرف ارسلان یکی بود، فقط گلبهار... انگار بهمن ته قضیه رو دیده بود که دستپاچه به سمت من اومد و گفت: نیر باید بریم.... منی که نظاره گر دختری ساکت و مظلوم و بشدت زیبا بودم که گوشه در وایستاده بود و به جر و بحث ارسلان و خانوادم  فقط نگاه میکرد و دل نگرون گوشه لبشو با دندونش میکند..... بین خودم و دختره دنبال برتری بودم، آخه از حق نگذریم زیبایی منم زبون زد روستا بود، ولی زیبایی گلبهار چیزی فراتر از زیبایی من بود.... تو همین فکرها بودم که یه لحظه به خودم اومدم و گفتم، چی میگی بهمن؟؟!! چیکارکنیم؟؟!! بهمن تکرار کرد حواست کجاست دختر بهت میگم باید فرار کنیم..... من بیرون‌ منتظرتم..... زود باش، تا دیر نشده باید بریم....
♥️🦋♥️ 💞 سعی کن همسرت رو بشناسی تا بتونی عاشق و دلبسته‌ش کنی 🥰 ❣اگرچه همسرتان باید به شما برای شناخت خود کمک نماید، اما شما هم انتظار نداشته باشید همسرتان در مورد همه حس ها و نیازهایش به شما اطلاعات بدهد. 👈 توجه داشته باشید که گاهی خود افراد نیز خیلی در مورد حس ها و نیازهایشان نمی دانند و البته ممکن است برایشان صحبت کردن در مورد آن ها راحت نباشد. بنابراین خودتان دست به کار شناخت همسرتان و درک و برآورده کردن نیازهایش باشید
❌همسران عزیز سعی کنید خطاها و اشتباهات گذشته یکدیگر را یادآوری نکنید مخصوصا اگر آن خطا از طرف همسر شما تکرار نمی‌شود. 🔹برخی برای حل مشکل، خطایِ همسر را دائما به زبان می‌آورند و گمان میکنند با تکرار و به رو آوردن، آن مشکل حل میشود. خطای گذشته همسرتان را بیش از حد به رویش نیاورید. 🔹وقتی مسئله‌ای بیش از حد "تکرار" شود، جایگاه و اهمیت خود را از دست میدهد و به مسئله‌ای پیش پا افتاده تبدیل میشود. زن و شوهر‌ها باید توجه داشته باشند که در صورت متوسل شدن به این شیوه، ضمن عصبی کردن طرف مقابل، امکان "موفقیت" را نیز از دست میدهند.🔥 همسرانه ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آقایان با خانم‌هایتان صحبت کنید ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
مثل دانه های قهوه باش 🔹زن جوانی پیش مادر خود می رود و از مشکلات زندگی خود برای او می گوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است‌. 🔹مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد . 🔹سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه. بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد! 🔹اول هویچ ها را در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه می بینی؟ 🔹دخترش پاسخ داد: هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند و بگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند 🔹 بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد . ⁉️دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیه؟ 🔹مادر بهش پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند. 🔹هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد. تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می کرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد ‌. دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند. ⁉️مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟ وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل می کنی؟ تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟ ⁉️به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم می شوم و مقاومت خود را از دست می دهم ؟ ⁉️ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع می کند اما با حرارت محکم می شود؟ یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد. 🔹اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر می شوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی! @daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هيچ كسي در جهان ،،، هيچ كسي در جهان ،،، ارزش اين رو نداره كه انسان زندگي خود را بخاطر او خراب كنه .... بخاطر ديگران مي شود ساخت ،..... اما بخاطر هيچكس نمي شود خراب كرد ...!👌 "دکترهلاکویی" @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . ارسلان به همراه یه دختر بینهایت زیبا تو چهارچوب در پید
📜 🩷 . با تصمیم بهمن موافقت کردم چون هیچی از بهمن برام مهمتر نبود، آخ که با ذره ذره وجودم میخواستمش، عاشق تر از اونی بودم که بفهمم دارم چیکار میکنم..... سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و به سمت اتاقم رفتم..... غافل از این که همیشه اطراف آدم، آدم های حسود و بخیل زیاد هست..... به سمت حال برگشتم، همه یک طرف جمع شده بودن و به طریقی میخواستن ارسلان رو از کارش منصرف کنن تا گلبهار رو برگردونه، ولی ارسلان از منم عاشقتر بود و فقط حرف خودش رو تکرار میکرد، یه لحظه از ته قلبم به گلبهار و عشقی که ارسلان بهش داشت حسودیم شد، خدایی به ارسلان هم حق میدادم گذشتن از دختری به این زیبایی و پاکی دل بزرگی میخواست که عمرا این گذشت تو ارسلان باشه.... یعنی بهمن هم منو اینقدر میخواست و عاشقم بود؟؟!!!.... برای آخرین بار نگاهی به مادرم که اعظم هم حالا کنارش نشسته بود کردم، که دست تو دست هم گریه میکردن و پدرم که سیگار می‌کشید و رنگش از شدت خشم به قرمزی زده بود...... همه مشغول بحث با ارسلان بودن و کسی ذره ای حواسش بهم نبود، از این وضعیت درهم و برهم سواستفاده کردم و به سمت در پاتند کردم که با صدای.... به سمت در پاتند کردم که با صدای رضا پسر خالم به خودم اومدم، خیر باشه؟! کجا انشاالله دخترخاله؟!!...... بی توجه به حرفش دستم رو به سمت دستگیره بردم که بازش کنم، درب رو با ضرب بست و گفت:..... فک نکن نفهمیدم چه قراری با بهمن گذاشتی، به فکر خانوادت باش.... نزار بیشتر از این بی آبرویی بشه.... پوزخند الکی به لب داشت و با حرص بهم نگاه میکرد.... به توچه ای گفتم و خواستم در رو باز کنم که با صدای بلندی سمت اعظم پیچید و گفت: اعظم، خاله، نیر حالش خوب نیست کمکش کنید...... درجا همه توجه ها به سمت من برگشت و لبخند رضایتی به صورت رضا نشست و من تو اون خونه لعنتی موندگار شدم، یه گوشه کز کردم و نشستم، از سردرد زیاد دیگه کلافه شدم، هرکی یه حرفی میزد و همه حرفها تو سرم اکو میشد، خدا خدا میکردم دور و برم خلوت بشه و فرصتی پیدا بشه تا بتونم فرار کنم ولی.......... چند ساعتی گذشت اما اون فرصت دستم نیومد... رضا یک‌ متری ازم فاصله گرفت و نشست.... با خشم به سمتش برگشتم که پوزخندی زد و گفت: من از همون روز اولم که کمی بزرگ شده بودی و دیگه وقت شوهرکردنت بود تورو میخواستم..... فک کردی نمیدونم و خبرندارم که چندین ساله خاطرخواه بهمنی؟؟؟
🔺✨تذکرات اخلاقی بیش از حد به همسر یا نامزد... بیشتر از اون که اخلاقش رو خوب کنه باعث میشه! ✍🏻 یا مرتب احساس گناه بهش دست بده یا اعتماد به نفسش پایین بیاد و در برابرتون مقاومت کنه. ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️کار خانه یک لطف است نه وظیفه 🔹معمولا زنان همه بار کارهای خانه را بر دوش دارند و این مسئله به عنوان وظیفه آنها تلقی می‌شود در حالیکه برخی هم عقیده دارند همه باید وظیفه‌شان را انجام دهند. 🔹در این بین سعید عزیزی نگاه دیگری دارد و می‌گوید: هیچ کس در خانه وظیفه ندارد، و همه ی آنچه هر عضو خانواده انجام می‌دهد یک لطف است. /دکتر عزیزی 🎥
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . با تصمیم بهمن موافقت کردم چون هیچی از بهمن برام مهمتر
📜 🩷 . حتی به بهمن نامرد هم گفته بودم، ازش خواهش کرده بودم ازت دل بکنه ولی اون نامروت!!..... به مادرم هم گفتم..... گفتم  که دلم گیر توئه، عاشقتم و حاضرم بخاطرت هرکاری بکنم... ولی اون اعظم نچسب رو برام تیکه گرفته بود‌..... الانم که تو برا من نشدی نمیزارم برا بهمن هم بشی..... رضای عوضی به همین راحتی با سرنوشت من بازی کرد و من تو اون خونه موندگار شدم و لحظه شماری میکردم برای قربانی شدن...... فردا صبح زود خبر به همه جا پیچیده بود و پدرت و پدربزرگت جلو در خونمون بودن...... کسی حرفی نمیزد.... نمیدونم شاید هم میدونستن چه اتفاقی قراره بیوفته..... قبل از همه بهمن به خودش اومد و داخل خونه شد و ارسلان رو صدازد، گفت: ارسلان تورو به خدایی که میپرستی..... نزار نیر رو از من جدا کنن..... با چشم های اشکی پشت پنجره اتاقم خیره بهمن بودم.... گریه میکرد و خودش رو نفرین میکرد.... ارسلان سرش رو پایین انداخته بود و شرمنده، و رضا هم پوزخند موزیانه ای به لب داشت.... یک آن صدای در بلند شد و رضا به سمت در رفت..... در و باز کردن همانا و صدای داد و فریاد هم همانا..... پدر و پدربزرگت یه لشگر آدم با خودشون آورده بودن و همشون هم ناراحت و خشمگین بودن و منتظر فرصتی و حرفی نابجا که خون و خونریزی راه بندازن.... اعظم بیچاره یه گوشه وایستاده بود و فقط اشک میریخت،خیلی با پدرم صحبت کردم، از مادرم خواهش و تمنا که کاری بکنه، ناسلامتی من دخترشونم، چرا با دستای خودشون دارن گور منو میکنن..... به پاشون افتادم، دست و پاشونو ماچ کردم، ولی اون لحظه دل همشون از سنگ شده بود و ذره ای براشون مهم نبودم، دیگه خودمو علنا باختم، از خواهش و تمنا دست کشیدم و خودمو انداختم پشت پنجره و به سرنوشت شومم زار زدم.... بهمن بیچاره همه کار کرد، حتی به پای پدربزرگت هم افتاد ولی دریغا که کاری از پیش نبرد و زار و ناتوان با دلی شکسته از خونمون رفت و حتی من نتونستم برای آخرین بار هم ببینمش...... بدبختانه من شدم خونبس پدرت.... و عمه تو که گلبهار باشه شد عروس خان پایین که پدرم بود.... صبحی که قرار بود به عنوان خونبس به این عمارت بیام، در اوج ناباوری که دیگه بهمن رو نمی‌بینم و ازروستامون میرم با چه سختی اومد خونمون و منو تو حیاط گرفت و ازم خواست فرار کنیم.... . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
اشتباهات همسرداری ⁉️ علت بالا رفتن طلاق عاطفی و رسمی⁉️ 🌀چون بسیاری مردان "زن فقیر " و بسیاری از زنان "شوهر فقیر" هستند!!! ✔️ بسیاری از مادران دخترانشان را برای خانه داری تربیت میکنند، نه برای یار و همسر شدن. 🔴این مادران غافلند از اینکه دامادشان اول همدل و همسر میخواهد نه آشپز !! 👈غذا را میتوان از بیرون خرید ولی دلدار را نه! ✅ یا پسرانشان را جوری تربیت میکنند که عاقبتش "شوهرفقیری" عروسشان است، 👈ماشین دارد ، خانه دارد ، طلا میخرد ولی همدم نیست ، شانه ای برای گریه کردن نیست . ✅ همسری که چند نوع قندان در جهیزیه اش است و همه همیشه شسته و مرتب هستند و پر از قند 👈ولی یک چای سحر یا دم عصر با همسرش نمیخورد. 🌀قطعا طرف مقابلش "همسرفقیر" است . جالب است بعضی ها برای شکستن این قندان بلامصرف ناراحت هم میشوند . 🔻بعضی ها کباب پز دارند خیلی هم مواظبند نشکند یا خراب نشود ولی هیچگاه فکر نمیکنند که با این ، کبابی بپزم و یک عصر با همسرم تو حیاط نوش جان کنیم و لذت ببریم . ❓خش دل همسر مهمتر است یا خش روی ماشین؟ واقعا ماشینی که مواظبش باشی خانمت درب آن را محکم به هم نزند ولی در عوض دلش را در آن میشکنی به درد چه میخورد؟