eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 نظرات شما در خصوص کتاب گلستان یازدهم ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎ فتحی درود و سلام خدا بر شهیدان چیت سازیان و سلام بر راوی و نویسنده این خاطرات خاطرات کتاب ارزشمند گلستان یازدهم تنها قطره‌ای از دریای بی انتهای روزگار دلدادگی و دوران سرخوشی و سرمستی رهپویان طریق وصال و سالکان وادی عاشقی و شیدایی است .بی شک خاطرات و شرح حماسه آفرینی‌های رزمندگانِ دوران دفاع مقدس و خانواده های آنان، گنجینه‌ای است از معارف خداشناسی و خودشناسی ، و اسرار و رموزِ سیر و سلوک بندگانی مخلص است که در برهه‌ای از تاریخ این سرزمین ظهور کردند و جلوه‌ای از عرفان عملی و عروج حقیقی انسان را به نمایش گذاشتند ، شرح این عاشقانه‌ها و سفر معنوی و سیر و سلوک الی‌الله ، در حقیقت میراث گرانبهای عاشق مسلکانی است که ره صد ساله را یک شبه پیموده و به سعادت ابدی نائل گشته‌اند. همچنین سرگذشت دلاوری‌ها ، جانفشانیها ، ایثار و از خود گذشتگی مردان مردی است که نامشان بر تارک آسمان این دیار ثبت و برگی زرین از تاریخ این سرزمین خواهد بود. بی شک روزگار نابسامان و جامعه‌ی در معرضِ هجوم ابزارهای شیطانی که ایمان و اعتقادات افراد خصوصاً نسل جوان را هدف قرار داده است ، امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند این گنجینه‌ی عظیم الهی و نورانی و تشنه‌ی جرعه‌ای از این سرچشمه زلال است که باید حفظ و به نسل‌های آینده منتقل گردد. به راستی که واژه ایثار و کلمه ایثارگری برازنده این خانواده است و الحق که این خانوداه و امثال آنها را باید مصداق بارز و نمونه کامل مقاومت و ایثار و تندیس فداکاری و از خود گذشتگی قلمداد کرد که نه تنها در قالب یک کتاب که باید در یک مجموعه ی فرهنگی و رسانه ای ، به آثاری ماندگار و الگویی کامل از فرهنگ مقاومت و ایثار، تبدیل و به دنیا معرفی و برای نسلهای آینده به یادگار گذاشت. خاطرات گلستان یازدهم، تداعی ایام شیدایی و یاد آور روزگار دلدادگی بود که توانست چند صباحی مونس شبهای تنهایی و دلتنگی و بهانه ی شکستن بغض دیرینه ام باشد. از اینکه عنوان ایثارگر را یدک می کشم احساس حقارت می کنم و سردی عرق شرم بر پیشانی برایم محسوس می شود. شرمشان باد که جنگ را اسباب تامین منافع مادی و ابزار آبادانی دنیای خود قرار دادند و از رهگذر ایثار قربانیانِ جنگ و خون دل خوردگانِ دفاع مقدس ، برای دنیای خود کیسه دوخته و به وسایل راحتی و آسایش خود و فرزندانشان همت گماشتند و حتی با پایان جنگ نیز با تکیه بر کرسی های قدرت و ثروت، نه تنها در جهت ترویج فرهنگ شهادت و ایثار قدمی بر نداشتند، که در این راه اسباب مزاحمت و ممانعت هم شدند‌. ما را اگر به گوشه چشمی نظر کنند خلوت گزیدگان مقیم سرای دوست عمری به خاک درگه شان بوسه می زنیم آنان که جان و سر بفکندند پای دوست غلامعلی فتحی شوشتر ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎اسدالله سلام و درود بر شما برادر گرامی گلستان یازدهم بسیار عالی و دلنشین و عبرت آموز بود اجرتان با شهدا امید دارم که شهدا هم دست مارا در آن دنیا بگیرند ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎ علی براتی سلام، آقای جهانی مقدم من که از سر گذشت و سرنوشت خانم زهرا پناهی وهمسر شهیدش وفرزند دلبندشان واقعا و از صمیم قلب ناراحت شدم ، آیا از وضعیت امروزی خواهر گرامی پناهی و فرزند عزیزش اطلاعی دارید اگر اطلاع رسانی نمایید ممنون میشم چون این بندگان خدا زندگی پر مرارتی توام با صبر و شکیبایی زیادی داشتن دوست دارم در این خصوص خبرهای خوشی بشنوم. ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎کاویانی درود بر شما و عرض ادب بسیار عالی بود چند وقتی است که با کتاب زندگی کردم لحظه لحظه با خاطراتش خوشحال شدم غمگین شدم و گریستم قبلا فقط جمله معروفش را شنیده بودم الان کاملا اورا می شناسم با مرام خوش مشرب داش مشدی عابد جنگاور دوست داشتنی به معنی کامل کلمه از جمله شیران روز عابدان شب بود. یه جامونده از قافله شهدا .اجرتون با شهدا هیچ کار فرهنگی بهتراز این نمی شود. ╌⊰᯽⊱╌ ▪︎قاسم ظهیری نژاد: سلام واقعا خاطرات زیبایی خانم پناهی را هرشب دنبال کردم .خدا روح بلند شهید علی چیت سازان را متعالی کند هرچند خانم پناهی هم دراین دنیا وهم در اخرت ماجور است وسختی هایی که تحمل کرده همه دارای اجر وثواب میباشد. از جنابعالی نیز کمال تشکر را دارم .ارادتمند‌ ظهیری نژاد از شوش دانیال.ع‌
31.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ای دوکوهه تو بیا با دل من حرف بزن با نوای حاج صادق آهنگران مرثیه‌ای بی نظیر در فراق دوستانی که دیگر نیستند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 ما بسیجی‌‌ ها به این ساندیس‌خورها اقتدا کردیم ..! نمایی که پیش رو دارید، اواخر سال۱۳۶۵ یا اوایل سال۱۳۶۶ و در جبهه‌ی جنوب به ثبت رسیده است. جوانان حاضر در تصویر، از بسیجیان لشکر۱۴ امام‌حسین (ع) هستند. یکی از مجاهدان، در حال نوشیدن آب انگوری با بِرَند شرکت «ساندیس» است. به این ترتیب معلوم می‌ شود که میلیو‌ن‌ها جوانِ سلحشور ایرانی، به سودای نوشیدن «ساندیس» به‌سوی جبهه‌ها سرازیر شدند و آن شگفتی ۸ساله را در تاریخِ این مرز و بوم جاودانه ساختند. اگر این گونه است، زنده باد «ساندیس نوشان بسیجی» و پاینده‌باد شرکت "ساندیس"        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۹ ▪︎حجت الاسلام سید فرج موسوی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 در آن زمان سپاه هنوز آن قدرت و قوت را نداشت. بسیج هم تشکیل نشده بود و ارتش وضعی بهم ریخته ای داشت. لذا غربیها و دشمنان انقلاب حمله را به سرحدات ایران و احتمالا تصرف خوزستان و حتی پیشروی تا قلب ایران را مناسب دانستند. یورش بعثی ها در روز ۳۱ شهریور ماه با بمباران فرودگاهها آغاز گردید. مرزها هم باز بود. اغلب پاسگاهها توسط عده ای ژاندارمرم پیر و با اسلحه سبک نگهداری می شدند که ساعت های اولیه یا کشته شده و یا دست به عقب نشینی زدند. دشمن توانست در همان روزهای اول جنگ تا عمق ۸۰ کیلومتری هم نفوذ کند به طوری که تا ملاشیه و نورد لوله هم رسید. اگر یک گام جلوتر می‌آمد بدون شک اهواز را می گرفت. برادرم آیت الله سید خضر موسوی از مردم تقاضا کرد که به حرکت در امده و در بسیج عشایری ثبت نام نماید در این راستا تعدادی از سران عشایر به دیدن ایشان آمدند و اعلان همبستگی کردند. عشایر درخواست اسلحه برای مصاف با دشمن نمودند، ولی اسلحه مؤثر غیر از برنو و ام یک نبود. منهم به عنوان مبلغ از سوی برادرم گسیل شدم و با بزرگان طوایف به گفتگو پرداختم. خوشبختانه همه افراد عشایر شهرستان اهواز و دیگر مناطق آماده هرگونه همکاری و فداکاری بودند. سیل نیروهای مردمی به بسیج عشایر سرازیر گردید. اولین ضربه کاری علیه نیروهای بعثی توسط مردم و عده ای از بچه های سپاه انجام گرفت و لشکر ۹ ارتش زرهی عراق که برای تصرف اهواز اعزام گردیده بود با حمله نیروهای سپاه اهواز و نیروهای مردمی متلاشی گردید و اهواز از خطر سقوط رهایی یافت. در همه زمینه ها مردم در کنار نیروهای سپاه و ارتش بودند و همگامی آنان در دفاع از اهواز تحسین برانگیز بوده است . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
آن روز بعداز صحبتهای بنده، مرا با خود به دفتر کارش برد و کلی شوخی کرد. گفت: «شیر پیا! شما استاد هس
وقتی به سمت سنگر شهید زال می‌رفتیم، زمین از شدت بارش گلوله‌های توپ دشمن می‌لرزید، انگار که زلزله بود؛ و یک لحظه ایستادن کنار خاکریز ممکن نبود. بعضی از رزمندگان که پای قبضه هایشان ایستاده بودند، با اشاره می‌گفتند، که آنجا نایستیم و به داخل سنگر برویم. ما هم به علت رگبار ادوات دشمن، که مثل باران می‌بارید، سرزده و بی یاالله وارد سنگر شهید زال شدیم. سردار شهید ارسلان گفت مهمان نمی خواهید؟ یکباره صدای ملایمی به مزاح گفت:« لر بارون شدیم»؛ و آن کسی نبود جز سردار شهید حاج حسین خرازی، که با زال شوخی داشت. شهید ارسلان گفت:«حسین من ثابت میکنم که شما هم لر هستی» حاج حسین با لهجه اصفهانی گفت:« چطور؟» شهید زال یوسف پور گفت:« ای دهکردی په تو لر نیستی؟» شهید خرازی: «آخه این سجلدی می‌خواسته بنویسه لر، نوشته دهکردی، اینهم یک شناس من بودست» 👌 خلاصه(شوخی) برادر زال تا من را دید خیلی خوشحال شد و همدیگر را بغل کردیم، و آن محبتهای قبلی را مجددا تداعی کردیم. به شهید ارسلان گفت:« شما از کجا عزیز ناصری را میشناختی؟» شهید ارسلان حبیبی گفت:« ایشان برادر برادرم است و پسر عموی برادرم». شهید ارسلان از سال ۵۴ با برادرم عباس و پسر عمویم محمد طاهر دوست و حتی دست برادری و اخوت داده بودند؛ و به همین دلیل مرا این‌جور معرفی کرد که خیلی قشنگ بود. اینجا بود که شهید خرازی اظهار خوشحالی زیادی کرد و با خنده گفت:« آقا من، هم کمی لرم، و هم کمی اصفهانی، رو من حساب کنید؛ و به این خاطر، من برادر زال را بردم تو تیپ امام حسین که بتواند بقیه همشهریان را جذب کند. یادشان گرامی باد؛ آنها فرماندهان دلاوری بودند؛ هر ۳ نفرشان آسمانی شدند تا هم‌اکنون ما راحت زندگی کنیم. اینجا هم تمام شد و خداحافظی کرده و از هم جدا شدیم. کم‌کم برای عملیات فتح‌المبین آماده می شدیم که دوباره سعادتی پیدا کردم در خط مقدم، مجدداً سردارانِ هم‌تبارم، شهیدان زال و ارسلان را ملاقات کردم که چقدر خسته شده و بی‌خوابی کشیده بودند. در کمتر از بیست دقیقه با هم خوشُ بش و احوالپرسیِ گرمی کردیم و حلالیت طلبیدیم. بعد از مدتی خبر شهادت ارسلان حبیبی را شنیدم؛ آن زمان من هم مجروح شده بودم؛ و از برادر زال هم مدتی بی‌خبر بودم تا عملیات بیت المقدس؛ که باز هم مجدداً افتخار ملاقاتِ ایشان را به عنوان یک فرمانده دلیرِ گردان امام سجاد(ع) از لشکر همیشه پیروز امام حسین (ع) اصفهان در عملیات بیت المقدس و فتح بزرگ خرمشهر، پیدا کردم. سرانجام دوم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در اوج پیروزی در خرمشهر، برادر زال یوسف پور به درجه شهادت نائل گردید. روحش شاد و یادش گرامی باد راوی: عزیز ناصری پیدنی @defae_moghadas
تاریخ تولد:1335 محل تولد:آلیکوه تاریخ شهادت:1360/10/30 محل شهادت:جبهه شوش مسئولیت:فرمانده اطلاعات وعملیات تیپ17علی ابن ابیطالب(ع) @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 جوری رو خودتون کار کنید که اگه گناه کردید گریه‌تون بگیره شهید جهاد مغنیه ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۱۰۴ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 باغها و میادین اطراف ساختمانها مملو از سرباز، درجه دار و افسر بود. در آنجا اتاقهایی وجود داشت که افراد از راه پلکان وارد آنها می شدند. این اتاقها در زیر زمین تعبیه شده بودند و سقفشان بیش از یک متر از سطح زمین ارتفاع نداشت. این اتاقها دارای پناهگاه هایی بودند که فرماندهان ترسو و بزدل یگانها به آن پناه می بردند. یکی از پزشکان تعریف می‌کرد که وارد جمع شده و هیجان زده فریاد کشیده است ای ترسوها چرا سربازان و مجروحان را رها کرده اید و با سرنوشت آنها بازی می‌کنید؟ یعنی ارزش انسانها این قدر در نظر شما تنزل پیدا کرده است؟» و سرهنگها و سرگردها که زمانی با غرور و تکبر قدم برمی داشتند و به درجات نظامی خودشان می‌بالیدند و سربازان را همچون خدم و حشم به خدمت خود در آورده بودند اینک به پناهگاه رو آورده و اهانت یک ستوان را نسبت به خودشان تحمل می‌کردند. برخی از سربازان در میان تلی از زباله دنبال تکه نان بیاتی می‌گشتند تا آن را با آب تمیز کرده و با مقداری پنیر و کره بخورند. من هم گرسنه بودم اما حاضر نبودم چنین کاری انجام بدهم. به نظر آنها انسان از اینکه بگوید تشنه است نباید احساس شرم کند، ولی اینکه بگوید گرسنه است شرم آور است. بسیار تشنه بودم، از یکی از سربازان گردان خواستم آبی برایم فراهم کند. او توانست مقدار آبی کمتر از یک استکان از یک سرباز برایم بگیرد. امروز که به یاد آن خاطره می‌افتم می‌خندم، زیرا فراموش کرده بودم در جایی که ایستاده بودم رودخانه عظیمی جریان داشت. انسان در آن فاصله ده متری شرایط دشوار حتی قدرت تفکرش را هم از دست میدهد. لحظاتی بعد، برخی از افسران گردان سر رسیدند و من خوشحال شدم که حداقل از مسئولیت فرماندهی که ناخواسته به عهده گرفته بودم خلاص خواهم شد. آنها از هول و هراس چهل و هشت ساعت اخیر مضطرب و سردرگم بودند و نمی دانستند چه کنند. در این حال یکی از افسران به اتاقی که سربازان در آن جمع شده بودند، وارد شد و تهدید کرد که آنها را به خاطر ترسو بودنشان توبیخ خواهد کرد! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂