eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۲۶ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 در کردستان 🔘 ..خلاصه تا ساعت هشت با هم بگومگو داشتیم. به ایشان گفتم: اگر بیایم آنجا و این بچه ها شهید بشوند مطمئن باش که تو را می‌کشم. وقتی این کلمه ها را شنید چون از قبل با من آشنایی داشت و می‌دانست اگر این اتفاق بیفتد دردسر درست خواهد شد، گفت: سعی خودم را می‌کنم اما هلی کوپترهایی که در بانه بودند برای پشتیبانی از عملیات برادران ارتش به سومار رفته اند. مجبور شدم با آقای قاآنی در تهران تماس بگیرم. در جلسه بود. آقای محسن رضایی اکثر فرماندهان قرارگاه ها و لشکرها آنجا بودند. ایشان از اتاق جلسه بیرون آمد و با من صحبت کرد. وقتی قضیه را گفتم، گفت گوشی را داشته باش، الان تکلیف را روشن می‌کنم. بعد نزد آقای رضایی رفته بود، ایشان هم دستور داده بود که از ارومیه یک هلی کوپتر برود و این دو مجروح را به بیمارستان ببرد. 🔘 با آقای کیانی تماس گرفتم و او فعالیت کرد و رضایت مرا جلب کرد. یک ساعت و نیم بعد گفتند هلی کوپتر می آید. متأسفانه بچه های یگانهایی که در مسیر بودند، به طرف هلی کوپتر تیراندازی کردند. یکی از گلوله ها به هلی کوپتر اصابت کرد و آن را سوراخ کرده بود. ساعت یازده هلی کوپتر کنار اورژانس لشکر پای گلان به زمین نشست. دکتر اورژانس گفت اینها قطعاً زنده می مانند. به شرط آنکه تخریب چی خونریزی داخلی نکند. توجه داشته باشند که مرتب خون را تخلیه کنند. در بانه این نیروی تخریبچی بر اثر بی احتیاطی پزشک به شهادت رسید. برادر فریمانی را هم به تبریز منتقل کرده بودند. وقتی خبر شهادت تخریب چی را آوردند، عکس العمل پزشک اورژانس شدید بود. طوری که می‌خواست عازم بانه شود و با دکتری که در بیمارستان بانه موجب این بی احتیاطی بوده برخورد کند. او معتقد بود اگر خون را مرتب تخلیه می‌کردند این جوان زنده می‌ماند. 🔘 زیر ارتفاع قشن تپه ای به نام تپه تخم مرغی بود. نیروهای کماندوی کردستان در آنجا مستقر بودند. به محض این که یک گروهان از عراقی ها به سمت تپه تخم مرغی بالا آمده بودند، کماندوها پـا بـه فـرار گذاشته بودند! آقای شوشتری از قرارگاه با من تماس گرفت و قضیه را گفت. گفتم ما نه آنجا خطی داریم و نه مسؤولیتی در این قبــال داریم. هیچ دستوری هم از قرارگاه به ما ابلاغ نشده است. آقای شوشتری :گفت: به هر طرف که زدم زورم نرسید. شما همشهری هستید. زورم به شما می‌رسد. می‌دانم که مأموریت ندارید و ممکن است در آنجا نیروی آماده هم نداشته باشید. اگر شده از بچه های اطلاعات عملیات و تخریب استفاده کنید و تپه تخم مرغی را نگه دارید. اگر وارد عمل نشوید، نیروهای ویژه که در خط هستند، کاملاً دور می‌خورند و شهر ماووت هم از دست ما در می‌آید. آن وقت بعد از این همه تبلیغات، مجبور می‌شویم که گلان و ژاژیله را هم در اختیار آنها بگذاریم. گردرش هم دچار اشکال صد درصد خواهد شد. چون جاده ای که در دست احداث داریم، امکان تمام شدن نخواهد یافت. 🔘 وقتی متوجه اهمیت کار شدم، گفتم: چشم تپه تخم مرغی را برایت نگه می‌داریم. بعد هم آقای امامی را با دوازده نفر از بچه های تخریب و اطلاعات، عملیات و مهندسی به سمت تپه فرستادم. نیم ساعت بعد، آقای امامی با من تماس گرفت و گفت الان روی تپه تخم مرغی هستم. خدا را شکر کنید. وقتی ما سر تپه رسیدیم، دیدیم عراقی ها از ارتفاع بالا می آیند. نیروهایی که فرار کرده بودند تیر بارشان را جا گذاشته بودند. خوشبختانه این تیربار به درد ما خورد. بچه ها فوری پشت تیربارها نشستند و نیروهای دشمن را پایین ریختند. 🔘 عراقی ها وقتی با مقاومت سرسخت نیروها روبه رو شده بودند، فکر کرده بودند با یک لشکر روبه رو هستند. در حالی که نیروهای ما دوازده نفر بیشتر نبودند. ما آن شب ارتفاع را نگه داشتیم. فردای آن روز به آقای شوشتری خبر دادم که بیایند و خط را تحویل بگیرند. دیدم خبری نشد. گفتم نیروهایی را که من آنجا گذاشته ام همه مسؤول هستند. بهترین نیروهای اطلاعات و تخریب ما در خط هستند. باز دیدم جوابی داده نمی‌شود. با آقای شوشتری تماس گرفتم و گفتم: اگر امشب نیروها نیایند تپه تخم مرغی را تخلیه می‌کنم و می‌روم. گفت نه این کار را نمی کنی. گفتم: مأموریت نداریم. شما اگر حرفی دارید، بروید آقای قاآنی را پیدا کنید. پیدا کردن قاآنی هم مشکل بود. چون او در مشهد به سر می برد. آقای شوشتری وقتی دید من شديداً مخالفت می‌کنم، دستور داد یک گروهان از بچه های لشکر ویژه بیایند و روی تپه مستقر بشوند. بعد از چهار پنج شب ما آزاد شدیم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
4_5832307022346849116_161223064713.mp3
1.75M
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران صوت قدیمی و خاطره انگیز دعای فرج در جمع رزمندگان اسلام ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 محل نگهداری پیکر شریف سیدالشهدای مقاومت سید حسن نصرالله رضوان الله علیه در لبنان برای پیروزی جبهه مقاومت دعا کنیم🤲 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 به سینه‌های مُحبان سلام باید داد ؛ که قلب سینه‌ زنان بارگاهِ معشوق است ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۱۸ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 کمی بعد از آزادی هویزه، در روز هشتم مهرماه، روزی محمد مینایی و سید مرتاض که از بچه های اطلاعات و عملیات سپاه اهواز بودند آمدند و برای نخستین بار دو مسلسل تاشو کلاشینکف به مـن و سـيد رحیم موسوی دادند. انگار که همه دنیا را یکجا به ما داده اند! ما دو نفر رسماً مسؤول اطلاعات و عملیات سپاه در هویزه شدیم. از ما خواستند تا هم خودمان مرتب به نواحی مرزی برویم و هر چه که می‌بینیم و یا می‌شنویم را بلافاصله به اهواز گزارش کنیم و هـم گروههای شناسایی اعزامی از اهواز و جاهای دیگر را به منطقه ببریم و به عنوان راهنما و بلد با آنها همسفر و همگام شویم. این اتفاق فکر می‌کنم روز یازدهم مهر ماه سال ۱۳۵۹ و تنها ده، دوازده روز پس از تجاوز عراق به خاک ایران اتفاق افتاد. بعد از اخراج عراقیها، بخشداری به ستاد عملیاتی تبدیل شد و من و سید رحیم و دوستان دیگرمان زیر نظر حامد جرفی بخشدار هویزه ، به همه امور و کارها رسیدگی می کردیم. هر کاری از دستمان برمی آمد برای مردم جنگ و انقلاب انجام می‌دادیم. مهمترین و عمده ترین کار ما شناسایی مکانها و مواضع و تحرکات دشمن و گزارش سریع و به موقع آن به سپاه اهواز بود. شب‌ها و حتی گاهی اوقات ، روزها من و سید رحیم به شناسایی مواضع دشمن می‌رفتیم. گاهی هم حامد با ما می آمد و در عملیاتهای شناسایی شرکت می‌کرد. سعی می‌کردیم سرتاسر هور، پاسگاه های مرزی در منطقه طلائیه و نقاط حساس استقرار نیروهای دشمن را به طور کامل و دقیق شناسایی کنیم و مثلاً بدانیم که دشمن در فلان منطقه چه تعداد تانک، نفربر، سرباز و استحکامات و تجهیزات مستقر کرده است. در بازگشت از عملیاتهای شناسایی، بلافاصله همه اطلاعات به دست آورده را روی کاغذ می‌نوشتیم و به اهواز ارسال می کردیم. معمولاً کاغذهای اطلاعاتی را توسط پیک با ماشین و یا در مواقع ضروری با موتورسیکلت به مرکز سپاه در اهواز ارسال می کردیم. دشمن در منطقه جفیر و کرخه مستقر شده بود و ما هر شب تیم های شناسایی به این مناطق اعزام می‌کردیم و آخرین اطلاعات را از تحرکات دشمن به دست می‌آوردیم گاهی اوقات برادر مینایی نیز گروههای شناسایی از اهواز به هویزه می‌فرستاد که ما موظف بودیم آنها را برای شناسایی به منطقه ببریم. چند بار ارتشی ها نیز آمدند که ما به عنوان راهنما با آنها نیز رفتیم. یک روز برای شناسایی به اطراف چاه‌های نفت جفیر رفته بودیم. حدود دو کیلومتری نرسیده به چاه‌های نفت متوجه شدیم کنار خاکریز چاه، لوله تانکی بیرون زده است. این چاه های نفت در زمــان شـاه حفاری شده و پس از آنکه به نفت رسیده بود، سرهای آن را پلمب کرده بودند. سوار ماشین وانت مزدایی بودیم که حامد رانندگی می‌کرد. علاوه بر من و حامد برادر بنی نعیم هم همراهمان بود و با احتیاط تا فاصله ۵۰۰ متری رفتیم. نمی دانستیم لوله ای را که می بینیم لوله تانک یا توپ عراقی هاست و یا چیز دیگری است. اگر بر می گشتیم ممکن بود عراقی‌ها باشند و ما را هدف گلوله توپ یا تانک قرار دهند. از طرف دیگر هراس داشتیم که جلوتر برویم، زیرا هر لحظه ممکن بود هدف قرار بگیریم. همراه ما سه نفر، فقط یک کلاشینکف تاشو بود که مال من بود. حامد گفت: آهسته دور بزنیم و برگردیم. اگر عراقی ها باشند به طرفمان بهتر‌ تیراندازی خواهند کرد و ما روی گاز پا می‌گذاریم و به سرعت از اینجا دور می‌شویم. اگر هم به طرفمان تیر نیانداختند معلوم می‌شود که عراقی نیستند و ما با خیال راحت می‌رویم و شناسایی می‌کنیم. گفتم، فکر خوبی است. حامد سریع دور زد و گاز ماشین را گرفت. مسافتی رفتیم دیدیم خبری نشد و کسی به طرفمان تیر نیانداخت. خیالمان راحت شد که خبری از عراقی ها در آن اطراف نیست. برگشتیم و دیدیم که آن لوله ای که ما لوله تانک یا توپ تصورش کرده ایم، لوله نفت است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مصاحبهٔ تلویزیونی با محمود کاوه، اسماعیل قاآنی و محمدباقر قالیباف، فرماندهان لشکر ویژهٔ شهدا، لشکر ۲۱ امام رضا (ع) و لشکر ۵ نصر 🔸 تاریخ مصاحبه: سال ۱۳۶۳   ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 ایها الکافرون، مای مای | 4⃣ عسگر قاسمی قسمت آخر ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 چند سال گذشت تا این‌که چند نفر از دوستان به سرپرستی برادر عزیز، حاج جعفر زمردیان از آزادگان خوب همدان، جهت سرکشی و دیدار با خانواده شهدای غریب اسارت، به استان فارس آمدند و از من خواستند که با آنها به منزل شهید یدالله حسینی برویم، من با خانواده هماهنگ کنم. آقای زمردیان، خیلی تاکید کردند که هیچ پذیرایی به جز چایی نداشته باشند. من هم به خواهر شهید زنگ زدم و عین جملات آنها را به او گفتم. بعد از اصرار زیاد او قبول کرد که فقط با چای پذیرایی کند و از من سوال کرد: شما چه ساعتی تشریف می‌آورید؟ گفتم: ان‌شاءالله فردا صبح به شما اطلاع خواهم داد. بعد از هماهنگی با آقای زمردیان، مجدداً با خانواده شهید تماس گرفتم که ساعت ورود دوستان آزاده را به آنها اطلاع دهم و مجدداً تاکید کردم که هیچ‌گونه پذیرایی نداشته باشید. خواهر شهید جواب داد: آقای قاسمی دیشب شما گفتید و من گوش کردم اما امروز دیگر نمی‌توانم حرف شما را قبول کنم شب که آمدید داستان را برایتان تعریف خواهم کرد. وقتی وارد منزل شهید شدیم من دیدم انواع و اقسام میوه‌ها و شیرینی و شکلات آماده کرده‌اند، ما اعتراض کردیم و گفتیم: قرارمان این نبود! خواهر شهید جواب داد: به خدا قسم شما عزیزان که الان نزدیک به ۱۵ نفر هستید و وارد منزل ما شده‌اید هیچ کدام از شماها برای من غریبه نیستید و همه شما را من دیشب در خواب دیدم و برادر شهیدم میزبان شما بود و به ما سفارش کرد که این‌ها مهمان من هستند، مبادا در پذیرایی از آنها کوتاهی کنید و بعد از اینکه مهمانان من قصد رفتن کردند تمام میوه و شیرینی که اضافه آمده است را بین آنها تقسیم کن، تا بعنوان تبرک به منزل خود ببرند و دقیقاً همین کار را انجام داد و حتی یک دانه شیرینی را در منزل نگذاشت. این موضوع هم تمام شد. تا همین چند شب پیش، بعد از شهادت رئیس جمهور عزیزمان، آیت الله رئیسی، از طرف بنیاد شهید شهرستان شیراز دعوت کردند تا دوستانی که پیگیر مسائل شهدای غریب اسارت در استان فارس هستند دیداری با خانواده شهدا داشته باشیم و در ضمن این بازدید، از من خواستند که این بار آخر نباشد بلکه هماهنگ کنم و مجددا به دیدار آنها برویم. من هم ضمن تشکر و قبول دعوت، دوباره خواهش کردم که اگر می‌خواهید ما راحت باشیم و هر وقت خواستیم به دیدار مادر شهید بیاییم پذیرایی فقط چایی باشد. الله اکبر، الله اکبر! خواهر شهید قسم خورد که برادر شهیدم در خواب، سفارش کرده خواهرم به فلان دوست قدیمی ات خانم ... زنگ بزن که هر چه برای پذیرایی نیاز داری را برود خریداری کند تا مهمانان من در منزلمان پذیرایی شوند. خواهر شهید می‌گفت: بخدا من اصلا یاد اون دوست قدیمی نبودم. «ولا تحسین الذین قتلوا فی سبیل لله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» آزاده تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 یادش بخیر.... حسن بسی خاسته ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ عصر روز سوم یا چهارم والفجر ۸ بود. تو خط ظفر، همون حوالی ورودی فاو ، مقری کماندویی سمت راست ما بود و اطراف آن پر از نیزار. یه عده عراقی تو نیزارها مخفی شده بودند و می‌ترسیدند بیان بیرون. من و مسعود منش و امیرصالح زاده و شهید محمود دشتی پور و چند تای دیگه اونجا بودیم. امیر گفت اگه عربی بلدی یه چیزی بگو بیان بیرون ، منم که حسابی جوگیر شده بودم رفتم بالا ی یه سنگ بزرگی و شروع کردم با لهجه خورم به داد زدن 🗣..ایها الاخوان العراقی.تعالو تقدموا انتم فی امان الاسلام.تعالو .. یه لحظه پشت سرمو نگاه کردم دیدم مسعودمنش روده بره از خنده به عربی حرف زدنم.😂 با اولین نطق عربی من سروکله اولین عراقی سبیل کلفت پیداشد. بادستگیری اون ماموریت من تمام شد . امیر ازش خواست تا بالای سنگر بره و دوستاشو بیاره بیرون ، عراقیه رفت بالا و با اولین فریادی که بر سر دوستانش که بیشتر حالت دستوری داشت، بیرون آمدند. اونروز با تسخیر مقر کماندویی دوطبقه مجلل، غنایم بسیاری از کلت های بی شمار گرفته تا لباس های نو و وسایل دیگر نصیب بچه ها شد. هنوز طعم آن شیشه بزرگ سان کوئیک پرتقال روفراموش نمی کنم.🍊😜 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
ahangaran (9).mp3
4.44M
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران الله و الله یا رحمت الله ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۲۷ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 در کردستان 🔘 مجروحین را تا آنجایی که امکان داشت، عقب می آوردیم. بعضی را با هلی کوپتر ترابری که در اختیار قرارگاه بود می فرستادیم، بعضی دیگر را با قاطر و اسب منتقل می‌کردیم. سی الی سی و پنج رأس قاطر و اسب به کار گرفته می شد. هر حیوان دو راننده داشت. تردد در ارتفاعات گردرَش به دلیل داشتن شن نرم خیلی دشوار بود. حتی از یک ارتفاع صخره ای بدتر بود. به همین دلیل، سعی می‌کردیم از هلی کوپتر استفاده کنیم. اما وقتی آتش‌دشمن سنگین بود هلی کوپتر قادر نبود که همه جا بنشیند. خیلی از زخمی ها را مجبور بودیم با قاطر ببریم. یکی از آنها آقای امیر کانیان مسؤول دیده بانی ادوات لشکر امام رضا(ع) بود. از روی ژاژیله با دوربین می‌دیدم که تا مدت زیادی با برانکارد، بر دوش بچه ها قرار داشت. بعد او را با هلی کوپتر به عقب منتقل کردند که دیگر دیر شد بود و به شهادت رسید. 🔘 ایشان یک دانشجوی ممتاز بود. او در عملیات کربلای پنج مسؤول دیده بانی لشکر بود. قبل از شهادت، دست راست خود را از دست داده بود. در کربلای پنج، در آن دست اندازها با موتور و با صد کیلومتر سرعت حرکت می کرد. بعضی وقتها کسی را ترک موتورش سوار می‌کرد و با خودش به این طرف و آن طرف می برد. آدم با روحیه ای بود. وقتی روی گردرش زخمی شد، از طریق بیسیم به او گفتم: ان شاء الله خوب می‌شوی. گفت نه حاج آقا خودم می‌دانم که پایان عمرم فرا رسیده. من که به شما نمی‌رسم از همین جا با شما خداحافظی و قربت طلبی می‌کنم. رضا یوسفیان که بالای سر ایشان بود می‌گفت: روده هایش بیرون ریخته بود ولی چنان روحیه ای داشت که من فکر می‌کردم یکی دو تا زخم کوچک برداشته. وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدم، اگر ناراحتی‌ام بیشتر از شهادت شریفی نبود، کمتر هم نبود. 🔘 مساله مهم دیگر، سردی هوا بود. کسی که خون از بدنش می رود، در هوای گرم هم احساس سرما می‌کند چه برسد به قله گردرش در زمستان. بچه هایی که برای شناسایی روی ارتفاعات آسوس رفته بودند می گفتند که یک دسته از عراقی‌ها روی ارتفاع یخ زده اند و مرده اند. من در حدود ۲۵ عملیات مستقیماً شرکت داشتم اما هیچ عملیاتی مثل عملیات نصر هشت برایم شیرین نبود. در شب اول عملیات که بچه ها ارتفاعات را گرفتند یک شهید هم نداشتیم. حالا اگر یکی دو تایی هم بود من اطلاع پیدا نکردم. تعداد محدودی هم زخمی داشتیم. علتش این بود که دشمن در آن دوره زمانی، نیروهایش را مرخص می کرد. عراقی ها اصلاً آمادگی درگیری با ما را نداشتند. نیروهای ما یک ربع بعد از اعلام رمز، روی قله بودند. 🔘 عملیات نصر هشت هر چند عملیات شیرینی بود اما شب قبل از آن شب تلخی بود. در هیچ عملیاتی مثل نصر هشت خداحافظی نکردیم. ساعت چهار بعد از ظهر در سنگر فرماندهی جلسه گذاشته شد. جلسه تا ساعت هفت طول کشید. ساعت هفت خداحافظی شروع شد. واقعاً شب عاشورا بود. یعنی وقایعی که در شب عاشورا بین اصحاب امام پیش آمد در آنجا هم صورت گرفت. گریه و زاری و بوسیدن و بغل کردن در میان بچه ها موج می‌زد. بعضی وقت ها بچه ها ده دوازده دقیقه همدیگر را بغل می گرفتند و رها نمی کردند. خداحافظی که به پایان رسید رفتم که گردانها را توجیه کنم. صبح، بالای ارتفاع گلان بودم که یک گلوله توپ به قرارگاه اصابت کرد. پایین آمدم گفتند یک گلوله جلوی سنگر توپخانه خورده و آقای مددی فرمانده توپخانه به شهادت رسیده. در طول چند سالی که ایشان را می شناختم، کمتر دیده بودم گریه کند. اما آقای مددی در شب خداحافظی غوغا کرد. 🔘 در عملیات نصر هشت، ٢٦ اسیر گرفتیم و یک رادار رازیست که سالم و آماده به کار بود، یک بلدوزر هم بود. عراقی ها روی قله ها امکانات مهندسی زیادی نمی‌آوردند. توپخانه شان که عقب بود، دست ما نیفتاد. باقی غنایم، مثل اسلحه کلاشینکف و وسایل گرم کننده و پتو که خیلی از آنها استفاده نمی‌کردیم اصلاً بچه ها رغبت نمی کردند روی پتوهای عراقی بخوابند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ زیبای "دامان شهیدان" 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران یادگار جبهه‌ها و رزمندگان با اینکه هستم غرق عصیان دستم به دامان شهیدان.... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اللهم الرزقنا کربلا ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 ...و سلام بر او که می‌گفت: عشق اینجاست خدا اینجاست زندگی اینجاست، روحیه اینجاست امام زمان (عج) اینجاست اسلام این است، خدا اینجاست کجا می‌خواهیم برویم غیر از این‌جا..! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۱۹ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 کمی بعد از اخراج دشمن از هویزه، تقریباً از نیمه دوم مهر دشمن شروع به بمباران هویزه کرد. از اول جنگ تا آن روز عراقی ها به خیال آنکه مردم عرب هویزه با آنها همکاری خواهند کرد آنجا را بمباران نکرده بودند. اما وقتی از مردم عرب منطقه نا امید شدند، در صدد انتقام از آنها برآمدند و با گلوله های توپ و خمپاره شروع به ریختن آتش روی روستاهای مرزی و هویزه و حتی سوسنگرد کردند. صدام از عربهای ایرانی کینه عمیقی در دل گرفته بود و می‌خواست با گلوله باران از آنها انتقام بگیرد. چندین گلوله به خانه های مردم در هویزه فرود آمد و چند نفر زن و مرد عرب هویزه ای را به شهادت رساند. مردم که فکر می‌کردند جنگ حداکثر یک هفته یا ده روز طول می کشد وقتی دیدند شهر دارد گلوله باران می‌شود متوجه شدند که کینه صدام از این حرفها گذشته و به این زودی جنگ به پایان نخواهد رسید. این بود که برای رهایی از گلوله های دشمن، به فکر کوچ و مهاجرت از منطقه پرخطر مرزی افتادند. کم کم کوچ شروع شد و مردم دسته دسته هویزه را به مقصد جاهای امن در مناطق دور دست ترک کردند. اخبار بدی از خرمشهر، آبادان و اهواز به گوش می‌رسید. دشمن شهر آبادان و پالایشگاه نفت آنجا را به طور مفصل بمباران کرده بود و ده ها مخزن پر از نفت خام بنزین و قیر را هدف قرار داده و منفجر کرده بود. در خرمشهر وضع از این هم بدتر بود. عراقی ها با تانک و نیروی زرهی از چند ناحیه به شهر حمله کرده بودند. جنگ تن به تن از صبح تا غروب در کوچه ها و خیابانهای خرمشهر ادامه داشت. مردم از خرمشهر و آبادان نیز در حال مهاجرت به دیگر شهرها بودند. در این میان خانواده همسرم نیز به اتفاق همسرم و دخترم امل از هویزه کوچ کردند و به جای نامعلومی رفتند. تا آن موقع خانواده ما هنوز در هویزه مانده بودند و من خیلی نگران خواهران و مادرم بودم. به سراغ پدرم رفتم و به او گفتم: زن و دخترانت را بردار و از اینجا بروا عراق به زودی به اینجا باز می‌گردد و این بار مثل دفعه قبل نیست و مثل دشمن با شما رفتار خواهد کرد. پدرم گفت: من نمی روم و از سر جایم تکان نمی‌خورم هر طور بود خانواده را راضی کردم که از هویزه کوچ کنند. پدرم حاضر نشد با آنها برود، اما خواهران، برادرانم و مادرم بـه همـراه خانواده عمویم از هویزه رفتند و خیال من راحت شد. حالا می توانستم با فراغ بال و بدون هیچ دغدغه ای از شهر و دیارم دفاع کنم. همه خانواده و اقوام به الیگودرز که در آنجا خبری از جنگ نبود کوچ کردند. این را هم بگویم که تا آن هنگام همسرم و امل را هنوز ندیده بودم. یعنی فرصتی نشده بود که به سراغ شان بروم و و آنها را ببینم. راستش را بخواهید خیلی هم دلم میخواست دختر عزیزم و همسر مهربانم را ببینم و با آنها تجدید دیدار بکنم، اما فکر می کردم مهم تر از خانواده و احساسات خودم، دفاع از کشور است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
ahangaran (15).MP3
1.9M
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران لاله خونین من ای تازه جوانم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آشنایی با هور گزیده ای از کتاب "ستاد گردان" تاریخ شفاهی حاج محسن پویا ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ من، شاه حسينی و شهید عبدالله محمديان و يكے دو نفر از فرمانده گروهان‌ها با يك خودرو به سمت جزاير و هور رفتيم. فضای آنجا هنوز برای ما غريب بود. وقتی طبيعت آنجا را می‌ديديم اصلاً برایمان قابل تصور نبود كه ما چطور مي‌توانيم اينجا عمل كنيم. اينجا خاك ندارد، زمين ندارد، اصلاً تانك چه می‌شود؟ خمپاره چه می‌شود؟ توپخانه چه می‌شود؟ اصلاً نيروها چه می‌شوند؟ فضا برايمان غريب بود ولی وقتی بچه‌های اطلاعات که از دوستان ما بودند را می‌ديديم آرامش می‌گرفتيم. وارد منطقه "طَبُر" يا شطعلی شده بودیم. يكے از اين دو منطقه كه مقر خود بچه‌های اطلاعات عمليات قرارگاه نصرت بود در يك فضای بسيار استتار شده‌ای قرار داشت. نقشه‌ها را به ما نشان دادند و هور را برايمان تشريح كردند. ما را با فضا و نقاط و پوشش آن آشنا کردند. بعد يك سری شرايط اوليه هور را برايمان تعريف كردند كه هور چطور است.... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۲۸ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔘 برای مرخصی به مشهد برگشتم. یک ماه مشهد بودم که ناگهان اطلاع دادند تغییری در فرماندهی لشکر به وجود آمده. به منطقه برگشتیم. آقای قاآنی گفت که آقای مهدیان پور را به عنوان فرمانده لشکر انتخاب کرده اند. قرار شد من و هادی سعادتی و آقای قاآنی به لشکر نصر برویم. آقای مهدیان پور تلاش کرد که ما عملیات بیت المقدس دو را کنارش بمانیم ولی قبول نکردیم. هادی سعادتی و بخارایی ماندند. برج دوازده سال ١٣٦٦ بود که باز به مشهد برگشتم. تا اول برج یک ١٣٦٧ مشهد بودم بعد به ایلام رفتم. برگه ترخیص خودم را از لشکر امام رضا(ع) گرفتم و تحویل لشکر نصر دادم. آقای قاآنی در ایلام جلسه ای گذاشت. به بچه ها گفت: شما هادی و حاج آقا نظر نژاد را می‌شناسید. ما در خدمت اینها هستیم. بعد از آن جلسه هادی سعادتی به مشهد برگشت و در عمل من به عنوان جانشین لشکر کار را انجام می‌دادم. 🔘 چند روز قبل از عملیات والفجر ده ما و تعدادی از لشکرها عملیات بیت المقدس چهار را در منطقه ارتفاعات گوجار، قامیش و الاغلو به طرف باغ سمر آغاز کردیم و بعد از حدود یک ماه به حلبچه رفتیم. در شمال غربی شهر خرمال عراق رودخانه ای است به نام زلم که به سد دربندی خان می‌ریزد. این رودخانه از ارتفاعات سرچشمه می‌گیرد. در کنار رودخانه، منطقه ای با دو کیلومتر خط به ما واگذار شد. با آقای قاآنی و آقای کمیل برای بازدید از خط رفتیم. خط را که نگاه کردیم دیدیم باید چندین گردان مستقر شود. در آن منطقه فقط چهار گردان داشتیم. یکی از گردانها در گوجار استقرار داشت که قرار شد آن گردان را هم از گوجار بیاورند. 🔘 فرماندهان گردانها آقایان یلی بابوریان و سیاقی بودند. دو گردان را در خط و یک گردان را در خرمال مستقر کردیم. گردان دیگر را هم در طویله جا دادیم. آشپزخانه لشکر را هم در همان منطقه طویله برپا کردیم. تعويض خط بدون حادثه ای به پایان رسید. جای خوش آب و هوایی بود. آب سردی از کوهستان می آمد. روی رودخانه پل انداخته بودیم و بچه ها دیگر احتیاج نداشتند به حمام بروند. عراقیها به خاطر این که در مقابل کردهای مخالف بایستند، این طرف و آن طرف، تپه های خاکی درست کرده بودند. ما در کنار یکی از این تپه ها قرارگاه تاکتیکی را بنا کردیم. 🔘 چشمۀ بسیار سرد و گوارایی در کنار قرارگاه روان بود. اولین کاری که کردیم یک توالت بهداشتی درست کردیم. هر کس چشمش به آقای قاآنی می افتاد خجالت می‌کشید و شروع به کار می‌کرد. چون می‌دید فرمانده لشکر آستین‌هایش را بالا زده و برای قرارگاه توالت درست می‌کند. یکی دو نفر از بچه ها آمدند و گفتند درست نیست آقای قاآنی کار کند آقای قاآنی گفت: چی درست نیست؟ خیلی هم خوب است. مگر من و تو شانمان از اینها بیشتر است؟ 🔘 آنجا بودیم تا زمانی که دستور دادند به سمت خرمشهر حرکت کنیم. فاو در حال سقوط بود. من آقای قاآنی، هادی سعادتی و حاج حسین موسوی که در آن زمان مسؤولیت اطلاعات را داشت خودمان را به اهواز رساندیم. قرارگاه اصلی ما پادگان شهید چراغچی در اهواز بود. نیروها را جمع و جور کردیم و با دو گردان به سمت فاو رفتیم. گردانها را در نخلستان کنار پل (پلی که روی اروندرود احداث شده بود.) نگه داشتیم. قرار شد من، آقای قاآنی، هادی سعادتی و آقای موسوی به فاو برویم و ببینیم چه خبر است. از پل که عبور کردیم آقای قاآنی به من گفت: شما برگرد و گردانها را آماده کن که هر وقت گفتم، شما بیایید. 🔘 هدف هواپیماهای عراقی و آمریکایی خود پل بود. مرتب بمباران می‌کردند. هواپیماها با لیزر درست نوک پل را می زدند. بچه ها سریع پل را ترمیم کردند و تحویل بچه های مهندسی دادند. باز هواپیماها قسمت دیگر پل را با موشک زدند. آنجا بود که برای ما كاملاً مشخص شد این هواپیماها آمریکایی هستند. من آقای قاآنی با بچه ها به فاو رفته بودند. از شهر که یک مقدار خارج شده بودند، ناگهان به کمین نیروهای عراقی خورده بودند. آقای قاآنی از ماشین عقب مانده بود. آقای موسوی می گفت: وقتی ماشین را سر و ته کردم که فرار کنیم دیدم آقا اسماعیل با یک پشتک عجیبی از آن طرف خاکریز داخل ماشین پرید و کف ماشین دراز کشید. (فقط من می‌دانستم که آقای قاآنی ژیمناستیک کار است)        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🏴 انالله و انا الیه راجعون شهادت فرمانده میدانی حماس، "یحیی السینوار" را به پیشگاه امام زمان و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت حضرت امام خامنه ای تبریک و تسلیت عرض می‌کنم. جریان پیروزی و محو اسرائیل غاصب ادامه خواهد داشت، هر چند در این راه بهترین عزیزان ما فدا شوند. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اخی و عزیزی و مبعث افتخاری..   ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 امام رضا ! به خودت سپردم غمی را که بی صدا قلبم را می خورد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مهدی جان ! اگر مرگ به سراغم آمد، و هنوز همدیگر را ندیده بودیم، فراموش نکن، من خیلی دیدنت را آرزوی می کردم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂