🍂 گوئیا
بزم عروسی بود برپا آن زمان
دست و پایِ نوجوانان در حنا
#یادش_بخیر ...
قبل از عملیات والفجر۲
منطقه حاجعمران ، تیرماه ۱۳٦۲
رزمندگان لشکر۲۷حضرترسولﷺ
عکاس : اباصلت بیات
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۱۵
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 کمی که نزدیک تر رفتم دیدم اشتباه کرده ام و سربازان عراقی نیستند. در میان بچههایی که ایستاده بودند سید رحیم موسوی را شناختم. خیلی خوشحال و شادمان شدم و خدا را شکر کردم که در این فاصله هویزه نیز از لوث وجود دشمن پاک شده است. جالب آنکه وقتی به آنها نزدیک شدم متوجه شدم که آنها نیز برای من کمین کرده اند و چون چفیه دور صورتم بود فکر کردند از نیروهای دشمن
هستم. با صدای بلند فریاد زدم
- سوسنگرد آزاد شد!
سید رحیم و بچه های دیگر هم در پاسخم فریاد زدند
- هویزه هم آزاد شده است!
با دلهره پرسیدم:
- چطوری؟
گفت:
- سید رحیم بیا بنشین تا مفصل برایت تعریف کنم که اینجا چه خبر بوده است...
از داخل هویزه تک و توک صدای تیراندازی و درگیری با دشمن هنوز به گوش میرسید مردم عده زیادی از سربازان دشمن را به اسارت خود در آورده بودند و چند نفر از عراقی ها را نیز به هلاکت رسانده بودند. به سید رحیم گفتم:
- سید! چطوری هویزه را آزاد کردید؟
سید رحیم در پاسخم گفت:
- اول تو بگو که سوسنگرد را چطوری آزاد کردند.
ماجرای آزادی سوسنگرد را مو به مو برایش تعریف کردم. خیلی خوشحال شد. طوری که آمد و صورت و پیشانی ام را بوسید و به من تبریک گفت. بعد از آن ماجرای آزادسازی هویزه را برایم تعریف
کرد و گفت:
- عراقیها که هویزه را اشغال کردند آب آشامیدنی شهر قطع شده بود. زنها مجبور بودند در این دو سه روزی که دشمن شهر را اشغال کرده بود آب را از رودخانه بردارند و ببرند استفاده کنند. برق شهر را هم قطع کرده بودند. مردم روز آخر کلافه و عصبانی در داخل بازار شهر جمع شده بودند و در این میان یکی فریاد زد:
الموت الصدام!
عده ای نیز جلوی پاسگاه ژاندارمری که مقر اصلی عراقی ها بود تکبیر گفته بودند. جوانان و نوجوانان هویزه ای پاسگاه را به محاصره خود درآوردند و مرتب تکبیر میگفتند. زنها و دخترها نیز که برای بردن آب لب رودخانه جمع شده
بودند، با سنگ سربازان را می زدند و فریاد میکشیدند الموت لصدام... احمقها گم شوید، چرا اینجا را اشغال کرده اید.
نامردها گم شوید. از اینجا گورتان را گم کنید و به شهر خودتان بروید. اینجا جای شما نیست، هویزه مال ماست. در این هنگام سربازان دشمن که با سنگ مورد هجوم زنان و دختران هویزه ای قرار گرفته بودند برای ترساندن آنها شروع به تیراندازی هوایی کردند. وقتی که دیدند زنها و دخترهای خشمگین از سر جایشان تکان نخوردند و همچنان مشغول سنگ پراکنی هستند، آتش مسلسلهای رد را به طرف زنها و دختران کنار رودخانه گشودند و عده ای از آنها را مجروح کردند. در میان دخترهای خردسال لب رودخانه «سهام خیام» از همه فعال تر بود و با سنگهای خود که به سوی سربازان دشمن پرتاب میکرد حسابی آنها را عصبانی کرده بود. سهام دوازده سال داشت. در این هنگام یک سرباز دشمن به سوی سهام شلیک میکند و لب رودخانه این دختر را به شهادت می رساند. علاوه بر آن ناصر زغیبی جلوی شهرداری به شهادت رسید.
ناصر برادر همسرم بود از شنیدن شهادتش خیلی ناراحت و اندوهگین شدم اما به روی خودم نیاوردم این طور که گفتند رگبار مسلسل عراقیها به سر ناصر اصابت کرده و او را کشته بودند. ناصر نوجوان بود که به شهادت رسید.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 یک بار بچه ها حاجی را شام دعوت کرده بودند شام سبزی و خربزه و تخم مرغ داشتند حاجی گفت من از همه نمی خورم فقط یکی اش را قبول می خورم اگر قبوله بمانم اگر نه که بروم بچه ها به خاطر حاجی تدارک دیده بودند اما قبول کردند حاجی گفت امشب سبزی و نان می خورم تخم مرغ را هم می برم برای صبحانه!!
شهید حاج علی محمدی پور
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 گاهی باید لحظاتِ بیشتری
برای تماشای یک عکس صرف نمود؛
این عکس از همان عکسهاست..!
«حیا» و «حجاب» دو مفهومی که
در این قابها به کمال رسیدهاند ...
پاسداری از حریم اسلامِ ناب محمدی
پاسداری از ارزشهای علوی و فاطمی
•••••
👈 به حجاب خانمها نگاه کنید
قربانِ آن حجاب و حریمِ حضرت زهرا(س)
و دخترش زینب کبری سلام الله علیها
👈 به حیای شهدا نگاه کنید !
قربانِ آن چشمهای پاک ؛ آن شرم و حیا
چه اشکها که از این دیدهها جاری نگشت در استغاثه از خدا ، در طلب رضای خدا ؛ و چه خونها که از ابدانِ مطهرشان جاری نشد
🔻 سرداران شهید :
محمد بروجردی (مسیح کردستان) ،
محمدرضا عسگری (جانشین لشکر۲۵ کربلا) و خانوادههایشان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر خواهر خسرو خراسان صلوات
بر جلوهی خورشید درخشان صلوات
بر حضرت معصومه شفیع شیعه
بر آیت حق مهر فروزان صلوات
سالروز وفات
حضرت معصومه (س) تسلیت باد
🔸 روضه خوانی حاج مهدی رسولی در شب شهادت حضرت معصومه (س)
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ایها الکافرون، مای مای | 1⃣
عسگر قاسمی
┄═❁❁═┄
🔻 در اولین روزهای پاییز ۱۳۶۵ برای دومین بار تصمیم به اعزام به جبهه گرفتم. بعد از اعزام، ما را به گتوند در استان خوزستان، نزدیک شهر شوشتر بردند در آنجا یک سد بزرگ وجود داشت که جهت آموزش غواصی استفاده میکردند. چند روزی مانده بود به عملیات، یک روز مشاهده کردم چند نفر از دانشجویان «مرکز تربیت معلم شهید مطهری شیراز» به گردان ما آمدند آنها همکلاسیهای من بودند,از جمله آنها آقایان حمید رضا ادراکی و سید یدالله حسینی و حمید رضا صنعتی بودند. خیلی خوشحال شدم و با آنها خیلی گرم گرفتم دوستان اظهار نمودند که ما فقط ایام عملیات به جبهه میآییم.
🔻 عملیات کربلای ۴ شروع شد و در صبح چهارم دی ماه بعد از اینکه موفق شدیم یک پایگاه موتوری عراق را تصرف و نابود کنیم تک دشمن شروع شد. از طرف فرماندهان دستور عقب نشینی داده بودند، اما ما اطلاع نداشتیم صبح روز چهارم دی ماه پاتک عراقیها به شدت شروع شده بود حدود ساعت ۱۰ صبح بعد از اصابت ترکش من و یکی دیگر از دوستان که هم گردانی بودیم به نام محسن خورشیدی که دچار موج گرفتگی شده بود اسیر شدیم. دست ما دو نفر را بستند و در جایی دورتر بردند.
موقعی که به آنجا رسیدیم دیدم که دو نفر دیگر از دوستان که مجروحیت آنها شدید بود و اسیر شده بودند در آن محل قرار داشتند. یکی از آن دو سید یدالله حسینی رشته علوم اجتماعی در تربیت معلم شهید مطهری بود که از ناحیه شکم دچار خونریزی شدید بود و دومی را نمیشناختم اما او زیاد اصرار میکرد و ما را به خون شهدا قسم میداد که مبادا اطلاعاتی در اختیار دشمن قرار دهیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
این خاطره برادرمون آقای عسگر قاسمی از خاطرات خاص و شنیدنیه که توصیه به دنبال کردن این خاطره داریم.
خلاصه هر چه به آخر این خاطره نزدیک تر میشیم جذابتر هم میشه
4_5965546253717602493.mp3
3.83M
🍂 نواهای ماندگار
سالهای دفاع مقدس
🔹با نوای
حاج صادق آهنگران
ایدشت شهیدان کربوبلا خوزستان
سرمنزل جانبازان خدا خوزستان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۱۲۴
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 در کردستان
🔘 بچه ها به جاده عراقیها رسیده بودند و مجبور بودند در کنار عراقی ها
حرف نزنند. من چون فکر میکردم ارتباط قطع شده با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم که آقای فلانی آنجاست؟ گفتند که پیش آقای پورحسین رفته. گفتم مگر شیر میخواهد که رفته پیش آقای پورحسین! بگو اگرتا یک ساعت دیگر خودش را اینجا نرساند وای به حالش. این بنده خدا هم دیگر نفهمیده بود چطوری پیش من آمد. میگفت: ده بار از آن شیارها کله پر ولاخ پر شدم و پایین افتادم.
🔘 از سنگر که بیرون آمدم ناراحت بودم. از ژاژیله سرازیر شدم که پایین بیایم و ببینم چه خبر است. هوا خیلی تاریک بود و من هم بیش از یک چشم نداشتم. برای همین، مرتب به زمین می افتادم. انگشتانم از جا در آمدند. ناراحتیام دو برابر شد. مجدداً به بالا برگشتم. این بنده خدا آمد و گفت: حاج آقا ارتباط برقرار است. ظاهراً فرماندهان گردانها نمیتوانند صحبت کنند.
با آقای عاقبتی تماس گرفتم و گفتم اگر نمیتوانی حرف بزنی، سه بار پف کن.
آقای عاقبتی بلافاصله سه بار پف کرد. به آقای سلیمانی گفتم: شما چهار بار پف کن.
ایشان چهار بار پف کرد. آقای قاآنی از بالای ارتفاع گفت: حاج آقا، این پف کردنها چه معنایی دارد؟ این که در رمز ما نبود! گفتم چاره ای نیست اینها صدا را می گیرند ولی نمی توانند حرف بزنند. به معنای دریافت پیغام ما پف میکنند. تا مدتها بچه ها به آقای سلیمانی و آقای عاقبتی می گفتند اگر صدا را میگیری، پف کن.
🔘 آقای عاقبتی آهسته گفت حاج آقا ما توی جاده ایم. عراقی ها مثل این که میخواهند نیروهایشان را ببرند. چکار کنیم؟ آقای سلیمانی هم گفت حاج آقا ساعت یک است. ما هم رسیدیم. ده دقیقه تأمل برای ما خیلی زیاد است. اگر بخواهیم اینجا بایستیم. ضمناً بیچاره میشویم.
در مسیر که می آمدیم، یک دسته از نیروهایمان گم شده. اصلاً معلوم نیست کجا رفته اند. ممکن است عملیات را لو بدهند. آقای قاآنی گفت بگو بزنند، ولش کن ده دقیقه را.
🔘 تا به بچه ها گفتم بسم الله دیدم یک ماشین در وسط جاده منفجر شد. دیگر تلفن رفت کنار و بیسیم آمد. آقای قاآنی از پشت بیسیم گفت: حاج آقا مگر نگفتم که چیزی را آتش نزنند؟ آن بالا آنها را
لازم داریم. آقای عاقبتی گفت: اگر نمیزدیم فرار میکرد. پشت سرش دیدم یک تانک در وسط تنگه آتش گرفت. دیگر سروصدای من در آمد. به آقای سلیمانی گفتم چکار داری میکنی؟ گفت: بچه ها جلو زدند. دیگر کنترل از دست ما در رفت. یک ربع بعد، بچه ها اعلام کردند: ما قله را تصرف کردیم. از روی ژاژیله نگاه می کردم. به آقای سلیمانی تأکید کردم از ارتفاع پایین بیاید.
🔘 عراقیها متوجه شدهاند که مرکز هدایت نیروهای ما روی ژاژیله است و ژاژیله را زیر آتش گرفته اند. روی قله، سنگر گودی بود. به داخل آن رفته بودم. فقط سرم بیرون می آمد که منطقه را ببینم. صحنه عجیبی شده بود. هفت هشت ده تا دوشکا در یک طرف کار می کردند. آنها فکر میکردند نیروهای ما از همان طرف داخل شیار می آیند. در حالی که نیروهای ما آن بالا بودند. از طرف دیگر، آتش توپخانه ٦١ محرم شروع شد. سه چهار تا کاتیوشا همزمان در «هرمدان» موشک خالی میکرد. من با خودم فکر میکردم که چهار پنج متری یک گلوله خورده است. تمام تپه ماهورهای هر مدان زیر دود گم شده بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
18.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یادش بخیر
اینجا زمانی
شهر شهیدان بود
┄═❁๑❁═┄
مرثیه ای جانسوز در فراق ایام بیاد ماندنی جبههها و یاران و همسنگران شهدا...
اینجا شهر شهیدان بود یک زمانی
اینجا چادرهاش برپا بود یک زمانی
اینجا قلب امام می طپید یک زمانی....
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #یادش_بخیر
#کرخه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ۲۲ تا ۲۵ مهرماه ۱۳۶۳ --- فاصله مجروحیت تا شهادت امیر سرافراز ارتش، حسن اقاربپرست
معاون لشکر ۹۲ زرهی اهواز است.
اقارب پرست در بهمن سال ۵۷ به مدرسه رفاه - ستاد استقبال از امام (ره) - پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب در ستاد مشترک ارتش حضوری فعال داشت. وی پس از انسجام اولیه ارتش به «اداره دوم ستاد مشترک» منتقل شد و با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به «لشگر ۹۲ زرهی» در خرمشهر پیوست.
هنگامیکه اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، اقارب پرست به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی کرد.
یادش گرامی باد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#شهید_اقارب_پرست #عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شهید حسن اقارب پرست
و شهید محمد جهان آرا
در کلام رهبری
•┈••✾❀○❀✾••┈•
.. من مایلم اینجا یادی از «محمّد جهانآرا» شهید عزیزِ خرمشهر و شهدایی كه در خرمشهرِ مظلوم آنطور مقاومت كردند بكنم. آنروزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلّحی نداشت؛ نه كه صدوبیست هزار نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیریِ از كار افتاده را مرحوم شهید «اقاربپرست» - كه افسر ارتشی بسیار متعهّدی بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلیِ خرمشهر كه نیرویی نبود.)
محمّد جهانآرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یك لشكر مجهّز زرهی عراقی با یك تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روی خرمشهر میبارید - سی و پنج روز مقاومت كردند. همانطور كه روی بغداد موشك میزدند، خمپارهها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانههای مردم مرتّب میباریدند. با اینحال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت كردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد!
۱۳۸۲/۰۱/۲۲
بیانات در خطبههای نمازجمعه
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#شهید_اقارب_پرست
#شهید_جهان_آرا #رهبری
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۱۶
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 به هر حال مردم هویزه نیز مثل مردم سوسنگرد با قیام همگانی با دشمن درگیر شده و موفق شده بودند هویزه را از اشغال دشمن پاکسازی کنند و شهر آزاد شود. عراقیها حسابی ضربه شست مردم غرب این ناحیه را چشیدند. آنها فکر می کردند با اشغال سوسنگرد و هویزه مردم عرب این دو شهر از آنها حمایت می کنند. آنها حتی برای این دو شهر فرماندار و بخشدار محلی و بومی از میان مزدوران خود نیز منصوب کرده بودند و تانکها و نفربرهایشان را برداشته و به سوی حمیدیه و اهواز حرکت کرده بودند. غافل از اینکه مردم سوسنگرد و هویزه از اشغالگران عراقی نفرت داشتند و با رفتن تانکها و نفربرها از شهرشان در یک قیام خودجوش و عمومی به باقیمانده سربازان دشمن حمله کردند و جمعی را کشته، عده ای را اسیر کرده و مابقی هم فرار را برقرار ترجیح داده بودند.
سید رحیم ماجرای جالبی برایم تعریف کرد:
- ما پاسگاه ژاندارمری را محاصره کردیم. میدانی در کنار پاسگاه لب شط قرار دارد. پشتش پارک است. سربازان دشمن از پشت پاسگاه فرار کردند در این میان یک سرباز عراقی به طرف ایستگاه پمپاژ آب رفت. محمد ساکی هم به دنبالش رفت. عراقی مسلح بود ولی محمد چیزی همراه نداشت. عراقی دید ایستگاه پمپ آب است و نمی تواند جلوتر برود، ناچار برگشت اما محمد روبه رویش ایستاد و نگذاشت حرکت کند. سرباز دشمن اسلحه اش را به طرف قلب محمد نشانه رفت و گفت اگر جلو بیایی تو را با تیر میزنم و میکشم. جلو نیا. اما محمد که گوشش به این حرفها بدهکار نبود در یک چشم به هم زدن پرید و لوله تفنگ سرباز دشمن را گرفت و با او گلاویز شد. مدتی بین سرباز و محمد کشمکش بود و دو طرف اسلحه را به سوی خود می کشیدند. در این میان محمد لگد محکمی به سرباز زد، طوری که سرباز روی زمین پهن شد. بلافاصله محمد اسلحه را روی او گرفت. سرباز عراقی که حسابی ترسیده بود گفته "دخیل خمینی!"
محمد تا نام امام را از زبان دشمن شنید بر خشمش غلبه کرد و او را به اسارت درآورد.
بر اثر قیام مردم سوسنگرد و هویزه و خصوصاً مقاومت بـچـه هــای حمیدیه دشمن در روز دهم مهر نتوانست تا شهر حمیدیه جلوتر برود و در همانجا زمینگیر شد و چند دستگاه از تانک هایش را از دست داد. عراقی ها ناچار شدند دست به عقب نشینی بزنند و در برخی از خطوط تا مرزهای بین المللی عقب نشستند. در همان روز هوانیروز ما گل کاشت و چندین تانک دشمن را در حد فاصل سوسنگرد تا حمیدیه شکار کرد و از کار انداخت. بین شکار تانکها و قیام مردم در این دو شهر یک همزمانی عجیبی اتفاق افتاد. بدون آنکه فرد یا سازمانی این دو را با هم هماهنگ کند.
عراقی ها فکر میکردند که در بستان هویزه و سوسنگرد مردم جلوی آنها گاو و گوسفند میکشند و از سربازان دشمن استقبال می کنند اما مردم ما نشان دادند که برای لحظهای حاضر نیستند با صدام و رژیم او همکاری کنند و خود را ایرانی عرب میدانند و به این امر هم افتخار میکنند. عرب هویزه ای و سوسنگردی نشان دادند که تا چه اندازه از صدام و دشمن اشغالگر متنفر هستند و برای لحظه ای حاضر نیستند با صدام و رژیم او همکاری کنند. تا چه رسد تحت قیمومیت آنها بخواهد زندگی کند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 به روایت سردار سیاف زاده ۱۸
به قلم سعید علامیان
¤ روزهای نخست جنگ
تقریباً صبح شده بود که به اهواز رسیدیم. یک آر پی چی ۷ داشتیم، یکی از پاسدارها آن قدر با ماشه آن بازی کرد که داخل اتوبوس شلیک شد. چون هنوز کلاهک فولادی سرموشک را باز نکرده بود گلوله در زمان شلیک سقف اتوبوس را پاره کرد و در هوا منفجر شد.
آنجا بود که تازه فهمیدیم موشک آر پی چی ۷ هفت اگر پانصد متر حرکت کند و به چیزی اصابت نکند خود به خود ماسوره داخل آن عمل میکند و در هوا منفجر میشود. فقط چون آرپی چی روی پای آن پاسدار بود آتش عقبه آن پایش را به شدت سوزاند؛ این هم مجروح آن روز ما از این عملیات انجام نشده بود.
در روزهای آغاز جنگ برخی از عشایر خوزستان به سپاه مراجعه میکردند تا کاری برای بیرون راندن ارتش عراق انجام دهند.
بعضی نیروها از خطها میآمدند به من یا داود کریمی پیشنهاد میکردند که در آن جاها میتوانیم برایتان کار کنیم. حسن باقری بیشتر فکرش معطوف چزابه تا کارون بود...
📸 اطلاعات عکس:
سرداران: مهدی کیانی فرمانده قرارگاه قدس، شهیدان حاج #احمد_سیاف و حاج #احمد_سوداگر در حال گفتگو در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی
ادامه دارد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
#شهید_سیاف
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 تصویری دیده نشده از فرماندهان دوران دفاع مقدس بعد از پایان جنگ
¤ از سمت راست:
شهید #احمد_سیاف زاده مسئول واحد طرح و عملیات قرارگاه کربلا، شهید #علی_زاهدی فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین، سردار #احمد_غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا، شهید #احمد_کاظمی فرمانده لشگر ۸ نجف، سردار مجتبی ارگانی رییس ستاد قرارگاه کربلا، سید صباح موسوی از اعضای دفتر فرماندهی قرارگاه کربلا و محمود پریشانی جانشین واحد اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا
پادگان نجف آباد اصفهان سال ۱۳۶۸
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#شهید_سیاف
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ایها الکافرون، مای مای | 2⃣
عسگر قاسمی
┄═❁❁═┄
🔻 ...او زیاد اصرار میکرد و ما را به خون شهدا قسم میداد که مبادا اطلاعاتی در اختیار دشمن قرار دهیم.
سید یدالله حسینی که خون زیادی از او رفته بود خیلی تشنه بود و آب میخواست و صدا میزد آب میخواهم تشنهام,:
«ایها العراقیون، آب آب!
ایها الکافرون، مای مای!»
🔻اما کسی توجه نمیکرد و عبور میکردند در یک لحظه متوجه شدم یک سرباز عراقی از دور به ما نزدیک میشود و در حال ناسزا گفتن است. همینطور که به ما نزدیک میشد و ناسزا میگفت بالای سر ما رسید. چهرهای بسیار زشت و کریه داشت. او قصد کشتن همه ما را در سر داشت و اسلحه خود را به طرف ما نشانه گرفت.
🔻 اولین نفری را که هدف قرار داده بود من بودم. درست بالای سرم ایستاده بود. فاصلهام با او کمتر از نیم متر بود، خدا میداند که هیچ احساس ترسی نداشتیم و مطمئن بودم که اولین تیری که شلیک میکند به پیشانی من اصابت خواهد کرد. در آن زمان خداوند یک صبر و حوصله عجیب داده بود، نمیدانم در حال ذکر گفتن یا در حال خواندن اشهد خود بودم، ولی میدانم که اصلاً فکر ترس و کشته شدن در ذهن من نبود. سرباز عراقی شلیک کرد اما فشنگ او تمام شده بود. با عصبانیت تمام خشاب خود را خارج و محکم به زمین کوبید و خشاب دوم را بر روی اسلحه گذاشت و مجدداً مسلح کرد.
🔻 در همین هنگام جیپ فرماندهی آنها به آنجا رسید و از همان جا صدا زدند که دست نگهدار و شلیک نکن. فرمانده آنها با یک نفر دیگر خود را به ما رساند و آن سرباز را از ما دور کردند. نگاهی به ما کرد دید که من فقط دستم مجروح و آقای محسن خورشیدی هم دچار موج گرفتگی است. به ما اشاره کردند، بلند شده و سوار خودرو شوید. وقتی ما سوار شدیم آنها تیر خلاص را به آن دو نفر عزیزمان شلیک نمودند و همکلاسیم، شهید سید یدالله حسینی در آنجا به شهادت رسید.
🔻این موضوع تمام شد و ما را به بصره، بعد به بغداد و از آنجا به تکریت ۱۱ بردند، بعد از ۴ سال اسارت که خانوادههای ما هیچ اطلاعی نداشتند که زندهایم یا نه! خداوند نعمت آزادی را دوباره به ما داد. چند روز بعداز آمدنم، به مرکز تربیت معلم شهید مطهری مراجعه کردم. در آنجا با دیدن عکسهای شهدا و همچنین مفقودالاثرها خیلی از دوستان را زیارت کردم از جمله شهید یدالله حسینی! وقتی سوال کردم متوجه شدم که بعد از عملیات کربلای ۵ پیکر مطهر این شهدا به وطن بازگشته است.
🔻دلم کشید با خانواده شهید دیدار داشته باشم...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 #یادش_بخیر
بچه های خوب جبهه،
جبهه ها یادش بخیر
در دل سنگر، مناجات و دعا یادش بخیر
☀️صبح روز جمعه در سنگر،
به عشق اهل بیت
در دعای ندبه،
. «یا مهدی بیا» یادش بخیر
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۱۲۵
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 در کردستان
🔘 آتش عراقی ها در آن قسمت خیلی کم بود. تک و توکی هم که آتش داشت، از سمت قشن و گامو بود. بچه ها رادار رازیت را سالم گرفته بودند. آقای قاآنی به آقای سلیمانی گفت: تا آنجایی که قرار بود بیاییم آمدیم. لازم نیست ادامه بدهید.
من هم به او گفته بودم که اگر نیاید صبح چه ضربه سنگینی خواهد خورد. متأسفانه پایین نیامد و همانجا ماند. صبح، فشار عراقیها از همانجا بود. خمپاره خورد کنار سنگر و آقای عاقبتی مجروح شد.
هر چهار گردان ما جلو آمده بودند
به خاطر این که بتوانیم کنترل بیشتری در آن بالا داشته باشیم رضا یوسفیان را که جانشین دوم ستاد بود، با هلی کوپتر بالا فرستادیم. آقای قاآنی اصلاً اجازه نداد من ژاژیله را ترک کنم و به آنجا بروم. گفت: شما باید جواب پاتکهای عراق را بدهید.
🔘 از شب قبل چهار پنج دستگاه تانک و دو سه قبضه دوشکا روی ژاژیله گذاشته بودیم. صبح به محض این که عراقی ها از شیار به دامنه ارتفاع میرسیدند تیر مستقیم تانک به وسط آنها میخورد. سر و پا و دست بود که به طرف آسمان می رفت و پایین می آمد. یکی دو صحنه را خودم دیدم. وقتی عراقیها زیر پای بچه ها قرار گرفتند به آنها خبر دادم. آنها گفتند: حاج آقا، بگذار بیایند.
بعد که جلو آمدند این بدبخت ها را به رگبار بستند. فردا صبح عراقی ها تلاش زیادی کردند که نگذارند ما استقرار پیدا کنیم. تلاش آنها با آتش پرحجم توپخانه ما بی نتیجه ماند. آتش سنگین توپخانه روی منطقه کار میکرد. عراقیها هنوز ناامید نبودند. چون در قسمت شمال غربی ارتفاعات گردرش لشکر ویژه به ما ملحق نشده بود، آن قسمت باز مانده بود. مجبور شدند از بچه های لشکر قدس استفاده کنند. یک گردان آمد و از قسمت پایین رفت و الحاق کرد.
🔘 روز سوم لشکر قدس خط را از ما تحویل گرفت. منتها تمام کمک رسانی ها از طریق هوا بود. نمیشد از زمین هیچ کاری کرد. پشتیبانی را هلی کوپترها انجام میدادند. بارها را از زمین بر میداشتند و روی گردرش پیاده میکردند. دفعه اول که هلی کوپترها رفتند، چون توجیه نبودند، خیلی بالا رفتند. عراقیها هم از آن طرف تیراندازی کردند. بعد از آن هلی کوپترها آمدند پشت ارتفاع بار را زمین گذاشتند و بچه ها رفتند و آنها را آوردند. جالب این بود که دو هلی کوپتری که برای اولین مرتبه بار پیاده کرده بودند خلبانهایشان از بچه های سپاه بودند. خوشبختانه عراقیها نتوانستند هیچ هلی کوپتری را در آن عملیات بزنند.
🔘 بعد از عملیات نصر هشت، از طرف قرارگاه نجف به لشکر ما و ۱۹ فجر مأموریت داده شد برای پیدا کردن راهکار در قسمت ارتفاعات الاغلو و قمیش عملیات شناسایی صورت بدهیم. هم ما و هم لشكر ۱۹ فجر از آفند آزاد شده بودند. الاغلو را به لشکر ما و قمیش را به لشکر ۱۹ فجر واگذار کردند. دو اکیپ هر یک متشکل از یک تخریبچی و دو اطلاعاتی، مأموریت پیدا کردند تا راه نفوذ در ارتفاعات الاغلو را تعیین کنند. یکی از این اکیپها مشغول به کار شد. مسؤولیت اکیپ با شخصی به نام فریمانی بود. مراحل شناسایی از خط تماس خودمان شروع می شد و با عبور از رودخانه چومان مصطفی و بعد از رسیدن به خط تماس دشمن، ادامه می یافت. در دو نوبت نفوذ کردند و مقداری اطلاعات جمع آوری و به قرارگاه لشکر منتقل کردند. این اطلاعات از طریق قرارگاه لشکر به قرارگاه نجف انتقال پیدا کرد. مسؤولین قرارگاه نجف امیدوار شده بودند و اصرار میکردند در ارتفاعات الاغلو شناسایی بیشتری صورت بگیرد.
🔘 در یکی از شبها که اکیپ برای شناسایی رفت، صبح موقع برگشتن به میدان مین دشمن برخورد کرد دو نفر از بچه ها روی مین رفتند و مجروح شدند. یکی از بچههای تخریب که جلو بود به شدت مجروح شد. پشت سر او آقای فریمانی که از بچه های اطلاعات بود از ناحیه شکم و پا مجروح شد.
🔘 به ما خبر دادند که حال آنها وخیم است و باید از هلی کوپتر استفاده شود. من با کیانی، جانشین مسؤول قرارگاه نجف تماس گرفتم. بین من و او بگومگوی شدیدی رخ داد. چون قادر نبود که یک هلی کوپتر در اختیار ما بگذارد. ابتدا می گفت این مجروح رده اش چیست و دارای چه مسؤولیتی هست؟ گفتم: این بچه ها از یک فرمانده گردان هم برای ما بالاتر هستند. چرا که حامل مجموعه ای از اطلاعات هستند و این اطلاعات برای ما اهمیت زیادی دارد. غیر ممکن است که بتوانیم این اطلاعات را دوباره جمع آوری کنیم. خلاصه تا ساعت هشت با هم بگومگو داشتیم. به ایشان گفتم: اگر بیایم آنجا و این بچه ها شهید بشوند مطمئن باش که تو را میکشم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂