سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت57 . فایز تقریبا هر شبی احمد نبود می اومد اونجا و منی که خودمو تو
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت56
.
دیگه تا چند وقتی فایز نیومد و صدف روز به روز بدحال تر میشد؛ قشنگ معلوم بود به فایز و ابراز محبتش وابسته شده تا زمانی که ماندانا خواهر شوهر مجردم اومد پیشمون و از اون روز یواش یواش متوجه میشدم که رفتارهای صدف با من داره بدتر میشه! اصلا نیاز نبود کسی بگه قشنگ واضح بود ماندانا داره صدف رو پر میکنه که با من بد بشه؛ دوری از فایز، اینکه من کاری براش نکردم و جریان وز وز کردن های ماندانا زیر گوشش همه باعث شده بود اون صدفی با من خیلی مهربون و خوش برخورد بود بشه یه خواهر شوهر بداخلاق و اخمو نسبت به من! دیگه یواش یواش داشت از خودم بدم می اومد که اومدم توی خونه اش تا اینکه مادر شوهرم برای شب چله اومد تهران و همون شب رفتار صدف رو که با من دید اروم به ماندانا گفت به فایز زنگ بزن امشب بیاد اینجا تا چه بسا حال روحی صدف هم خوب بشه و یهویی چیزی به زن احمد نگه این شب چله ای اوقاتش تلخ بشه گناه داره!
ماندانا هم که در جریان علاقه فایز و صدف بود زنگ زد و منم از همه جا بی خبر داشتم سفره چله میچیدم که یکی در زد! شوکه شدم چون احمد اون شب شیفت بود و وقتی صدف با عجله درو باز کرد با چهره بشاش فایز مواجه شدم که یه جعبه شیرینی و آجیل و میوه هم دستشه!
دهنم وا مونده بود که کلثوم خانم در حالی کنارم وایساده بود اروم زد به شونه ام گفت دیگه امشب صدف جشن چله رو به کاممون تلخ نمیکنه چون میدونم خوشحال میشه فایز اومده آخه دلم نیومد جلوی تو چیزی بگه دلت بشکنه!
با خوشحالی میگفت و انتظار داشت منم شاد بشم از ترفندش اما یهو حلاوت اون شب و جشنش توی کامم زهر شد و به ناچار سکوت کردم!
خلاصه اون شب هم به صبح رسید و همون اول صبح فایز رفت و برای من به یادگار رنجی رو جا گذاشت!
کلثوم خانم هم همون صبح رفت سمت شهر خودمون و گفت کار دارم اومده بودم بچه های سارا و صدف رو ببینم و برم و دیگه تا آخر شب اوضاع روحی صدف معرکه بود و با ماندانا میگفتن و میخندیدن هرچند هنوزم با من سرسنگین بودن.
شب شد و احمد خسته و کوفته اومد خونه و براش سفره چیدم و طبق عادت هر شبش بعد از شام داشت تلویزیون میدید که یهویی متوجه ته سیگاری روی زمین شد و چشماش از شدت خشم برقی زد و رو به من که داشتم سفره رو تمیز میکردم با اخم های درهم گفت سارا این چیه؟! منگ نگاش کردم و با تته پته گفتم کجا بود؟! با خشم پاشد و بدون در زدن رفت داخل اتاق صدف و عربده زد بیا بیرون بی همه چیز ببینم چه غلطی کردید؟!
صدف و ماندانا و یکتا با ترس اومدن توی سالن و منو دیدن که منگ نگاشون میکنم و توی یه لحظه تمام تقصیرها افتاد گردن منه گردن شکسته!
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلیل دوری کودک از والدین، صمیمیت ساختگی والدین است/روانشناس پهلوان نشان
#روانشناس_پهلوان_نشان
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
علت کم حرفی مردان!
برای شما هم حتما پیش آمده که وقتی سوالی از همسرتان در مورد یک موضوع مهم میپرسید، با سکوت و تردید او در پاسخ دادن روبه رو میشوید.
احتمالا تا به حال فهمیده اید که مردها چنین آموزش دیده اند که باید تمامی جواب ها را بدانند و ترس، عدم اطمینان یا تردید خود را به شما نشان ندهند.
نتیجه چنین حالتی آن است که مردها مراحل مختلف فرایند تفکر را درونی کرده و تا موقعی که به نتیجه یا راه حلی نرسیده اند
پاسخی به شما نمیدهند.
همین تفاوت به ظاهر کوچک با شما میتواند جرقه بسیاری از مشکلات را در زندگی مشترک تان بزند.
یاد بگیر… :)⛈️📒
💑 در دوران نامزدی سخنان همسرتان را تا جایی که ممکن است به خانواده تان منتقل نکنید
💕 در مورد انتقادهای همسرتان به خانواده فقط شنونده باشید ، اگر شما این سخنان را انتقال دهید این آغاز دردسر برای زندگی شما خواهد بود
💕 شاید او به زودی از سخنان خود پشیمان شود و اگر شما آن سخنان را منتقل کرده باشید فقط در میان نامزد و خانواده تان تخم کینه را کاشته اید
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون اهمیت روزها را می گذرانيم ،
کم می خنديم ...
تند رانندگی می کنيم ...
زود عصبانی می شويم ...
زود قضاوت می کنیم ...
برای اثبات خود ،
پشت سر دیگران بدگویی می کنیم ،
تا ديروقت بيدار می مانيم ،
خسته از خواب برمی خيزيم ،
کم مطالعه می کنيم ...
بیشتر اوقات تلويزيون نگاه می کنيم
و به ندرت دعا می کنيم .
مايملک بسیار داريم ،
اما ارزشهايمان کمتر شده اند ،
بسیار صحبت مي کنيم و بسیار دروغ می گوييم !
و به اندازه کافی دوست نمي داريم ...
به کجا چنین شتابان ...؟!
#دڪتر_انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت56 . دیگه تا چند وقتی فایز نیومد و صدف روز به روز بدحال تر میشد؛ ق
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت57
.
یکتا ترسیده بود و دست مادرش رو سفت فشار میداد که احمد ته سیگار رو انداخت جلوی صدف و گفت این نامرد دیشب اینجا بوده هان؟! راستش رو بگو ب! ده بجنب! صدف آب دهنی قورت داد و ماندانا اومد چیزی بگه که احمد نعره زد تو خفه!
صدف انگار بهش برخورد بنابراین اخم تو هم کشید و مصمم رو به احمد گفت اره اینجا بود و من دوستش دارم میخوامش اونم منو میخواد و به تو هم ربطی نداره فهمیدی؟! خونمه اختیارش رو دارم تو هم بیخود میکنی توی خونه ام یقه ام رو میگیری!
وای تا اینو گفت احمد آتیش گرفت و عربده زد تو غلط میکنی بی همه چیز چشم سفید و سیلی محکمی صدف رو زد که ماندانا با جیغ رفت تو سینه احمد و سمت من داد زد همش تقصیر تو هست زنیکه بیشعور خبرچین! تو چی از جون ما میخوای؟! از وقتی اومدی توی زندگی ما همه رو به جون هم انداختی حالام که صدف رو حسابی دوشیدی میخوای برش حکومت کنی؟!
دیگه دیدم فایده نداره و دارن منو به گناه نکرده متهم میکنن به همین خاطر بلند شدم و گفتم چی میگی خواهر؟! تقصیر من چیه؟! احمد خودش ته سیگار پیدا کرد...
پرید تو حرفم و گفت خفه؛ تو بیخود میکنی به من میگی خواهر! من اصلا خواهر تو نیستم و نمیذارم زندگی صدف رو هم خراب کنی...
خلاصه من گفتم و اونهام گفتن که دیگه احمد طاقت نیاورد و منو جلوی اونها گرفت به باد کتک! اولین باری بود ازش کتک میخوردم و برام قابل باور نبود! اون لحظه ای که ضربات سیلی و پاش روی هیکلم فرود می اومد مرور میکردم گذشته ای که به واسطه احمد به سرم اومده بود و نمیدونستم من دارم تاوان چه خطایی رو میدم؟! مگه من چی خواسته بودم از احمد جز یه زندگی اروم و ساده؟! ای کاش هیچوقت به اون خونه نمیرفتم!
کتک خوردن یه طرف، کتک خوردن از آدمی که اون همه ابراز عشق میکرد یه طرف و در نهایت کتک خوردن به خاطر گناه ناکرده از همه بدتر بود.
من کتک خوردم و دعوا خوابید انگار همه منتظر این پایان غم انگیز بودن تا برگردن سر فرم خودشون و منی که با اشک بالای سر پسرم امید شب رو به صبح رسوندم و صبح در حالی بیدار شدم که چشمام از شدت غصه حسابی ورم کرده بود و احمد هم بدون اینکه منو بیدار کنه که براش صبحانه آماده کنم رفته بود سر کار.
بله دیگه اون خونه جای من نبود و به سرعت وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه برادر بزرگم عنایت و صدف و ماندانا حتی نپرسیدن کجا میری!
رسیدم خونه عنایت و براشون گفتم از رنجی که کشیده بودم؛ عنایت و ساناز خیلی دلداریم دادم و گفتن فردا بابا میاد باهاش برو روستا خونه بابا بزار تکلیفت روشن بشه.
♦️به همســرت مسئولیـت بــده..." ♥️
🔹حتی اگر میوهای که خریده، ریز و لهیده
است؛ انقدر تعریف کن که دفعه بعد بره
بهترشو بگیره. نکوب تو سرش که تو
عرضهی میوه گرفتنم نداری.
🔹اینطوری مرد سرکوب میشه و دیگه
تو کارهای بعدیتونم باهاتون راه نمیاد. با
خودش میگه اینکه بلده بره بگیره ولی تا
یه مدت میری بگیری یه روز که بهش نیاز
داری اون دیگه واست انجام نمیده..
🔹پس همیشه از بدترین خریدش تعریف،
تحسین کنید که امیدی باشه برای خرید
بعدی اگه دفعههای بعد هم بد و ریز خریدن
بازم نق نزنید کم کم یاد میگیرن. شاه کلید
فقط تعریفه ..
🔹بعدش کلی ذوق کنین و بگین؛ وااااای
عزیزم چقد دستات ماشالله قوی و قدر
تمنده، من هرکار کردم نتونستم بازش کنم
هیچوقت بهش نگین خودم میتونم خودم
میرم و ..
🔹بذارین فک کنه همه جا بهش نیاز
دارین و وجودش واستون درکنار شما
لازم و ضروریه.
👩❤️👨
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود !
💐💐💐
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
🔴 کمک عاشقانه
💠 زوجهایی که در انجام کارهای منزل به یکدیگر کمک میکنند، در زندگی مشترک خوشبخت هستند.
💠 و نسبت به بقیهی زوجها #شادتر زندگی کرده و محبوبیتشان روز به روز بیشتر میشود.
💠 گاه با ابراز این جمله که: "میخواهم کمکت کنم" و یا اینکه: "الان چه کاری از دستم برمیآید؟" محبت و عشق را به همسر خود هدیه دهید!
❤️