eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار دلیران آزاده 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران دلیران آزاده ، خبردار و آماده که رهبر مرحبا گفت به این عزم و اراده... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 نظرات شما در خصوص کتاب گلستان یازدهم ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎معمارزاده با سلام و احترام ،از ابتدای مطالعه قسمت های اول کتاب گلستان یازدهم ،ذهنم مشغول عنوان کتاب بود ،در کنار نثر ساده و روایی کتاب به همراه توصیفات بسیار دقیق و کامل موقعیتها ،خیابانها ومنازل و اوضاع جوی همه تصاویر ولحظات جلوی چشمم مجسم می شد و مثل این بود که خودم در وسط ماجرا هستم ،تااینکه رسیدم به بخشی از داستان که متوجه شدم گلستان ۱۱ منظور بخشی از شهرستان دزفول است که به منطقه پانصد دستگاه یا گلستان معروف است ،شیفته علی آقای چیت سازیان شده بودم و حتی در امورم به او متوسل می شدم ،وقتی فهمیدم که ایشان ساکن گلستان یازدهم بوده اند،که اتفاقا چند قدمی با منزل من در دزفول فاصله نداشت به آنجا رفتم و نظاره گر این خیابان شدم ،نمی دانستم درکدام منزل ساکن بوده اند و آ یا آن ساختمان دستخوش تغییر و تحول شده است یا خیر ،ولی اینکه این خیابان را این شهید والامقام دیده اند وقدم زده اند ،حس نزدیکی به این شهید را برایم ملموس تر می کرد و افتخار می کردم به اینکه لحظاتی از این هوا را استشمام کرده و براین خاک قدم گذاشته و عطر ش درهوا پراکنده است . سرگذشت سرکار خانم زهرا پناهی وهمسر شهیدشان بسیار زیبا بود ولو از نظر کمیت کوتاه ولی با کیفیت و پرمحتوا بوده است . خداوند روح شهدای دفاع مقدس را شاد کند ازجمله روح شهید سعید چیت سازیان و برادرگرامی شان امیر چیت سازیان را و دعای خیرشان بدرقه راه دنیا وعقبی ما باشد ،برای خانم پناهی سلامتی آرزو مندم . پیمان معمارزاده ،دزفول ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎عسکری با تقدیم سلام و عرض ادب ، خدمت برادر بزرگوارم ، جناب آقای جهانی مقدم ، مجموعه خاطرات گلستان یازدهم ، بسیار عالی است ، هرشب در کانال حماسه جنوب بدنبال مطالعه خاطرات شما هستیم ، وقتی خاطره ای از شهیدان عزیز نقل میشه ، برای رزمندگان دوران دفاع مقدس که روزهای حماسه وخون را با گوشت وپوست خود حس کرده اند بسیار ملموس است ، دقیقا وقتی این خاطرات زیبا را می‌خوانم، خودم را در وسط آن میدان معرکه میبینم ، خاطرات آن روزهای خوب خدا مجددا تداعی می‌شود، خداوند اجر شهیدان را به جنابعالی عنایت بفرماید ، که با این خاطرات زیبا و دلنشین یاد آن روزهای عشق و عاشقی را زنده میکنید ، سلام خدا بر همه شهیدان بویژه سردار شهید علی چیت سازیان و برادر بزرگوارش امیر چیت سازیان ، و سلام بر صبر و مقاومت پدر و مادر و همسر این شهید والا مقام ، که قطعا جایگاهی رفیع نزد خداوند تبارک و تعالی دارند ، امیدواریم خداوند تبارک و تعالی آخر و عاقبتمون را ختم به خیر و شهادت گرداند ..... رزمنده دوران دفاع مقدس ، حسین عسکری ، استان فارس ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎ هاشمی سلام خسته نباشید اجرتون با شهدا خاطرات افسر اسیر عراقی دنبال میکنم هرشب بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم واقعا عالیه یه پیشنهاد دارم خاطرات آزادگان بیشتر بگذارید هاشمی از شهر بنارویه فارس ▪︎شعبانلو سلام خسته نباشید واقعا شما مانند دوران دفاع مقدس همچنان درحال خلق حماسه هستید. در این برهه سنگر، فضای مجازی است اجرتان باسالار شهیدان.. سال ۶۶برای امضای حکم ماموریت ( جهت اعزام افراد گردان برای تشیع جنازه سردار شهید محمد ظاهر عباسی فرمانده گردان ادوات )در منطقه ماووت عراق در ستاد لشگر خدمت علی آقا چیت ساز رسیدم و موضوع ماموریت را توضیح دادم شهید چیت ساز فرمود ما با زنده نگه داشتن یاد شهیدان می‌توانیم راهشان را ادامه دهیم ...باسپاس رفیع شعبانلو همدان
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 گمنامی تنها برای شهرت پرستان دردآور است وگرنه همه اجرها در گمنامی‌ست. محکمه خون شهدا، محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند صبحتون سرشار از نگاه شهدا        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۶ ▪︎حاج فرحان سعیدی طرفی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 روز هفتم مهرماه ۵۹ بود که جهت استراحت به خانه ام در خیابان کیهان لشکر آباد بازگشتم که گلوله توپ در چند قدمی من منفجر شد. موج انفجار به حدی شدید بود که من به هوا شده و محکم بر زمین افتادم. بر اثر ترکش‌هایی که به دست راست و سینه ام اصابت کرده بود بخشی از دستم و سمت راست سینه ام مجروح و نیز انگشت کوچک پای چپم قطع گردید. به حال اغما افتاده بودم که مردم به یاری من آمدند و مرا با وانت باری به بیمارستان رساندند و در بیمارستان شماره ۲ تحت عمل جراحی قرار گرفتم. خانواده ام از من بی خبر بودند؛ لیکن همسایه ها به یاری من شتافتند تا این که در بعد از ظهر روز هفتم مهر ماه ۵۹، خانواده ام سراسیمه در حالی که همسرم و دیگر اعضاء خانواده می گریستند به دیدنم آمدند. به آنها می‌گفتم جای نگرانی نیست. مردم خوب شهر، سریعاً مرا رساندند و دکتر عباسی زاده، مرا تحت عمل جراحی قرار داده است. پرستاران بیمارستان با مهربانی و محبت به درمان و کمک من شافتند. در همان روزها مدیر بیمارستان به دیدارم آمد. باورم نمی‌شد که در بیمارستان آن قدر دوست و یاور پیدا کنم. خدا را شکر کردم که مردم به مسؤولیت خودشان خوب عمل می کردند. تقریباً همه دردها و نگرانی هایم برطرف گردید و احساس تنهایی نکردم. به خودم می گفتم: در این محیط خیلی شلوغ و پر زحمت، چگونه پزشکان و مردم و پرستاران و افراد عادی به من توجه دازند. با این محیتها خونریزی و درد یک مرتبه برطرف گردید و احساس آرامش به من دست داد. وقتی آن روزهای پر مهر را به یاد می آورم، شعف و خرسندی به من دست می دهد. ملتی که دوستی و همبستگی را در جنگ و خون تجربه کرده اند باید برای همیشه این شیوه محبت و وحدت را حفظ کنند. با وحدت و همبستگی ملی بود که بمبارانهای استکبار جهانی را تحمل کرده بودیم. دست همدیگر را گرفتیم و پشت رزمندگان ایستادیم و هرچه داشتیم بین همدیگر تقسیم کردیم. حتی مجروحیت و شهادتها هم بین همه اقوام ایرانی تقسیم می شد. دیگر روح ناپسند قومگرایی در بین مردم نبود. مردم هر چه داشتند مثل یک خانواده به همدیگر می دادند. جنگ هم بر همین معیار پیش می رفت از خانواده ها و از مساجد سیل کمک های مردمی آغاز شد و گسترش یافت و نیروهای جوان و حتی مردان سالخورده راهی جبهه ها گردیدند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
به یاد سرداران شهیدزال یوسف پور و ارسلان حبیبی شهماروند از ششم مهرماه ۵۹ زمان پیوستن به شهید دکتر چمران، تا جنگ تن به تن در سوسنگرد، رمل‌های سبحانیه و جنگ پارتیزانی، تپه های الله اکبر و اسارت شیخ علی‌اکبر ابوترابی، تا شهادت دکتر چمران در دهلاویه و تا مدت‌ها بعد از آن، بلاخره برای انجام پاره‌ای امور شخصی به شهر برگشتم؛ و چون مجدداً برای گرفتن برگ اعزام به جبهه، مراجعه کردم، مسول اعزام مرا به پادگان غدیر، جهت فراگیری آموزش ارجاع داد. و تلاش من با ارائه‌ی برگ مرخصی و کارت حضور در جبهه، برای اثبات خود به عنوان نیروی کاربلد، بیهوده بود. ناچار پذیرفتم و به پادگان الغدیر رفتم. در اولین دقایق ورود، فکر کردم اشتباه آمده‌ام؛ پادگان غدیر را همچون خط مقدمِ هویزه و دهلاویه یافتم. دودِ باروت، صدای رگبار، و های هوی مربی ها وحشتناک بود. آقا اگر بگویم از خودم پشیمان شدم که چرا به اینجا آمدم، اشتباه نگفتم. اصلا قابل مقایسه نبود؛ هنوز یک روز از آمدنم نگذشته بود که شب به وقت خواب، چشمانم گرم نشده، صدای غرش رگباری از فشنگ‌های گازی آسایشگاه را به لرزه درآورد. «خدایا عجب گرفتاری شدم، کسی نیست مرا نجات دهد؟، مثلا در خط مقدم برای خودم کسی بودم؛ من فرمانده گروهان بودم؛» دیگر راهی برایم نمانده بود، تصمیم به رفتن از پادگان گرفتم؛ این ۴۸ ساعت به اندازهٔ یک سال جنگیدن در جبهه برایم تمام شد. کلاس آموزشی ساعت ۹ به اتمام رسید؛ مربی برادر پاکدل یا پاکزاد، فردی بسیار جدی و خشن بود و تا قبل از اینکه مربیِ بعدی بیاید، رفتم جلو و به او گفتم: «من می‌خوام برم». گفت: «کجا؟» گفتم: «خونه» با لهجهٔ اصفهانی گفت: «مگه خونه خالست؟ اگر برادر زال بِفَهمِد پوستتُ می‌کَنِد، آٰ سینه خیز می‌بَرِدِت؛ حرفشُ نزن که اوضا چچبیته» او با لهجهٔ اصفهانی، منم لر؛ اعصابم به هم ریخته بود. تا اینکه یکی گفت: «آقا برو پیش برادر زال، از خودتونه؛ شاید برات کاری کنه». من از اسم زال خیلی خوشم می آمد ولی همه می‌گفتند برادر زال بسیار جدی‌ست و به خاطر شرایط جنگی، مدیریتی قوی و سخت‌گیرانه دارد. کمی فکر کردم و با خود گفتم: «خدایا به امید تو!؛ من برم پیش برادر زال، مشکلم رو حل کنه». البته تنها مشکل من این بود که نیاز به آموزش نداشتم و اشتباهاً به اینجا اعزام شده بودم. عزیز ناصری پیدنی @defae_moghadas
شهيد سردار زال يوسف پور تولد: یکم خرداد 1339 شهادت: دوم خرداد 1361، مسئولیت: فرمانده گردان امام سجاد (ع) از لشگر 14 امام حسین (ع) مزار: گلزار شهدای زادگاهش روستای ناغان، از توابع اردل @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق سزاوارتر از صد مردیم هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را دور سید علی خامنه‌ای می‌گردیم آغاز دهه فجر انقلاب اسلامی را به همه ایرانیان تبریک می‌گویم انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با رهبری بنیان‌گذار کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی (ره)، با تکیه بر از خودگذشتگی و شهامت و خون جوانان، اراده پولادین ملت و الهام گرفتن از نهضت عاشورا شکل گرفت و مردمان ایران‌زمین برای تحقق آرمان‌هایشان با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» پا به میدان گذاشتند و لحظه‌ای از خواسته خود عقب‌نشینی نکردند...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛🍂 اردوگاه اطفال خاطرات رمادی یک احمد یوسف زاده ⊱⊰᯽⊱╌⊰᯽⊱╌⊰᯽⊱⊰ 🔹 آن شب، حمید گلوله ای خمیر را زده بود سر سیخ بلندی که از سیم خاردار در آورده بود. سیخ را فرو کرده بود توی علاء الدین که گلوله خمیر بشود. یک نان سرخ کوچولو. وقتی نان سرخ کوچولو خوردنی شد، حمید سیخ را با عجله بیرون کشید سیخ سرخ گیر کرد، رها شد و مثل شلاق نشست روی گونه بی موی او. دادش به هوا رفت. یکی از آن بیست و سه نفر که سر جایش در حال قرآن خواندن بود وقتی گونه حمید را سوخته دید گفت: بسوز، تو حقته بدتر از اینا سرت بیاد! حق داشت. حمید مستقیمی چند روز قبل سر کارش گذاشته بود حسابی. حمید داستانش را برایمان تعریف کرد. یه روز... اومد پیش من گفت حمید! چه جوری غسل واجب می‌کنن؟ گفتم: «میری حموم می ایستی زیر دوش، یه پاتو می‌گیری بالا، بعد از ربع ساعت اون یکی پا. بعد بدنت رو آب می‌کشی، همین! محمد ساردویی زد زیر خنده و گفت: ای خدا لعنتت نکنه حمید، من دیدم طفلی زیر دوش آب سرد داره می لرزه. به بدبختی پای راستشو گرفته بود بالا. اول توجهی نکردم ولی وقتی دیدم خیلی عذابه گفتم چه کار می‌کنی؟ گفت خب دارم غسل واجب می‌کنم. پرسیدم: کی بهت گفته این جوری غسل واجب کنی؟ گفت: حمید مستقیمی. گفتم: خدا بگم چه کار کنه این حمید مستقیمی رو! سر کارت گذاشته! ساعت ده شب بود و وقت خاموشی. هرکسی خمیرهای برشته شده اش را ریخت توی یک کیسه کوچک و آویزان کرد به میخ دیوار. به این نرمه نان های برشته گاهی اگر داشتیم، چند قاشق شکر اضافه می‌کردیم و در شبهای دراز زمستان،ذره ذره با قاشق می‌خوردیم‌شان. به اردوگاه که برگشتیم، نشستیم زیر پتو. هر چه حفظ کرده بودیم را نوشتیم. شد یک مجموعه کامل از مواد و تبصره های قانون اساسی. فکر می‌کردیم اسرای آسایشگاه بیست و چهار خیلی از این سوغاتی خوش‌شان می آید و تشویق‌مان می‌کنند. سوغات دوم، هدیه ای بود که شخصاً برای سید کمال که شنیده بودم صدای خوبی دارد آورده بودم. نوحه سوی دیار عاشقان، رو به خدا می رویم که صادق آهنگران بعد از اسارت ما و قبل از عملیات رمضان خوانده بود در زندان استخبارات بغداد، یک اسیر ایرانی با صدایی خوش این نوحه را که در ایران خیلی معروف شده بود برایم خواند و من متن و آهنگ آن را حفظ کردم. وقتی به رمادی برگشتیم نوحه را بازنویسی کردم و نشستم به انتظار که روز عید تقدیمش کنم به سید کمال و او برای آسایشگاهشان بخواند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
﷽؛ وَجاهِدوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجتَباكُم وَ ماجَعَلَ عَلَيكُم فِي‌الدّين آبان ۱۳۶۱ ، قبل از عملیات محرم تعدادی از رزمندگان زرهی لشکر۸ نجف در کنار رودخانه دویریج در حال قرائت کلام‌الله مجید هستند...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا