eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۳۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 وارد قرارگاه شدم. سرهنگ دوم ستاد عبدالکریم از من استقبال کرد و پرسید: «چرا رنگت پریده است؟ ماجرا را برایش تعریف کردم. اصرار کرد که آن سرباز را معرفی کنم ولی حاضر نشدم. از او خواستم با صدور دستوری تیراندازی به طرف پرندگان را ممنوع کند. پذیرفت و دستوری در این زمینه صادر کرد خلاصه کنم جبهه جبهه است و تا زمانی که عده ای مسلح در مقابل تو صف کشیده اند، صحنه نبرد هرگز روی آرامش نخواهد دید. هر چند که تو در رفاه نسبی باشی. روزهای یکنواختی را پشت سر می‌گذاشتم ؛ بدون این که تغییر قابل ملاحظه ای را احساس کنم تنها بعضی مواقع حوادثی روی می‌داد که از آن جمله میتوانم به مشاجره لفظلی با سرهنگ دوم ستاد «سردار» اشاره کنم. عصر یکی از روزها طبق معمول در قرارگاه فرماندهی مجاور سنگر عملیات ایستاده بودم و با یک نفر افسر سوری الاصل به نام «نقیب» صحبت می‌کردم. او ظاهراً به عنوان میهمان ولی در واقع به عنوان بازرس و ناظر بر اوضاع جبهه از اداره توجیه سیاسی بغداد اعزام شده بود. در ارتش ما ، افسران سوری و فلسطینی بعثی خدمت می‌کنند و از احترام و برخوردار می‌باشند. مسئولین معمولاً افسران بعثی را جهت نظارت بر اوضاع جبهه اعزام می‌کنند زیرا نسبت به فرماندهان دیگر بی اعتماد هستند. فرمانده گردان ۱۰ تانک ، آن روز سرهنگ دوم ستاد «سردار»، به دیدار ما آمد و ساعاتی را در کنار ما سپری کرد. او کردی الاصل بود که پس از گرفتن یک قبضه کلت کمری اهدایی از دست صدام خیلی به خود می‌بالید هنگام خداحافظی ی‌ی از حاضرین رو به من کرد و گفت به طرف آن زره پوش برو و به راننده اش بگو اینجا بیاید! زره پوش ۳۰ متر با ما فاصله داشت. با خود گفتم: شاید نمی‌داند من پزشک هستم زیرا درجه ام نشان می‌داد که سرباز هستم. به او گفتم: ببخشید قربان! من پزشک تیپ هستم. با خودستایی پاسخ داد پزشک تیپ هم که باشی اینجا فقط سربازی.» با لحنی خشن گفتم: من سرباز هستم نه پیشخدمت تو، این تکبر چه مفهومی دارد؟ می‌توانی بروی و خودت راننده را صدا بزنی. با عصبانیت گفت: «من سرهنگ دوم ستاد هستم و به تو دستور می دهم که بروی!» من هم متقابلاً گفتم: «نمی روم و اصلاً تو را نمی‌شناسم؟» مشاجره بین ما بالا گرفت و اگر آن افسر سوری و سرهنگ دوم ستاد «عبدالکریم» از سنگرشان بیرون نمی آمدند و مداخله نمی کردند، در گیری ما حتمی بود. با قلبی آکنده از خشم و کینه نسبت به آن فرد بی ادب که احترامی به علم و دانش قائل نبود آن محل را ترک کردم. جایی برای تعجب وجود ندارد! قوانین ارتش عراق که توسط انگلیسی‌ها تدوین شده است معمولاً افسران را با جاه طلبی تو خالی تربیت می‌کند. صبح روز بعد برای خوردن صبحانه پیش افسران عملیات نرفتم. سرهنگ دوم ستاد با لحنی سرزنش آمیز با من تماس گرفت و با اصرار گفت که نزد او بروم. هنگامی که به حضورش رسیدم، مرا به خاطر قضیه دیروزش سرزنش کرد. پس از این که ماجرا را برایش شرح دادم به من گفت که قضیه را به طور مسالمت آمیز حل و فصل خواهم کرد تا جایی درز پیدا نکند، زیرا او اصرار دارد تو را در اختیار دادگاه نظامی بگذارد. به خدا توکل کردم و پیشنهاد وی را پذیرفتم، عصر همان روز سرهنگ دوم ستاد «سردار» آمد و آشتی صورت گرفت و خداوند مرا از شر او نجات داد.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
24.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مستندی جذاب از عملیات شهید علی غیور اصلی 5⃣ مصاحبه با رزمندگان حاضر در این عملیات همراه با تصاویر نایاب ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یک عکس بی‌نظیر از لحظات ناب و پرتلاش از زنان و مردان ایران اسلامی در دفاع مقدس خواهران پشتیبانی اهواز ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۶۱ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 بچه‌های سپاه هویزه با مظلومیت و در حالی که همه داشتیم گریه می‌کردیم، با یک دنیا آه و حسرت هویزه را ترک کردند و به سوسنگرد رفتند. علم الهدی هم با آنها رفت. حادثه عجیبی همان روز اتفاق افتاد که برای من حامل یک پیام بود. بچه‌های ما به مجردی که از هویزه به سوسنگرد رفتند، دشمن یک خمپاره به ساختمان سپاه پاسداران در سوسنگرد زد که بر اثر انفجار آن، دو تن از بچه‌های سپاه پاسداران هویزه که چند دقیقه بیشتر نبود به سوسنگرد رسیده بودند، مجروح شدند. آن دو یکی حسن ساکی بود و دیگری آقای کمری، اهل اهواز بود و ساکی هم که هویزه‌ای بود. هنوز سه ساعت از کوچ بچه‌ها به سوسنگرد نگذشته بود که از فرماندهی سپاه دستور آمد که بچه‌ها به هویزه برگردند و دستور تخلیه هویزه موقتاً لغو شده است. نامه‌ای که علم الهدی به آقای خامنه‌ای نوشته بود و در آن بر توانایی سپاه هویزه و دفاع از خود تأکید کرده بود، تا همین چند سال پیش نزد من موجود بود اما متأسفانه آن را گم کردم. علم الهدی بعد از مدتها جر و بحث با ارتشی‌ها، آنها را متقاعد کرد که در هویزه مستقر شوند و ارتش و سپاه به طور مشترک عملیاتی برای آزادسازی روستای سمیده انجام دهند. اگر این روستا از چنگ عراقی‌ها آزاد می‌شد، عراق مجبور بود کیلومترها عقب‌نشینی کند. طرح عملیات را ارتش طراحی و اجرا کرد. کمی بعد پیش‌قراولان ارتش به هویزه آمدند و به دنبال آن توپخانه ارتش هم به منطقه هویزه آمد. برای اولین بار بود که چنین اتفاقی رخ می‌داد. یک تیپ از لشکر قزوین در هویزه مستقر شد و یک تیپ از لشکر همدان در سوسنگرد. تیپ دزفول هم در جاده سوسنگرد به اهواز به عنوان تیپ احتیاط مستقر شدند. اطلاعات و عملیات و کلیه شناسایی‌های منطقه با بچه‌های سپاه بود و قرار شد نیروهای ما نیز به عنوان پیاده‌نظام و راهنما وارد عمل شوند.  قرار شد بچه‌های سپاه با تعداد یک گردان در این عملیات شرکت کنند. اسم عملیات هم عملیات «نصر» بود. تصور ما چنین بود که با این عملیات، دشمن را به طور کلی از خوزستان بیرون خواهیم کرد و او را مجبور می‌کنیم تا به مرزهای بین‌المللی عقب‌نشینی کند. به همین خاطر، به این عملیات "نصر نهایی" هم می‌گفتند. ما آن روزها هیچ درک درستی از مواضع، تجهیزات و امکانات دشمن نداشتیم و فکر می‌کردیم با یک عملیات و سه چهار تیپ می‌توانیم کار دشمن را در خوزستان یکسره کنیم!  دو، سه روز به انجام شب عملیات مانده بود که باز دیدم حسین ناراحت و عصبانی وارد مقر سپاه در هویزه شد. معلوم شد بنی‌صدر دستور داده که بچه‌های سپاه هویزه و علم‌الهدی نباید در عملیات نصر شرکت کنند. بلافاصله من و علم‌الهدی سوار ماشینی شدیم و رفتیم سوسنگرد. دیدیم بچه‌های سپاه سوسنگرد هم خیلی ناراحت و افسرده‌خاطر هستند. در آنجا جلسه‌ای گرفته شد و فرماندهان ارتش صراحتاً اعلام کردند که اگر بچه‌های سپاه در عملیات نصر شرکت نکنند، آنها نیز نمی‌توانند عملیات را خوب انجام دهند.  هر طور بود، خود فرماندهان ارتش بنی‌صدر را متقاعد کردند که باید حتماً نیروهای سپاه پاسداران هم در کنار ارتشی‌ها در عملیات نصر شرکت کنند. من و علم الهدی شاد و خوشحال به هویزه برگشتیم. فرماندهی ارتش در هویزه مستقر شده بود و خود را آماده انجام عملیات می‌کرد. در همین حین بود که خبر رسید بنی‌صدر شخصاً می‌خواهد به هویزه بیاید و از نزدیک در جریان امور و کارها قرار بگیرد. علم الهدی به من گفت: «تو و چند نفر از بچه‌های سپاه به مقر ارتشی‌ها بروید، تا اگر بنی‌صدر سؤالی داشت، از شما بپرسد.» من و سه، چهار نفر از بچه‌های سپاه به مقر ارتشی‌ها رفتیم. بنی‌صدر با لباس نظامی و در حالی که کلاه‌خودی به سر داشت، آمد و از یگان‌های ویژه ارتش مستقر در یک کیلومتری هویزه بازدید کرد. اولین باری بود که بنی‌صدر را از نزدیک می‌دیدم. مردم که در اطراف باقی مانده بودند، استقبال خوبی از رئیس‌جمهور ایران کردند. بنی‌صدر وقتی که بازدیدش تمام شد و می‌خواست سوار ماشین شود و به اهواز برگردد، من و بچه‌های سپاه را دید. ما با لباس بسیجی بودیم و یکی از فرماندهان ارتش که همراه بنی‌صدر بود، به او گفت ما از بچه‌های سپاه هویزه هستیم. بنی‌صدر به طرف ما آمد، رو به من کرد و گفت: «شما بسیجی هستید!» بعد بدون آنکه منتظر پاسخ ما باشد، با صدای مخصوص خودش گفت: «شما باید نظم داشته باشید، نظم.» این را گفت و ما را در عالم خود رها کرد و رفت. من از رفتار متکبرانه و توهین‌آمیز او با سپاه خیلی ناراحت شدم. وقتی بنی‌صدر رفت، ما هم به مقرمان نزد علم الهدی برگشتیم و ماجرای برخورد زشت بنی‌صدر را به او گفتیم. ایشان هم گفتند: می‌دانستم که چنین رفتاری می‌کند. ایشان میانه‌اش با بچه‌های سپاه خوب نیست.
‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 با آدم هایی رفاقت کنید که... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 کارت ثبت نام اسرای ایرانی توسط صلیب سرخ جهانی حسینعلی قادری ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 تسبیح متعلق به آزاده ارجمند حسینعلی قادری است که در توضیح آن چنین نوشته است. تسبیحی که در تصویر می بینید در اردوگاه اسرای ایرانی در شهر تکریت زادگاه صدام ملعون از هسته خرما از طریق سابیدن هسته خرما به آسفالت درست شده و یکی از دوستان آزاده در اردوگاه تکریت ۱۱ آنرا به من هدیه کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂