eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
988 ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_هفتم در اتاق‌های 24 متری ح
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد به دلایل مختلف ما را می‌زدند اگر کسی سنش کمی بالا‌تر بود به او اتهام درجه‌داری می‌زدند و به خاطر این که از نظر آنها دروغ گفته بود شکنجه‌اش می‌کردند یا اسرایی که سن‌شان کم بود به اتهام بسیجی امام خمینی شکنجه می‌شدند. بعثی‌ها با بسیجی و سپاهی‌ها مشکل داشتند برای همین خودمان را سرباز معرفی می‌کردیم زیرا آنها متوجه نمی‌شدند متعلق به چه گروهی هستیم. در بین افسرهای عراقی افراد خوب پیدا می‌شدند، افسری بود که او را «سیدعلی» صدا می‌کردیم شیعه و اصل و نسبش به بصره و آبادان ختم می‌شد، می‌گفت که عمو‌زاده‌هایم در خوزستان هستند و خدا کند بتوانیم با آنها رفت و آمد کنیم. 80 نفر در اتاق بودیم و حق صحبت کردن و حق نماز خواندن نداشتیم. حمام وجود نداشت، تا یک سال حمام نرفتم و شپش در اطراف‌مان مانند مورچه رژه می‌رفت. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_هشتم به دلایل مختلف ما را
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد اتاق‌های‌مان مانند سوله بود که یک در آهنی به علاوه یک پنجره داشت که رو به اردوگاه باز می‌شد اگر خیلی ارفاق می‌کردند یک سطل آب برای 80 نفر می‌آوردند. گاهی اوقات پیش می‌آمد که یک نفر از اسرا موجی می‌شد و با سر داخل سطل می‌افتاد و مجبور بودیم به او آب بدهیم. روزی یک بار به ما سهمیه آب می‌دادند. از نظر غذایی هم یک یغلوی ارتشی به ما می‌دادند. غذایمان به این صورت بود که بادمجان‌ها را در یک دیگ بزرگ می‌ریختند به آن آب اضافه می‌کردند وقتی رنگش تغییر می‌کرد به هر چهار نفرمان یک یغلوی می‌دادند که به هرکس چند قاشق غذا می‌رسید اما بچه‌ها طاقت می‌آوردند. از سراسر کشور افرادی برای دفاع از کشور آمده بودند که همه با هم دوست و همراه شده بودیم. اما از هم استانی‌هایم با آقای احمد دهباشی که در حال حاضر در بوشهر زندگی می‌کند دوست بودم. تمام لحظات جبهه برای ما خاطره بود، آقای دهباشی عضو بسیج بود، به شوخی به او می‌گفتم اگر عراقی‌ها بیایند به آنها می‌گویم که یا سیدی این احمد دهباشی عضو بسیج است تا دخلت را بیاورند. استراحت برای‌مان معنی نداشت، روزی یک ربع در ساعت 8.30 صبح ما را از اتاق‌ها بیرون می‌بردند تا بتوانیم نظافت کنیم، در همان یک ربع همه باید به خط می‌شدیم و هر اسیری کمتر از یک دقیقه فرصت داشت از دستشویی استفاده کند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_نهم اتاق‌های‌مان مانند سول
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد بعثی‌ها رحم و مروت نداشتند، مشروبات الکلی مصرف می‌کردند و هنگامی که از کنارمان می‌گذشتند سیگارشان را با بدن ما خاموش می‌کردند حتی در همان یک ربع هم از آسیب‌های آنها در امان نبودیم. زمانی که اسیر بودیم در 8-9 ماه ابتدائی اسارت‌ از اخبار ایران اطلاعی نداشتیم بعدها یک سری روزنامه به زبان عربی و انگیسی برای‌مان می‌فرستادند که افرادی که به این زبان‌ها مسلط بودند برای ما ترجمه می‌کردند. کسانی که تحصیل کرده بودند و قرآن بلد بودند به دیگران هم آموزش می‌دادند. در دوران اسارت قلم و کاغذ نداشتیم عراقی‌ها پاکت‌های سیگارشان را دور می‌انداختند و ما آنها را به صورت قاچاقی بر می‌داشتیم با یک تکه سیم مانند قدیم‌ها که از قلم و مرکب استفاده می‌کردند بر روی پاکت‌ها می‌نوشتیم. قرآن، مفاتیح و زبان انگلیسی را به این صورت یاد می‌گرفتیم. هرچند در اردوگاه اسیر بودیم اما هم دانشگاه بود، کسی از کسی برتری نداشت و همه در یک سطح بودند. اگر می‌فهمیدند اسیری پاسدار یا بسیجی است از جمع جدایش می‌کردند و به تبعیدگاهی بدتر از تکریت می‌بردند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_دهم بعثی‌ها رحم و مروت ند
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد در اردوگاه‌هایی که بودیم هر یک ساعتش به اندازه یک سال می‌گذشت، در دست کسانی اسیر شده بودیم که از مرام و معرفت، شعور و شخصیت، خدا و پیغمبر چیزی سرشان نمی‌شد. یادم می‌آید از سال اول اسارت‌مان چند ماهی گذشته بود که محرم شد اجازه نمی‌دادند عزاداری کنیم زیرا بعثی بودند و معتقد نبودند یعنی زمانی که ما عزاداری می‌کردیم آنها عیدشان بود جشن می‌گرفتند، ما هم از این قضیه مطلع نبودیم زیرا با خصوصیات‌شان آشنا نبودیم. در هر اتاق یک نماینده می‌توانست چند کلمه با نگهبانان به زبان عربی صحبت کند ما هم به دلیل اینکه عربی بلد نبودیم به کسانی که خوزستانی بودند و می‌توانستند عربی صحبت کنند می‌گفتیم صحبت‌های‌مان را برای بعثی‌ها ترجمه کنند. به نماینده‌مان گفتیم با عراقی‌ها صحبت کنید تا بتوانیم در ماه محرم کمی عزاداری کنیم و قرآن بخوانیم، نماینده‌ ما که عرب خوزستانی بود پذیرفت که به نگهبان عراقی اطلاع بدهد. ساعت 7 غروب بود که نگهبانی جلوی در آمد همین که نماینده ما از پشت پنجره به نگهبان گفت که بچه‌ها می‌گویند که ما می‌خواهیم برای ماه محرم عزاداری کنیم و قرآن و دعا بخوانیم حتی اسم امام حسین‌(ع) را هم نگفته بود نگهبان یک نگاهی به نماینده ما کرد و به سرعت رفت. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_یازدهم در اردوگاه‌هایی که
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد حدود نیم ساعت الی چهل دقیقه بعد درب اردوگاه باز شد حدود 10 خودرو حامل افسرهای درجه‌دار وارد اردوگاه شد، فکر می‌کنم این نگهبان به ستاد کل زنگ زده بود که این‌ها می‌خواهند کودتا کنند و اردوگاه را به هم بریزند. ساعت 8 شب بود که در اتاق‌ها را باز کردند و ما را بیرون در محوطه بردند، حلقه گلنگدن را کشیدند و ما را در دسته‌های 5 نفری نشاندند تا آمار بگیرند زیرا که عرب‌ها بیش از پنج نفر نمی‌توانستند شمارش کنند. در آن لحظات قصد داشتند ما را بکشند اما به قدرت خدا گفت‌وگویی بین خودشان انجام شد که بین کشتن یا نکشتن ما دو به شک بودند البته به عربی صحبت می‌کردند، بعد از دو سال که آنجا ماندیم متوجه شدیم که چه می‌گفتند، سیدعلی همان افسر شیعه عراقی یک مرتبه به اتاق نگهبانی رفت یک قرآن بزرگ برداشت به سینه‌اش گرفت و جلو آمد با بعثی‌ها صحبت کرد، آنها هم بین خودشان تصمیم گرفتند که از کشتن ما صرف نظر کنند اما تا جایی که توانستند ما را با شلاق کتک زدند. از آن جریان هفت ماه گذشت اما بعثی‌ها هر ساعتی از شبانه‌روز که دلشان می‌خواست در اتاق را باز می‌کردند داخل می‌شدند تا جایی که خسته می‌شدند کتکمان می‌زدند و می‌رفتند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_دوازدهم حدود نیم ساعت الی
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد زمانی که اسیر بودم هیچ نامه مکتوبی برای خانواده‌ام ننوشتم زیرا جزو مفقود‌الاثرها بودم حتی صلیب سرخ هم مفقود بودن ما را نمی‌پذیرفت هر آن ممکن بود ما را به رگبار ببندند. بسیاری از اسرا را به رگبار بستند و به شهادت رساندند بدون اینکه کسی متوجه شود. از بین ما 80 نفر اسیری را نکشتند اما بسیاری به دلیل مجروحیت یا بیماری یا بهداشت و کمبود آب و غذای مناسب به شهادت رسیدند. عراقی‌ها پیکر شهدا را از اردوگاه بیرون می‌بردند مانند کیسه‌های سیمان روی هم می‌انداختند، صبح روز بعد شهرداری یا به زبان خودشان بلدیه می‌آمد پیکر شهدا را جمع می‌کرد و می‌برد، حالا این که کجا می‌بردند و با پیکر شهدا چه می‌کردند را نمی‌دانم، ممکن بود با بلدوزر برایشان گور دسته‌جمعی بکنند و همه پیکرها را یک‌جا در یک گودال بریزند یا امکان داشت هر کار غیرانسانی دیگری انجام دهند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_سیزدهم زمانی که اسیر بودم
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد آن روز‌ها تنها آرزویم این بود که به کشورم باز‌گردم البته نگران نبودم و شرایط برایم عادی شده بود زیرا معتقد بودم تا این‌جا خداوند کمک کرده است از این به بعد سرنوشتم هرچه باشد همان اتفاق می‌افتد. هیچ یک از ما امید برگشت به کشور را نداشتیم، با خودمان می‌گفتیم اینها هر لحظه ممکن است ما را به رگبار ببندند اما دعا می‌خواندیم و به خدا توکل می‌کردیم، از خداوند نا‌امید نبودیم، گاهی با خودم می‌گفتم من جزو مفقود‌الاثرها هستم و هیچ کس از من خبری ندارد پس یا این‌جا کشته یا در همین اتاق‌ها پیر می‌شوم. کسانی که در بغداد بودند یا صلیب سرخ آنها را دیده بود یا توانسته بودند نامه‌ای رد و بدل کنند یا مصاحبه کرده بودند حداقل یک امیدی داشتند اما هیچ کس از ما خبری نداشت و ما هم به کسی دسترسی نداشتیم. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_چهاردهم آن روز‌ها تنها آرز
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد بعضی‌ها برایشان سؤال است که اسارت با زندان چه تفاوتی دارد؟ زندان در کشور خودمان است همه هم‌نوع و هم‌زبان هستند و می‌توانند با هم کنار بیایند، در زندان امکانات ویژه‌ای مثل خوابگاه، تختخواب، پتو و لحاف و بوفه وجو دارد اما در اردوگاه اسرا هیچ چیزی وجود نداشت امکانات زیر صفر بود و علاوه ‌بر این ما را با شلاق و باتوم کتک می‌زدند. در اردوگاه بین بچه‌ها از خودگذشتگی و ایثار فراوان دیده می‌شد، اگر کسی بین ما بیمار می‌شد سایر اسرا به او سر می‌زدند یا دلداری‌اش می‌دادند یا اگر بدحال بود همه سعی می‌کردیم از سهمیه غذای‌مان به او بدهیم تا انرژی بگیرد. برای‌ ما تفاوتی نداشت که چه کسی اهل کجا است با هم همراه بودیم و به هم کمک می‌کردیم باور کنید از برادر هم به هم نزدیک‌تر بودیم البته همیشه همه چیز خوب نبود. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_پانزدهم بعضی‌ها برایشان سؤ
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد در اتاق ما ستون پنجمی هم بود که اسرا را به خاطر یک لقمه نان اضافه‌تر یا یک نخ سیگار می‌فروخت. به عراقی‌ها می‌گفت «امشب فلانی با فلانی رو‌به‌روی هم نشسته بودند و با هم صحبت می‌کردند»، زیرا صحبت کردن جرم بود. نوبت به نوبت کنار پنجره نگهبانی می‌دادیم که اگر نگهبان عراقی رد شود متوجه شویم با هم صحبت نکنیم. نماز خواندن هم جرم بود ما یکی یکی انتهای اتاق می‌ایستادیم و نماز می‌خواندیم وقتی نگهبان رد می‌شد به ما می‌گفت بنشینید کسی که در حال نماز خواندن بود می‌نشست هنگامی که نگهبان می‌رفت به او خبر می‌دادیم و او هم نمازش را ادامه می‌داد. کسی که ستون پنجم اتاق ما بود به نگهبان می‌گفت این افراد امروز نماز خواندند ولی ما نفوذی‌ها را شناسایی می‌کردیم. شاید نفوذی‌ها آدم‌های بدی نبودند فقط از سر نا‌امیدی این کار را انجام می‌دادند نه این که بد باشند در واقع بریده بودند و احساس می‌کردند به انتهای خط رسیده‌اند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_شانزدهم در اتاق ما ستون پن
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد مریم رجوی به همراه مسعود رجوی هر دو سه ماه یک‌بار به اردوگاه می‌آمدند، بچه‌ها را از اتاق‌هایشان به محوطه می‌بردند همه را یک جا جمع می‌کردند. مریم رجوی می‌گفت «شما اگر به سوی ما بیایید ما امکانات ویژه مثل آزادی و خانه به شما می‌دهیم و صاحب زن و زندگی می‌شوید.» با این حرف‌ها بچه‌های ما جذب نمی‌شدند زیرا اعتقاداتشان محکم بود اما دو نفر از افراد که کم آورده بودند، جذب این شعارها ‌شدند و رفتند و دیگر اطلاعی از آنها نداشتیم تا زمانی که به ایران برگشتیم. ۵ الی ۶ ماه از آزادی ما گذشته بود که جلسه‌ای در سپاه ناحیه دریایی بوشهر برگزار شد، ما را هم دعوت کرده بودند. این دو نفر را در آن جلسه دیدم و پرسیدم «چه شد که دوباره برگشتید؟» گفتند که «ما رفتیم و متوجه شدیم که اشتباه کردیم حرف‌هایی که مجاهدین خلق می‌زدند با عملشان زمین تا آسمان متفاوت بود. ما را با وضعیت اسفبار به کوه‌های کردستان عراق می‌بردند و آنجا متوجه شدیم که شرایط مجاهدین خلق هم دست کمی از اسارت نداشت. همیشه باید اسلحه به دوش می‌بودیم و می‌جنگیدیم.» کسانی که پشیمان شده بودند از دل کوه‌های کردستان فرار کردند و از آنجا به ایران آمدند تا در کشورشان بمانند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_هفدهم مریم رجوی به همراه م
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد تمام لحظات اسارت سخت بود اما اگر بخواهم از سخت‌ترین لحظه‌اش بگویم همان تونل وحشت بود البته تاریکی‌های سلول انفرادی هم سختی‌های خودش را داشت. با وجود تمام سختی‌هایی که کشیدم و تمام بلاهایی که بر سرم آمد و با وجود اینکه می‌دانم از نظر صلیب سرخ جهانی یعنی همان سازمان ملل که ما را تبادل کرد و می‌دانم که در قطعنامه ۵۹۸ این ماده وجود دارد که اگر کسی به جنگ رفته باشد اگر دوباره راهی جنگ شود و دو مرتبه به اسارت درآید یا کشته شود دیگر برای آنها هیچ مسئولیتی وجود ندارد و هیچ کمکی نخواهند کرد با تمام این تفاسیر باز هم اگر جنگ شود من حضور پیدا می‌کنم و با تمام وجود علیه دشمن به پا می‌خیزم و می‌جنگم. در بدترین لحظات جنگ حتی شب‌هایی که در خط مقدم حضور داشتیم دستی از عالم غیب پشت سر همه ما رزمندگان بود. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_هجدهم تمام لحظات اسارت سخ
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد نام عملیات‌ها در جبهه‌ها با اسامی خاصی مانند فاطمه الزهرا، محمد رسول‌الله، قمر بنی‌هاشم نامگذاری می‌شد وقتی ما این اسامی را بر زبان می‌آوردیم آرامش عجیبی به قلبمان سرازیر می‌شد در واقع صاحبان همین اسامی به ما کمک می‌کردند تا از انجام عملیات‌ها سربلند بیرون بیاییم. من نمی‌خواهم بگویم که آدم با تقوا و با ایمانی هستم ولی باور کنید که تمام لحظات جنگ با حمایت پیامبر و معصومین اداره می‌شد و این را به چشم می‌دیدیم و باور قلبی ما بود. با وجود اینکه امکانات خاصی نداشتیم اما دست خدا پشتمان بود و با نیروی عجیبی به نبرد با دشمن می‌پرداختیم. بعثی‌ها نه خدا را قبول داشتند و نه ائمه و معصومین را به همین دلیل هیچ رحم و انسانیتی در دل نداشتند که بخواهند حُب انسانی داشته باشند به خاطر همین بی‌رحم بودند اما عراقی‌هایی که شیعه بودند مانند افرادی بسیار خونسرد، آرام و مهربان بودند، از طرفی می‌خواستند به ما کمک کنند اما از طرفی می‌دیدند که تعهد داده‌اند و خنجر بعثی‌ها پشت گردنشان است به همین دلیل مجبور بودند گوش به فرمان باشند اما انسان‌های خوبی بودند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹