فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆راهکارهایی برای نزدیک شدن به کودکان
- به نیاز روانی کودکتان توجه کنید/روانشناس پهلوان نشان
#روانشناس_پهلوان_نشان
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت67 . اینها رو گفت و اخر سر هم گفت ببین سارا حالا که حرفش پیش اومد
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت68
.
خلاصه پنج سال از دوری من و احمد و خ.ون دل خوردنم از دست جاری ها و خواهر شوهر ها توی اون خونه گذشت و حوادث فراوانی هم پیش اومد که من با تمام توان سعی کردم بر خودم مسلط باشم و بتونم ازشون عبور کنم و چیزی که وجود داشت این بود که من هنوز عاشق احمد بودم و اونم عاشقانه دوستم داشت و بلا استثنا هر عصر تماس میگرفت و با من و امید حرف میزد و مورد دوم دوستی ام با پروانه بود که شانس بزرگی بود داشتن دوست و رفیق شفیقی مثل پروانه! هرچند میگفت رابطه اش با شوهرش خوب شده اما واضح بود دل خوشی از زندگی باهاش نداره و همش میگفت شوهرم فوق العاده شکاک و بددل هست و همین ازارم میده.تا اینکه یه روز احمد از تهران اومد و قشنگ معلوم بود کبکش خروس میخونه؛ بعد از اینکه ازش پرسیدم گفت داره خونه رو میبره تهران و ما میتونیم دیگه اونجا زندگی کنیم!وای این خبر برام دنیایی بود؛ یعنی میتونستم از دست این خانواده راحت بشم؟! همون هفته سینا برادر شوهر اخریم برق خونه رو روی ما قطع کرد و من به احمد گفتم و اونم خیلی عصبی شد و پشت گوشی باهاش دعوا راه انداخت و همون باعث شد مصمم تر بشه که زودتر خونه رو ببریم تهران!روزی داشتم وسایل رو باز میزدم پروانه هم اومد کمکم و دوتایی گریه میکردیم؛ من از شوق رفتن و پروانه از غم جدایی و چقدر من خوشبخت بودم! خلاصه رفتیم تهران و ساکن شدیم تا اینکه یه روز احمد اومد خونه و گفت سارا مطهره کیه؟!____
.
💎روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی را از عالم غیب شنید:
« ای مرد هر چه همین الان آرزو کنی، به تو داده میشود.»
مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود.
در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد.
ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ »
مرد گفت: کور شود هرکه
آرزو و دعای کوچک داشته باشد.
بلافاصله مرد کور شد!
آری وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است.
خدا بزرگ است،
از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید.
از او خودش را بخواهید
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
⭕️برای خوشبختی در زندگی مشترک به این نکات توجه کنید.
❏ معیارهای آرمانی انتخاب همسر را حذف و منطق را جایگزین کنید. چرا که هیچ کس کامل نیست.
❏ از چشم و هم چشمی و حسادت ها دوری کنید. هر کس باید از زندگی و داشته های خود لذت ببرد.
❏ ساده لوح و صادق باشید و اصلا به رفتار مرموزانه فکر نکنید .
❏ دروغ نگویید اما هر واقعیتی از زندگی گذشته تان را نیاز نیست بگویید.
❏ اعتماد کنید و شکاک نباشید. یکی از مهمترین مسائلی که میبایست به توجه کنید اعتماد به همسرتان است.
❏ مقایسه نکنید. چه #زن_ها و چه #مرد_ها از مقایسه شدن ناراحت می شوند. فراموش نکنید شما در حال مقایسه ظاهر زندگی دیگران با باطن زندگی خود هستید.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾
#سیاست_های_زنانه
در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود
دارد که به صورت والد در درون شان
فعال است.
درموقع #عصبانیت آقا مردآهنین درونش فعال میشود
واگر همسراز جمله معجزه آسا حق با شماست
استفاده کند عصبانیت آقا مانند آب روی آتش فروکش می کند
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت68 . خلاصه پنج سال از دوری من و احمد و خ.ون دل خوردنم از دست جاری
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت69
.
تا اسم مطهره اومد خشکم زد و گفتم چطور؟! لبخندی محو زد و گفت تو بگو تا من بگم! با دلواپسی گفتم دوستم مطهره است دیگه! چند بار برات ازش تعریف کردم یادت نیست؟! خمیازه ای کشید و گفت اوف تو بگو دیشب چی خوردی عشقم من یادم میاد؟! با حرص گفتم احمد میگی جریان چیه؟! گفت هیچی یه خانمه امروز بهم زنگ زد و بعد از کلی احوالپرسی گفت مطهره هستم دوست صمیمی سارا میخوام شماره خونه اش رو بهم بدی و از این حرفا...پریدم تو حرفش و با کنجکاوی گفتم خوب؟! در حالی روی زمین ولو شده بود و امید از سر و کله اش بالا میرفت گفت خوب هیچی دیگه! شماره خونه رو دادم! یهویی تمام وجودم خشم شد و سریع رفتم آشپزخونه و مشغول شدم تا کمی از شدت غضبم فروکش کنه که احمد اومد و گفت چت شد عشقم؟! بدت میاد ازش؟! با حرص و اخم گفتم نه! حوصله اش رو ندارم ...با شیطنت گفت اما بهش می اومد خانم خوبی باشه! مطمن بودم داره سر به سرم میزاره چون احمد زیاد از این کارها میکرد ولی سرخ شدم و با خشم گفتم بیخود! اصلا چرا تو باید درباره زن مردم نظر بدی؟! اصلا از کجا میشناسیش که نظر میدی؟! فهمید ناراحت شدم، دستپاچه پرید تو حرفم و گفت باشه باشه عزیزم چرا اینطوری میکنی؟! والا تو رو نمیشه دست به اعصابت زد! با کلامی مالامال از خشم و بغض گفتم نه نمیشه چون اعصاب برام نزاشتی احمد! نمیدونم دور و برم چه خبره؟! چرا من تو زندگی با تو باید اینقدر ستم بکشم؟! اینو گفتم و بغض امونم نداد و رفتم اتاق و درم بستم و صدای گریه امید که با دعوای من و احمد بیگانه بود به گوش میرسید! همواره تو زندگی سعی میکردم با احمد جر و بحثی هم داشته باشم توی خلوتمون باشه که بچم آسیب نبینه اما اون روز دیگه نتونستم تحمل کنم و آتش خشمم فوران کرد و توی اتاق بلند بلند گریه کردم و احمد اومد پشت در و چند بار دلجویانه گفت بابا عشقم چرا تو اینطوری هستی؟! چرا حساس شدی؟! باور کن عشق اول و آخر من تویی و من جز تو هیشکی رو توی قلبم ندارم! بابا به خدا شماره خونه رو بهش ندادم فقط گفتم شما شماره بدید میگم سارا خانم بهتون زنگ بزنن آخه انگار شماره منو از علیرضا برادرت گرفته بود و اونهام میدونستن تو دوست نداری باهاش در ارتباط باشی بهش گفته بودن خونه خودمون تلفن نداره منم همینو گفتم که ضایع نباشه دیگه ام به خاطر تو جوابش رو نمیدم!خلاصه اینقدر گفت ولی من دلم صاف نشد تا اینکه گفت تو شکاک شدی سارا همش هم به خاطر حرف های صد من یه غاز اون مردک روانی هست
#خانمانه
اعتماد همسرتان را جلب کنید.
بدقولی از مهمترین دلایل بی اعتمادی زوجین است.
مراقب باشید اگر میخواهید مورد اعتماد باشید حتی کوچکترین قول ها را نشکنید!
بسیار زیبا و خواندنی 🍂🍃
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر".
از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند.
نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.
" عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود!
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود.
نوشته بود "عطر حس هایي را در آدم بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است"...!
⚘|❀ ❀|⚘
‼️خانم‼️
❌وقتی مرد خونه رفته تو خودش و داره رو یه چیزی فکر میکنه فورا بهش متلک نگین فورا نگین:
چی شده؟؟؟؟
کشتیات غرق شده ...
چته چرا اینقدر رفتی تو خودت...
و حرفایی از این قبیل....
🔹لطفا اجازه بدید در خلوت خودش فکر کنه این خلوت و تنهایی برای رفع مسائلی که ذهنشو درگیر کرده لازمه. در چنین زمانهایی فقط یه چیزی برای پذیرایی برای او ببرید و بدون کلام و مزاحمت اجازه بدهید فکر کند و هرگز گمان نکنید که این حالت به معنای دوست نداشتن شماست.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت69 . تا اسم مطهره اومد خشکم زد و گفتم چطور؟! لبخندی محو زد و گفت
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت70
.
مردک روانی! مردک روانی! تو این چند وقت زیاد این اصطلاح رو از احمد شنیده بودم! اصطلاحی که با حماقت سعی میکردم به خودم بقبولانم حق با احمده و من دارم درباره اش اشتباه میکنم! به فکر رفتم و احمد مثل این چند وقته پشت در داشت حرف های دلجویانه میزد و من دیگه متوجه نشدم چی میگه چون توی دنیای ذهن خودم غرق شده بودم! تازگی ها احمد گوشی موبایل خریده بود چون تازه موبایل اومده بود مدام سرش توش بود و پیامک میداد! بهش مشکوک شده بودم ولی رفتار محبت آمیزش اصلا تغییری نکرده بود؛ با خواهرم حدیث چند باری مشورت کردم و گفت حساس شدی طوری نیست اما بود و من بدبخت شده بودم! اون روز به احمد گفتم حق نداری دیگه جواب مطهره رو بدی و اگه اینطور شد نه من و نه تو! احمد هم گفت باشه به من چه دوست تو هست من که کاریش ندارم! یه روز که مثل این اواخر زیاد میرفت ماموریت کیف رمز دار و دوربین فیلمبرداری خونه رو هم برد و باهاش کار دارم و بعد از دو شب برگشت و ساک رو گذاشت توی اتاق و خوابید! باید این کابوس رو تموم میکردم به همین خاطر تا خوابید رفتم سروقت ساکش؛ رمزش رو بلد بودم بازش کردم و دیدم دوربین داخلشه؛ دوربین رو روشن کردم و دیدم چیزی که نباید میدیدم احمد من، مرد مهربون و عاشق پیشه من، کسی که روی اسمم قسم میخورد روی سفره عید نشسته بود سفره ای که هفت سینش رو از خونه من برده بود و کر کر خنده اش بلند بود و اون طرف چهره وقیح اون زن رو دیدم که سمت اینه میرفت که آرایش کنه! آخ احمد من! آخ زندگی من! آخ سارای ساده! آخ رفیق ناپاک