eitaa logo
'حوض ِ ایلیـــاء-
71 دنبال‌کننده
73 عکس
36 ویدیو
0 فایل
غرق در حوض ِ ایلیـــــاء مثل ماهی قرمز . کپی هم ... قائدتا با ذکر منبع=فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر سر زلف تو صد چنگ گࢪه افتاده پیچ یڪ زلف تو در جان و دلم افتاده چَشمان تَرم ؛ اگر چه در عقول افتاده ردپای طرّه‌ات از سر بر و دلم افتاده
-بۍ‌قرارم‌شیخ..! -باز‌توراچہ‌شد؟ -قرارم‌ازوجودم‌بریده‌ست‌انگار‌ڪه‌ کبوتری‌ باشم‌در‌دل‌قفس خودساخته‌ام‌ڪه‌شوق‌پرواز‌ دارد!دوای‌دردم‌ ر‌امیدانی‌؟ -دردت‌راجنون‌عاشقی‌می‌نامند،برایش‌ درمانی‌ ندارم‌جوان!اما‌چیزی‌می‌دانم‌ڪه‌تور‌ا مبتلاترمی‌ڪند‌به‌این‌عشق،اشڪ‌...(:
اینجاست ڪه باید گـفت : عَجَب عُجب عجیـبێ در ڪمیݩ است . ! پناھ بر تو صاحب ڪرامات ^
'حوض ِ ایلیـــاء-
-بۍ‌قرارم‌شیخ..! -باز‌توراچہ‌شد؟ -قرارم‌ازوجودم‌بریده‌ست‌انگار‌ڪه‌ کبوتری‌ باشم‌در‌دل‌قفس خودساخته‌ا
- شیخ! عیار انسان‌چیست؟ + عیارفرزندآدم‌باچیزی‌جز‌ عشق‌سنجیده‌نمی‌شود.. - عشق... عجیب‌است‌شیخ‌! حیات‌بدون‌عشق فرقی‌‌باممات‌ندارد، به‌عینہ‌چشیده‌ام. +معلوم‌است‌دل‌جوانی‌داری‌، جوان! -به‌عشق‌محبوب‌جوان‌مانده‌شیخ،عجیب‌نیست(:
گم‌شده‌ام من در میان من‌ های خودم : -اطلاعیه : یڪ من در این شھر شلوغ گم‌شده ! نه ببخشید ، یڪ منی ڪه قائدتا من نیست گم‌شده . از یابنده تقاضا می‌شود در صورت مشاهده آن را دو دستی بچسبد و به دفتر مرڪزی وجود تحویل دهد . اصلا اگر توانست آن را به دفتر مرڪزی هم تحویل ندهد ، چون دفعه قبلی هم به آنجا تحویل داده شد و جریان ساز شد . به .. به ... فعلا پیش خودش نگه‌دارد تا ببینیم چه می‌شود ! آهان ، داد بزند . داد بزند ڪه من او را یافتم . آری داد بزند . فقط لطفا حواس‌تان را شش دنگ جمع كنید ڪه ممڪن است فلنگ را ببندد و در برود . آن وقت باید خر بیاوریم باقالی بار کنیم . ظاهرا خیلی چموش است . دور از جان شما باید افسارش را دو دستی گرفت تا دَر نرود . (چرا دور از جان‌شان؟ آنھا ڪه من نیستن .. عَح من نه ، یڪ چیز دیگر .. باید برایش یڪ اسم انتخاب ڪنم ) خب ، ڪجا بودیم ؟ آها ، خلاصه پیدایش ڪردید آن‌قدر فریاد بزنید تا دور از جان ، جان‌تان درآید . البته اجازه نمیدهند زیر پای‌تان علف سبز شود ، گفتند زود می‌آیند به دادتان می‌رسند . با تشڪر از همراهی شما ، ستاد گم‌شدگان دفتر مرڪزی !
هدایت شده از •سی‌و‌دو | فیاض•
4_6014730101772521618.mp3
3.48M
همیشه دنبالِ گناهانِ گل‌درشت نباشیم! بررسی کنیم چیکار می‌تونیم کنیم که حالمون بهتر بشه؟ ما هیچ‌جا دیگه حالمون خوب نمیشه! اِلّا با ذکرِ او...🤍🌱 دوسم داره، دوسم نداشت که خَلقَم نمی‌کرد. :) 🔉
ڪاش می‌شد شور عشقت به شڪل اشڪ در چشمانم راه یابد .
اللهم الرزقنی خطور لحظه ای شیرین به ذهنی مریض از جانب توحید ، از جنس بی‌همگان شدن ، به طعم حلوای با تو بودن ، به لطف شکستن بُتی قلب‌ظاهر ، به عنایت تو ، همراه با رایحہ هوش‌نواز ربوبیّت ، .
چرا دارم همه چیو اینجا میگم؟
عشق و عاشقی مقدس است .. لباسش بر تنت زار است بیچاره .
'حوض ِ ایلیـــاء-
چرا دارم همه چیو اینجا میگم؟ #أسڪُت‌شیخ
بوی تزویر می‌هد اینجا . (شیطان خود تویی بیچاره ) -با لحن مختار
'حوض ِ ایلیـــاء-
- شیخ! عیار انسان‌چیست؟ + عیارفرزندآدم‌باچیزی‌جز‌ عشق‌سنجیده‌نمی‌شود.. - عشق... عجیب‌است‌شیخ‌! حیات‌
- شیخ! احوالاتم در هم پیچ می‌خورد از سـرِ شوق .. وقت وصال استـ بر من ِ جنون زدھ ؟ +دلت جوانهـ مۍزند جوان عاشق! هر دم ڪهـ قرارت از ڪفـ مۍرود و این حس فزونۍ دارد، بدان در طریق سلامت، رهسپـٰارِ کوۍِ عشـٖق هستـے و راهنمایت جز معشوق دلربایت نیستـ .. +الحمداللّٰھ جلیل الجمیل .. شیخ سوالـے دارم! - بپرس جوان + بۍقرارۍام در این چند شب و روز دست به گریبان جنونم شده است... سِرّش چیست ؟ - سرّ ِ این واقعـہ در سَر نگنجد جوان! میھمان رب جلیل هستـے.. هرچہ تا بھ‌حال هرچه از سرّ این بَزم میدانستۍ جز هیچ، هیچ نبودھ است.. راٰھ درازۍ دارێ تا آشڪار شدن سرّ بر وجودت... +هرچه باشد در راه معشوق،چه سخت و آسان به جان میخرم.. -راه سخت است ، اما برای چون تویی شیرین و پر حلاوت..!
موقع نوشتنتون خودتون نباشین ، اونی باشین که دارین مینویسینش ! -فعلاهمین'
هدایت شده از «کمــی کــافــر...»
بهم ریخته‌ام شبیه شعرهای سپید که نه وزن دارند نه قافیه -و گاهی- نه حتی معنی! آشفته‌ام به قاعده‌ی برنامه‌های سفر شیخ‌الرئیس ابراهیم رئیسی که صبح شانزدهم آذر با دانشجوها دیدار داشت؛ و عصر همان روز با «نعلین» به دیدار «پوتین» رفته است! (اساتید زبان‌دراز زبان بدن کجای مجلس نشسته‌اند؟!) و گفته‌اند صبح جمعه‌ای هم وقتی که هنوز حسن روحانی بیدار نشده بود از «مسکو» به «کرج» سفر کرده است. و ظاهراً در این دو سال بیش‌تر از هشت سال دولت بنفش سفر استانی داشته است. قاطی‌‌پاتی‌ام مثل نتیجه‌گیری‌ انشای حسین دارابی! راستی گفتم انشا... ورای همه‌ی کلیشه‌ها شما چه فکر می‌کنید بالاخره علم بهتر است یا ثروت؟ - آقا اجازه...؟ فهم! -چای‌ «دبش» نوش جان ارزخوارها- ارز آدم‌ها را باارزش نمی‌کند. و به حال ما چه فرقی می‌کند ارز را به «فنر» تشبیه کنید یا به «کش تنبان»؟! در هر صورت ولش که کنید از دست‌تان در می‌رود. پس بهتر است که در جای مناسب کنترلش کنید! بهتر از این نمی‌توانستم سیاست تثبیت نرخ ارز را توضیح بدهم! این وسط یکی «رائفی‌پور» را بگیرد که قرار بود به مصاف صهیونیزم برود نه به جنگ با «جبرائیلی»! «اقتصاد دستوری» کلیدواژه‌ای‌ست که این پسرک نیم‌گرمی سر زبان‌ها انداخت و الا خیلی‌ها هنوز فرق ارز و عرض و ارض را نمی‌فهمند. آشفته‌ام و برای بیداری به بابونه و آویشن دهات‌مان بیشتر از قهوه‌های امریکانو ایمان دارم! من تا همیشه «سنتی» را به «صنعتی» ترجیح می‌دهم. «شجریان» هنوز هم در تاپ لیست موزیک‌های من است و شکر خدا هیچ «ساسی» به تنم نیفتاده است! خسته‌ام -خسته‌تر از آنم که بگویم به چه علت- بی‌خودی می‌خوابم و بی‌دلیل بیدار نمی‌شوم! گاهی معتقدم انسان سالم در هر شبانه‌روز به ۱۸ ساعت خواب نیاز دارد! امروز در خواب دیدم که «محمود پاک‌نیت» اینستا را قرق کرده است و «عطر پیراهن یوسف» را تبلیغ می‌کند! -«همممم مامامیا ماماسیتا کاچلا بوی پیراهن یوسف! یک رایحه‌ی گرم؛ مردانه و زلیخاکُش!» سراغ فرزندانش را می‌گیرم می‌گوید: از دروغ‌های یهودا خسته شدم و منهای یوسف و بنیامین بنی‌اسرائیل را به همراه گله‌ای گرگ به فلسطین فرستادم! بعد انگشت حسرت به دهان گرفت و گفت که کاش می‌شد با کشتی از «تنگه‌ی باب‌المندب» رد شوند! در خواب تلویزیون را روشن می‌کنم تا اخبار بیست و سی را ببینم ولی تا ده دقیقه به نُه هم گزارش افتتاح شعبه‌ی جدید «سرای ایرانی» و «شهر لوازم خانگی» در پارکینگ صدا و سیما پخش می‌شود. جبلی و وحید جلیلی روی آنتن زنده به ریشم می‌خندند... از خواب می‌پرم به یاد اهالی غزه می‌افتم بنی‌اسرائیل... گرگ... تپش قلبم بیشتر می‌شود پنجره را باز می‌کنم و در جمله‌ای معترضه از خدا می‌پرسم: ای اله ابراهیم و اسماعیل و محمّد(ص) ما را برای کدام روز مبادا کنار گذاشته‌ای؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
یه‌روز پر از کلمه ها (: خدایاشکرت♥️
اینڪه نفس ها پر از بغض است نشان از بغض ها و اشڪ های علی است ؟
خوش به حال اشڪ ها اگر به این بهانه می‌بارند . . .
آسمون از سر شب تا الآن داره گریه می‌ڪنه . خوش‌به‌حالش ...
اینڪه خداوند بغضی را در گلو ڪهنه می‌ڪند ، یعنی رحمت ؟
'حوض ِ ایلیـــاء-
گم‌شده‌ام من در میان من‌ های خودم : -اطلاعیه : یڪ من در این شھر شلوغ گم‌شده ! نه ببخشید ، یڪ منی ڪ
گم‌شده‌ام من در میان من های خودم : دیگر ڪفر همه را درآورده . روانی‌مان ساخته ! نه آدم می‌شود ، نه راحتمان می‌کند . البته آدم هم ڪه نمیتواند باشد ! چه می‌دانم اصلا . وقتی گم باشد ، همه باید در به در دنبالش بگردند و تحویلش بدهند ، راستی قرار شد تحویلش هم که ندهند \: وقتی هم که پیدا باشد باید چهارچشمی مواظب حضرت والا باشیم که یک وقت جیم نشوند! خر تو خری عجیب است اینجا . من ِ واگعی را از کیک توان تشخیص نیست . همه را کشک می‌پندارند . اصلا من ها تمامشان هم که واگعی باشند ، آخرش کیک هستند . کیک ها هم که کیک تر از کیک . دقت کردید چه از خود راضی می‌نویسم؟ من ها ! قرار بود همان یکی را هم -که فعلا مفقود تشریف دارد- از بین ببریم . حالا نه یکی و دو تا ، یک شهر شده اند برای خودشان ! مثلا هم که قرار بود قلب حرم الله باشد . انگار خدا خانه اش را اجاره داده . اگر کفر نبود می‌گفتم 《خدا از دست من چه می‌کشد!》 اصلا ما انسان ها خدارا نمی‌بینیم ، کوریم ! شاید کر و لال هم باشیم ، کسی چه می‌داند .
•شھیدگمنام• افلاطون ها و ارسطوها می‌گوید چیز هایی از جنس درد وجود ندارند ، بلکه از عدم ساخته شدند ! اما من کسانی را سراغ دارم که درد ، اصل اصل وجودشان بود . با تاروپود هستی‌شان گره خورده بود و با گوشت و پوستشان عجین شده بود . این درد است که اگر باشد ، عشق جرأت پیدا میکند و خود را آشکار می‌سازد . حالا اگر عشق نباشد ، مگر جز این است که دم و باز در ممات خواهد بود ؟ ....
'حوض ِ ایلیـــاء-
•شھیدگمنام• افلاطون ها و ارسطوها می‌گوید چیز هایی از جنس درد وجود ندارند ، بلکه از عدم ساخته شدند !
بسم الله الرحمن الرحیم افلاطون ها و ارسطوها می‌گوید چیز هایی از جنس درد وجود ندارند ، بلکه از عدم ساخته شدند ! اما من کسانی را سراغ دارم که درد ، اصل اصل وجودشان بود . با تاروپود هستی‌شان گره خورده بود و با گوشت و پوستشان عجین شده بود . این درد است که اگر باشد ، عشق جرأت پیدا میکند و خود را آشکار می‌سازد . حالا اگر عشق نباشد ، مگر جز این است که دم و باز در ممات خواهد بود ؟ عده ای بودند در یک ورق از تاریخ ، در گوشه ای از این مرده خانه بزرگ ، که زنده بودند ، زنده تر از خاک های زنده رود ، بیدار تر از آب های اروند رود و کارون . چشم و گوش شان باز بود ، حواس‌شان جمع جمع . شش دنگ وجودشان را به نام خود نزدند، حتی نیم دنگ ؟ نه ! اصلا یک چیزی را همین جا بگویم ؛! راز ِ بیدار بودن و بیدار تر ماندنشان ، در همین است . ذره ای برای خود نبودند . راحت بگویم ، اصلا بودند تا نباشند . آمده بودند که الان اینطور اینجا باشند . هستند ، بیدار هستند تا شاید ما از خوابزدگی هایمان برخیزیم . نگاهی به دور و برمان بیندازیم و حرکت کنیم . آنها از ما همین را میخواهند ، حرکت ! نه حیرت . بگذارید قضیه را کمی غیرتی ترش کنم . این بیدار تر ها ، این زندگان ، رفتند تا ما بیدار شویم؛ نه نه، مانده اند تا ما بیدار شویم . آنها خون دادند . خود ِ نداشته‌ی‌شان را اهدا کردند . پای حواس جمعی ما ، جااان شان را گذاشتند . و البته دم هم نزدند . مثل ما نیستند ،مثل ما نیستند که گوش جهان را از نکرده هایشان کر کنند . آنها در ازای تمام کارهای کارستانشان ، فقط لبخند زدند . میبینید چقدر قشنگ می‌خندند . هنوز هم لبخند میزنند ، تا قبل از این ، بوی لبخندشان از خاک شلمچه و حلبچه و طلاییه و هویزه استشمام می‌شد ، بعد از سی و اندی سال ، هنوز هم لبخند می‌زنند ، حتی از زیر تابوت ! ولی خودمانیم ، این تابوت ، عجب قصه پر غصه ای دارد ! می‌دانید تفاوت این تابوت ها با دیگرچیست؟ این ها آنقدر ها هم سنگین نیستند . این ها از خانه بیرون نمی‌آیند ، شاید به خانه هم نروند ، اصلاشاید خانه ای نداشته باشند . شاید چندین مادر این تابوت را ، جگر گوشه خود میدانند . شاید دخترهای بسیاری برای اینها خواهری میکنند . این علی اصغر هایی که بعد از سال ها ، قدم روی چشم ما گذاشتند ، روزی علی اکبر هایی بودند که مادر دور تا دورشان می‌گشت و قربان صدقه شان می‌رفت . مادری از جنس مهربانی و عشق که خودش بار و بونه گل پسرش را جمع و جور میکند و دم در میگذارد، تا صبح بالای سر جگر گوشه اش مینشیند و پلک نمیزند ، سیر تماشایش میکند . حتما باخودش میگوید و میگرید که چقدر وهب شده ای، چقدر علی اکبر شده ای... برو عزیز مادر ، برو به آغوش عشق پرواز کن . این تابوت هنوز هم بوی آن شب را میدهد . حرف به حرف مادر را در وجود خود حک کرده‌است . اما من یک تابوتی می‌شناسم ، که قصه ای برعکس دارد. به جای اینکه مادری بر آن بگرید ، پسر بچه ها و دخترهای کوچک آن مادر خون گریه میکنند . اما یک تفاوتی که هست ، مادران این تابوت ها ، شاید بلند بلند گریه کنند و نام فرزندشان را صدا بزنند . اطراف شان پر از دوست و آشناست . همه برای دلداری‌شان می‌آیند . یکی اشک های مادر را میگیرد ، یکی چادرش را سرش میکند ، دیگری آرامَش میکند. اما بچه های آن تابوت ، بلند بلند گریه نمیکنند و مادر را صدا نمیزنند باید آستین بر دهان بگیرند و گریه کنند.احدی نباید صدای آنها را بشنود . دوروبرشان ، هیچ کس نیست . اما می‌دانید کجای قصه قشنگ تر می‌شود ؟ آن کسانی که در این تابوت ها خوابیده اند ، خود را نوکر آن مادری می‌دانند که بچه های کوچکش شبانه در پی تابوت مادر می دویدند و بی‌صدا فریاد وا اُماه سر میدادند . این، راز دیگر بیداری آنهاست . این بیداری ، در قعر سحر های جبهه ها حاصل شد . در قنوت نماز شب ها ، در سجده های طولانی و اشک ها ، اشک هایی که مثل گردنبند مروارید پاره می‌شد و دانه هایش روی خاک می‌ریخت . در شب عملیات ، وقتی که از سربند یازهرا فقط یکدانه بود ((: عشق و ایثار را باهم تجربه کرده ای؟ (: دلهایشان که با هم هوایی می‌شد ، هوای دلهای‌شان که ابری می‌شد ، ابر چشمانشان که بارانی میشد ، نور بود که می‌بارید از زمین و آسمان . { . . . } این نجواها از زبان بر نمی‌تابد ، این سوز های زنده ، باید از جان باشند . آنها از جانشان برای جانان مایه میگذاشتند . واقعی واقعی ، راست ِ راست .
از جمله روزایی که می‌شد توی نور نفس ڪشید ✨
آتش،بس؟ نه این آتش هنوز ادامه دارد . اگر من حواسم جمع این جهنم ِبهشت صفت نیست ؛ حجتی نیست بر نبودنش . می‌دانی که هنوز هم غزه زیر آتش است؟ وقت استعاره و کنایه و تشبیه نیست. دنیا عجول تر از آن است که معطل رقص کلام من باشد . او کار دارد ، هنوز بمب مانده تا برسر غزه و اهلش فرود بیاورد . باید برود ! کسی که بی‌خیال و ساکت است و حتما پایش را می‌خورد ؛ من و شاید تو هستیم . صدر اخبارمان دستگیری یک دفتر نقاشی ست . اختلاس ِ نمی‌دانم چند میلیاردی چای دبش . چه خبر های مهمی !! دنیا برعکس شده . حقوق بشر سرگرمی اش هر چیزی جز حقوق بشر شده . -چقدر نامش تهوع آور است- انسان های اروپایی هر روز در خیابان هاهستند . فریاد می‌زنند . آزادی فلسطین ... برخی از مسلمانان .. نمی‌دانم چه غلطی می‌کنیم ! حتی دیگر هشتگ های داغ ایتاهم از فلسطین سرد شده . اما خب ، ما همیشه اخبار روز را دنبال می‌کنیم . فلسطین به یکی دو ماه قبل برمیگردد ! قدیمی شده . حالمان خوب نیست . اصلا حالی مان هم نیست. نمی‌دانم گینسی ها حواسشان هست ، بزرگترین قبرستان جهان در حال تشکیل است یا نه ؟