🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۴۰
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 یک بار علی آقا و آقا هادی با شادی آمدند و گفتند برای شام دو سه نفر مهمان داریم. من و فاطمه فکر کردیم خب دو سه تا مهمان که چیزی نیست تازه از این ماکارونیهای فرمی آمده بود. پیچی شکلش را خریدیم و یک قابلمه بزرگ ماکارونی دم کردیم. گوشت و پیاز زیادی با رب قاطی کردیم و روی ماکارونیها ریختیم. خیلی خوش رنگ شده بود. جمعه شب، حدود ساعت هشت، مهمانها آمدند به همراه همسر و بچه هایشان. من و فاطمه از پشت پنجره نگاه میکردیم. یک سر مهمانها روی پله ها بود و یک سرش توی کوچه. انگار صف مهمانها نمیخواست بند بیاید. علی آقا «یا الله گویان» آمد تو. تا سلام کرد با اعتراض گفتم علی جان تو که گفتی دو سه نفر نگفتی کل دزفول رو دعوت کرده ی.
علىآقا خندید و گفت: ناراحت نشو. گفتم: «یعنی چی ناراحت نشو! ما فقط یه قابلمه ماکارونی پخته یم بیا ببین میرسه؟»
علی اقا خونسرد جواب داد هیچکس برای شام و ناهار جایی نمیره. خودتُ ناراحت نکن. خدا روزی مهمانُ می رسانه.» خلاصه خانمها آمدند و توی هال نشستند و آقایان رفتند به اتاق پذیرایی. من و فاطمه دلهره داشتیم، نگران شام بودیم. هر چی حساب میکردیم میدیدیم یک قابلمه ماکارونی این جمعیت را سیر نمی کند. به همین دلیل از خانمها عذرخواهی کردیم و با فاطمه رفتیم آشپزخانه و هر چه سیب زمینی داشتیم رنده کردیم و ده دوازده تا تخم مرغ شکستیم توی آن و دو سه تابه بزرگ کوکو درست کردیم. موقع شام ماکارونی را توی چند دیس بزرگ کشیدیم. خیلی خوش رنگ و رو و چرب و چیلی شده بود. ته دیگش هم نارنجی و برشته بود. ماکارونی و ته دیگها قسمت سفره مردانه شد و کوکوها را با گوجه و خیارشور و سبزی و ترشی بردیم سر سفره زنانه. بعد از شام وقتی سفره ها را جمع کردیم صدای شوخی و خنده مردها از اتاق پذیرایی بلند شد. سردسته شلوغ کارها علی آقا بود. من کنار در نشسته بودم؛ طوری که از لای در او را میدیدم. هر دو دستش را تکان میداد میگفت: «بغلی بگیر.»
بغلی میگفت: «چی رو بگیرم؟»
دو کلافه رو.
چه کارش کنم؟
بده بغلی.
بغلی دو دست و پایش را تکان میداد و میگفت بغلی بگیر
چی رو بگیرم؟
سه کلافه رو.
چه کارش کنم؟
بده بغلی.
بغلی بیچاره مجبور بود دو دست و دو پایش را تکان بدهد و چهار کلافه را بدهد به بغلی
نفر آخر، بخت برگشته بلند شده بود و تمام اعضای بدنش را تکان میداد انگار داشت بندری میرقصید و نه کلافه را میداد به بغلی صدای خندههای علی آقا و ریسه رفتنهای بقیه زنها را هم به خنده انداخته بود. آن شب خیلی به همه خوش گذشت. آخر شب وقتی مهمانها رفتند علی آقا گفت دیدی آب از آب تکان نخورد. دیدی به بچه ها چقدر خوش گذشت. هیچکس هم گرسنه نرفت. گفتم تو که خبر نداری من و فاطمه چقدر دلهره داشتیم. غصه خوردیم و جان کندیم تا سفره باز و بسته شد. علی آقا گفت: دستتان درد نکنه. اگه غصه خوردین و به زحمت افتادین شرمنده ببخشید اما بچه ها تو منطقه هیچ تفریح و سرگرمی ندارن. گفتیم هر چی بیشتر، بهتر. به همه گفتیم بیان، یه خرده شلوغ کاری لازم بود تا بخندن و روحیه بگیرن.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 زلال گفتار حاج قاسم از
والفجر ۸
کربلای ۴
کربلای ۵
و عنایات مکرر بیبی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها
در جمع خانواده های شهدا و رزمندگان دفاع مقدس
و گریههای بی امان سردار دلها 😭😭😭
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#حاج_قاسم #سردار_دلها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۱۹
سید فالح سید السادات
┄┅┅❀┅┅┄
🔸 مهرماه ۵۹ گذشت و عراقی ها اغلب مناطق ما را اشغال کردند و پانصد متری ما آمدند. بین منزلمان و خط اول دشمن، رودخانه کرخه کور بود. آنها خاکریز خودشان را در کنار ساحل رودخانه و در امتداد آن به وجود آوردند و ما می دیدیم که آنها تیربارهایی بر سر سنگرها گذاشتند و گاهی به ویژه در شبها شلیک میکردند. از سپاه حمیدیه گاهی افراد میآمدند و به شناسایی می پرداختند و در حسینیه استراحت میکردند و من برای آنان غذا تهیه می کردم و می رفتند. روز پنجم آذر ماه ۵۹ بود که هوا ابری و بارانی بود و منطقه گل آلود شد و باران میبارید. آن روز شهید سرگرد رستمی فرمانده عملیات جنگ های نامنظم به خانه ما آمد و تعدادی نیرو همراه او بود. لودری آورد و به احداث سنگر در ۵۰ متری ما مشغول گردید. همسرم سید فالح بارها شهید سرگرد رستمی را دیده بود و اطلاعات دقیقی در مورد بعثی ها به او می داد و با تراکتور او را میبرد و از جلوی عراقی های بعثی عبور میداد و آن گاه به مقر اصلی خویش در عباسیه باز می گشت.
در هر حال بعد از این، چند سنگر کنده شد، اسلحه نیم سنگینی را آوردند و در آنجا متمرکز کردند. ظهر روز پنجم آذرماه ۵۹ بود که علیه تانکهای عراقی دست به تیر اندازی زدند و در پی آن بیش از سه یا چهار تانک منفجر گردید و آتش و دود از آنها به آسمان برخاست.
از فاصله دور هم توپخانه ارتش در حمیدیه نیروهای ارتش عراق را زیر شدیدترین ضربات قرار دادند. در جبهه روستای ما آتش شعله هایش بالا رفته بود. ابتداء، اضطراب زیادی در بین سربازان دشمن به وجود آمد و آن گاه با تانک و توپخانه و انواع سلاح حتی آرپی جی به سوی ما شلیک کردند. همسرم گفت: خیلی سریع داخل اتاق گلی شویم، شاید زنده بمانیم. آن روز طوری شده بود که ما تا غروب نتوانستیم از اطاق خارج شویم. احشام ما در روستا پراکنده بودند و در پی این حوادث که برای اولین بار رخ می داد وحشت ما را فرا گرفت. به همسرم گفتم دیگر جای ماندن نیست. اغلب همسایه های ما بعد از این که بعثی ها به آتش باری دست زدند روستا را ترک کرده و با وانت هایی که داشتند وسایل زندگی خویش را جمع آوری و فوراً از منطقه پرخطر و روستا دور شدند. بعضی هم گاوهای خویش را در منطقه درگیری جا گذاشتند و رفتند!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔸 جنایات صدام
┄═❁❁═┄
وقتی اخبار ورود نيروهای آمريكايی و متحدين به خليج فارس پخش شد، همه حتا صدام نيز دچار يأس و ناامیدی شدند؛ اما همچنان به اشغال كويت ادامه دادند. از آنجايی كه سردمداران رژيم بعث ميدانستند مدت زيادی در كويت باقی نخواهند ماند، با خود ميگفتند بايد تا آنجا كه ميتوانيم، سرقت كنيم.
صدام به عدی دستور داد گروههايی برای سرقت و غارت كويت و مصادرهء اشياء گرانقيمت اين كشور تشكيل دهد. آنها طلا، جواهرات، اشياء قديمی و ارزهای مختلف خارجی را به سرقت برده و منازل مردم را غارت كردند.
سرانجام در پايان مهلت تعيين شدهء سازمان ملل، در صبح روز ۱۶ ژانويه ۱۹۹۱، بمبافكنهای سنگين اف ۱۱۱ و اف۱۱۷ متحدين، بغداد را به شدت كوبيدند. سپس ساير هواپيما ها وارد صحنه شدند و بمبافكنهای سنگين بي-۱ مقرهای احتمالی صدام را با بمبها و موشکهای پرقدرت سنگرشكن هدف قرار دادند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
#طریق_القدس
#بستان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
سجده نماز
معجزه است!
به خاک میافتی
امّا به آسمان میرسی...
#شهید_محمد_محمدی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#شهید
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
سجده نماز معجزه است! به خاک میافتی امّا به آسمان میرسی... #شهید_محمد_محمدی ┄═❁
🍂 حبیبِ گردان بلال
شهید محمد محمدی
┄═❁๑❁═┄
بعد از اعزام نیرو برای عملیات کربلای ۴ در مقر گردان بلال در پادگان کرخه (پروژه) مستقر بودیم. قرار شد اسامی تک تک نیروهایی را که توانایی های مختلف عملیاتی و سابقه ی شرکت در عملیات های قبلی را دارند یادداشت کنم و به فرماندهی بدهم.
به تک تک نیروهای گروهان قائم سر می زدم و شرح حالشان را می پرسیدم و اسامی را یادداشت می کردم.
رسیدم به مشهدی محمد! نگاهی به سر و رویش و موهای سفیدش انداختم. نیاز به پرسش و پاسخ نبود. به خاطر سن و سالش صلاح نبود توی عملیات باشد. موضوع را که فهمید ناراحت شد و خودش را به من رساند و گفت: «اسم من را هم بنویس!»کم کم حرف هایش رنگ التماس گرفت و وقتی اصرارهایش با انکارهای من روبرو شد ، شروع کرد به قسم دادن! کمی دلم لرزید، اما باز کوتاه نیامدم. رضایت نمی دادم و او همچنان قسمم می داد. دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: «فکر نکن پیر و ناتوان هستم و شب عملیات دست و پاگیرتان می شوم! نه! اصلاً اینطور نیست! من چندین عملیات قبل از این هم بوده ام! تجربه دارم! اصلاً تا هر کجا که گفتی می دَوَم!» و باز هم اصرار و اصرار و اصرار.
امیر پریان(شهید) آمد و برایش پادرمیانی کرد و گفت بگذار مشهدی محمد هم در عملیات باشد! با پادرمیانی امیر، بالاخره حرفش را به کرسی نشاند و ماند توی گروهان قائم .
توی صبحگاه بهتر از جوان ها می دوید و پا به پایشان میآمد. طبق قولی که داده بود، واقعاً کم نمی آورد.
شب قبل از عملیات کربلای۴ در فرودگاه آبادان گفت که خواب پیامبر ﷺرا دیده است. همانجا بود که فهمیدم مشهدی محمد آسمانی می شود.
تصویر آخرین باری که دیدمش هنوز پیش چشمانم است. به گفتن نمی آید آنچه دیدم. توصیفش و تصویر کردنش جگر آدم را کباب می کند. کنار یک دیوار بلوکی در جزیره سهیل. ترکش بزرگی به پشت سرش خورده بود و پوست سر و صورتش مثل یک ماسک ضد شیمیایی افتاده بود روی زمین! ( شاید این تصاویر را نباید گفت و نوشت، اما این ها حقایقی است که اگر نگوییم به تاریخ بدهکار میشویم )
پیکرش همانجا ماند تا بعد از ۱۲ سال به همراه تعداد زیادی از بچه های کربلای ۴ در ماه محرم سال ۱۳۷۷ به شهر برگشت. باز هم نشان داد که از جوانان گردان کم نمی آورد و پا به پای آنان می تواند بدَوَد.
شهید محمد محمدی قلعه عبدشاهی
متولد ۱۳۰۹ در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای۴ و در جزیره سهیل به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش اردیبهشت ماه ۱۳۷۷ به شهر و دیارش برگشت و در گلزار شهدای اسحاق ابراهیم به خاک سپرده شد.
#شهید_محمد_محمدی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#شهید
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
🔹 اتاق عملیات را ترک کرده از مواضع خارج شدم. زیر سایبانی از شاخه و برگ درخت خرما نشستم. جز صدای مولد برق صحرایی که چراغ ها سردکن ها پنکه ها و یخچالهای اقامتگاه افسران را به کار می انداخت، صدای دیگری به گوش نمیرسید. این نوع تسهیلات و امتیازات در اقامتگاه سربازان وجود نداشت. این مکان با نام امام حسن معروف بود، زیرا در نزدیکی آن، روستایی به همین نام قرار داشت که طبیعی است خالی از سکنه بود. این منطقه گاه و بیگاه مورد حملات توپخانه ایران قرار میگیرد، ولی به طور معمول منطقه آرام و بی سر و صدایی است. ماه رمضان دوم ژوئیه آغاز شد. سحر که هوا بسیار لطیف بود، برای فرمانده تیپ و برخی از افسران میزی در هوای آزاد چیده شد. به جز افسری که از بیماری کلیه رنج میبرد و تبعه سوریه بود، همگی روزه گرفتند. شاید روزه داری افسران قرارگاه تیپ تعجب انگیز باشد، ولی امت اسلامی مدتهاست که به این تضاد و دوگانگی شخصیت گرفتار شده است. آنهایی که امام حسن (ع) را به قتل رساندند، شبها عبادت میکردند. بسیاری از افسران ارتش عراق نیز از این دسته اند برای مثال سرلشکر عبدالجبار شنشل که به تدین و پایبندی شدید به مسائل عبادی شهرت دارد به طوری که حتی برای اقامه نماز جماعت به مسجد می رود. از دستورات ضد مذهبی چون صدام پیروی می کند و نه در ایران بلکه در شمال عراق به سفاکی شهرت دارد. ماه رمضان خسته کننده تر از سالهای پیش سپری شد. روزی به قصد آشنایی با مناطق نزدیک به یکی از روستاهای متروکه که در مکان زیبایی واقع شده و در آن صدایی جز زوزه سگها به گوش نمیرسد حرکت کردم. هوای منطقه گرم و ناهمواری منطقه آزاردهنده بود. تمامی درختان میوه به آتش کشیده شده بود. افسری که همراهم بود، گفت: «این کارها موجب ایجاد شکاف و دشمنی بین دو ملت میگردد، در حالی که ما فقط با نیروهای مسلح سر جنگ داریم و نباید احساسات و عواطف مردم بیچاره و مظلوم را جریحه دار کنیم.» ولی آیا هدف رژیم بعثی از جنگ افروزی جز این است؟ با شنیدن اخباری پیرامون شیوع بیماری وبا در یگانهای مجاور، پرسنل قرارگاه را احضار کردم. در کانال آبی زیر خیابان سنگ فرش که در برابر هرگونه حمله توپخانه مقاوم بود در مورد نشانه ها عوارض این بیماری صحبت کردم .
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#عبور_از_آخرین_خاکریز
لینک عضویت ↙️
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂