🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۱۰
محمد کرمی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄❅✾❅┄
🔹 نشستی که اعلام شدهبود چهار روز خواهد بود، به دلیل فضای نشست که همه چیز علیه مسعود رجوی بود، روز دوم پایان یافت. مسعود رجوی اعلام کرد نشست برای جمعبندی بزرگترین عملیات گروه است. هرکسی با استدلال خودش دلیل میآورد که وارد شدن به این عملیات اشتباه محض بود، بعضیها بیان میکردند ما به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی توانایی این میزان پیشروی را نداشتیم تا چه برسد به فتح تهران. این که ما بخواهیم تهران را فتح کنیم، رویایی بود که شما داشتید. این که شما گفتهبودید به هر شهری که برویم مردم از ما حمایت میکنند، در صحنه عملیات رخ نداد بلکه از ما هراس داشتند. در این هنگام مسعود رجوی هفت یا هشت نفر از شهروندان ایرانی فریب خورده و جذب تشکیلات شده را معرفی کرد و گفت این ثمره حضور ماست. در این هنگام نفرات معترض شدند که این همه کشته دادهایم برای اینکه این تعداد نفر به حمایت از ما برخیزند؟! ما وارد کرند واسلامآباد شدیم، تمام جوانان فرار کردند و اهالی که باقی مانده بودند هرجا خودمان را معرفی میکردیم، با بی محلی از کنار ما عبور میکردند. این تعداد را شخص خودم در اسلام آباد دیدم که با خودروی شخصیشان آمدهبودند. گفتم بیایید کمک کنید زخمیها را ببریم بیمارستان اسلام آباد، گفت ماشینم کثیف میشود و از همراهی با گروه سر باز زد.
🔸 پس از پایان زودهنگام نشست عمومی چه اتفاقاتی در تشکیلات نفاق رخ داد؟
دو روز بعداز آننشستعمومی فرماندهان اعلام کردند قرار است مسعود رجوی با افراد مجروح ملاقات کند. نفرات را آماده کردند نزد وی برویم. یک ساعت قبل از برگزاری این نشست، اما برنامه کنسل شد. وقتی با یکی از دوستان که از فرماندهان بود موضوع را پیگیری کردم، دوستانه گفت: از این واهمه داشتند مجدد مثل نشست عمومی شود و نتوانند موضوع نشست و ملاقات را کنترل کنند. الان نفرات خیلی عصبی هستند؛ چون دوستان زیادی را از دست دادهاند. ترجیح میدهند الان هیچ گونه نشستی برگزار نشود تا فضا مقداری آرام شود. دو ماه بعد از آن بود که نشست صلیب را رجوی برگزار کرد که خودش را با حضرت مسیح مقاسیه میکرد. حرفش این بود هرکس مرا میخواهد، صلیبش را بردارد و به دنبال من بیاید. بعد از آن نشست بود که سرکوب شدید در تشکیلات شروع شد. رسما در تشکیلات اعلام کردند کسی درباره شکست عملیات «دروغ جاویدان» حق صحبت کردن ندارد و ممنوع است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
پایان
#دشمن_شناسی
#منافقین
#مرصاد
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 چی بود، چی شدیم
🔹قیاس دوسپهبد نظامی در دو برهه از تاریخ
سپهبد شهید صیاد شیرازی
و سپهبد نادر جهانبانی
🔹فرزند نادرجهانبانی در مصاحبه با دویچوله تمامی شایعات در مورد پدرش را تکذیب کرده است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۴۳
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 در زمان آتش بس گاهی عراقیها به طرف خطوط ما اقدام به تیراندازی و آتش بازی میکردند. یک روز که به اهواز رفته بودم و تازه به منزل رسیده بودم، از قرارگاه تماس گرفتند و گفتند: «برادر غلام پور با شما کار دارد.» با قرارگاه کربلا تماس گرفتم احمد غلام پور گفت: «در جنوب پیچ کوشک عراقی ها از ظهر تا الان حدود دوازده گلوله خمپاره ۱۲۰ شلیک کرده اند. بلافاصله حرکت کردم. هنوز هوا روشن بود که به منطقه رسیدم. از مسئول محور پرسیدم تا این لحظه چند گلوله زده اند؟
- هفده گلوله
به ادوات گفتم هفده گلوله ۱۲۰ میلی متری به طرف عراقی ها شلیک کنید! در کمتر از ده دقیقه این کار را انجام دادند. نیروهای U.N خود را به منطقه رساندند. عراقی ها حدود هر نیم ساعت یک یا دو گلوله میزدند. ما هم جواب میدادیم. غلام پور با منطقه تماس داشت و پیگیری میکرد. گفت: "خیلی شلوغش نکنید!"
نیروهای UN می ترسیدند. بعضی از آنها می لرزیدند. البته هوا هم سرد بود
و مرتب به ما میگفتند: «نزنید!»
به آنها گفتم به عراقیها بگویید نزنند تا ما هم نزنیم.
آن ها نیز با نیروهای U.N مستقر در عراق تماس گرفتند. خلاصه حدود نیمه های شب این آتشباری به اتمام رسید. به یاد ندارم بعد از آن عراقیها این گونه به طرف خط ما اجرای آتش کرده باشند. نیروهای U.N از اینکه میدیدند نیروهای مستقر در خط با وجود آتشباری دشمن خیلی عادی بیرون از سنگرها هستند، تعجب میکردند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۰۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
شیطان باز شروع کرده بود به آزار و اذیتم. زیرلبی جوابش را میدادم. ول کن نبود. همه اش از خانه ۷۸۰ متری شیراز شمالی و اشرافیمان حرف میزد. از فرشهای تبریز ٢٤ متری و مبل و تلویزیون خارجی خانه میگفت طوری از استخر و فواره هایش میگفت که انگار ندیده بودمش. از حیاط پر از دار و درخت و باغچه پر گل و پارکینگ بزرگ خانه تعریف میکرد. در جوابش یک کلمه گفتم ، بعد برای آن که شرش را کم کنم پیشانی بندم را باز کردم و جمله رویش را خواندم.
- پیش به سوی حرم حسینی ... لبیک یا خمینی
غیبش زد. نفس عمیقی کشیدم و قرآن جیبی ام را درآوردم. از قم و اراک و خرم آباد گذشته بودیم. تابلو سبزرنگ اندیمشک را در هر چند کیلومتر یک بار میدیدم. اصلا یادم نبود. نماز مغرب و عشاء را کجا خوانده بودم. نگاه انداختم به بغل دستیام. عینهو خودم تمام راه را لام تا کام حرف نزده بود. جوان بود. هفده، هجده ساله، قد کوتاه و پوست روشنی داشت. چنان خوابیده بود که انگار صدشب بود چشم رو چشم نگذاشته. رو جیب پیراهنش را نگاه کردم. اسمی نوشته نشده بود. بی آن که بشناسم اش حس پدرانه به او پیدا کرده بودم. تو خودش مچاله بود. هوای سرد پاییز لرزانده بودش. اورکتم را از تو کوله پشتی بیرون کشیدم و انداختم رویش. هیچ فکر نمی کردم همسفرم تا آخرین روز اسارت کنارم باشد. چه کسی میتوانست آینده را حدس بزند؟
ساعت ۹ صبح بود که به خرمشهر رسیدیم. تن و بدنمان کوفته راه بود، آسمان پر بود از گلوله و آتش هواپیماهای عراقی. مثل اتوبوس شهری در رفت و آمد بودند. چشم چرخاندم تو شهر، یک جای سالم نداشت. ویران تر از قبل شده بود. غماش دلم را پر کرد. مثل غده چرکی بزرگی به گلویم چسبید. هول میزدم. زود تکلیفمان روشن شود. از بی حرکتی و کارنکردن و انتظار نفرت داشتم. باید زودتر به صحنه میرفتیم. صحنه نبرد جایی که میشد عراقیها را دید و جلوشان ایستاد. حتی کشتشان. از کشتن بدم می آمد. ولی جنگ یعنی کشتن و کشته شدن. چشم چرخاندم تا همسفرم را پیدا کنم. زیر درخت کُنار جلو مقر ایستاده بود. دودل به طرف اش رفتم. مانده بودم چه طور سر حرف را باز کنم.
کاش اسمش را بلد بودم ... اسم را که بگویی حرفها پشتش می آید. بی حرف کنارش ایستادم. صورتش از عرق خیس بود. چشمش که به چشمم افتاد زود با پشت دست صورتش را پاک کرد و گفت:
- اینجا زمستان ندارد ... حاجی ...
- بهتر ... گرما را میشود طاقت آورد .... سرما نیشش بیشتر است.
- بابت اورکت ممنون ...
- قابل نداشت .... سردت شده بود ... نصفه شبی
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دفاع از شهر
روزهای مقاومت
🔅 باید مقاوم ماند
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آبادان #زیر_خاکی
#نماهنگ
#کلیپ
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 حماسهای به نام خلبان خلعتبری
در یکی از عملیاتها حسین خلعتبری و عدهای دیگر از خلبانان پایگاه ششم شکاری از طرف فرمانده پایگاه برای زدن پل العماره مامور شده بودند. پل، درست وسط شهر بود و اتومبیلهایی که مشخص بود شخصی است، روی پل در حال حرکت بودند. خلعتبری وقتی روی پل میرسد، حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسیده بود. با وجود همه خطراتی که حسین را تهدید میکرد، دیدند او از بالای پل دور زد و مسافتی را طی کرد و سپس هدفش را مورد اصابت قرار داد.
این رفتار حسین میان آنهمه گلولهای که به سمتش روانه میشد، تعجب همگان را به خود واداشت وقتی از او سئوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: «فرزندی یکساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکن است، توی ماشین بچهای مثل «آرش» من باشد و چگونه قبول کنم که پدری بچه سوختهاش را در آغوش بگیرد؟ »
👇👇👇
شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که با استفاده از نبوغ نظامی، ابتکار عمل و تخصص خود، در بسیاری از عملیاتهای دوران دفاع مقدس، همراه با سایر همرزمانش حماسههای ماندگاری را آفرید.
وی در علمیاتهای مهمی از جمله حمله به اچ ۳، مروارید و… شرکت داشت و بیش از هفتاد پرواز برون مرزی را در طول دوران دفاع مقدس به انجام رساند. بارها در مجلههای آمریکایی از او به عنوان یک نابغه جنگی نام برده شد و در سال ۲۰۰۶ او را بهترین خلبان اف ۴ نامیدند. وی سرانجام در اول فروردین سال ۶۴ به شهادت رسید.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#ارتش #خاطرات
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خواب دیدار
کبری گلابی زاهدی
تدوین: نرگس اسکندری
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 به خانه شهیدی در جاده مسجد سلیمان رفته بودیم. دعاهایمان را خواندیم و شروع کردیم به صحبت کردن با مادر شهید. از پسرش صحبت میکرد که وسط حرف هایش گفت:
- پس خونه همسایه ما نمیرین؟
- اسامی خانواده شهدا رو به ما میدن. اسم اون نبوده.
- همسایه ما خانواده شهیدن، هیچ کس تا حالا خونه شون نرفته. بیبی به من گفت: برو ببین اگه خونهن، یه سر بریم پیشش. مسیر طولانیه نخوایم دوباره این همه راه رو بیایم.
در را که باز کرد پیرزنی را دیدم که صورتش پر از چروک بود. پیراهنی بلند و مشکی به تن داشت با خوش رویی جواب سلامم را داد...
- حاج خانم ما گروهی هستیم به نام کاروان حضرت زینب (س) که به خانواده شهدا سر میزنیم. میخوایم بیایم پیشتون
یک دفعه زد زیر گریه
- چرا گریه میکنی؟
- پسر من چند ساله شهید شده کسی هم سراغم نیومده بود. دیشب خواب دیدم در خونه رو زدن. در رو که باز کردم
دیدم پسرمه
- چی شده اومدی؟ میدونی چقده ندیدمت؟
- فردا برات مهمون میاد. خونه رو آماده کن. حالا هم شما اومدی و خواب من تعبیر شد.
برگشتم و ماجرا را تعریف کردم. بی بی گفت:
- خدا رو شکر که قسمت شد دل مادر شهید رو شاد کنیم.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب: زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#خرمشهر
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مینویسم تا یادم نرود:
اگر شما نبودید
وطن صفا نداشت ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂