eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۲۲ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 در کردستان 🔘 بالاتر از قرارگاه شهید خضرایی زیر ارتفاع گامو چشمه ای با آب سرد و شیرین و گوارا روان بود. به این چشمه چشمه امام زمان(عج) می‌گفتند. داستان این بود که یکی از بچه ها سر این چشمه می آید تا آب بنوشد. یکی دیگر از بچه ها به او می‌گوید: از این چشمه آب ننوش. هر کسی از این چشمه آب نوشیده، شهید شده. اولی به دومی گفته بود که این چشمه چشمه امام زمان(عج) است. هر کس که آب میخورد کمی جلوتر از چشمه گلوله توپ فرود می آید و او را به شهادت می‌رساند. البته دومی که آب نخورده بود، زنده می‌ماند. بعدها آهسته آهسته رزمندگان باورشان شده بود که آب آن چشمه آب شهادت است. وقتی من رفتم آب بخورم، بچه ها گفتند: حاج آقا، نخور از این آب هر کس از این آب خورده، شهید شده. آب به این سردی و گوارایی شاید سرنخی از آب کوثر‌باشد. گفتم: مطمئن باشید که من شهید نمی‌شوم چون سرسخت هستم. 🔘 اواسط آذر ماه بود که به منطقه ماووت رفتیم. قرارگاه ما زیر نظر قرارگاه نجف عمل می‌کرد. آقای شوشتری فرمانده قرارگاه و آقای کیانی جانشین او بود. کار کردن در آن منطقه واقعاً دشوار بود. علـى الخصوص شناسایی منطقه که بسیار سخت شد.ِ قبل از آن در همین منطقه قرارگاه داشتیم. همه چیزمان هم آنجا بود فقط نصف امکانات مان را برده بودیم. برای همین، نقل و انتقال ما از سردشت به آنجا کار سختی نبود. برای شناسایی، باید به طور مستقیم از رودخانه چومان عبور می‌کردیم. بچه های اطلاعات در قالب اکیپ‌های سه، چهار و پنج نفره به شناسایی می رفتند. مثلاً اگر سه نفر بودند یک تخریبچی و دو نفر اطلاعاتی با هم می‌رفتند. همیشه این نزاع بود که بچه‌های تخریب چی مدعی بودند باید تعدادشان در اکیپ بیشتر باشد، اما بچه های اطلاعات معتقد بودند که اگر تعداد افراد بالا برود، کار کردن مشکل می شود. 🔘 شناسایی ها به جای خوبی نرسید چون موانع زیادی بر سر راه بود و ما نمی توانستیم پشت خطوط دشمن را شناسایی کنیم، تا این که تصمیم گرفته شد یک شناسایی از پشت خطوط دشمن صورت بگیرد. یعنی از جلوی ارتفاعات تالش با بچه های قرارگاه رمضان عبور کنیم و به روی ارتفاعات آسوس برویم و از آن طرف هم به پشت ارتفاع گردرش برویم و شناسایی را کامل کنیم. اکیپ تشکیل شد. از بچه های اطلاعات دو نفر و از عملیات هم آقای امامی بودند. 🔘 یک بار هم آقای شوشتری و آقای قاآنی با یکی دو تا از بچه های قرارگاه رمضان به پشت ارتفاعات گوجار رفتند تا پشت گردرش را شناسایی بکنند. این کار دو روز طول کشید. وقتی که برگشتند، آقای قاآنی توضیح داد که بین ارتفاع آسوس و ارتفاع گوجار جاده آسفالته نسبتاً خوبی کشیده شده است. این جاده سدی را که بین قلعه دیزه و کرکوک است، به جاده شهرک ماووت و سلیمانیه وصل می‌کند. ایشان گفت که اگر بتوانیم گوجار را تصرف کنیم و جاده کمربندی را بگیریم ارتباط شمال و جنوب ارتش عراق قطع می‌شود. 🔘 کرکوک برای ما در این عملیات هدف بود. چون منطقه مهم اقتصادی عراق بود عراق از بصره نمی‌توانست نفت صادر کند ولی از کرکوک مرتب نفت صادر می‌کرد. این را برای آنهایی می‌گویم که بعدها می‌پرسیدند چرا اینها برای عبور از قله ها، آنقدر تلاش کردند. بعد از این که شناسایی صورت گرفت از ارتفاع ژاژیله پایین آمدیم و یک پل بر روی رودخانه چومان مصطفی احداث کردیم. پل پر زحمتی بود. از کف رودخانه کیسه های شن را چیدیم و بالا آوردیم. بعد هم روی آنها تخته انداختیم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۰ مهر ۱۴۰۳
🌺 ولادت امام حسن عسکری علیه‌السلام به پیشگاه امام عصر عج و بر شیعیان و عاشقان ولایت فرخنده و مبارک باد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۰ مهر ۱۴۰۳
🍂 پیرمردان با روحیه! جبهه به شما نیاز داشت حضورتان قوت قلب بود برایِ جوان‌ها...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (عموحسن) کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۱ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ مهر ۱۴۰۳
گزارش به خاک هویزه ۱۴ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 در میان گروهی از عراقی ها که داخل ساختمان بودند، سیزده نفرشان مجروح و زخمی بودند. ظاهراً بر اثر انفجار نارنجکی که داخل فرمانداری انداخته بودم آنها زخمی شده بودند. حال یکی از سربازان دشمن خراب بود و ترکش نارنجک آش و لاشش کرده بود. دیگران هم از ناحیه شکم، پا و کمر مجروح شده بودند. مجروحان و سربازانی که سالم بودند حسابی ترسیده و مرتب شعار «دخیل خمینی» و «ما تسلیم» هستیم می‌دادند. در این میان عده ای از پیرمردها که تا آن موقع کناری ایستاده و فقط تماشا می کردند رفتند و اسلحه‌های عراقی‌ها را به غنیمت گرفتند. ظرف کمتر ازچند دقیقه هیچ اثری از آن همه مسلسل و سلاح کمری نبود و همه را مردم میان خود تقسیم کردند. فقط سر من و حسن بی کلاه ماند! نارنجک هایش را من انداختم و غنیمت هایش را تماشاچی های جلوی پیاده روی فرمانداری بردند! سرباز مجروح عراقی بر اثر جراحت های عمیق نارنجک، همان جا تمام کرد. من که دیدم سرم کلاه گشادی رفته به پسر عمه ام گفتم حسن تو نتوانستی چیزی بیاوری؟ - نه! مگر گذاشتند من چیزی گیرم بیاید؟ - خاک بر سر، یکی دو تا اسلحه جور می‌کردی. ما باید با دشمن درگیر بشویم. کسی کار به اسرای عراقی نداشت و همه مشغول به غنیمت گرفتن اسلحه‌ها و اموال دشمن بودند. اسرای عراقی را که تعدادشان کمتر از بیست نفر بود از ساختمان فرمانداری بیرون آوردیم. در این هنگام چند زن خشمگين عرب سوسنگردی با چوب و چماق و سنگ به سربازان دشمن حمله کردند. زنها با صدای بلند عربده می‌کشیدند و می‌گفتند این نامردها را بدید تکه تکه کنیم. آنها شهر ما را اشغال کرده اند. جوان های ما را کشته اند. باید همگی را سر ببریم! زنها به شدت دچار هیجان و احساسات بودند. انبوه مردم «الله اکبر» می گفتید و صلوات می‌فرستادند. اگر کاری نمی کردیم بیم آن می رفت که در یک چشم به هم زدن مردم شهر، سربازان دشمن را قطعه قطعه کنند. عراقی ها مثل بید می‌لرزیدند و مرتب با صدای بلند دخیل خمینی می گفتند. جای درنگ نبود. به هر حال عراقی ها اسیر ما بودند و نمی باید به آنها ضربه ای وارد می‌کردیم. من و حسن و عده ای از جوانان سوسنگردی، اسرا را میان خودمان گرفتیم و به مسجد جامع شهر بردیم. مجروحان را هم برای درمان و مداوا به بیمارستان منتقل کردیم. وقتی کار عراقی‌ها در سوسنگرد تمام شد یک دفعه یادم آمد که دشمن هنوز در هویزه است و باید حسابش را در آنجا هم رسید. مردم سوسنگرد به طور خودجوش در سرتاسر شهر قیام کردند و با سربازان دشمن درگیر شدند. دیگر جای ماندن من نبود. به حسن گفتم من باید اسلحه ام را بردارم و بروم هویزه و حساب عراقی ها را در آنجا برسیم. این را گفتم و به منزل حسن رفتم. در آنجا وقتی خواستم سوار موتورسيكلتم بشوم دیدم چرخ عقب آن پنچر است! خیلی از شانس خودم ناراحت و عصبانی شدم. سهام در منزل آن عمه ام بود و نارنجک های داخل جیبم را نیز خرج عراقی‌ها کرده بودم، همانجا از بی دست و پایی خودم لجم گرفت. باید در فرمانداری یکی دو مسلسل عراقی به غنیمت می‌گرفتم و نمی‌گذاشتم آن پیرمردهای زرنگ اسلحه ها را برای خود بردارند. به حسن گفتم فایده ندارد. با چرخ پنچر می‌روم. حسن گفت: - چطوری می‌خواهی با پنچری بروی؟ - هرطور باشد خودم را به هویزه باید برسانم. سوار موتورسیکلت شدم و چون چرخ عقبم پنچر بود روی باک بنزین نشستم و حرکت کردم. به مالکیه رسیدم و از منزل عمه ام اسلحه ام را برداشتم و به طرف هویزه به راه افتادم. فاصله سوسنگرد تا هویزه حدود پانزده کیلومتر است. نفهمیدم چطوری این مسیر را طی کردم. وقتی از دور دیوارهای هویزه را دیدم -ژ سه را از ضامن خارج کردم و خودم را آماده نبرد با آنها کردم. همین طور که سوار موتورسیکلت پنچر بودم در مدخل ورودی هویزه چند سرباز دشمن را دیدم. حسابی ترس و اضطراب سرتاسر وجودم را گرفته بود و خیلی دلهره داشتم. نمی‌دانستم آیا تا چند لحظه دیگر زنده خواهم بــود یا توسط دشمن کشته خواهم شد. نمی‌دانم چرا در همان لحظات به فکر دخترم امل افتادم که تا آن روز او را ندیده بودم. می بایستی بیست روزی داشته باشد. حتماً شکل من یا مادرش بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
۲۱ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ مهر ۱۴۰۳
🍂 در ضاحیه لبنان روایت جواد موگویی - گزارش ۱۷ مهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ آمدیم ضاحیه. کار هر شب‌مان شده‌. تیم‌های چند نفره موتوریِ حزب‌الله گشت می‌زنند. امشب صدای تیراندازی می‌آید یا به‌سوی جاسوس است یا سارق. از یکی از خرابه‌ها صدا می‌آید. ۷-۸نفر نشستند. همه مسلح. اسپیکر کوچکی دارند. صدای دعای کمیل. و ریز ریز گریه... لکن اسلحه به دست این همان گریه حماسی‌ست. بعد، زیارت عاشورا با صدای فانی... بعد، دکلمه‌ای عربی خطاب به صاحب‌الزمان... با زیر صدای آهنگ از کرخه‌ تا راین... کاش حاتمی‌کیا و مجید انتظامی هم بودند، اینجا در ضاحیه... زیر این انفجارها... که ببیند شاهکارشان چگونه آرام می‌کنند مردان حزب‌الله را. چیزی نمی‌فهمم! اما نجواییست با یابن‌الحسن.. میزانسن، شبیه فیلم‌های آوینی از شب‌های عملیات است: نسیمی جان‌فزا می‌آید بوی کرب و بلا می‌آید این جماعت چه توکلی دارند! ایستاده سرپا زیر بمباران رهبری چون سیدحسن، از دست رفته بی‌خبر از شیخ صفی‌الدین خانوادهایشان آواره زیر ویز ویز پهپادها در تاریکی شب نجوا می‌کنند با پسر فاطمه... نمی‌دانم فردا چند نفرشان زنده خواهند ماند دوست دارم تک تک‌شان را بغل کنم رویم نمی‌شود‌. آدم چقدر دلش می‌خواهد اینجا شهید شود... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
۲۱ مهر ۱۴۰۳
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۱۷ به قلم سعید علامیان احمد در همان روزها یک بار هم با گروه دکتر «مصطفی چمران» و «حضرت آیت الله خامنه ای» برای عملیات رفته بود. دکتر چمران می‌خواست با نیروهایش از سمت کمبوعه، جاده خرمشهر را قطع کند و به پادگان حمید برسد: یک بار با پنجاه پاسدار و یک اتوبوس به آن‌جا رفتم. حدود ساعت دوازده شب بود که آیت الله خامنه‌ای با لباس رزم از راه رسیدند و وارد سنگر شهید چمران شدند. ایشان هم برای این آمده بود که شاید امشب عملیاتی علیه نیروهای عراقی که تا پشت جنگل کمبوعه و حدود دب حردان پیش آمده بودند صورت بگیرد. آقای چمران به من گفت بچه ها رفته‌اند که معبرها را شناسایی کنند؛ اگر نتیجه بیاورند با نیروهای شما حمله می‌کنیم و از کمبوعه می‌رویم. تا صبح ماندیم آقای چمران گفت بچه‌های شناسایی نتوانستند معبرها را پیدا کنند و برگشتیم... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۱ مهر ۱۴۰۳
🍂 نفرات ایستاده: غلامعلی صبور، شهید حسین امامی، پرویز رمضانی، شهید حسن درویش ، شهید احمد سیاف زاده، شهید حبیب الله شمایلی و کریم ایوز 🍂 نفرات نشسته: محمود محمدپور، شهید عبدالعلی بهروزی و برادر نهاوندی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۱ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ مهر ۱۴۰۳
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۲۳ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 در کردستان 🔘 یک شب اگر می‌خواستیم عملیات کنیم و باران می آمد می گفتند که با این وضعیت جوی اجازه عملیات نمی‌دهیم. آقای قاآنی می‌گفت پل را برای شب درست کرده ایم برای همین است که از قرارگاه می‌گویند بروید پل را خراب کنید تا عراقی ها آن را نبینند. بچه های عملیات هم می‌رفتند و پل را خراب می‌کردند. این قدر این کار تکرار شد تا این که بچه‌های عملیات بریدند و گفتند که ما دیگر نمی رویم. 🔘 پایین رفتن از ژاژیله و بالا آمدن از آن مشکل بود. یک شب کنار پلی رفتیم. موقع برگشتن گفتم: من تا صبح نمی توانم بالا بیایم، چون با بدبختی خودم را بالا کشیدم. آقای قاآنی چون آدم سبک و فرزی بود راحت رفت و آمد می کرد. این پل بیش از ده دوازده بار چیده و خراب شد. آن قدر که مجبور شدیم گردانهایی را که برای عملیات آماده کرده بودیم، ترخیص کنیم و به جای آنها گردانهای دیگری آوردیم. آقای سلیمانی بـا گـردان صف و آقای عاقبتی با گردان کوثر آمدند. این گردانها را برای عملیات آماده کردیم. 🔘 عراقی ها روی قله اصلی گردرش یک رادار رازیت گذاشته بودند. ما باید قله را می گرفتیم و صبح هم جواب پاتک های سنگین دشمن را می‌دادیم. لشکر ۱۹ فجر پشت سر ما قرار می‌گرفت. لشکر ویژه شهدا هم در سمت راست از پایین ارتفاع بالا می آمد. لشکری هـم کـه پشتیبان ما قرار می‌گرفت لشکر قدس بود که با دو گردان می آمد. هدف، فقط گرفتن گردرش بود و هدف دیگری نداشتیم. بعد از این که کارهای مقدماتی انجام شد آقای شوشتری ما را خواست. به قرارگاه رفتیم، گفت که گزارش کامل شناسایی را بدهید. یک نقشه برجسته از منطقه داشت، گفت: روی این نقشه توضیح بدهید تا بدانم از کدام شیار می‌خواهید حرکت کنید. 🔘 من توضيح دادم هر چند که نحوه ارتباط ما را در عملیات سؤال کرد، اما من چیزی نگفتم چرا که بر مبنای بحث با آقای قاآنی قرار شد ارتباط در عملیات با سیم صورت بگیرد، نه بیسیم. البته بردن تلفن و کشیدن سیمهای آن کار دشواری بود. این کار به حضور هفت هشت جوان قوی که بتوانند در کوه خوب راه بروند نیاز داشت. هر کدام از آنها باید یک قرقره که حدود یک کیلومتر سیم مخابراتی داشت و خیلی هم سنگین بود به همراه یک کلاشینکف حمل می‌کرد. هر جایی که سیمش تمام می‌شد این فرد باید کنار سیم می نشست و به هیچ وجه حق رفتن هم نداشت. 🔘 مرکزیت را روی ژاژیله قرار دادیم. یک ارتباط تلفنی هم از گلان که قاآنی از روی آن دید داشت برقرار کرده بودیم. سیم های هر گردان به قرارگاه وصل بود. البته سیم گردانها به هم وصل نبود. خیلی تلاش کردند که به هم وصل شوند. ما دیدیم که اگر به هم وصل شوند، هر جا گیر کنند با هم صحبت می کنند و صحبت کردن آنها مشکلاتی را برای ما درست می‌کرد. برای همین، اجازه ندادم این کار صورت گیرد. 🔘 چندین بار به سمت گلان رفتیم و این طرح مخابراتی را تمرین کردیم. می خواستیم ببینیم واقعاً بچه ها می‌توانند سیمها را ببرند یا نه. آقای قاآنی هم شخصاً نظارت می‌کرد. وقتی مطمئن شدیم که بچه ها قادر به انجام کار هستند برنامه ریزی دقیق انجام شد. از آن طرف شناسایی ها با مشکل پیش می رفت. تپه ای بود به نام تپه گچی که سمت چپ راهکار ما بود. صبح به دیدگاه رفتم و دیدم عراقی‌ها شبانه بیش از پنجاه سنگر زده اند. باز بچه های شناسایی ناچار بودند بروند و نظر بدهند تا راهکارهای جدید مشخص بشود. 🔘 قرار شد عملیات در ساعت نه وده دقیقه شب ۲۹ آبان ١٣٦٦ انجام بگیرد. البته بعد موکول به ساعت دوازده و ده دقیقه همان شب شد و مجدداً گفتند که چون راه خیلی دور است و بچه ها به موقع نمی‌رسند، عملیات ساعت یک و ده دقیقه انجام شود. آفتاب غروب می‌کرد قبل از حرکت داخل شیار ژاژیله برای نیروها توضیح دادم که این عملیات را می‌خواهیم با سیم انجام دهیم. یک پاسدار رسمی را هم مسؤول کنترل عملیات باسیم گذاشتیم که اگر ارتباط قطع شد ارتباط را برقرار کند. در همان جا فرماندهان گردان ما را بـر اساس نقشه کاملاً توجیه کردند. آقای قاآنی روی ارتفاعات بالا بود. ساعت ده دقیقه به هفت به آقای عاقبتی دستور دادم که گردانش را حرکت دهد. گردان آقای سلیمانی هم حرکت کرد. ساعت یازده و چهل دقیقه بود که ارتباط تلفنی قطع شد. این وضعیت تقریباً نـيـم سـاعـت طــول کشید. خیلی ناراحت بودم. مسؤول باسیم به قرارگاه رفته بود و دیده بود در آنجا ارتباط وصل است. ما فکر می.کردیم ارتباط قطع شده در حالی که قطع نشده بود.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۱ مهر ۱۴۰۳
🍂 گوئیا بزم عروسی بود برپا آن زمان دست و پایِ نوجوانان در حنا ... قبل از عملیات والفجر۲ منطقه حاج‌عمران ، تیرماه ۱۳٦۲ رزمندگان لشکر۲۷حضرت‌رسولﷺ عکاس : اباصلت بیات        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۲ مهر ۱۴۰۳