eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
14.6هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 خانوما بخونن ! 👈 تکراری صدا نزن ! 🔸مردها تنوع رو دوست دارن خب چرا شما این کارو براش انجام ندی؟😊 شوهرتو با لقب های جدید و قشنگ صدا بزن☺️ شاید برای دفعه اول و دوم تعجب کنه😅 اما بعد براش دلنشین میشه...صمیمیت بین شما زیاد میشه ! 💕عزیزم، 💕 عشقم، 💕 نفسم، 💕مهربونم، 💕 تکیه گاهم، 💕آرامشم 💕 و ... ✅️خلاق باش و خجالت نکش !🥰 👈یاد بگیریم عشق رو به زبان بیاریم
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت56 . توی مدتی پیش صدف بودم بعضی شب ها که احمد شب کار بود پسر عموش
🤝♥️ . فایز تقریبا هر شبی احمد نبود می اومد اونجا و منی که خودمو توی اتاق حبس میکردم و اصلا دوست نداشتم توی جمعشون باشم و بالاخره یکی به خاطر اصرار های صدف یکی هم به خاطر فشار روحی روی خودم که اون جو رو نمیتونستم تحمل کنم یه شب به احمد گفتم جریان رو و البته از اینکه صدف هم یه طرف قضیه است و با رفتار محبت آمیزش بیشتر اونو میکشه اینجا صرف نظر کردم چون مطمن بودم برای صدف شر میشه و به تبعش اوضاع زندگی منم به هم می‌ریزهو گفتم صدف خودش هم معذبه اما میگه چه کنم دیگه مهمونه و این حرفا و اینم گفتم که احمد صحبت کن اگه اون میخواد مدام بیاد اینجا من دیگه نمی مونم و میرم روستا؛ درسته از لحاظ روحی در عذابم ولی خوب از جنبه دیگه ای آرامش دارم. تا اینو به احمد گفتم قشنگ رگ های باد کرده اش رو دیدم و متوجه شدم صورتش از فرط خشم سرخ شده و به واقع ازش ترسیدم اما سکوت کردم و خودم و صدف رو به دست تقدیر سپردم و احمد در حالی از خشم سینه اش بالا و پایین میرفت بلند شد و رفت توی تراس قدم بزنه! روز بعد که احمد اومد خونه دیدم سر و وضعش به هم ریخته است و دلم شور افتاد گفتم چی شده دورت بگردم؟! نیم نگاهی بهم کرد و گفت چیزی نیست و سمت حموم رفت اما مطمن بودم چیزی هست بنابراین وقت خواب رفتم سراغش و گفتم برام بگو عزیزم! چی شده اینقدر به هم ریخته ای؟! با مهربونی نگام کرد و لبخندی زد و گفت امروز رفتم سر وقت فایز و تا می‌خورد زدمش! یعنی فکر کنم اگه یه خر رو اینطور میزدم می مرد ولی این نامروت جون سگ داشت؛ بهش اولتیماتوم دادم که اگه دیگه پاش به خونه صدف باز بشه جفتش رو قلم میکنم! لبخندی زدم و تشکری کردم ولی نمیدونستم صدف بفهمه واکنشش چیه؟! ترسیدم بندازه گردن من و بگه تو خواستی احمد بزنتش اما باز به خودم دلداری دادم و گفتم ولش کن ان شاءالله فایز نمیاد و صدفم به تبعش سر عقل میاد اما حیف که خیلی وقت ها عشق عقل از آدم می دزده! شب بعد از اون جریان احمد شب کار بود مجدد اما این بار تقریبا خیالم راحت بود که خبری از فایز نیست بنابراین لباس راحت پوشیدم و طبق معمول هر شب توی آشپزخونه برای خوام با آواز آشپزی میکردم که یهو یکی در زد و دلم هوری ریخت؛ یعنی ممکن بود فایز باشه؟! سریع پریدم توی اتاق و یکتا درو باز کرد و با کمال تاسف صدای یا الله فایز به گوشم خورد و یکتا هم با خوشحالی دوید اتاق خودش و به مارش گفت مامان مامان بابا فایز اومده! وای شوکه شدم! یعنی صدف هیچی نشده به یکتا گفته بود فایز باباته؟
بانو ‌ مردها زنی پر نشاط میخواهند❗️ اینکه همش بشینید کتاب بخونید فیلم ببینید، اینکه همش، بنالید،غربزنید اینکه همش بگید ولش کن حوصله ندارم کم کم مردتان را از دست میدهید. ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش در زندگی نتیجه سه عبارت است: 🔹تجربه دیروز 🔸استفاده از امروز 🔹امید به فردا اما اغلب ما با این سه عبارت زندگی می‌کنیم: 🔸حسرت دیروز 🔹اتلاف امروز 🔸ترس از فردا در حالی که آفریدگار 🔹 گذشته را عفو 🔸امروز را مدد 🔹و فردا را کفایت می‌کند ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
✍راه های نگهداشتن در 🔻شب هر کاری دارید کنار بزارید و برایش قصه بگید. 🔻اشتباهاش رو راحت ببخشید 🔻خوبیهاشو بزرگ کنید 🔻به حرفاش خوب گوش بدید 🔻بی دلیل بغلش کنید و ببوسید 🔻مقایسه ش نکنید 🔻"اگه نکنی وای بحالت" رو نگید 🔻گاهی باهاش کارتونایی که دوست داره ببینید ❌بهش نگید"تو دیگه بزرگ شدی بچگی نکن" 🙏اگر اشتباه کردید راحت عذرخواهی کنید. 👈با فرزندتان بازی کنید ✍مهمتر از همه روابطتان را با همسرتان ترمیم و تصحیح کنید..❤️ ‌‌‌
🦩🌿*-* ✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•. ✿ *زنها بسیار موجودات پیچیده ای هستند.* ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ دائم نظر خود را عوض می کنند. در 18 سالگی، آنها مردان خوش تیپ می خواهند. در 25 سالگی، آنها مردان بالغ می خواهند. در 30 سالگی، آنها مردان موفق می خواهند. در سن 40 سالگی، آنها مردان مقتدر می خواهند. در 50 سالگی، آنها مردان مؤمن می خواهند. در سن 60 سالگی، آنها مردان صبور می خواهند. *ولی مردها بسیار ساده و بی آلایش هستند* در 18 سالگی، آنها دختران زیبا و جوان را دوست دارند. در 25 سالگی ، آنها دختران زیبا و جوان را دوست دارند. در 30 سالگی، آنها دختران زیبا و جوان را دوست دارند. در 40 سالگی، آنها دختران زیبا و جوان را دوست دارند. در 50 سالگی، آنها هنوز دختران زیبا و جوان را دوست دارند! در 60 سالگی دختران زیبا و جوان را دوست دارند! حتی در 70 و 80 سالگی هنگامی که به سختی می توانند حرکت کنند، اما هنوز هم دختران بسیار جوان و زیبا را دوست دارند!...😂😂😂😂 تقدیم به همه مردان، به خاطر ثبات شخصیتی که دارن.✶‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👠👸 ‎‌‌‌
🛎 آقایان بخوانند 📝 🔰آقایان در هنگام غرزدن خانوما چه کنند؟ 〽️مردی زیرکه و عاقلانه رفتار میکنه که وقتی میبینه خانومش شروع به غُرغُر کردن کرده، قبل از هر چیزی گارد نگیره و جلوی حس های منفی که در وجودش داره شکل میگیره را بگیره. 1️⃣➖اولین قدم اینه که مرد با کلام خودش حس های منفی خانوم را کم کنه. یعنی اینکه با خانومش هم احساسی کنه. جملاتی ساده مثل ✨منم متاسفم ✨حق با توئه ✨من حرفت را میفهمم ✨عزیزم از من چه کاری بر میاد تا انجام بدم این جملات از سمت آقا میتونه اوضاع را تغییر بده، چون در کاهش احساسات منفی خانم خیلی موثره. 2️⃣➖و دومین قدم این که میتونید در طولانی مدت علت های احساسات منفی خانم را متوجه بشید و اونو رفع کنید. مثلا در مورد اینکه خانوم خونه از کارهای خونه خسته شده بود،اقای خونه میتونه با تقدیر و تشکرهای که از خانم داره و یا بر عهده گرفتن کارهای کوچیک خونه در ایجاد نشدن این حس در همسرش جلوگیری کنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت57 . فایز تقریبا هر شبی احمد نبود می اومد اونجا و منی که خودمو تو
🤝♥️ . دیگه تا چند وقتی فایز نیومد و صدف روز به روز بدحال تر میشد؛ قشنگ معلوم بود به فایز و ابراز محبتش وابسته شده تا زمانی که ماندانا خواهر شوهر مجردم اومد پیشمون و از اون روز یواش یواش متوجه میشدم که رفتارهای صدف با من داره بدتر میشه! اصلا نیاز نبود کسی بگه قشنگ واضح بود ماندانا داره صدف رو پر میکنه که با من بد بشه؛ دوری از فایز، اینکه من کاری براش نکردم و جریان وز وز کردن های ماندانا زیر گوشش همه باعث شده بود اون صدفی با من خیلی مهربون و خوش برخورد بود بشه یه خواهر شوهر بداخلاق و اخمو نسبت به من! دیگه یواش یواش داشت از خودم بدم می اومد که اومدم توی خونه اش تا اینکه مادر شوهرم برای شب چله اومد تهران و همون شب رفتار صدف رو که با من دید اروم به ماندانا گفت به فایز زنگ بزن امشب بیاد اینجا تا چه بسا حال روحی صدف هم خوب بشه و یهویی چیزی به زن احمد نگه این شب چله ای اوقاتش تلخ بشه گناه داره! ماندانا هم که در جریان علاقه فایز و صدف بود زنگ زد و منم از همه جا بی خبر داشتم سفره چله میچیدم که یکی در زد! شوکه شدم چون احمد اون شب شیفت بود و وقتی صدف با عجله درو باز کرد با چهره بشاش فایز مواجه شدم که یه جعبه شیرینی و آجیل و میوه هم دستشه! دهنم وا مونده بود که کلثوم خانم در حالی کنارم وایساده بود اروم زد به شونه ام گفت دیگه امشب صدف جشن چله رو به کاممون تلخ نمیکنه چون میدونم خوشحال میشه فایز اومده آخه دلم نیومد جلوی تو چیزی بگه دلت بشکنه! با خوشحالی میگفت و انتظار داشت منم شاد بشم از ترفندش اما یهو حلاوت اون شب و جشنش توی کامم زهر شد و به ناچار سکوت کردم! خلاصه اون شب هم به صبح رسید و همون اول صبح فایز رفت و برای من به یادگار رنجی رو جا گذاشت! کلثوم خانم هم همون صبح رفت سمت شهر خودمون و گفت کار دارم اومده بودم بچه های سارا و صدف رو ببینم و برم و دیگه تا آخر شب اوضاع روحی صدف معرکه بود و با ماندانا میگفتن و میخندیدن هرچند هنوزم با من سرسنگین بودن. شب شد و احمد خسته و کوفته اومد خونه و براش سفره چیدم و طبق عادت هر شبش بعد از شام داشت تلویزیون میدید که یهویی متوجه ته سیگاری روی زمین شد و چشماش از شدت خشم برقی زد و رو به من که داشتم سفره رو تمیز میکردم با اخم های درهم گفت سارا این چیه؟! منگ نگاش کردم و با تته پته گفتم کجا بود؟! با خشم پاشد و بدون در زدن رفت داخل اتاق صدف و عربده زد بیا بیرون بی همه چیز ببینم چه غلطی کردید؟! صدف و ماندانا و یکتا با ترس اومدن توی سالن و منو دیدن که منگ نگاشون میکنم و توی یه لحظه تمام تقصیرها افتاد گردن منه گردن شکسته! . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・