🔻 ستاد گردان / ۱۴
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 با شرایطِ سختی میبایست گردان را پشتیبانی میکردیم. تدارکات کاملی آماده شدهبود. بُعد مسافت دهکیلومتری و صعوبت مسیر، کار را برای ما سخت میکرد. به همین خاطر، از پشتیبانی تیپ، یک دستگاه بیامپی برای پشتیبانی گردان در اختیار ما قرار گرفت تا کار پشتیبانی را انجام دهیم. همان شب عملیّات و بعد از شکسته شدن خط، به همراه رحیم راسخ، بیامپی را پر از مهمّات و آذوقه کردیم تا به نیروها برسانیم. به پیشنهاد او قرار شد علاوه بر بیامپی، یک دستگاه موتورسیکلت را هم به همراه خودمان ببریم. به اتّفاق آقای راسخ، سوار موتور شدیم و در معبر جلو رفتیم و بیامپی دنبال ما میآمد. به نقطهای رسیدیم که امکان جلوتر رفتن برای بیامپی، دیگر وجود نداشت. تصمیم گرفتیم به مقر برگردیم. هنوز هوا تاریک بود که به مقر برگشتیم.
علیرغم عقبنشینی عراقیها و موفّقیتی که گردان برای شکستن خط داشت، نزدیک ظهر، فرماندهی تیپ دستور داد که گردان سریع به عقب برگردد؛ یعنی باید به همان خاکریز اوّل خودمان برمیگشتیم. ظاهراً محورهای جناحین گردان به طور کامل موفّق نبودند و در صورت ماندن ما در مواضع فتح شده، احتمال دور خوردن، توسّط نیروهای عراقی وجود داشت. ضمن این که در محورهای دیگر عملیّات، موفّقیت های بسیار خوبی به دست آمدهبود. این موفّقیتها منجر به پیشروی نیروهای ما به پشت نیروهای عراقی و بستن عقبۀ آنها شدهبود. به عبارتی دیگر، نیروهای عراقی ناگزیر به عقبنشینی از مقابل ما بودند. با این شرایط، فرماندهان تشخیص دادهبودند که همۀ نیروها باید به عقب برگردند. حالا تمام نیروها در آن مسیر طولانی، صعوبت راه و در روشنی هوا باید به عقب برمیگشتند و این در حالی بود که نیروهای عراقی در منطقه حضور داشتند و احتمال درگیری وجود داشت. امکان انتقال شهدا بسیار سخت بود، ولی با زحمت بسیار زیاد، خیلی از مجروحین به عقب منتقل شدند. تنها دو نفر از مجروحین که در معرض دید بچّهها نبودند، مثل تورج کریمی جا ماندند و متأسفانه اسیر عراقیها شدند. شدّت خستگی و صعوبت مسیر باعث شدهبود که در حین عقبنشینی، بسیاری از نیروها تجهیزات خود را در طول مسیر رها کنند.
بعد از دستور عقب نشینی، تا ساعت دو بعدازظهر، نیروها کمکم به خاکریز اوّل رسیدند. مسیر حرکت نیروها از بین تپهها بود و این مسیر، امکان برگشت آنها را به عقب آسانتر میکرد. وضعیّت روحی و روانی نیروها خوب نبود. چند نفر از شهدا در عمق دشمن جا ماندهبودند. افرادی مثل شهید عظیم عموری و شهید محمّدمهدی بلک و چند نفر دیگر. همه با خستگی و به صورت پراکنده به عقب برمیگشتند. صحنۀ برگشت نیروها، صحنۀ خوبی نبود. آن روز هرکس به خاکریز خودمان می رسید، بلافاصله پشت آن دراز میکشید و از شدّت خستگی به خواب میرفت. هیچکس حال حرف زدن نداشت. بعضی از بچّهها که ماندهبودند تا زخمیها را کمک کنند، با تأخیر رسیدند. این احساسِ عدم موفّقیت، فضای خوبی ایجاد نمیکرد. فکر میکنم یک روز پس از عقبنشینی سعید درفشان، در حالی که سوار بر موتور بود، بر اثر اصابت ترکش گلولۀ توپ به پیشانیاش، به شهادت رسید.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نگین پیشانی
«شهید سعید درفشان»
راوی: حاج صادق آهنگران
┄═❁๑❁═┄
سعید درفشان از دوستان نزدیک من و از بچه های مسجد جزایری بود. تمامی بچه ها به خاطر ایمان، معنویت، اعتقاد و شجاعتی که داشت، به شدت به او احترام می گذاشتند. او حقیقتا جوانی دوست داشتنی بود و در جنگ، شجاعت های بسیاری از خود نشان داده بود.
شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. در حین صحبت، دیدم. یک فشنگ دستش گرفته و با آن بازی می کند. بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جاییکه پیشونی را روی مهر میگذاری»
و با حسرت گفت: «چه کیفی داره!»
عملیات فتح المبین آغاز شد. سعید به همراه حمید رمضانی، برای سرکشی به یکی از محورها رفته بود. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهد شهادت را چشید.
وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود. تیر به سجدهگاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#شهید
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
38.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 شما شهادت خواستید....
نوش جونتون
ما هر چه او خواست خواستیم..
سکانسی زیبا از فیلم"خدا حافظ رفیق"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #سکانس
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رحلت امام
و جانشینی رهبر معظم انقلاب
محسن جام بزرگی
┄═❁๑❁═┄
🔻بعضی فکر می کردند انقلاب تمام شده است!
با رحلت امام، بچه ها دلگیر و ناراحت بودند. تعداد اندکی هم که ماهیت انقلاب اسلامی را درست نمی شناختند احساس می کردند انقلاب به پایان خط خود رسیده است و نگران بودند.
در همان روزها به یکی از همین برادرانِ کم آورده گفتم: نگو برادر! یک بقال وقتی شاگردش را جواب می کند، یک نفر جدید می آورد مگر می شود کشور بی رهبری بماند؟ اگر امام رحلت کرده اند، خدای امام زنده است. مگر روح مطهر ائمه ناظر و نگهبان ما نیستند؟ این چند سال چه طور خدا به ما عنایت داشته، بعد از این هم خواهد داشت. ما صاحب داریم، این هم یک امتحان دیگر است. ما نباید کم بیاوریم! شب که در اخبار شنیدیم آقای خامنه ای به عنوان رهبر معرفی شدند، روحیه ها برگشت.
🔻رهبری حل شد بقیه مسایل هم حل می شود
احساس من این بود که عراقی ها که بارها هرج و مرج و کودتا را در عراق تجربه کرده بودند، باور نمی کردند به این سرعت جانشین امام معرفی گردد. البته سئوال های فراوانی در ذهن ها بود که در آن اوضاع جوابی برایش نداشتیم، ولی ملالی نبود موضوع اصلی که رهبری بود حل شده بود بقیه مسایل هم حل می شد، هر چه بود سایه پر نور آقا سیدعلی، ناامیدی ها را به امید تبدیل کرد و ما باید منتظر خبرهای خوش دیگر می ماندیم.
رحلت امام برامون خیلی تلخ بود چنان که گاهی عراقی ها به ما دلگرمی می دادند!
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات:
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۵۱
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
آن شب محمد جهان آرا صدایم کرد گفت: «شرایط خانواده های بچه ها در شهرستانها و اردوگاهها خوب نیست. در استانداری با محمد فروزنده تصمیم گرفتیم به شما مأموریت بدهیم بروی به وضع آنها رسیدگی کنی.»
اول فکر کردم چون مجروح هستم با این حیله میخواهد مرا از جبهه دور کند. مخالفت کردم، بحثمان شد. در تاریکی، زیر نور فانوس نشسته بودیم و تا دیر وقت با هم کلنجار رفتیم. نیروهای قدیمی نگران خانوادهایشان بودند. بعضی هنوز خبر نداشتند خانواده شان در کدام شهر و اردوگاه هستند. عده ای به اصفهان، تبریز، شیراز و جاهای دیگر می رفتند. وضعیت خانوادهایشان را میدیدند و ناراحت میشدند. به محمد جهان آرا میگفتند شرایط خانواده ما وخیم است. از نظر غذا، پتو، چراغ و دیگر مایحتاج در مضیقه اند. روز به روز تعداد این افراد زیاد شده بود. محمد ابتدا میگفت ماهیت کار اداری پرسنلی ات ایجاب میکند که دنبال خانواده ها بروی و سرکشی کنی. وقتی دید زیر بار نمی روم، گفت: ثواب کمک به آوارگان کمتر از جنگیدن نیست! آنها پدر و مادرهای بچه هایی هستند که در جبهه می جنگند. اگر به خانواده آنها رسیدگی نشود، بچه ها از جبهه بر می گردند.»
در نهایت به شوخی جدی گفت: «به تو دستور میدهم!»
قبول کردم. محمد معمولا اغنایی صحبت میکرد. هیچگاه ابتدا دستور نمی داد مگر اینکه مجبور میشد. محمد همان جا سویچ تویوتای آبی رنگی را که زیر پایش بود داد و گفت: «با این ماشین برو.» فردای آن شب راهی استانداری شدم. به محمد فروزنده گفتم: «آقای جهان آرا گفته خدمت شما برسم. مرا توجیه کنید. بفرمایید چه کار باید کنم؟» ایشان کمی درباره شرایط جنگ زده ها صحبت کرد و گفت: «از اهواز که بیرون می روی در مسیرت هرجا اردوگاهی دیدی می ایستی وضعیتشان را می بینی، با من تماس میگیری و کمبودهایشان را گزارش
میدهی که از طریق وزارت کشور به وضعیتشان رسیدگی شود. یادداشتی نوشت، گفت: «برو حسابداری یک میلیون تومان بگیر. حسابدار پرسید آقا پولها را با چی میخواهی ببری؟» گفتم: چیزی ندارم» گفت: «برو، یک ساک بخر بیاور.» گفتم: «الآن مغازه ای باز نیست.»
بنده خدا رفت ساک شخصی خودش را آورد و داد. ساک چرمی قهوه ای رنگی بود. یک میلیون تومان پول زیادی بود. آن موقع اسکناس ده تومانی، حتی پنج تومانی چاپ میشد. یک میلیون تومان پول نقد را توی ساک جا دادم و به طرف شیراز حرکت کردم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
در روزهای نخست از جنگ، هنوز کسی تصوری از آینده جنگ نداشت و البته کمتر کسی هم بود که فکر کند این جنگ، 8 سال به درازا می انجامد. اهالی شهرهای جنگزده، اگر آشنایی در شهرهای مجاور داشتند، آن ها پناه می بردند، در غیر این صورت در معبر شهرها و دشت های خارج از شهر، به صورت دلخراشی آواره می شدند.با گذشت چند هفته از جنگ و کمرنگ شدن افقهای آتش بس،"هلال احمر" دست به کار شد و اردوگاه هایی موقتی برای اسکان جنگزدگان مهیا کرد.این اردوگاهها فضایی غمبار و نامناسب داشتند و هیچ کس هم تصور نمی کرد به مدت طولانی مورد استفاده قرار بگیرند و البته با طولانی شدن جنگ، تمامی این آوارگان به شهرهای مجاور انتقال داده شدند و این قبیل اردوگاه ها جمع آوری شدند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
19.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 صحنه های بی بدیل
از عملیات بزرگ فتح المبین
فروردین ۱۳۶۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #عملیات_فتحالمبین
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۵
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در شب اوّل عملیّات، از چند محور به نیروهای عراقی حمله شدهبود. علاوه بر محور ما، یگانهای دیگر سپاه هم از محورهای دیگر وارد عمل شدهبودند. با توجّه به موفّقیت یگانهایی که عقبۀ نیروهای عراقی را فتح کردهبودند، نیروهای عراقی راهی جز عقبنشینی از مقابل محور ما نداشتند. شاید در برنامهریزیِ عملیّات، اهداف محورهای دیگر به شکلی تعریف شدهبود که اگر در یک محور مشکلی بوجود آمد، محورهای دیگر بتوانند مأموریّت خودشان را مطمئنتر انجام بدهند. وجود ما در این محور، این امکان را از دشمن گرفتهبود که نیروهایش را از این منطقه به جبهههای دیگری ببرد. پس از چند روز درگیری در دو جناح، نیروهای عراقی در شرایطی قرار گرفتهبودند که اگر از جلوِ ما عقبنشینی نمیکردند، مطمئنّاً از دو طرف، قیچی میشدند و از پشت، ضربه میخوردند. لذا آنها برای جلوگیری از قرار گرفتن در محاصره [کامل]، همۀ نیروهایشان را عقب کشاندند.
فردای روز عقب نشینی، نزدیک غروب بود که از طرف فرماندهی تیپ اعلان کردند، نیروهای گردان را سریع جلو بکشید. در زمان بسیار کوتاهی همۀ گردان برای حرکت آماده شد. میبایست از همان مسیر شب اوّل عملیّات، حرکت میکردیم. هنوز وضعیّت عقبنشینی دشمن مشخّص نبود. منطقه، تپهماهوری بود و امکان داشت بعضی از نیروهای عراقی هنوز بین تپهها ماندهباشند. باید از عقبنشینی عراقیها مطمئن میشدیم و منطقه پاکسازی میشد. البتّه نیروهای اطّلاعات عملیّاتِ تیپ، زودتر از ما رفته و تقریباً مطمئن بودند که عراقیها عقب نشستهاند. ولی نیروها با این آمادگی که ممکن است در طول مسیر باز نیرویی از دشمن باقی ماندهباشد، به صورت عملیّاتی، با اسلحه و تجهیزات و با حفظ تأمین، جلو رفتند. باید از جناحین و اطراف هم مراقبت میکردند تا در کمین و تلۀ دشمن قرار نگیرند. مقرر شدهبود که این پیشروی تا نقطۀ سایت هوایی ادامه دادهشود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
#گزیده_کتاب
«عصرهای کریسکان»
┄═❁❁═┄
با پررویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه. همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد. تمام اثاثیه منزل را بهم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد. عکس سعید و بچههای سپاه را درآورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم. گفتم: «اگه تو نظامی هستی چطور بدون مجوز وارد منزل من شدی؟ لعنت به اون دولت و نظامی که مأمورانش بدون مجوز وارد خونه مردم بشن. الان زنگ میزنم سپاه تا ببینم با چه مجوزی وارد خونه یه زن نامحرم شدی.»
کلی به نظام و سپاه و ارتش و مملکت بد و بیراه گفتم. باورش شد طرفدار نظام نیستم. خندهاش گرفت و گفت: «بابا شما که از خودمانین. ضد انقلابین!»
در این موقع سفره پهن بود و مختصر نان و ماستی داشتیم. سقف خانه چکه میکرد و سطل و کاسه و بشقاب روی فرشها چیده بودم تا آبها جمع شود. شُرشُر روی فرشها آب میچکید. همین که اوضاع آشفته ما را دید، خندید و گفت: «بابا شما اگه طرفدار دولت بودین که این وضعتان نبود.»
پشیمان شد و رفت. از طرف حزب دموکرات آمده بود وضع ما را بررسی کند و ببیند چه امکاناتی داریم و آیا عکس مسئولین نظام را به دیوار خانهمان نصب کردهایم یا اسلحه و وسایل دولتی در خانهمان پیدا میشود، وابسته به نظام هستیم یا نه.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#عصرهای_کریسکان
خاطرات امیر سعیدزاده از رزمندگان جنگ
نوشته:کیانوش گلزار راغب
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رمضان
در اسارت / سال ۱۳۶۰
علی علیدوست قزوینی
┄═❁๑❁═┄
🔻 اسم نویسی برای روزه گرفتن
چند روز قبل از ماه مبارک، عراقی ها اعلام کردند کسانی که می خواهند روزه بگیرند اسم بنویسند. بخاطر افطاری و سحری بعضی ها نظرشان بود که ثبت نام نکنیم شاید بخواهند از این اردوگاه ببرند ولی بعضی ها گفتند ما به تکلیف مان عمل می کنیم هرچه پیش آمد خوش آمد و اسم نوشتند.
🔻رفتار عراقی ها با روزه داران خوب بود
هر اردوگاهی قصه خودش را دارد نمیشه مقایسه کرد اما در اردوگاه ما در روز اول ماه مبارک با سوت عراقی ها وسط اردوگاه جمع شدیم و فرمانده عراقی گفت: امروز اول ماه رمضان است آنهایی که می خواهند روزه بگیرند بیایند یک طرف و آنهایی که روزه نمی گیرند یک طرف دیگر و دو صف شدیم روزه گیرها چهار اسایشگاه شدیم و یک طرف اردوگاه و بقیه هم یک طرف و بعد طبق لیست، آسایشگاه ها شکل گرفت. برخلاف شایعات، دلهره و نگرانی که عده ای راه انداخته بودند رفتار عراقی ها با روزه داران خوب بود.
🔻غذای گرم می دادند
موقع افطار و سحر درها را باز می کردند و غذای گرم می دادند. هر روز هنگام افطار شوربا ( آش یا سوپ عراقی) می دادند و سحر هم برنج می دادند. البته غذا از نظر کمی و کیفی مناسب ماه رمضان نبود و ما نه افطار نه سحر سیر نمی شدیم .
🔻آب سرد نداشتیم و گرما اذیت می کرد
روزهای طولانی تیر ماه و هوای گرم و نبود آب خنک کار را خیلی سخت کرده بود البته در طول ۲۴ ساعت، یک وعده، چایی می دادند ولی درست یادم نیست هنگام افطار می دادند یا سحر.
🔻راه حل ابتکاری برای آب سرد
چیز دیگری هم نبود، چند روز که گذشت فکری برای آب شد هر گروه غذایی یک حلب روغن ۱۷ کیلوبی از آشپز خانه گرفتند البته به تدریج و به نوبت دور حلب های روغن را گونی کشیدند صبح که در باز می شد این حلب ها را پر آب می کردند و در سایه قرار می دادند و گونی اطراف آنرا خیس می کردند، نسیم می زد و تا آمار عصر این آب داخل حلب کمی خنک می شد تا افطار بعد از شانزده، هفده ساعت تشنگی نفری یه لیوان آب بخورند این وضعیت غذای ماها بود.
🔻اوضاع معنوی جدیدی شکل گرفته بود
از نظر معنوی عبادی، اوضاع خیلی خوب بود ولی یک جو معنوی دیگر بصورت فکر متحد شکل گرفته بود و این برای اولین بار بود که این جو بوجود آمده بود و همه بدنبال این بودند که از این فرصت پیش آمده نهایت استفاده را بکنند.
🔻نماز جماعت ممنوع بود
اولین کاری که شروع کردیم این بود که نمازها را همه با هم می خواندیم، البته نماز جماعت ممنوع بود ولی ما همگی نمازمان را همزمان شروع می کردیم و تعقیبات را هم یک نفر بلند می خواند و بعد همگی دعای قبل از افطار و دعاهای دسته جمعی و ربنا رو با رعایت مسائل امنیتی می خواندیم.
🔻ختم قرآن داشتیم
در طی روزهای ماه رمضان هم ختم های قرآن فردی، گروهی و بعضی از کلاس ها مثل احکام، آموزش قرآن و ترجمه قرآن را شروع کردیم و در شب های جمعه هم دعای کمیل می خواندیم و در شب های قدر مراسم احیاء اجرا کردیم و قرآن بهسرگرفتیم و در آخر نماز عید فطر هم، بهذهنم میاد که نماز عید را به جماعت خواندیم و مشکلی هم پیش نیامد.
🔻رسیدن مفاتیح الجنان در ساعت طلایی
لازم به ذکر است یکی از خانواده ها (۱) هنگام اسارت یک جلد کتاب مفاتیح الجنان همراه داشتند که آن را با خودشان آورده بودند و این مفاتیح در واقع در ساعت طلایی بدست ما رسید و این کتاب بابرکت بداد ما رسید و تمام دعاها از روی آن نوشته شد. یکی دو شب نیز آن کتاب نزد من بود. خلاصه ماه رمضان خیلی پر برکت و بیاد ماندنی بود.
➖➖➖➖➖
▪️توضیحات
(۱ ) عراقی ها حدود چهل نفر پیرمرد، پیرزن و چند کودک را از جاده ها و شهرها ربوده و اسیر كرده بودند که اینها خانواده بودند و در یک آسایشگاه جا داده بودند.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۵۲
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سال ۱۳۵۹ رو به پایان بود. در شیراز خانواده ام از خانه مستأجری، به یک خوابگاه دانشجویی در خیابان زند رفته بودند. این خوابگاه تبدیل به خوابگاه جنگ زده ها شده بود. بیشتر خانواده نیروهای سپاه آبادان، سپاه اهواز و سپاه خرمشهر را در آن ساختمان جا داده بودند. خانواده ما همگی در یک آپارتمان سه خوابه زندگی میکردند؛ یک اتاق برای پدر، مادر و خانواده یکی از خواهرهایم یک اتاق در اختیار خانواده غلامرضا و در اتاق دیگر خانواده خواهر دیگرم اقامت داشتند. خوبی اش این بود که همه محرم بودند. سپاه به هر کدام از خانواده ها پنج پتو و یک چراغ نفتی داده بود. همان آقای رهنما که یک بار در سپاه با او بگومگو کرده بودم، خانواده ام را شناخته و به یکی از خانمهایی که داوطلبانه به جنگ زده ها کمک میکرد نشانی یک ساختمان شیک و لوکس مصادره ای را داده و گفته بود خانواده نورانی را به آنجا ببر اگر خوششان آمد، همانجا مستقر شوند. خانه در محله ای به اسم تپه تلویزیون قرار داشت که منطقه گران قیمت شیراز بود. پدر و مادرم برای دیدن ساختمان میروند و با ساختمانی مجلل و مجهز مواجه میشوند.
پدرم می پرسد این خانه مال کیست؟ دختر خانم می گوید این خانه مصادره ای است. پدرم میگوید مصادره ای یعنی مال کسی بوده؟ میگوید آره دادگاه مصادره کرده. پدرم میگوید نمی خواهم. هر چه آن خانم اصرار میکند، میگوید اینجا نمی توانم نماز بخوانم. آن دختر خانم که سرسختی پدرم را میبیند به مادرم میگوید حاج خانم این خانه یک میلیارد قیمت دارد مادرم نگاهی به او میکند و می گوید والله میلیون را شنیده ام میلیارد به گوشم نخورده. به مادرم میگوید اگر خانه را بگیرید از طریق دادگاه انقلاب به نامتان می شود. مادرم می گوید و الله، هر چه حاج آقا بگوید پدرم میگوید در همان خوابگاه یا خانه اجاره ای مینشینم ولی به خانه مصادره ای نمی روم. جنگ زده ها در شیراز شرایط مختلفی داشتند. عده ای به خانه هایاقوام و دوستانشان رفته بودند بعضی ها ساختمانهای خالی و نیمه کاره را تصرف کردند. عده ای هم در صحن شاه چراغ اتراق کرده بودند و با وسایلی که همراه داشتند در آنجا زندگی میکردند. آنها بعضاً دختر و پسر جوان داشتند. شاه چراغ محل آمدوشد جوانهای شیراز هم بود. مسائلی که بین جوانها میگذشت گاه منجر به نزاع بین خودشان یا بین خانواده های جنگ زده و شیرازیها میشد. وضع نابسامان در شاه چراغ آن قدر بالا گرفت. آتش نشانی زیر وسایلشان آب میگیرد. جنگ زده ها به خیابانها میریزند شعار میدهند و دوباره در شاه چراغ جمع میشوند. عده ای از جنگ زده ها در جریان درگیری با پلیس زخمی و دستگیر شدند. زمانی که به شیراز رفتم، سپاه شیراز وارد این قضیه شده بود. پس از پرس وجو برای یافتن خانواده های بچه های سپاه، آنها را در اماکن مختلف پیدا کردم. بینشان خانواده های جنگ زده دیگری هم بودند. باید به همه آنها کمک میکردم، به طور معمول به هر نفر دو هزار تومان و به بعضیها که وضع بدتری داشتند سه هزار تومان میدادم. به ندرت، برای خانواده عیالوار در شرایط بحرانی پنج هزار تومان در نظر می گرفتم. بعضی ها دعا می کردند. بعضی ها را که تشخیص می دادم وضعشان خوب است و از جایی حقوق می گیرند، چیزی نمی دادم. این افراد فحش میدادند و میگفتند شماها پارتی بازی میکنید، حواستان به مردم نیست. به جنگ زده های دیگر. که مشکل داشتند کمک هم می کردم؛ اما اولویتم خانواده های سپاه بود. میگفتند در فلان خوابگاه خانواده های سه نفر از بچه های سپاه هستند. میرفتم سراغشان میدیدم پیرزن و پیرمردی هم آنجا هستند و کسی را ندارند. میدیدم خانواده عیالواری چند بچه کوچک دارند و پتویشان کم است یا به کسی بر می خوردم که میخواست کار کند سرمایه اندکی میدادم که یک دست فروشی راه بیندازد. کمک ها فقط پرداخت پول نبود، جاهایی نیاز به معرفی نامه از استانداری داشتند دورمان حلقه می زدند؛ بعضی ها دعا میکردند و بعضی ها نه.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزیزم..
نفسم...
امیدم...
همه کسام.. پهلون رشیدم
حاج مهدی رسولی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #رمضان
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۶
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در همان شب، گردان بدون درگیری، تمام مسیر را طی کرد. عراقیها شاید حدود سی کیلومتر از مواضع خودشان عقب نشستهبودند. نیروهای ما بعد از رسیدن به مواضع عراقیها، بقیۀ راه را میبایست با ماشین تا نقطۀ مرزی و ارتفاعات سایت پیش میرفتند. تعدادی خودرو از پشتیبانی تیپ تهیه شد و تمام نیروهای گردان را تا موقعیّت [سایت] جلو بردند. آن شب تا صبح، تمام نیروها در اطراف منطقۀ سایت مستقر شدند. در آن جا نیروهای زیادی از یگانهای مختلف به منطقۀ سایت رسیدهبودند. یگانها آرایش درستی در منطقه نداشتند و عمدتاً بهصورت متمرکز در منطقه قرار گرفتهبودند. کسی انتظار نداشت شب را آن جا بخوابد. عراقیها تازه به عقب رفتهبودند و هر لحظه احتمال حملۀ مجدّد آنها دادهمیشد. بالأخره سنگری برای استقرار نیاز بود. آن شب هم هوا بسیار سرد بود و این در حالی بود که آتش هم نباید روشن میکردیم. نیروهای گردان، شب اوّل را با وجود سرمای بسیار زیاد، در سایت موشکی گذراندند. تعدادی از بچّهها چادر برزنتی ماشینِ آیفای عراقی را که پر از خاک و روغن بود، پیدا کردند و روی خودشان کشیدند تا از سرمای آن شب در امان باشند.
صبح روز بعد، تمرکز عجیبی از نیروها در منطقۀ سایت دیدهمیشد. جمعیّت را که میدیدیم، باورمان نمیشد این قدر نیرو در منطقۀ عملیّاتی آمدهباشد. بسیاری از یگانها که در آزادسازی منطقه شرکت داشتند، خودشان را به سایت رسانده و تدارکات زیادی آوردهبودند. مشکل مهمّات نداشتیم و در سنگرهای عراقی فراوان یافت میشد. فردای آن روز هم موادّ غذایی و امکانات به مقدار زیادی به منطقه آوردند. صبح، هوا فوقالعاده آفتابی و صاف بود و مه رقیقی همۀ منطقه را فرا گرفتهبود. سایت موشکی، در یک نقطۀ مرتفع و سوقالجیشی قرار داشت که از آنجا وسعت منطقۀ آزادشده را به خوبی میدیدیم. طبیعت زیبای بهاری در مناطق آزادشده و خوشحالیِ موفّقیت بهدستآمده، شور و شعف خاصی را بین نیروها ایجاد کردهبود و همه به شکلی ابراز خوشحالی میکردند. نیروهای گردان هم تا قبل از ظهر، در نزدیکی سایت که مقرّ یکی از توپخانههای عراقیها به نظر میرسید، مستقر شدند. این مقر، تقریباً بر منطقه اِشراف داشت و از آنجا کلّ منطقه دیدهمیشد. وقتی از بالا به منطقۀ آزادشده نگاه میکردیم، یک دشت بسیار بزرگی تا عمق مواضع عراقیها را میدیدیم. عراق تا خطّ مرزی کاملاً عقب رفتهبود. مواضع عراقیها اصلاً دیده نمیشد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ﷽ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ
قطعاً مؤمنان رستگار شدند
همان كسانیكه در نمازشان خشوع دارند
ای به آيين پاك آيينه
ساده و بیريا و بیكينه
اين همه روشنی، مگر داری
جای دل آفتاب در سينه
ازدحامت حضور بيداری است
در صفوف نماز آدينه
دستهايت كليد معبد عشق
با خدا آشنای ديرينه
آرمان بلند شعر من است
درك آن دستهای پر پينه
آشنا كن مرا به آيينت
ای آئينه، آی آئينه !
مومنون - آیه ۱و۲
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#فاطمه_راكعی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
17.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 خواب روزهدار
┄═❁๑❁═┄
.. اگر در ماه مبارك رمضان، خواب روزهدار عبادت است، در جبههها نیز اینچنین است ؛ خواب مجاهدی كه از عهده انجام وظیفه خویش در راه خدا بهتمامی بر آمده ، و اكنون بعد از شبی پرحادثه ، بر خاك جبهه به خواب رفته است.
مقصد ما در انتهای این كانالهایی است كه توسط دشمن برای مقابله با سپاه اسلام حفر شده است. می دانیم شما هم به یاد این شعر افتادهاید كه : عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. با وجود این كانالها دیگر برای ما نیازی به حفر سنگر وجود ندارد.
قطعهای خاطره انگیز
برای بچههای جبههای❣
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #روایت_فتح
#نماهنگ #آوینی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش شهید
محمدرضا حقیقی جوان بخیر !
همان جوان خوش قد و بالایی که تبسم حتی در قبر هم اجاره نشین گوشه لبهایش بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#پاتک_به_واژهها
#یادش_بخیر
#شهید
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رمضان
در اسارت
دی ماه ۶۵
عسکر قاسمی
┄═❁๑❁═┄
🔻 سرانجام ماه رمضان شروع شد و همه بچهها بدون توجه به عواقب احتمالی آن، شروع به روزه گرفت کردند، سربازان عراقی هم طبق روال گذشته، صبحانه ناهار و شام را در همان ساعتهای قبلی به اسیران تحویل میدادند.
🔻چند روزی گذشت. یک روز یکی از نگهبانهای عراقی به نام امجد که تا حدی مذهبی بود به آسایشگاه ما آمد، برای ما سخنرانی کرد و ما را موعظه کرد گفت:
شما اسیران ایرانی مگر مسلمان نیستید و ادعای مسلمانی نمیکنید، پس چرا روزه نمیگیرید؟ شما کافر هستید، کسی که دستورات اسلام را اجرا نکند مسلمان نیست و کافر است، شما ایرانیها ثابت کردید که مجوس هستید!
البته امجد خودش بهتر از ما میدانست که نظام صدام با اعمال مذهبی زیاد موافق نبود. ولی چه قصدی داشت که این حرفها را زد الله اعلم.
🔻 یکی از اسیران بلند شد و گفت: سیدی! ما همگی روزه هستیم, مجبوریم صبحانه و ناهار خود را نگهداریم برای افطار و سحر، بعد غذای خود را به امجد نشان داد و گفت: قربان! ما مسلمان هستیم و دستورات اسلام را انجام میدهیم.
بعد از این صحبت، «امجد» خیلی ناراحت شد و گفت: چرا شما سحر بیدار نمیشوید و سحری نمیخورید؟
او خبر نداشت که اسرا، سحری خود را در حالی صرف میکنند که خود را زیر پتو پنهان کرده تا از دید نگهبانان عراقی در امان باشند.
🔻 چند روز گذشت، روز دهم ماه رمضان فرا رسید، یک مرتبه دیدیم نگهبان عراقی آمد و دستور داد که همه ما با کل وسایل از آسایشگاه خارج شویم و ۵ نفر ۵ نفر پشت سر همدیگر، روی پا نشسته و سر را روی زانو قرار دهید.
بعد از آن شروع به تفتیش کردند. تفتیش به این صورت بود که باید اول لخت میشدی و کل لباس خود را به جز یک شورت ییرون میآوردی و کل وسایل داخل کوله پشتی را بیرون میریختی و بعد دانه دانه آنها را داخل کیف انفرادی یا کوله پشتی میگذاشتی.
زمانی حدوداً چند دقیقه صرف اینکار شد. در این مدت چند سرباز عراقی با کابلهایی که از جنس کابلهای برق به صورت سه تایی بود و با هم بافته بودند شروع به زدن بر روی بدن ما کردند به طوری که هر کسی توانایی ایستادگی در برابر آن را نداشت. کل بدنش پر از زخم و کبودی میشد. خلاصه همه ما یکی یکی نوبتمان شد و این جریان هم تمام شد.
🔻 وقتی داخل آسایشگاه آمدیم یکی از بچهها که کم سن و سالتر و جثه ضعیفتری داشت، بدون اینکه خراشی برداشته باشد یا کتکی خورده باشد ایستاده بود. اسم او «ابوالقاسم محرابی» از بچههای خوب خوزستان بود. او تعریف میکرد: من آخرین نفر بودم که باید تنبیه میشدم و خیلی میترسیدم، هرکدام از شماها که زیر کابل میرفتید من شکنجه روحی زیادی را متحمل میشدم و بیشتر میترسیدم.
🔻 در این بین، در دل خودم آیةالکرسی را قرائت کردم، میدانستم که آیةالکرسی خواص زیادی دارد از جمله معجزات آن محافظت در برابر دشمنان میباشد.
باور کنید هنوز آیةالکرسی تمام نشده بود که نوبت من شد. ناگهان افسر عراقی از دو نگهبانها را صدا زد که زود بیایید کارتان دارم. نگهبانها هم سریعا به طرف افسر عراقی دویدند، من هم از این فرصت استفاده کردم وارد آسایشگاه شدم از آن تنبیه نجات پیدا کردم.
هدیه به روح مطهر شهدای غریب اسارت کسانی که سالها بعد پیکر مطهرشان به وطن اسلامی بازگشت صلوات
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂