فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مقاومت مردم در خرمشهر
در روزهای نخست جنگ تحمیلی
همان روزهایی که آیندهاش در هالهای از ابهام بود، خصوصا برای مردمی که جنگ همه زندگی آنها را در بر گرفته و خواهد گرفت.
..و امروز، از دفاع مقدسی میگوئیم که سراسر مقاومت بود و افتخار، با همه شهیدانی که دادیم، ولی ایستادیم. همچون سیدالشهدا علیه السلام
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #خرمشهر #نماهنگ
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
🍂 فساد دربار ۹
اسدالله علم
وزیر دربار پهلوی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸
اقدامات و فساد اخلاقی عَلم بهشدت بر زندگی خانوادگی و رابطه او با همسرش، ملکتاج قوام، که از خانوادهای شناخته شده و مشهور بود، تأثیر گذاشت. همسر علم پس از منازعات بیحاصلی که با او داشت با واسطه قراردادن دربار و حتی شخص فرح به دنبال این بود که شاید عَلم را از این گونه اقدامات بازدارد، اما موفق نبود.
همسر علم حتی در وصیتنامهای که تنظیم کرده بود ضمن اشاره به قصدش برای خودکشی که البته نافرجام ماند، از خود به عنوان دردسری بزرگ برای عَلَم یاد کرد و خطاب به دو دخترش نوشت: «تقاضای من این است که نور چشمان سیاه نپوشند. اسد هم کراوات سیاه نزند و ختم هم نگذارد، بلکه همه خوشحالی کنند... برای اینکه بابا بتواند بدون سرخر به زندگی خود ادامه دهد خودم را از بین میبرم. امیدوارم هر روز که میگذرد از زندگی خود بیشترین لذت را ببرد و کیف کند. من برای او دردسر بزرگی بودم».
علاوهبراین، فراهم کردن اسباب هوسبازی برای شاه زمینههای اختلافات خانوادگی محمدرضا پهلوی و فرح را نیز فراهم کرده بود. فرح مقصر اصلی لجامگسیختگی و زنبارگی شاه را علم میدانست و به نوعی از او متنفر بود.
علم خود در چند بخش از یادداشتهایش به این موضوع اشاره میکند از جمله: «هرچند (ملکه فرح) از من خوشش نمیآید، ولی نمیشود از این بابت او را سرزنش کرد. شهبانو معتقد است که من و شوهرش با هم به الواطی میرویم؛ و در این مورد از واقعیت چندان دور نیست.» و در جای دیگری مینویسد: «... شهبانو اصولا به دستگاه دربار بدبین هستند. دو دلیل وجود دارد: اول اینکه اطرافیان ایشان نمیتوانند هیچ موضوعی به من تحمیل کنند؛ بنابراین دائما مشغول سمپاشی برعلیه من هستند؛ دوم اینکه شهبانو مرا خیلی به شاهنشاه نزدیک میداند و همینطور هم هست؛ بنابراین به من خوشبین نیستند».
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
#علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 این وضعیت اقتصادی باید به انقلاب بینجامد
🔹️ «اسدالله علم» معتمد «محمدرضا پهلوی» مینویسد: "دیشب رئیس سازمان برنامه و بودجه به منزلم آمده بود و از کمی پول و هدر داده شدن پول سخن میگفت ... یعنی وضع به طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بیانجامد. اولا بودجه امسال را با ۲۵ میلیارد تومان کسری بستهاند. ثانیا آنقدر پول هدر دادهاند، چه در پروژههای بیثمر، چه در خریدهای بیثمر، از جمله ۴۰۰۰ کامیون که نه راننده و نه راه برای آن موجود است، چه در خرید گندم و مواد غذایی، چه در خرید شکر که واقعا انسان شاخ در میآورد. از همه با مزهتر اینکه میگفت در این شرایط ... رقمی در حدود ۲ میلیارد دلار به دولتهای خارجی قرض دادهایم ..."
🔸 منبع: خاطرات علم، جلد پنجم، ص۴۰۴ (۳ بهمن ۱۳۵۴)
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
•┈••✾✾••┈•
#دشمن_شناسی
#پهلوی
#علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 فالله خیره حافظا
زهرا شمس
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 خرمشهر آزاد شده بود. قرار بود یک ماشین آجیل به خرمشهر برود. با حاج بی بی علم الهدی همراه هدیه،سوار ماشین شدیم. وقتی رسیدیم با شوق و ذوق پیاده شدیم تا خودمان هدیهها را به دست رزمندهها بدهیم۰ یکی دو نفر از رزمندهها دویدند سمت ما و گفتند:
- شما چرا اومدین اینجا؟ خیلی خطرناکه. هر آن ممکنه هواپیما بیاد و بمبارون کنه.
حاج بی بی گفت:
- بابا چتونه؟ این همه مرد ها شهید میشن بذار یک زن هم شهید بشه. من به آنها گفتم ایشون حاج بی بی علم الهدیست. تا شنیدند خیلی ذوق کردند و همه به سمت بی بی میآمدند. همان موقع یک دفعه سر و کله هواپیماهای عراقی پیدا شد. شروع کردن به بمباران. مرتب داد میزدند بخوابین روی زمین. ما هم سریع خوابیدیم تا رفتند. خدا را شکر هیچکس آسیب ندیده بود. بچهها آمدند و رو به بی بی گفتند:
- سریع برگردین خطرناکه
- خطرناک نیست فالله خیره حافظا
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🍂 خورشید مجنون ۱۷
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ساعت حدود دوازده شب شده بود. غلام پور جلسه ای تشکیل داده بود و عده ای از فرماندهان محورها و بچه های قرارگاه حضور داشتند. آخرین وضعیت گزارش شد. کسی حال حرف زدن نداشت. خود غلام پور حالش از همه بدتر بود. از بچه ها پرسیدم: «از علی چه خبر؟» هیچ کس چیزی نمیدانست. نمیدانستم چه کار باید بکنم. به هر حال کارها تقسیم شد. از یگانها خواسته شد روی جاده شهید همت تا هرجا که میشود جلو بروند و خط تشکیل بدهند. منظور این بود در نزدیکی مرز مشترک مستقر شوند و روی سیل بند شرقی نیرو مستقر کنند و مواظب منطقه بستان و چزابه باشند.
بعد از جلسه با یگانها نشستی با غلام پور و چند نفر از برادران قرارگاه داشتیم. آن شب عبدالله طرفاوی خیلی گریه میکرد. خود من هم بغض گلویم را گرفته بود، اما نمیشد گریه کنم. بعد از علی همه بچه ها نگاهشان به من بود. نباید روحیه آنها را تضعیف میکردم. باید تظاهر میکردم چیزی نشده است؛ جنگ است و جنگ هم سختیهای خاص خودش را دارد. غلام پور گفت: «از همین امشب به فکر باشید که چند گروه را آماده کنید و اگر تا فردا خبری از علی هاشمی و دیگر بچه ها نشد جست وجو را شروع کنید.» همان شب لیستی از نیروهای بومی آشنا به منطقه تهیه کردم و گفتم: «برای فردا این افراد آماده شوند.»
تعداد مفقودان ما زیاد بود اما عده ای از آنها همان شب برگشتند. سردار قنبری، فضل الله صرامی قاسم باوی و تعدادی دیگر، از کسانی بودند که برگشتند؛ اما علی هاشمی مهدی نریمی، بهنام شهبازی، حسن بهمنی، محمود نویدی، حسین اسکندری، گرجی زاده، هوشنگ جووند، محمد درخور، و چند نفر دیگر مفقود ماندند. روزهای بعد بهنام شهبازی و محمد درخور هم برگشتند اما از بقیه همچنان خبری نبود. حدود ساعت دوی شب تصمیم داشتم به منطقه برگردم که غلام پور گفت: «با خانه تماس بگیر!» واقعاً نمی توانستم. یعنی برایم سخت بود که در چنین اوضاعی، آن هم زمانی که از علی هاشمی خبری نداشتم با منزل تماس بگیرم؛ اما غلام پور گفت: حتماً با خانه تماس بگیر تا از حالت مطلع شوند. با اکراه با منزلمان تماس گرفتم. همسرم گوشی را برداشت. همین که صدای مرا شنید، زد زیر گریه. ترسیدم گفتم: «چه شده؟ چرا گریه میکنی؟؟ رادیو عراق مرتب پیام می.دهد و میگوید: «ما همه فرماندهان ایرانی را در هور کشته یا اسیر کرده ایم. از صبح روز گذشته تا الان کارمان گریه بوده است! خیلی کوتاه با همسرم صحبت کردم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂 هیچ چیز گلوی تشنه مرا
سیراب نمی سازد
جز "شهادت"
#فروردین۱۳۶۷
#عملیات_بیتالمقدس۴
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#فکه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۷۵
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
خیلی وقتها نگهبان فقط برای سرکشی میآمد و بی آن که در را باز کند میرفت. از بیهوایی به مرگ میافتادیم. التماس میکردیم در را باز کند.
- آخر نامسلمان داریم خفه میشویم ....
- به جهنم ... من دستور ندارم در را باز کنم .... فقط موقع غذا. اسم غذا که میآمد حالم به هم میخورد. دل و روده ام جمع میشد و تو دهانم میریخت. دودستی جلو دهانم را میگرفتم. التماس خدا میکردم برای یک نفس کوتاه هوای تازه تو بند پر شود. هوا کجا بود؟ به جایی رسیده بودم که هر شکنجهای را تحمل میکردم الا بی هوایی. دلم میخواست به جای خفه کردن سلول، از سقف یا پنکه سقفی آویزانم میکردند. جانمان که به لبمان میرسید مشت میکوبیدیم به در. آن قدر که مشتهایمان درد میگرفت و از درد به خود می پیچیدیم.
- دیوانه شدی ... بشین سر جات. نماز یادت نرود. وقت را از دست نده این وقتها است که میشود به خدا نزدیک شد. بی وضو شروع می کردم به نماز خواندن. دست به در و دیوار میکشیدم و به جای خاک تیمم میمالیدم به صورتم. عجب حالی داشت آن نماز تو اسارت. تو زندانهای تکریت و بغداد هم همان حال بهم دست داد. وسط روز یا غروب نگهبان با چند کاسه شوربای بیمزه در بند را باز میکرد. دیوانه وار لباس از تن میکندیم و شروع میکردیم به چرخاندنشان. آنقدر تا هوای کثیف بیرون برود و هوای تازه جایش را بگیرد. بعضی وقتها نگهبان که سرباز بود، دلش میسوخت و بیشتر از همیشه در را باز نگاه میداشت. بعد از رفتن نگهبان شوربا را سر میکشیدیم و طاق باز می خوابیدیم. جان نشستن یا ایستادن نداشتیم. تو همان حال آیه ها یا شورههای حفظ شده تو مغزم را مرور میکردم.
خلسه فرورفته بودم که کسی اسمم را فریاد کشید. چشم باز کردم و دوباره پلکهایم را به هم فشردم. نای بلندشدن نداشتم. حتی نفس کشیدن برایم زجرآور بود. ناگهان در سلول با تمام سنگینیاش به پاهایم کوبیده شد. فریاد زدم و خودم را کنار کشیدم. روشنایی و هوا هجوم آوردند به داخل سلول. چشمانم مردی را که صدایم میزد نمیدید. زل زدم به روشنایی راهرو، نور زرد چرک مردهای چشم هایم را زد.
- پاشو ... پاشو .... ملاقاتی داری ... پاشو تنه لش .... بوی گندت آدم را خفه میکند. با دهان باز و کمر خمیده گردن کشیدم به صورت نگهبان که دیده می شد.
- ملاقاتی؟!
- بله ... زن و بچه ات آمدهاند. حتما پارتی بازی کردند .... تو زندان کمیته ملاقات معنی ندارد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 موشن گرافی
حماسه ماندگار پد خندق
رزمندگان تیپ ۴۸ فتح
کهگیلویه و بویراحمد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #پد_خندق
#موشن_گرافی
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇