گزارش به خاک هویزه ۱۸
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 کمی بعد از آزادی هویزه، در روز هشتم مهرماه، روزی محمد مینایی و سید مرتاض که از بچه های اطلاعات و عملیات سپاه اهواز بودند آمدند و برای نخستین بار دو مسلسل تاشو کلاشینکف به مـن و سـيد رحیم موسوی دادند. انگار که همه دنیا را یکجا به ما داده اند! ما دو نفر رسماً مسؤول اطلاعات و عملیات سپاه در هویزه شدیم. از ما خواستند تا هم خودمان مرتب به نواحی مرزی برویم و هر چه که میبینیم و یا میشنویم را بلافاصله به اهواز گزارش کنیم و هـم گروههای شناسایی اعزامی از اهواز و جاهای دیگر را به منطقه ببریم و به عنوان راهنما و بلد با آنها همسفر و همگام شویم. این اتفاق فکر میکنم روز یازدهم مهر ماه سال ۱۳۵۹ و تنها ده، دوازده روز پس از تجاوز عراق به خاک ایران اتفاق افتاد. بعد از اخراج عراقیها، بخشداری به ستاد عملیاتی تبدیل شد و من و سید رحیم و دوستان دیگرمان زیر نظر حامد جرفی بخشدار هویزه ، به همه امور و کارها رسیدگی می کردیم. هر کاری از دستمان برمی آمد برای مردم جنگ و انقلاب انجام میدادیم. مهمترین و
عمده ترین کار ما شناسایی مکانها و مواضع و تحرکات دشمن و گزارش سریع و به موقع آن به سپاه اهواز بود.
شبها و حتی گاهی اوقات ، روزها من و سید رحیم به شناسایی مواضع دشمن میرفتیم. گاهی هم حامد با ما می آمد و در عملیاتهای شناسایی شرکت میکرد. سعی میکردیم سرتاسر هور، پاسگاه های مرزی در منطقه طلائیه و نقاط حساس استقرار نیروهای دشمن را به طور کامل و دقیق شناسایی کنیم و مثلاً بدانیم که دشمن در فلان منطقه چه تعداد تانک، نفربر، سرباز و استحکامات و تجهیزات مستقر کرده است. در بازگشت از عملیاتهای شناسایی، بلافاصله همه اطلاعات به دست آورده را روی کاغذ مینوشتیم و به اهواز ارسال می کردیم. معمولاً کاغذهای اطلاعاتی را توسط پیک با ماشین و یا در مواقع ضروری با موتورسیکلت به مرکز سپاه در اهواز ارسال می کردیم. دشمن در منطقه جفیر و کرخه مستقر شده بود و ما هر شب تیم های شناسایی به این مناطق اعزام میکردیم و آخرین اطلاعات را از تحرکات دشمن به دست میآوردیم گاهی اوقات برادر مینایی نیز گروههای شناسایی از اهواز به هویزه میفرستاد که ما موظف بودیم آنها را برای شناسایی به منطقه ببریم. چند بار ارتشی ها نیز آمدند که ما
به عنوان راهنما با آنها نیز رفتیم.
یک روز برای شناسایی به اطراف چاههای نفت جفیر رفته بودیم. حدود دو کیلومتری نرسیده به چاههای نفت متوجه شدیم کنار خاکریز چاه، لوله تانکی بیرون زده است. این چاه های نفت در زمــان شـاه حفاری شده و پس از آنکه به نفت رسیده بود، سرهای آن را پلمب کرده بودند. سوار ماشین وانت مزدایی بودیم که حامد رانندگی میکرد.
علاوه بر من و حامد برادر بنی نعیم هم همراهمان بود و با احتیاط تا فاصله ۵۰۰ متری رفتیم. نمی دانستیم لوله ای را که می بینیم لوله تانک یا توپ عراقی هاست و یا چیز دیگری است. اگر بر می گشتیم ممکن بود عراقیها باشند و ما را هدف گلوله توپ یا تانک قرار دهند. از طرف دیگر هراس داشتیم که جلوتر برویم، زیرا هر لحظه ممکن بود هدف قرار بگیریم. همراه ما سه نفر، فقط یک کلاشینکف تاشو بود که مال من بود. حامد گفت: آهسته دور بزنیم و برگردیم. اگر عراقی ها باشند به طرفمان بهتر تیراندازی خواهند کرد و ما روی گاز پا میگذاریم و به سرعت از اینجا دور میشویم. اگر هم به طرفمان تیر نیانداختند معلوم میشود که عراقی نیستند و ما با خیال راحت میرویم و شناسایی میکنیم.
گفتم، فکر خوبی است.
حامد سریع دور زد و گاز ماشین را گرفت. مسافتی رفتیم دیدیم خبری نشد و کسی به طرفمان تیر نیانداخت. خیالمان راحت شد که خبری از عراقی ها در آن اطراف نیست. برگشتیم و دیدیم که آن لوله ای که ما لوله تانک یا توپ تصورش کرده ایم، لوله نفت است.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مصاحبهٔ تلویزیونی با محمود کاوه، اسماعیل قاآنی و محمدباقر قالیباف، فرماندهان لشکر ویژهٔ شهدا، لشکر ۲۱ امام رضا (ع) و لشکر ۵ نصر
🔸 تاریخ مصاحبه: سال ۱۳۶۳
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ایها الکافرون، مای مای | 4⃣
عسگر قاسمی
قسمت آخر
┄═❁❁═┄
🔻 چند سال گذشت تا اینکه چند نفر از دوستان به سرپرستی برادر عزیز، حاج جعفر زمردیان از آزادگان خوب همدان، جهت سرکشی و دیدار با خانواده شهدای غریب اسارت، به استان فارس آمدند و از من خواستند که با آنها به منزل شهید یدالله حسینی برویم، من با خانواده هماهنگ کنم.
آقای زمردیان، خیلی تاکید کردند که هیچ پذیرایی به جز چایی نداشته باشند. من هم به خواهر شهید زنگ زدم و عین جملات آنها را به او گفتم. بعد از اصرار زیاد او قبول کرد که فقط با چای پذیرایی کند و از من سوال کرد: شما چه ساعتی تشریف میآورید؟
گفتم: انشاءالله فردا صبح به شما اطلاع خواهم داد.
بعد از هماهنگی با آقای زمردیان، مجدداً با خانواده شهید تماس گرفتم که ساعت ورود دوستان آزاده را به آنها اطلاع دهم و مجدداً تاکید کردم که هیچگونه پذیرایی نداشته باشید.
خواهر شهید جواب داد: آقای قاسمی دیشب شما گفتید و من گوش کردم اما امروز دیگر نمیتوانم حرف شما را قبول کنم شب که آمدید داستان را برایتان تعریف خواهم کرد. وقتی وارد منزل شهید شدیم من دیدم انواع و اقسام میوهها و شیرینی و شکلات آماده کردهاند، ما اعتراض کردیم و گفتیم: قرارمان این نبود! خواهر شهید جواب داد: به خدا قسم شما عزیزان که الان نزدیک به ۱۵ نفر هستید و وارد منزل ما شدهاید هیچ کدام از شماها برای من غریبه نیستید و همه شما را من دیشب در خواب دیدم و برادر شهیدم میزبان شما بود و به ما سفارش کرد که اینها مهمان من هستند، مبادا در پذیرایی از آنها کوتاهی کنید و بعد از اینکه مهمانان من قصد رفتن کردند تمام میوه و شیرینی که اضافه آمده است را بین آنها تقسیم کن، تا بعنوان تبرک به منزل خود ببرند و دقیقاً همین کار را انجام داد و حتی یک دانه شیرینی را در منزل نگذاشت.
این موضوع هم تمام شد. تا همین چند شب پیش، بعد از شهادت رئیس جمهور عزیزمان، آیت الله رئیسی، از طرف بنیاد شهید شهرستان شیراز دعوت کردند تا دوستانی که پیگیر مسائل شهدای غریب اسارت در استان فارس هستند دیداری با خانواده شهدا داشته باشیم و در ضمن این بازدید، از من خواستند که این بار آخر نباشد بلکه هماهنگ کنم و مجددا به دیدار آنها برویم. من هم ضمن تشکر و قبول دعوت، دوباره خواهش کردم که اگر میخواهید ما راحت باشیم و هر وقت خواستیم به دیدار مادر شهید بیاییم پذیرایی فقط چایی باشد.
الله اکبر، الله اکبر! خواهر شهید قسم خورد که برادر شهیدم در خواب، سفارش کرده خواهرم به فلان دوست قدیمی ات خانم ... زنگ بزن که هر چه برای پذیرایی نیاز داری را برود خریداری کند تا مهمانان من در منزلمان پذیرایی شوند.
خواهر شهید میگفت: بخدا من اصلا یاد اون دوست قدیمی نبودم.
«ولا تحسین الذین قتلوا فی سبیل لله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
آزاده تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 یادش بخیر....
حسن بسی خاسته
┄═❁๑❁═┄
عصر روز سوم یا چهارم والفجر ۸ بود.
تو خط ظفر، همون حوالی ورودی فاو ، مقری کماندویی سمت راست ما بود و اطراف آن پر از نیزار.
یه عده عراقی تو نیزارها مخفی شده بودند و میترسیدند بیان بیرون. من و مسعود منش و امیرصالح زاده و شهید محمود دشتی پور و چند تای دیگه اونجا بودیم.
امیر گفت اگه عربی بلدی یه چیزی بگو بیان بیرون ، منم که حسابی جوگیر شده بودم رفتم بالا ی یه سنگ بزرگی و شروع کردم با لهجه خورم به داد زدن 🗣..ایها الاخوان العراقی.تعالو تقدموا انتم فی امان الاسلام.تعالو ..
یه لحظه پشت سرمو نگاه کردم دیدم مسعودمنش روده بره از خنده به عربی حرف زدنم.😂
با اولین نطق عربی من سروکله اولین عراقی سبیل کلفت پیداشد.
بادستگیری اون ماموریت من تمام شد . امیر ازش خواست تا بالای سنگر بره و دوستاشو بیاره بیرون ، عراقیه رفت بالا و با اولین فریادی که بر سر دوستانش که بیشتر حالت دستوری داشت، بیرون آمدند.
اونروز با تسخیر مقر کماندویی دوطبقه مجلل، غنایم بسیاری از کلت های بی شمار گرفته تا لباس های نو و وسایل دیگر نصیب بچه ها شد. هنوز طعم آن شیشه بزرگ سان کوئیک پرتقال روفراموش نمی کنم.🍊😜
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
ahangaran (9).mp3
4.44M
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
الله و الله یا رحمت الله
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوت_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۱۲۷
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 در کردستان
🔘 مجروحین را تا آنجایی که امکان داشت، عقب می آوردیم. بعضی را با هلی کوپتر ترابری که در اختیار قرارگاه بود می فرستادیم، بعضی دیگر را با قاطر و اسب منتقل میکردیم.
سی الی سی و پنج رأس قاطر و اسب به کار گرفته می شد. هر حیوان دو راننده داشت. تردد در ارتفاعات گردرَش به دلیل داشتن شن نرم خیلی دشوار بود. حتی از یک ارتفاع صخره ای بدتر بود. به همین دلیل، سعی میکردیم از هلی کوپتر استفاده کنیم. اما وقتی آتشدشمن سنگین بود هلی کوپتر قادر نبود که همه جا بنشیند. خیلی از زخمی ها را مجبور بودیم با قاطر ببریم. یکی از آنها آقای امیر کانیان مسؤول دیده بانی ادوات لشکر امام رضا(ع) بود. از روی ژاژیله با دوربین میدیدم که تا مدت زیادی با برانکارد، بر دوش بچه ها قرار داشت. بعد او را با هلی کوپتر به عقب منتقل کردند که دیگر دیر شد بود و به شهادت رسید.
🔘 ایشان یک دانشجوی ممتاز بود. او در عملیات کربلای پنج مسؤول دیده بانی لشکر بود. قبل از شهادت، دست راست خود را از دست داده بود. در کربلای پنج، در آن دست اندازها با موتور و با صد کیلومتر سرعت حرکت می کرد. بعضی وقتها کسی را ترک موتورش سوار میکرد و با خودش به این طرف و آن طرف می برد. آدم با روحیه ای بود. وقتی روی گردرش زخمی شد، از طریق بیسیم به او گفتم: ان شاء الله خوب میشوی. گفت نه حاج آقا خودم میدانم که پایان عمرم فرا رسیده. من که به شما نمیرسم از همین جا با شما خداحافظی و قربت طلبی میکنم. رضا یوسفیان که بالای سر ایشان بود میگفت: روده هایش بیرون ریخته بود ولی چنان روحیه ای داشت که من فکر میکردم یکی دو تا زخم کوچک برداشته. وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدم، اگر ناراحتیام بیشتر از شهادت شریفی نبود، کمتر هم نبود.
🔘 مساله مهم دیگر، سردی هوا بود. کسی که خون از بدنش می رود،
در هوای گرم هم احساس سرما میکند چه برسد به قله گردرش در زمستان. بچه هایی که برای شناسایی روی ارتفاعات آسوس رفته بودند می گفتند که یک دسته از عراقیها روی ارتفاع یخ زده اند و مرده اند. من در حدود ۲۵ عملیات مستقیماً شرکت داشتم اما هیچ عملیاتی مثل عملیات نصر هشت برایم شیرین نبود. در شب اول عملیات که بچه ها ارتفاعات را گرفتند یک شهید هم نداشتیم. حالا اگر یکی دو تایی هم بود من اطلاع پیدا نکردم. تعداد محدودی هم زخمی داشتیم. علتش این بود که دشمن در آن دوره زمانی، نیروهایش را مرخص می کرد. عراقی ها اصلاً آمادگی درگیری با ما را نداشتند. نیروهای ما یک ربع بعد از اعلام رمز، روی قله بودند.
🔘 عملیات نصر هشت هر چند عملیات شیرینی بود اما شب قبل از آن شب تلخی بود. در هیچ عملیاتی مثل نصر هشت خداحافظی نکردیم. ساعت چهار بعد از ظهر در سنگر فرماندهی جلسه گذاشته شد. جلسه تا ساعت هفت طول کشید. ساعت هفت خداحافظی شروع شد. واقعاً شب عاشورا بود. یعنی وقایعی که در شب عاشورا بین اصحاب امام پیش آمد در آنجا هم صورت گرفت. گریه و زاری و بوسیدن و بغل کردن در میان بچه ها موج میزد. بعضی وقت ها بچه ها ده دوازده دقیقه همدیگر را بغل می گرفتند و رها نمی کردند. خداحافظی که به پایان رسید رفتم که گردانها را توجیه کنم. صبح، بالای ارتفاع گلان بودم که یک گلوله توپ به قرارگاه اصابت کرد. پایین آمدم گفتند یک گلوله جلوی سنگر توپخانه خورده و آقای مددی فرمانده توپخانه به شهادت رسیده. در طول چند سالی که ایشان را می شناختم، کمتر دیده بودم گریه کند. اما آقای مددی در شب خداحافظی غوغا کرد.
🔘 در عملیات نصر هشت، ٢٦ اسیر گرفتیم و یک رادار رازیست که سالم و آماده به کار بود، یک بلدوزر هم بود. عراقی ها روی قله ها امکانات مهندسی زیادی نمیآوردند. توپخانه شان که عقب بود، دست ما نیفتاد. باقی غنایم، مثل اسلحه کلاشینکف و وسایل گرم کننده و پتو که خیلی از آنها استفاده نمیکردیم اصلاً بچه ها رغبت نمی کردند روی پتوهای عراقی بخوابند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ زیبای
"دامان شهیدان"
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
یادگار جبههها و رزمندگان
با اینکه هستم غرق عصیان
دستم به دامان شهیدان....
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اللهم الرزقنا کربلا
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ...و سلام بر او که میگفت:
عشق اینجاست
خدا اینجاست
زندگی اینجاست،
روحیه اینجاست
امام زمان (عج) اینجاست
اسلام این است، خدا اینجاست
کجا میخواهیم برویم
غیر از اینجا..!
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#شهید_حسن_باقری #عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂