eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
14.6هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #ادامه_دارد شب موقع شام بود که سیفی هم اومد خونه و همگی سر سفره نشستیم.
📜 🩷 حقیقت هم این بود که دیگه مثل روزای اول ازش بدم نمیومد. مخصوصا چون خودش رو دیگه بهم تحمیل نکرده بود و جلوی بقیه هم بی آبرومم نکرد. آنچنان دوسش نداشتم ولی دیگه به عنوان شوهرم قبولش کرده بودم. با دیدن لبخند من سیفی هم لبخند زد و ب این بار خیلی بهتر از سری قبل باهام رفتار کرد. اصلا انگار اون آدم سابق نبود و به شدت مهربون تر شده بود. موقعی که میخواستیم بخوابیم بهش گفتم سیفی خان؟ + بله؟ _ ازت ممنونم که بهم اعتماد کردی. سیفی انگار اومد یه چیزی بگه ولی حرفشو خورد و گفت: شب به خیر سوری. برای منی که از هیچ مردی محبت نگرفته بودم در همین حد هم خیلی خوشایند بود. طوری که انگار یه چیزی تو دلم قلقلکم داد. از فرداش با یه روحیه ی دیگه از خواب بیدار شدم. طبق معمول وقتی چشمامو باز کردم سیفی کنارم نبود و زودتر از من بیدار شده بود. اون روز صبح هم شهربانو سر سفره نیومد و معلوم بود حسابی قهره. بچه هاشم تو خودشون بودن. به ننه سیفی گفتم: به نظرت اگه من برم باهاش حرف بزنم و عذرخواهی کنم از خر شیطون پیاده میشه؟ ننه سیفی گفت: نه اصلا نزدیکش نرو بذار خودش کم کم بیخیال این قضیه میشه. به خود سیفی هم گفتم برو پیشش و باهاش صحبت کن ولی سیفی قبول نکرد و گفت من کاری به کسی که الکی لوس بازی در میاره و فتنه درست میکنه ندارم. تا هروقت دلش خواست میتونه قهر باشه. * نزدیکای ظهر بود و داشتم تو حیاط رختامو میشستم که مش حسن اومد پیشم و گفت خانم خواهرتون دم در کارتون داره. با تعجب گفتم خواهرم؟ چکار داره؟ + والا چه عرض کنم مثل اینکه مادرتون یکم ناخوش احواله. اسم ننه رو که شنیدم با استرس لباسا رو تو تشت رها کردم و رفتم دم در و گفتم چی شده؟ آبجیم که معلوم بود گریه کرده گفت سوری ننه حالش خوب نیست. هیچکسم نیست درست ازش مراقبت کنه. خودش گفت بیام پی تو. _ یه لحظه اینجا وایسا الان برمیگردم. سراسیمه رفتم پیش سیفی که اون روز برحسب اتفاق خونه بود تا ازش اجازه بگیرم. تا نگاهش بهم افتاد گفت چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ 📜 🩷 آقا خواهرم اومده پِیَم میگه حال ننم خوب نیست. کسی هم نیست ازش مراقبت کنه. من دختر بزرگشم الان باید پیشش باشم. + نکنه مرض واگیر داشته باشه و مریض بشی. _ آقا به هرحال من نمیتونم دست رو دست بذارم. سیفی چند لحظه فکر کرد و گفت باشه حاضر شو خودم میبرمت. * وقتی رسیدیم خونه ی آقام نارین اومد دم در و با تعجب گفت خیر باشه. راه گم کردین؟ وقتی بهش گفتم برای چی اومدیم با تعجب گفت یعنی ننت مریضه و به من نگفته ولی فرستاده پی شما؟ _ حتما نخواسته مزاحمت بشه. نارین سری تکون داد و بی توجه به ما رفت تو خونه ی خودش. سیفی یااللهی گفت و رفتیم داخل. ننه یه گوشه تو رخت خوابش دراز کشیده بود و سرشو با دستمال بسته بود. وقتی دید سیفی همرامه به سختی میخواست از سر جاش بلند بشه که سیفی گفت راحت باشید من بیرون منتظر میمونم. از اتاق که بیرون رفت، رفتم کنار ننه و گفتم چی شده؟ این چه سر و وضعیه؟ ننه با ناله گفت نمیدونم به دفعه چم شد! از دیشب تا حالا یدفعه همه‌ی بدنم درد گرفته و همش سر درد و تب دارم. چیز مهمی نیست احتمالا سرما خوردم ولی گفتم بیای که برای این بچه ها یه غذایی درست کنی. _ ننه خب چرا به نارین نگفتی؟ الان ناراحت شد که ما اومدیم ولی از اون کمک نخواستی! ننه همونطور که با دستاش سرشو فشار میداد نالید همینم مونده از این کمک بخوام که تا قیوم قیومت منتشو سرم بذاره. _ ننه اون قدرا هم که تو فکر میکنی نارین زن بدی نیست. ننه با غیظ نگاهی بهم کرد و گفت حالا که خودتم رفتی هوو شدی طرفدار نارین شدی؟ از حرف ننه خیلی ناراحت شدم، انگار نه انگار که منو مجبور کردن زن سیفی بشم ولی گذاشتم به پای حال بدش و بلند شدم رفتم پیش سیفی و گفتم: اگر اجازه بدی من دو سه روز اینجا بمونم تا حالش بهتر بشه. سیفی یکم این پا و اون پا کرد و با کلافگی گفت: باشه دو روز بمون اگه خواستی زودتر برگردی با آقات بیا اگرم نه که خودم دو روز دیگه میام دنبالت یا مش حسنو میفرستم پیت. _ چشم آقا. سیفی که رفت شروع کردم به انجام دادن کارای خونه و غذا درست کردن و… همونطور که تو حیاط داشتم بشور وبساب میکردم آقام اومد داخل و تا منو دید گفت اینجا چکار میکنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~•°🔹💠🔹°•~ باش ؛ هنگامی که فقیری ! باش ؛ وقتی که ثروتمندی ! باش ؛ وقتی در قدرتی! و کن ؛ هنگامی که عصبانی هستی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
تنها نگذاشتن همسر اگر به دوام زندگی خود علاقمند هستید و طالب زندگی عاشقانه هستید: ❣ از اینکه در منزل خود و در کنار همسر خود نباشید به طور جدي بپرهیزید. ❣ اگر قرار است جایی بروید با همسر خود بروید. ❣ اگر قرار است شب را در منزل پدر یا دوستان بمانید با همسر خود باشید. ❣ تا حد امکان براي چند روز همسرتان را تنها نگذارید
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #ادامه_دارد حقیقت هم این بود که دیگه مثل روزای اول ازش بدم نمیومد. مخص
📜 🩷 آقا مگه نمیدونی ننه ناخوشه؟ اومدم یکم بهش برسم زود سر پا بشه. آقام رو کرد به خواهر کوچیکم و گفت: مگه تو چلاقی؟ با این دار درازت هنوز نمیتونی کارای خونه رو بکنی؟ _ آقا چکارش داری خودم دوس داشتم بیام. آقا سری تکون داد و اول رفت سمت خونه ی نارین. با خودم گفتم تو اینقدر بی معرفتی که زنت مریضه و به جای اینکه اول بری حال اونو بپرسی راهتو کج میکنی سمت نارین بعد از یه بچه چه توقعی داری!؟ تو اون مدتی که خونه ی آقام بودم متوجه شدم وضعیت از قبل هم بدتر شده و آقام هیچ توجهی به ننه نداره و فقط دور نارین و بچه هاش میگرده. ننه انگار عقده ی اینو داشت که یکی بهش توجه کنه و محبت ببینه منم هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم. دو روز که گذشت حالش خیلی بهتر شده بود برای همین تصمیم گرفتم سیفی که اومد دیگه باهاش برگردم. اون دو روز گذشت و خبری از سیفی نشد. پیش خودم گفتم حتما کار داشته نرسیده بیاد یا یادش رفته. حالا که نیومد بهتر، بیشتر میتونم به ننه و بچه ها برسم ولی روز بعدو بعدترشم خبری ازش نشد. دیگه داشت بهم برمیخورد. پیش خودم گفتم اصلا یادش نیست یه سوری ای هم وجود داره. میخواستم خودم برگردم ولی یادم افتاد به حرف سیفی که گفته بود با آقات برگرد و ترسیدم تنها برم دعوام کنه. خلاصه تصمیم گرفتم بگم آقام ببرتم خونه. وقتی آقام از بیرون اومد بهش گفتم و منو رسوند. وارد خونه که شدم مثل همیشه هر کس مشغول یه کاری بود. از پله ها که رفتم بالا شهربانو جلوم سبز شد و گفت به به بالاخره پس تشریف آوردید؟ _ سلام. سیفی خان خونه نیست؟ همون موقع دختر اقدس که اونجا وایساده بود گفت بابام چند روزه رفته شهر. _ آهان بهم نگفته بود. قرار بود بیاد دنبالم. شهربانو با پوزخند گفت: دیگه آدم که جایی اضافی باشه نبودشم زیاد احساس نمیشه. یادش رفته بهت خبر بده. رفتم جلوتر و گفتم شهربانو تو چه مشکلی با من داری؟ من چکارت کردم؟ هووتم درست ولی تو که میدونی اجازه ی انتخاب نداشتم وگرنه من زندگی ننم رو دیدم و میدونم چه حسی داری. شهربانو صورتشو بهم نزدیک کرد و گفت: اولا که منو با ننه ی دخترزات مقایسه نکن من دوتا پسر دارم مثل شاخ شمشاد. بعدم با این حرفا هرکسو بتونی گول بزنی منو نمیتونی.
تنها گفتن «متاسفم» کافی نیست اگر پس از مشاجره، هنوز جملاتی، چون «تنهام بذار»، «من هنوز ناراحتم» یا «چرا اینطوری شد؟» را شنیدید، تنها گفتن «ببخشید» یا «متاسفم» کافی نیست. شریک زندگی شما هنوز ناراحت است، پس باید کاری بیش از ابراز بخشش کنید. در این شرایط بهتر است کمی با او صحبت کنید. به عنوان مثال : پس از معذرت خواهی، در مورد موضوع دعوا بیشتر صحبت کنید و به او این اطمینان را بدهید که این مشکل دیگر تکرار نخواهد شد.
❌هرگز در مورد مادر همسرتون چیزی بر زبان نیاورید❌ 👈🏻مهم نیست که وی آدم بدی است یا آدم خوبی . ✅این طلایی را بیاد بسپارید که دهانتان را چفت کنید!  🔵این کاملا قابل پیش بینی است که شما به از مادر شوهرتان خاطره جالبی ندارید و می بینید که همسرتان یک روز در حال حرف زدن درباره وی است. اینکه چقدر زن شریف ، با ارزش و دارای فلان خصلتهاست. روز دیگر ببینید که مدام در حال بد و بیراه گفتن به وی می باشد! 🔵اینجا جایی است که ممکن است شما به اشتباه با وی همراهی کنید و در نتیجه پرونده خود را باطل کنید! به هوش باشید . هرچه شد فقط را ببرید! او می تواند هرچه که می خواهد در مورد بگوید . تعریف یا بد و بیراه ! به شما مربوط نیست! ❌سعی کنید را برای دوستان یا کسان دیگری که با آنها نیز ارتباط عاطفی و روانی دارید نگه دارید و اعتماد داشته باشید که کار غلطی نمی کنید
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد . و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد ... بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛ حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!! آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت : "این لباس چِرک مرده شده!" گفت : "بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !" چرک مُرده شد ... و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت ! بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید ! حواست که نباشد لکه می شود ؛ وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ... به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد" 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * ┅┄┅┄┅┄◜🔥🍷◞┄┅┄┅┄┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن زیرک با این رفتارها ملکه همسرش میشه🙉⚠️ نکته ی مهم: یادت باشه مردها ساده تر از اون چیزی هستن که ما فکر میکنیم، کافیه رگ خوابشون رو پیدا کنیم تا گوش به فرمان ما بشن😉
ﺗﻮﻯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ! ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩم ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ، ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ بی تابی و ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ همیشگی ﻧﯿﺴﺖ... ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ... @actorsgallery💖