eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
14.7هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
"نظر دیگران درمورد تو هیچ ربطی به تو نداره" یکی ممکنه فکر کنه تو افسرده ایی ،بخیلی،زشتی،نامهربونی،موفق و خوشبخت نیستی و یا هر صفت ناپسند دیگه ایی رو به تو نسبت بده تو روانشناسی یه اصطلاح هست که بهش میگن فرافکنی! فرافکنی یعنی افراد برای اینکه اضطراب خودشون رو کم کنن، امیالشون رو به دیگران تحمیل میکنن،یعنی فرد تمایلات ناپسند خودش رو به دیگران نسبت میده برای اینکه از احساس گناه خودش کم کنه! مثلا فردی که خودش دزده، همه رو دزد میدونه چون نامهربونه، همه رو مثل خودش میبینه و یا چون دروغگوعه، همه رو دروغگو میدونه... وقتی راجع به فرافکنی بدونی،متوجه میشی که نظر مردم راجع به تو صرفا حاصل از تراوشات ذهنشونه! پس حتی ثانیه ایی هم ذهنتو درگیر حرف مردم راجع به خودت نکن چون نظر دیگران درمورد تو، هیچ ربطی به تو نداره... -زینب رهنما ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . منصور ولی آبجی دیدی مهدی چه جوری مخ آقامو زد من اصلا فک
📜 🩷 . ازم طلاق نگیر ترک میکنم قول میدم دلم برای بچه هام تنگ شده بعد هم مارو بغل کرد وبوسید .بعد مامان از خونه بیرونش کرد گفت دیگه گول حرفاتو نمیخورم .مامانم منتظرت بود خاله  . وقتی بابام رفت فرداش ما داشتیم نون میخوردیم که چندتا آقا پلیس اومدن وهمه چیز رو ریختن بهم ومامانو بردن  .مامانم گفت تو خونه بمونید درو برای کسی باز نکنید تا خاله مریم بیاد . با شنیدن حرفای ملیحه روی زمین افتادم  نمیدونستم چه خاکی به سرم شده طفلک بچها سه چهار روز تنها بودن وگرسنه وتشنه .همدیگه رو بعل کرده بودن . رفتم در همسایه رو زدم وپرسیدم اعظم میدونید چی شده کجاست چرا بردنش شما خبر دارید که گفت :نمیدونیم چی شده ولی با سروصدا رفتیم تو کوچه دیدم صدا از خونه اعظمه رفتیم تو که پلیسارو دیدیم .بعد هم اعظمو بردن یکی از پلیسا جلو ما همسایه ها گفت شما چه جور همسایه ای هستید که از حال همسایه خبر ندارید داشتند از گونی نون خشک ناهار میخوردن اولین باره دلم برای یه نفر میسوزه .مریم:بعد از شنیدن حرفهای همسایه گفتم خودم تا عمر دارم نوکرشونم خبر مرگم کنن که رفتم نباید تنهاشون میزاشتم خدا ازم نگذره خدا لعنتم کنه .باهزار مکافات وبدبختی مهدی منصور اعظمو پیدا کردن  تو زندان بود .خواهر کدبانو وهمه فن حریف من خواهر زیبا وهمه کس من تو زندان بود وبچهاش تنها تو خونه .رفتم ملاقات باورم نمیشد انگار خواب میدیدم .گفتم اعظم باز چی شده بچها چی میگن .؟اعظم:مریم بیچاره شدم بچه هامو به تو میسپارم توروخدا مواظبشون باش تنهاشون نزار میترسن .شما که رفتید عباس اومد گفت میخوام بچه هارو ببینم زجه زد دلم سوخت اومد تو پیش بچه ها بعد هم بیرونش کردم حالا نگو تو خونه مواد قائم کرده بود وزنگ زده بود به پلیس جای مواد رو گفته بود .من گیج شده بودم که این مواد کجا بوده وهرچقدر گفتم من خبر ندارم من نمیدونستم ولی چون خودم مصرف کننده بودم باور نکردن وافتادم زندان حالا نمیدونم چی میشه تموم فکرم پیش بچه هاست .مریم:نترس من  هواسم هست بهشون . تو غصه نخور مواظب خودت باش آخه چرا بهش اعتماد کردی گذاشتی بیاد تو خواهرمن. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
پنج اشتباه زنانه که شوهر خوب را به شوهری بد تبدیل میکنه👇 - برای او ارزش قایل نمی شوید. - بیش از حد از همسرتان انتقاد می کنید. - وظایف او را مهم نمی دانید. - سازش نمی کنید. - انتظارات شما بیش از حد است. @daneshanushe✍️ ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣از مرگ نترس، از نزيستن بترس؛ نيازى نيست تا ابد زندگى كنى، فقط بايد زندگى كنى ...🍃🍃    🖌
📚 🔸مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است. اول از *نگهبان* شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد. بعداً از *کشاورزی* که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن!؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از *آشپز* بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید. پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم . و در سری آخر از *پسری* که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: *یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است* قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: *به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود* پس آن مرد ثروتمند گفت: *هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند.* جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 داستان دامادی که در اولین روز خواستگاری عصبانی بود. ❓ آیا این مرد برای ازدواج مناسب است؟
🟢✨جمله‌ی ثابتی که مکرر از زنان خطاب به شوهرانشان می‌شنوم؛ 🔺 تو خوبیا ولی من زنم و میدونم چکارهایی از دست زن ها برمیاد. 🔹خانوم های محترم لطفا شما از این جمله استفاده نکنید 🔹چون هم بقیه خانم ها رو خراب میکنید، هم به همسرتون میگید که چقدر جلوی بقیه دست و پاش شله ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎀 با همسری که اجازه دخالت به خانواده اش را می‌دهد چگونه رفتار کنیم؟/دکتر فردوسی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . ازم طلاق نگیر ترک میکنم قول میدم دلم برای بچه هام تنگ ش
📜 🩷 . چرا بهش اعتماد کردی آخه مگه نمیدونستی چه مارمولکیه .خیلی اشتباه کردی حالا باید چیکار کنم من که از این چیزا سردر نمیارم که . اعظم خیلی حالش بد بود زندون افتادنش ودوری از بچه هاش ونگرانی برای اونا یه طرف مصرف نکردن مواد هم یه طرف بدن درد داشت ومثل بچه ها خودشو به درو دیوار میکوبید وگریه میکرد .طاقت دیدن این حالشو نداشتم داشتم دیوونه میشم .خیلی حس بدی داره عزیزت جلوت زجر بکشه وتو فقط ببینی وکاری ازت برنیاد . اعظم خواهرم حتما خواست خدا بوده لااقل اینجا میتونی اون کوفتی رو ترک کنی طاقت بیار طاقت بیار عزیرم . با چشمای پر از اشک و نگران بهش نگاه میکردم که مامور زندان گفت:بلندشید وقت تمومه یالا پاشو . از رو صندلی بلند شدم و اعظم مراقب خودت باش من بچه هارو با خودم میبرم نگران نباش .اعظمم داد میزد مریم جون تو وجون بچهام . منصور جلو در منتظرم بود خودمو تو بغلش انداختم وزار زدم برای حال روز خواهرم .منصور:آبجی گریه نکن دیگه اعظم چطور بود چی شده بود ؟مریم:بریم خونه برات میگم اعظم بدبخت  خیلی حالش بده درد میکشید وگریه میکرد منصور نمیتونی از کسی بپرسی چه جوری میشه درش آورد ؟کسی که راهنماییمون کنه که چیکار کنیم .؟منصور:نمیدونم والا آبجی فعلا بریم خونه تا یه فکری کنیم . مهدی پیش بچه ها مونده بود وخونه رو تمیز کرده بودو بچهارو برده بود خرید براشون غذا درست کرده بود .خاله عفریته هم دیگه اینطرفا پیداش نشدحتی نیومده بود از بچه ها سراغی بگیره . برای منصور میگفتم که اعظم ساده به حرف خاله اومد اینجا ببین حالا یه سراغی میگیره ازاعظم وبچه ها تموم محل خبردار شدن اونوقت اون که سه تا خونه انورتره خبر نداره چی شده ؟ دروباز کردم با دیدن سفره که بچه ها از زور گرسنگی نمیدونستن چه جوری بخورن جیگرم آتیش گرفت خیلی کوچیک بودن ولی زجر زیاد کشیده بودن .. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌