🟢علت شکست عشقی چیست؟
▪️دور شدن از یک دیگر، خستگی و بی انگیزگی
▫️این مشکل بیشتر در ازدواجهای بسیار مشاهده می شود که مدت زمان طولانی در کنار یکدیگر بوده و بنا به دلایل مختلف همانند فشار کاری، وجود فرزندان و موارد دیگر از قبیل همراه از یک دیگر دور مانده، و اسیر خستگی و بی انگیزگی شده اند. همچنین قابل ذکر است که از رشد جسمی و روانی در کنار یکدیگر نیز بسیار غافل شده اند. در کنار این موارد از هم زدگی نیز در آنها مشاهده میشود که به مرور زمان فاصله ها تبدیل به جدایی می شود.
▫️هنگامی که هر کدام از فرزندان برای تشکیل زندگی مستقل، خانه را ترک می کنند. والدین با جای خالی آن ها یا به عبارت دیگر با سندرم آشیانه خالی مواجه می شوند. آن وقت می باشد که مشکلات بین زوجین بیشتر از قبل خود را نشان می میدهد. گویی که حرف مشترک با یکدیگر ندارند و فاصله ای که در این بلندمدت میان آن ها شکل گرفته است به طور عجیبی بین آن ها فاصله و دوری افکنده است.
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
.
#داستان_کوتاه
مادرِ دختری چوپان بود.
روزها دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت.
یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند.
دختر کوچک را چوپانهای دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
میچیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او
میپرسد:
"دختر جان اسم این گلها چیست؟"
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید: "گل بو مادران"
#هوشنگ_مرادی_کرمانی
🍃🍃🍃🌼🍃
گاهی اوقات علت عصبانیت افراد مقایسه خودشان با دیگران است
مثلا شخص می گوید که درآمد همکارم بیشتر از من است یا اتومبیل همسایه ام بهتر از اتومبیل من است و یا مواردی از این دست.
خود را با دیگران مقایسه نکنید و تنها موقعیت خاص خود را در نظر بگیرید. اگر از موقعیت فعلی تان ناراضی هستید یا فکر می کنید موقعیت دیگران بهتر از وضعیت فعلی شماست، آستین تان را بالا بزنید و کمی اوضاع را تغییر دهید.
در هر حال در هنگام مقایسه کردن خود با دیگران هرگز عصبانی نشوید و بیشتر به فکر خود
باشید
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . یک آن فکرکردم آهویی، خرگوشی، سگی باشه ولی وقتی برگشتم
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
اگه ننه جمیله به کمکم نیومده بود غوغایی میشد که اون سرش ناپیدا....
دست و روم رو شستم و لباسام رو مرتب کردم و رفتم پیش پدرم، درسته یه روستا و اهل خونه از پدرم حساب میبردند ولی حساب پدرم با من جدا بود و تا امروز از گل نازکتر به من نگفته بود.....
بعد از خوردن شام مفصلی کنار خانوادم به اتاقم پناه بردم و مثل هرشب شروع کردم به گلدوزی کردن....
نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای فریاد خودم از خواب پریدم......
تمام تنم خیس آب بود.....
خیلی صحنه بدی بود من داشتم فرار میکردم و اون پسری که امروز لب چشمه دیده بودم داشت دنبالم میکرد و همینکه از پشت بغلم کرد از خواب پریدم.....
نفهمیدم دوباره کی خوابم برد که با صدای ننه جمیله بیدار شدم....
دخترم، گلبهارم، لنگ ظهره ننه نمیخوای بیدار بشی.....
دخترای عمارت میخوان برن سرچشمه از نازخاتون اجازتو گرفتم تا من و تو هم باهاشون بریم....
وااای خدای من، چشمه، چی بهتر از این، نفهمیدم چطوری حاضر شدم و بعد کلی سفارشهای نازخاتون راهی شدیم......
تو دلم آشوب بود و دلشوره بدی داشتم ولی توجه ای نکردم و راه افتادیم....
اما خبر نداشتم وقت برگشتن چه سرنوشت شومی در انتظارم هست......
برخلاف روزهای قبل که نمیتونستم از این بهشت روی زمین دل بکنم، تو حال خودم نبودم و دلشوره امونو بریده بود، نتونستم زیاد بمونم و از زیبایی چشمه لذت ببرم چون آب تنی دیروزم حسابی کار دستم داده بود و از تب داشتم میسوختم، اینهمه راه رفته رو برگشتیم و نفهمیدم چطوری به عمارت رسیدیم، به کمک ننه جمیله لباسام رو عوض کردم و بدون خوردن حتی لقمه ای شام، دارویی که ننه جمیله بهم داد رو خوردم، رختخوابم رو پهن کردم و به خواب عمیقی فرورفتم....
نمیدونم چند ساعتی خواب بودم و چقدر گذشته بود که صداهایی ناواضح به گوشم رسید، هوا گرگ و میش بود و روستا تو سکوتی عجیب و خوفناک فرورفته بود..
فقط صدای زوزه گرگ هایی میومد که اطراف روستا پرسه می زدن، هر از گاهی این زوزه ها سکوت کوچه.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مربع زندگی؛
اتاقیست که کودک باید
در اون رشد کنه ...!
در مربع زندگی،
👈عشق هست...
👈علم هست...
👈عقل هست..
👈و عمل !
#دکتر_هلاکویی
🖌#کانال_دکتر_انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
🖌#کانال_دکتر_انوشه
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . اگه ننه جمیله به کمکم نیومده بود غوغایی میشد که اون سر
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
پرسه می زدن، هر از گاهی این زوزه ها سکوت کوچه ها را میشکست و نور ضعیفی از بعضی پنجره های روستا به بیرون میتابید که نشان از سحرخیزی اهل روستا رو میداد....
تو سکوت اون هوای گرگ و میش یکدفعه صدای تیری بلند شد که نوید از خبر شومی میداد...
به ساعت نرسید که توی عمارت غوغایی برپا شد باورنکردنی، حس این که از جام تکون بخورم رو نداشتم که ننه جمیله با هول اومد تو اتاق و با گریه گفت بدبخت شدیم گلبهار جان... دخترم.......
بدبخت شدیم.....
صدای داد و بیداد میومد.....
بیشتر از این توان موندن تو اتاقم رو نداشتم و صبر نکردم و از اتاقم زدم بیرون و به سمت درخروجی عمارت راه افتادم.....
هر چی به در نزدیکتر میشدم سر و صداها بیشتر و واضح تر میشد....
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
18.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر انوشه....
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe