eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۸ ابوالقاسم حداد پور ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 حضرت امام (ره) جلسه ای را با حضور مقام معظم رهبری دکتر چمران، آقای رفسنجانی، بنی صدر و عده ای دیگر تشکیل دادند. در آن جلسه اختیار جنگ از دست بنی صدر خارج گردید و به دست شورای عالی دفاع واگذار گردید. البته بنی صدر هم یکی از اعضاء شورا بود اما آن قدرت سابق را نداشت و تصمیم گیری درباره جنگ در شورا مطرح می شد و این یک حرکت بزرگی بود و یک نقطه عطفی در تحول و دگرگونی در جنگ گردید. زیرا بنی صدر تا زمانی که در رأس قدرت ارتش به عنوان فرمانده کل قوا بود نه تنها بین ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای مردمی انسجام به وجود نمی آورد بلکه اجازه تحویل اسلحه به نیروهای انقلابی را نمی داد و باعث فتنه در مسائل جنگ بود. او جنگ را سیاسی کرده بود. ما به بنی صدر می‌گفتیم انقلاب ما انقلاب مردمی است. رکن رکین آن «روحانیت» است. کشور اسلامی را روحانیت اداره می‌کند. جنگ هم همینطور است شما از روی چه معیاری علیه روحانیت بد حرف میزنی؟! متأسفانه او هرگز زیر بار نمی رفت؛ لیکن تشکیل شورای عالی دفاع و گذاشتن بنی صدر به عنوان یک عضو در شورا و گرفتن همه اختیارات از او و سپردن جنگ به نیروهای انقلابی، تحولی چشمگیر را به وجود آورد و مردم با شتاب و سرعت وارد صحنه نبرد گردیدند و از سوی بازاریان و اصناف در ستاد زینبیه نمایندگانی آمدند و نیازمندیها را تأمین می نمودند. برادرانی که با شهید دکتر چمران از تهران آمده بودند علاوه بر این که در جبهات مختلف مشارکتی فعال داشتند در تدارکات روزانه جبهه ها همکاری می‌نمودند و هر چیزی که ما در اهواز نمی توانستیم تهیه کنیم به آنان لیست می‌دادیم و آنها هم تلفن می زدند و با سرعت به دست ما می رسید. بخشی از آنچه مردم شهر تهران می‌فرستادند به خود نیروهای جنگ های نامنظم تحویل می‌دادیم و بخش بزرگتر به ستاد زینبیه می‌رسید که طبق برنامه به جبهه ها فرستاده می شد. در رابطه با تهیه اسلحه برای رزمندگان جنگهای نامنظم که محورهای اصلی نفوذ و پیشروی دشمن را سد کرده بودند و ضربات سختی بر دشمن زبون وارد می کردند، خودشان تأمین می کردند یا در حین حمله و یورش به جبهات دشمن، اسلحه مورد نیاز و حتی لباس و غذای خودشان را از دشمن به غنیمت می گرفتند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
26.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 آخرین لحظات آخرین وصایا 🔸 کلیپی از آخرین لحظات غواصان والفجر ۸ و آخرین وصایا و پیامها در نقطه رهایی در اروند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 منوچهر مهربان منوچهر شام برایم آورد و کنارم نشست و به من دلداری داد. بچه ها با توجه به زیاد شدن وعده غذایی نیاز به سرویس بهداشتی پیدا کرده بودند ولی کسی با توجه به تجربه قبلی جرأت مطرح کردن این موضوع را نداشت. منوچهر دوباره پشت پنجره ایستاد ولی با صدای ملایمی نگهبان را صدا زد. نگهبان آمد و نگاهی به منوچهر انداخت و گفت "شکو؟" (چیه؟) با زبان بدن نیاز به سرویس بهداشتی را برای او جا انداخت. سرباز عراقی رفت و بعداز چند دقیقه با دو نفر دیگر بازگشت. درب را باز کرد و گفت "واحد واحد". منوچهر مثل مسئول سلول یکی یکی اسم می خواند و یکی یکی می رفتند و بازمی گشتند. افراد سالم که تمام شدند اول به قاسمی کمک کردند و بعد نوبت به من رسید. منوچهر و ایرج زیر بغلم را گرفتند و بیرون بردند. بیرون اتاق نسبت به داخل خیلی سرد بود و باد هم می وزید. به هر ترتیب به داخل سلول بازگشتیم و این در حالی بود که در روحیه بچه ها خیلی تاثیر گذاشته بود و همه را به حرف آورد و بازار خاطرات تلخ و شیرین حسابی گرم شد، به شکلی که زمان و مکان از دست همه در رفته بود و با صدای بلند صحبت می کردیم. گاه یکی صحبت می کرد و همه گوش می‌دادند و گاه محفل های دو نفره به راه می افتاد. آن شب به آرامی سپری شد و در عمق خواب احساس کردم کسی در حال صحبت کردن است. چشم هایم را باز کردم و دوباره منوچهر را دیدم که پشت درب سلول به نماز ایستاده. ولی این بار به حالت نشسته و با صدای ضعیفی با خدای خود به زیبایی راز و نیاز می کرد. از شدت اشک می توانستم خیسی گونه هایش را به خوبی ببینم. وقتی که مرا به طرف دستشویی می بردند متوجه شدم منوچهر با تیغه های پایش راه می رود و کف پایش از فلک صبح ترکیده و دلیل نشسته نماز خواندنش هم همین بود. با بودن منوچهر آرامشی در جمع ما حاکم بود و من احساس امنیت می کردم، با صدای آرامی برای نماز صبح بیدارم کرد. تیمم کردم و نمازم را که خواندم. بعداز نماز آمد پیشم و کمی با من صحبت کرد. از خودش گفت که کارگر شهرداری اسدآباد بوده و از همانجا به جبهه اعزام شده. متاهل بود و دو فرزند داشت و... هوا روشن شده بود. آن روز خیلی زود سرباز عراقی برای دادن صبحانه پیدایشان شد. دو ظرف آش، ده دوازده صمون، دو سه لیوان فلزی و یک سطل متوسط چای. با دیدن چای شیرین چشم بچه ها باز شد. اولین بار بود که چای می دادند. منوچهر در یک لیوان مقداری صمون تلیت کرد و گذاشت تا خوب خیس بخورد و بعد مثل چای به من داد تا سر بکشم. او مثل یک پرستار دور و برم می چرخید و لحظه ای از من غافل نمی شد. رفتار عراقیها خیلی عوض شده بود. این مهربانی بیشتر به آرامش قبل از طوفان می ماند تا تغییر رویه بعثی ها... 🔹 بخشی از خاطرات برادر آزاده داریوش یحیی که در حال ضبط تاریخ شفاهی می‌باشند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄   @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 منوچهر مهربان منوچهر شام برایم آورد و کنارم نشست و به من دلداری داد. بچه ها با توجه به زیاد شدن
هوشنگ نادری: سلام و عرض خداقوت این خاطره منوچهر مهربان مربوط به آزاده شهید منوچهر شعبانی است اهل اسدآباد همدان. ایشان سالها بعد آزادی از بند اسارت بر اثر جانبازی و رنجهای دوران اسارت شهید شدند.
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 چرا ایران هیچ‌وقت در جنگ عراق دست به کشتار مردم نزد 🔹یکی از استراتژی‌های معمول در جنگ، مقابله‌به‌مثل است. اما ایران برخلاف کشتارهای صدام، حاضر به آسیب‌رساندن به مردم عراق نشد. دلیل این کار ایران چه بود؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۷ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 تأثیر شکست نظامی و یا سقوط یک شهر عراق بر روحیۀ نظامی‌ها در مقایسه با محرومیت آنها از مرخصی نوبتی بسیار ناچیز بود. با اینکه می‌توانستم نیاز یک ماهه دارو را یکباره تأمین کنم هربار به بهانه تمام شدن دارو به خانقین می‌رفتم و ساعاتی را با دوستان و همکارانم در درمانگاه و یا بیمارستان الجمهوری به سیر و سیاحت در بازارها می‌پرداختیم. دنیای شهر با دنیای خاکی که ما در آن به سر می بردیم مغایر بود. دنیای ما دنیای امر و نهی ها، چهره های غبار گرفته، هشدارهای مکرر هجوم مارها و موشها و زیر نظر گرفتن حرکت های مشکوک بود. اما دنیای شهر پر بود از شور و حرارت، تنوع و آرامش نسبی... وقتی زنی را می دیدم گویی که با حوریان و ملائک روبه رو می‌شدم اما خوشبختانه در محیطی رشد کرده بودم که می توانستم خودم را کنترل کنم. طبیعی است بسیاری از نظامیان نیز وضعیتی مشابه من داشتند. وقتی یک مرد متأهل از همسرش دور است، غرایز جنسی و انگیزه های طبیعی او برای گرایش به سمت جنس مخالف در جسم و جانش غلیان پیدا می‌کند در این حال بر سر دو راهی اطاعت از فرمان خدا و وسوسه های شیطان قرار می‌گیرد. خدا را سپاس می‌گویم که در جدال با هواهای نفسانی به پیروزی دست یافته و در ردیف تقواپیشگان قرار گرفتم که رستگاری از آن کسی است که پیرو تقواست......... در اکتبر ۱۹۸۱، لشکر شش زرهی از منطقه شمالی به منطقة انتقال یافت و جای آن را لشکر نه زرهی گرفت که در نبردهای منطقه جنوبی در آغاز جنگ به طور کامل از پا درآمده بود. سربازان در تانکها و زره پوش ها کف می‌زدند و آواز میخواندند، برای همین در حالی که افراد لشکر شش بر خلاف افراد لشکر نه ناراحت بودند، گویی که به کام مرگ می روند. با استقرار لشکر نه در منطقه جبهه شمالی به دو منطقه تقسیم شد. منطقه نخست که از شمال سرپل ذهاب به جنوب منطقه امام حسن امتداد یافته بود تحت کنترل فرماندهی لشکر نه در آمد. منطقه بعدی که از امام حسن به جنوب گیلان غرب امتداد می یافت تحت کنترل لشکر هفت در آمد. تیپ ما نیز تابع فرماندهی لشکر هفت گردید.. در آن ماه، درخواست کردم به عنوان یک پزشک دایمی (کادر) در ارتش خدمت کنم. علت این امر عشق و علاقه به خدمت در ارتش نبود، بلکه می خواستم از این طریق از جبهه خلاص شوم. از امتیازات آن معافیت از جبهه در مقابل یک سال خدمت دوره ای در درمانگاه نظامی بود. این نوع خدمت در ارتش دو سال و در بیمارستانهای غیرنظامی فقط یک سال ادامه می یابد. علاوه بر این خدمت در خطوط مقدم جبهه مختص پزشکان وظیفه بود. هنگامی که علت این امر از راجی تکریتی مدیر امور پزشکی ارتش عراق سؤال شد پاسخ داد که حاضر نیست کادرهای ارتش را به قربانگاه بفرستد. به همین جهت، مقرر شد پزشکان وظیفه در خطوط مقدم خدمت کنند. در پناهگاه های پر از موش بخوابند و از امتیازاتی که افسران از آن برخوردار بودند، محروم باشند! در حالی که پزشکان کادر در پشت جبهه خدمت میکردند، از شرایط زیست بهتری برخوردار بودند و از کمکهای مالی، مسکن، اتومبیل و دیگر تسهیلات نیز بهره مند می‌شدند. خدمت در ارتش و در شرایط جنگی برای پزشکی که فقط کادر باشد خدمت ایده آلی است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 لبخند زیبای شهید محمد رضا حقیقی هنگام خاکسپاری وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمد رضا حقیقی آمده بودند تمام شد ، پیکر شهید به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتی بعد محمد رضا آرام تر از همیشه درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید می خندد!» او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است. عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم. لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل می انداخت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇