eitaa logo
'حوض ِ ایلیـــاء-
71 دنبال‌کننده
73 عکس
36 ویدیو
0 فایل
غرق در حوض ِ ایلیـــــاء مثل ماهی قرمز . کپی هم ... قائدتا با ذکر منبع=فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
حقیقتشو بگم ؛ بعد از دیدن این تصویر،فلسطین نوشتن خیلی برام سخت شد . چطوری باید بنویسم ، چی بنویسم .... از مظلومیت بگم؟ از اقتدار بنویسم؟ از اشڪ و ترسی ڪه نیست ؟ از چی ؟ اصلا ، مگه میشه این پدر رو نوشت؟ نه نه . ڪلمه ها لایق نیستند این تصویر رو تو دنیای خودشون نقاشی ڪنند .. پ‌ن:احساس میڪنم ڪه یڪ غزه پر از علی ست. راستی این روزها ، زمانه چقدر از علی ها پر شده... !
'حوض ِ ایلیـــاء-
حقیقتشو بگم ؛ بعد از دیدن این تصویر،فلسطین نوشتن خیلی برام سخت شد . چطوری باید بنویسم ، چی بنویسم .
احوال پدری‌ست در ڪنج ِ گوشهٔ دنیا قول میدهم در آن عڪس دخترڪوچڪش را در لباس عروس هم دیده . لبخند میزد و چشمانش پر از گذشتن است برای ، ولی خب ، پدر است ؛ مگر می‌شود پاره وجودش را ، خون آغشته به تنش را در آغوش بگیرد ، رنگ به رو نداشته جانش را ببیند ، گردن بی ثبات شیرین زبانش روی شانه‌اش بند نشود و جگرش چاڪ نخورد ؟ ( چه روضه مجسمی . . . ) شاید باخودش زمزمه میڪند : جان پدر تو ڪه اینقدر ساڪت نبودی ! موهایت ڪه همیشه شانه ڪرده بود چرا این همه پژمرده شده ؟ روی ناخن هایت لاڪ قرمز ڪشیده بودی ، چرا نمیتوانم از رنگ پوستت تشخیص دهم ؟ چرا چشمانت بازیگوشی نمیڪنند ؟ گوشواره هایت ڪجا هستند ؟ ڪفش های صورتی بنددارت ، همان هایی ڪه از پشت ویترین مغازه نشانم دادی ، آنهارا ڪجا درآوردی ؟ حرف بزن شیرین من . گل پژمرده عمرم! برایت درد دل ڪنم .؟ امروز اولین روزی بود ڪه تعداد شھدا ڪم بود . خیلی عجیب تر از ۵۰ روز گذشته بود . اهالی شھر انگار ڪه تازه متوجه نبودن عزیزانشان شده بودند ، به فڪر عزاداری افتاده بودند . از همدیگر سراغ قبور شهید شان را میگرفتند . چند خواهر برادر ڪوچڪ ، ڪنار بیمارستان زیر سایه درخت ، تنگ هم نشسته بودند و دست هم را محڪم گرفته بودند . پسری ڪه انگار برادر بزرگترشان بود ، موهای خواهر ڪوچڪشان ڪه تقریبا همسن تو بود را میبوسید و سعی میڪرد سرگرمش ڪند . خواهر دیگرشان از ڪمی آنطرف تر یڪ قرص نان گرفته بود و می‌آورد تا باهم بخورند . داغ بود ، نان را این دست و آن دست میڪرد تا نسوزد ، لبخندش آنقدر حقیقی بود ڪه انگار دنیا را تحفه‌ای به‌دست گرفته بود و می‌آورد . همانطور ڪه می‌دوید و می‌آمد به زنی خورد ڪه حدودا سی ساله بود ، لبخند زد و بازهم دوید. آن زن حالش گرفته بود . انگار ڪه چیزی راه گلویش را گرفته باشد و خفه‌اش ڪند . ڪمی جلوتر رفت و نشست ڪنار همسرش ، اورا می‌شناختم. اوایل بمباران ها می‌گفت بچه هایش در خان یونس هستند و او و همسرش قبل از جنگ برای دیدن خانوادش به غزه آمدند . آن روز میگفت دو هفته است ڪه از آنها خبری نیست ، از حال و روز خودش و همسرش پیدا بود هنوزهم بی خبراند . در گوشی بگویم؟ در این شهر خیلی ها از آتش بس ، سینه شان آتش گرفته .. وقتی نبودن تڪه های وجودشان را حس میڪنند و زمان را ڪش دار تر از همیشه درڪ میڪنند ، قلبشان آتش میگیرد . شاید شمایلی به پاهای ڪوچڪ تو داشته باشد جانشان ! عروسڪ من ! گفتنی ها ڪم نیستند اما میدانم حوصله‌ات نمیڪشد تا تمامش را برایت بگویم . (گوش های تو طاقت این حرف ها را نداشت ، من در گوش تو تنھا لالایی خوانده بودم ، حالا چطور به خودم بقبولانم ... گوش هایت به صدای سوت بمب فسفری عادت نداشتند . ) این یڪی را بگویم دیگر تمام می‌شود ، امروز ڪه ڪنارت بودم ، به این فڪر میڪردم ڪه قرار بود در مسجد الأقصی چادر گلدار قرمزت را سر ڪنی و من از تو عڪس بگیرم ! ڪه نشد . . اما . . تمامش فدای فدای . پ‌ن: ما گر ز سر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم !
ببخشند شعب الغیور فلسطینی تراوشات ذهن مریض من را ، آنها آنقدر اسطورهٔ امید و مقاومت و پیروزی اند ڪه من از نوشتن دربارهٔ آنها عاجزم . حوادث را از نگاه ڪج و ڪوله خودم مینویسم ، چون کوه ایمان نیستم. !
اینجا کسی مثل من نیست، درگیر با خویشتن نیست با خود کسی هم‌سخن نیست، دیوانه کم دارد این شهر...
به‌قول‌بزرگی : شما دقیقا همان‌ جایی تنفس میڪنید ڪه روح‌تان آنجاست جسم ؛ ڪالبدی پراز تُھّیات است ڪه تمام ما را تسخیر ڪرده . در صورتی ڪه نه مشرعیت دارد و نه مقبولیت در وادی وجود و حقایق ! -ڪجاست منِ بی منِ من ؟-
از ڪوچه پس ڪوچه های وهمیاتت بیرون بیا ، چند دقیقه . . ساعت را نگاه ڪردی ؟ عقربه ها به سمت تاریڪی شب میروند . هل میدهند هم را تا زود تمام شوند . هول چه را میزنند ؟ چرا اینقدر عجله دارند؟ از تڪرار پر مڪرر سرنوشت خود آگاهی دارند آیا؟ میدانند به سمت چه میدوند؟ حواسشان هست، فردا، همین موقع، روی همین عدد ها باز همدیگر را هل میدهند؟ میدانند ماحصل تعجیل‌شان چیست؟ نه شاید نمیدانند . نمی‌دانند این تعجیل ها و این زود سپری شدن ها، دعای مستجاب مادری ڪنج بستر است . نمی‌دانند ڪه تاریڪی امشب، سرآغاز خانه نشینی مردی‌ست ڪه استخوانی به درشتی بغض در گلو دارد و اشڪ غربتش را برسر چاه فرو خواهد آورد . بی اطلاع‌اند از پسربچهٔ بزرگی ڪه با دیدن صورت پر خسوف مادر ، خاطرات آن وقت شوم برایش تازه می‌شود . یاد آن گوشواره ها و دستی ڪه . . . حواس‌شان نیست این حرڪات پی‌در‌پی‌ ، دویدن های یڪ عاشق را برای رسیدن به معشوقه محتضرش و شتاب اشڪ های دختربچه‌ای را برای غلتیدن روی‌گونه های ظریفش، سریع تر می‌ڪند . آح از آن دختر بچه . . . ڪه تار های آستین لباسش، لباسی ڪه مادر برایش دوخته بود، از هم باز شد از بس دندان بر آن ڪشید؛ تا خدایی نڪرده صدای گریه هایش را احدی نشوند . اما مردم آن شھر - ختم الله علی قلوبهم‌وعلی‌سمعهم- نفهمیدند ڪه حتی صدای اشڪ های آن دردانه هم، ستون های عرش ربّـانی را لرزاند . نمی‌دانم آن شب را چطور صبح ڪرد؛ ولی شاید با هر قطره اشڪش، دستی به موهای شانه شده اش ڪه مادر آنھارا بافته بود می‌ڪشید . شاید هم هر از گاهی سر روی موهای خود میگذاشت ، انگار ڪه به شانه های مادرڪه این اواخر ورم ڪرده بود و درد می‌ڪرد، گذاشته باشد . چشمان ڪوچڪش یڪّه سرود اشڪ میخواند و یڪ فقره نگاه به سمت پدرش میدوخت . سرْوی ڪه خم می‌شود تا یارش را -دست تنها- در گودال قبر آرام ڪند ... میت را ڪه درون قبر می‌برند ، برایش تلقین میخوانند و لحد می‌گذارند . حالا علی برای تلقین زهرایش به گودال قبر رفته ، نمیدانم چه گذشت بر او و چند سال بر علی سپری شد ، شاید وقتی می‌گفت أسمعی و جوابی از سمت زهرایش نمی‌شنید ، همان‌جا و همان‌لحظه از خدای ڪعبه خواست رستگارش ڪند . . . این تازه شروع سڪوت های پرفریاد این خانه از نبود مادر است . فریاد هایی ڪه گوش حسن را از صدای بی حرمتی پر ڪرده و موهایش را سپید ؛ . . .
بار معنایی و ماورایی بعضی ڪلمات خیلی سنگینن ! به راحتی ازشون استفاده نڪنیم !
خود ِ مصداق ِ مصور ِ محسوس ِ ملموس ِ من در میان جمع و دلم جای دیگر است .
'حوض ِ ایلیـــاء-
خود ِ مصداق ِ مصور ِ محسوس ِ ملموس ِ من در میان جمع و دلم جای دیگر است .
ڪاش آدما میتونستن پرواز ڪنن خدایا ی امشب ی بلیط طی الارض ب من قرض بده لطفا . ♥️
ببخش ڪه هر ڪاری را درست و حساب شده انجام میدهم الّا آنچه را ڪه تو میخواهی .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر سر زلف تو صد چنگ گࢪه افتاده پیچ یڪ زلف تو در جان و دلم افتاده چَشمان تَرم ؛ اگر چه در عقول افتاده ردپای طرّه‌ات از سر بر و دلم افتاده
-بۍ‌قرارم‌شیخ..! -باز‌توراچہ‌شد؟ -قرارم‌ازوجودم‌بریده‌ست‌انگار‌ڪه‌ کبوتری‌ باشم‌در‌دل‌قفس خودساخته‌ام‌ڪه‌شوق‌پرواز‌ دارد!دوای‌دردم‌ ر‌امیدانی‌؟ -دردت‌راجنون‌عاشقی‌می‌نامند،برایش‌ درمانی‌ ندارم‌جوان!اما‌چیزی‌می‌دانم‌ڪه‌تور‌ا مبتلاترمی‌ڪند‌به‌این‌عشق،اشڪ‌...(:
اینجاست ڪه باید گـفت : عَجَب عُجب عجیـبێ در ڪمیݩ است . ! پناھ بر تو صاحب ڪرامات ^
'حوض ِ ایلیـــاء-
-بۍ‌قرارم‌شیخ..! -باز‌توراچہ‌شد؟ -قرارم‌ازوجودم‌بریده‌ست‌انگار‌ڪه‌ کبوتری‌ باشم‌در‌دل‌قفس خودساخته‌ا
- شیخ! عیار انسان‌چیست؟ + عیارفرزندآدم‌باچیزی‌جز‌ عشق‌سنجیده‌نمی‌شود.. - عشق... عجیب‌است‌شیخ‌! حیات‌بدون‌عشق فرقی‌‌باممات‌ندارد، به‌عینہ‌چشیده‌ام. +معلوم‌است‌دل‌جوانی‌داری‌، جوان! -به‌عشق‌محبوب‌جوان‌مانده‌شیخ،عجیب‌نیست(:
گم‌شده‌ام من در میان من‌ های خودم : -اطلاعیه : یڪ من در این شھر شلوغ گم‌شده ! نه ببخشید ، یڪ منی ڪه قائدتا من نیست گم‌شده . از یابنده تقاضا می‌شود در صورت مشاهده آن را دو دستی بچسبد و به دفتر مرڪزی وجود تحویل دهد . اصلا اگر توانست آن را به دفتر مرڪزی هم تحویل ندهد ، چون دفعه قبلی هم به آنجا تحویل داده شد و جریان ساز شد . به .. به ... فعلا پیش خودش نگه‌دارد تا ببینیم چه می‌شود ! آهان ، داد بزند . داد بزند ڪه من او را یافتم . آری داد بزند . فقط لطفا حواس‌تان را شش دنگ جمع كنید ڪه ممڪن است فلنگ را ببندد و در برود . آن وقت باید خر بیاوریم باقالی بار کنیم . ظاهرا خیلی چموش است . دور از جان شما باید افسارش را دو دستی گرفت تا دَر نرود . (چرا دور از جان‌شان؟ آنھا ڪه من نیستن .. عَح من نه ، یڪ چیز دیگر .. باید برایش یڪ اسم انتخاب ڪنم ) خب ، ڪجا بودیم ؟ آها ، خلاصه پیدایش ڪردید آن‌قدر فریاد بزنید تا دور از جان ، جان‌تان درآید . البته اجازه نمیدهند زیر پای‌تان علف سبز شود ، گفتند زود می‌آیند به دادتان می‌رسند . با تشڪر از همراهی شما ، ستاد گم‌شدگان دفتر مرڪزی !
هدایت شده از •سی‌و‌دو | فیاض•
4_6014730101772521618.mp3
3.48M
همیشه دنبالِ گناهانِ گل‌درشت نباشیم! بررسی کنیم چیکار می‌تونیم کنیم که حالمون بهتر بشه؟ ما هیچ‌جا دیگه حالمون خوب نمیشه! اِلّا با ذکرِ او...🤍🌱 دوسم داره، دوسم نداشت که خَلقَم نمی‌کرد. :) 🔉
ڪاش می‌شد شور عشقت به شڪل اشڪ در چشمانم راه یابد .
اللهم الرزقنی خطور لحظه ای شیرین به ذهنی مریض از جانب توحید ، از جنس بی‌همگان شدن ، به طعم حلوای با تو بودن ، به لطف شکستن بُتی قلب‌ظاهر ، به عنایت تو ، همراه با رایحہ هوش‌نواز ربوبیّت ، .
چرا دارم همه چیو اینجا میگم؟
عشق و عاشقی مقدس است .. لباسش بر تنت زار است بیچاره .
'حوض ِ ایلیـــاء-
چرا دارم همه چیو اینجا میگم؟ #أسڪُت‌شیخ
بوی تزویر می‌هد اینجا . (شیطان خود تویی بیچاره ) -با لحن مختار
'حوض ِ ایلیـــاء-
- شیخ! عیار انسان‌چیست؟ + عیارفرزندآدم‌باچیزی‌جز‌ عشق‌سنجیده‌نمی‌شود.. - عشق... عجیب‌است‌شیخ‌! حیات‌
- شیخ! احوالاتم در هم پیچ می‌خورد از سـرِ شوق .. وقت وصال استـ بر من ِ جنون زدھ ؟ +دلت جوانهـ مۍزند جوان عاشق! هر دم ڪهـ قرارت از ڪفـ مۍرود و این حس فزونۍ دارد، بدان در طریق سلامت، رهسپـٰارِ کوۍِ عشـٖق هستـے و راهنمایت جز معشوق دلربایت نیستـ .. +الحمداللّٰھ جلیل الجمیل .. شیخ سوالـے دارم! - بپرس جوان + بۍقرارۍام در این چند شب و روز دست به گریبان جنونم شده است... سِرّش چیست ؟ - سرّ ِ این واقعـہ در سَر نگنجد جوان! میھمان رب جلیل هستـے.. هرچہ تا بھ‌حال هرچه از سرّ این بَزم میدانستۍ جز هیچ، هیچ نبودھ است.. راٰھ درازۍ دارێ تا آشڪار شدن سرّ بر وجودت... +هرچه باشد در راه معشوق،چه سخت و آسان به جان میخرم.. -راه سخت است ، اما برای چون تویی شیرین و پر حلاوت..!
موقع نوشتنتون خودتون نباشین ، اونی باشین که دارین مینویسینش ! -فعلاهمین'
هدایت شده از «کمــی کــافــر...»
بهم ریخته‌ام شبیه شعرهای سپید که نه وزن دارند نه قافیه -و گاهی- نه حتی معنی! آشفته‌ام به قاعده‌ی برنامه‌های سفر شیخ‌الرئیس ابراهیم رئیسی که صبح شانزدهم آذر با دانشجوها دیدار داشت؛ و عصر همان روز با «نعلین» به دیدار «پوتین» رفته است! (اساتید زبان‌دراز زبان بدن کجای مجلس نشسته‌اند؟!) و گفته‌اند صبح جمعه‌ای هم وقتی که هنوز حسن روحانی بیدار نشده بود از «مسکو» به «کرج» سفر کرده است. و ظاهراً در این دو سال بیش‌تر از هشت سال دولت بنفش سفر استانی داشته است. قاطی‌‌پاتی‌ام مثل نتیجه‌گیری‌ انشای حسین دارابی! راستی گفتم انشا... ورای همه‌ی کلیشه‌ها شما چه فکر می‌کنید بالاخره علم بهتر است یا ثروت؟ - آقا اجازه...؟ فهم! -چای‌ «دبش» نوش جان ارزخوارها- ارز آدم‌ها را باارزش نمی‌کند. و به حال ما چه فرقی می‌کند ارز را به «فنر» تشبیه کنید یا به «کش تنبان»؟! در هر صورت ولش که کنید از دست‌تان در می‌رود. پس بهتر است که در جای مناسب کنترلش کنید! بهتر از این نمی‌توانستم سیاست تثبیت نرخ ارز را توضیح بدهم! این وسط یکی «رائفی‌پور» را بگیرد که قرار بود به مصاف صهیونیزم برود نه به جنگ با «جبرائیلی»! «اقتصاد دستوری» کلیدواژه‌ای‌ست که این پسرک نیم‌گرمی سر زبان‌ها انداخت و الا خیلی‌ها هنوز فرق ارز و عرض و ارض را نمی‌فهمند. آشفته‌ام و برای بیداری به بابونه و آویشن دهات‌مان بیشتر از قهوه‌های امریکانو ایمان دارم! من تا همیشه «سنتی» را به «صنعتی» ترجیح می‌دهم. «شجریان» هنوز هم در تاپ لیست موزیک‌های من است و شکر خدا هیچ «ساسی» به تنم نیفتاده است! خسته‌ام -خسته‌تر از آنم که بگویم به چه علت- بی‌خودی می‌خوابم و بی‌دلیل بیدار نمی‌شوم! گاهی معتقدم انسان سالم در هر شبانه‌روز به ۱۸ ساعت خواب نیاز دارد! امروز در خواب دیدم که «محمود پاک‌نیت» اینستا را قرق کرده است و «عطر پیراهن یوسف» را تبلیغ می‌کند! -«همممم مامامیا ماماسیتا کاچلا بوی پیراهن یوسف! یک رایحه‌ی گرم؛ مردانه و زلیخاکُش!» سراغ فرزندانش را می‌گیرم می‌گوید: از دروغ‌های یهودا خسته شدم و منهای یوسف و بنیامین بنی‌اسرائیل را به همراه گله‌ای گرگ به فلسطین فرستادم! بعد انگشت حسرت به دهان گرفت و گفت که کاش می‌شد با کشتی از «تنگه‌ی باب‌المندب» رد شوند! در خواب تلویزیون را روشن می‌کنم تا اخبار بیست و سی را ببینم ولی تا ده دقیقه به نُه هم گزارش افتتاح شعبه‌ی جدید «سرای ایرانی» و «شهر لوازم خانگی» در پارکینگ صدا و سیما پخش می‌شود. جبلی و وحید جلیلی روی آنتن زنده به ریشم می‌خندند... از خواب می‌پرم به یاد اهالی غزه می‌افتم بنی‌اسرائیل... گرگ... تپش قلبم بیشتر می‌شود پنجره را باز می‌کنم و در جمله‌ای معترضه از خدا می‌پرسم: ای اله ابراهیم و اسماعیل و محمّد(ص) ما را برای کدام روز مبادا کنار گذاشته‌ای؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
یه‌روز پر از کلمه ها (: خدایاشکرت♥️
اینڪه نفس ها پر از بغض است نشان از بغض ها و اشڪ های علی است ؟
خوش به حال اشڪ ها اگر به این بهانه می‌بارند . . .