🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_ششم
نویسنده: طیبه دلقندی
💥ساعت شـش بعـد از ظهـر بـود کـه ماشـین هـا ایـستاد ند. دسـتهـا و چشمهایمان را باز کردند . بیرون را نگاه کردم آن جـا بیـشتر بـه پادگـان نظـامی شباهت داشت تا اردوگاه وسعت زیادي داشت و ساختمان هاي متعددی در آن دیده می شد.
دور ارد وگاه تا چشم کار مـی کـرد سـیم خـاردار حلقـوی بـود و نگهبان، باد میان حلقه ها می وزید و موج خزنـده ای ایجـاد مـی کـرد . فاصـله در
اتوبوس تا آسایشگاه حدود صد متر بود . کـلاه قرمـز هـا دو طـرف ایـن مـسیر ایستاده و تونلی برای عبور ما ایجاد کرده بودند . تـونلی کـه معـروف بـه تونـل وحشت یا تونل مرگ بود .
عجب استقبال بی نظیری همه دست پر آمـده بودنـد . بـا کابـل، بـاتون ،نبشی، سیم خاردار، دسته بیل، دسته کلنگ و خلاصه هر چیزی که بتوان کتـک زد. به دور و برم نگاه کردم . ترضعیف ها و پیرمرد ها رنـگ بـه رو نداشـتند .
همه ترسیده بودیم . عراقی هـا مـی خندیدنـد و سـلاح هـاي سردشـان را نـشان میدادند. باید یکی یکی پیاده می شدیم. از لحظه گذاشتن پا روی زمـین ضـربه بود که بر سر و بدن فرود می آمد تنها چاره این بود که با حـداکثر سـرعت بـه
طرف آسایشگاه بدوی و خودت را سر پا نگهـداری اگـر کـسی وسـط تونـل می افتاد تا پای مرگ کتک میخورد .
من توی اتوبوس چهارم بودم . داشت نوبـت مـن مـی رسـید . بـه خـاطر چرك و خون زخم ها لباسم را درآورده بودم ، به اجبار لباس پوشیدم . در آستانه اتوبوس متوسل به آقا ابوالفضل العباس شدم ،باد سرد ی می وزید. نفـس عمیقـی
کشیدم و با تمام سرعت شروع کردم به دویدن . بعد از نوش جـان کـردن چنـد ضربۀ نبشی و کابل و تکه آجر ، با بدنی زخمی، نفـس نفـس زنـان خـود را بـه داخل آسایشگاه پرت کردم .
به نظر می رسید مدت ها از آنجا استفاده نشده است . همه جا کثیف و پر از گرد و خاك بود . بوی تند عرق همه جا را پر کرده بـود . صـدای نالـه از هـر طرف به گوش می رسید ما را مثل گوسفند کنار هم ریختند و مجبورمان کردند سرمان را پایین نگه داریم . نگاهمان فقط به زمین بود. اگـر کـسی حتـی ذره ای سرش را بالا می آورد به شدت کتک میخورد. همه یقین پیدا کـرده بـودیم کـه در آن شرایط مرگ یا زندگی ما، براي آنها هیچ اهمیتی ندارد
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاعیه
🔻مراسم گرامیداشت شهید مدافع حرم #احسان_کربلایی_پور
🗓چهارشنبه ۱۸ اسفند بعد از نماز مغرب و عشا، #اهواز فاز ۲ پاداد شهر ایستگاه ۶ مسجد امام خمینی(ره)
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_هفتم
نویسنده: طیبه دلقندی
💥بعد از سه ساعت تحمل درد و سرما و نشستن بی حرکت در یک حالت بخصوص ، عاقبت ما را به اتاق های پر از گرد و غبار منتقل کردند .
به محض ورود یکی از بچه ها فریاد زد :
- الموت الصدام !
نگهبان ها وحشت زده و عصبانی ریختند توی اتاق و با دست پاچگی تـا جایی که می خورد، کتکش زدند . آنقـدر زدنـد کـه خودشـان خـسته شـدند و رفتند . از شدت سرما دندان هایمان به هم میخورد.گرسنه و خسته با بدن های
مجروح دور هم نشستیم. بچه ها شروع کردند .
یکی گفت «: من ده ضربه خوردم .»!
دیگري گفت «: فلانی رو دیدی چطوری از درد یک متر بالا پرید؟ .»
آن یکی گفت «: ن دیدی با اینکه همه ش آه و ناله می کنـه ، بـا چـه سـرعتی
میدوید؟ .»
خلاصه گفتیم و خندیدیم . از دویدن پیرمرد هـا و زمـین گیرهایمـان ، از سرعت بالاي مجروحین در حال روبه موتمان و از این که هیچکس به فکر ما نبود . خودمان بودیم و سرما و بیمـاری و گرسـنگی . بعد از مدتی آسایشگاه برایمان هم نمازخانه شد؛ هم بهداری و هم دستشویی .
صبح هفتم اسفند سال هزار و سیصد و شصت و پنج ، هوا ناجوانمردانـه سرد بود. همۀ ما یا لخت بودیم؛ یا یک لا لباس نازك تنمان بود
در آسایشگاه باز شد. صدای نگهبان ها پیچید «: یا االله ! اطلع برَّا!
هر کدامشان چند لب اس گرم روی هم پوشـیده بودنـد . بـا کتـک بیـرون بردندمان و با پای برهنه وسط محوطه جمع کردند. دستور سر پایین دادند .
سرما ی هوا کم بود که هوا ابری شد و باد سردی وزیـدن گرفـت . چنـد دقیقه بعد باران نم نمک شروع شد . باران کـه تنـد شـد، همـه از شـدت سـرما میلرزیدیم و چانه هایمان تکان می خورد. وضع زخم هایم خیلـی خـراب بـود .
بخصوص زخم سینه ام که توی سرما ورم می کرد و چرك و خون زیادی بیرون میداد. آرام همان یک لا یه پیراهن را در آوردم و روي سـر و شـانه انـداختم . بـه این امید که آب باران جذب لباس شود و به زخمهایم نرسد .
در ردیف هاي پنج نفره ، جلو حمام به صفمان کردند . بالاخره نوبت مـن
رسید .
- محمود نقی محمود !
مثل بقیه بلافاصله فریاد زدم :
- نعم سیدي !
از جا برخاستم و با سرعت تمام به طرف حمام دویدم .
کل اردوگاه ، هشت حمام داشت . یعنی تقریباً بـراي هـر صـد نفـر یـک حمام. یک آّبگرمکن کوچک برقی قرار بود آب را گرم نگهدارد .
وارد حمام شدم . نگهبان با صداي بلند شمرد «: واحد! اثنان! ثلاث! اربـع ! خمس .»!
در این فاصله باید با آب ، سر و بدنت را خیس می کردی و با پایان عدد پنج از در بیرون می آمدي. اگر خشک بودیم به شدت کتک می خوردیم. بعد از حمام بعضی ها شانس آوردند و زیرپوش، شورت، دمپایی و حوله گیرشان آمد.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
🔰❣🔰❣🔰❣
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم استقبال از شهید مدافع حرم شهید احسان کربلایی پور ، همین لحظه ، فرودگاه سردار سلیمانی اهواز...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#اطلاعیه
شهید مدافع حرم
#احسان_کربلایی_پور در #اهواز
▪️مراسم وداع عمومی:
پنجشنبه بعد از نماز مغرب و عشاء، ساعت ۱۹ مسجد امام خمینی-فاز ۲ پادادشهر ایستگاه ۶
▪️مراسم تشييع: جمعه در شهر قم
(بنا بر وصیت شهید)
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
پنجشنبهها
چشم که میگشاییم
نام کسانی در ذهنمان روشن است
که تا همیشه مدیونشان هستیم
آنهایی که هرگز فراموش نمیشوند♥️
پنج شنبه یاداموات وشهدا بانثارشاخه گلی🌹به زیبایی فاتحه وصلوات
#پنجشنبههایشهدایی🕊
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_هشتم
نویسنده :خانم طیبه دلقندی
💥بعثیها اصرار زیادي داشتند که بچه ها همه لباس هایشان را در بیاورنـد . میخواستند آزار روحی را به بقیۀ آزردگی ها اضـافه کننـد ، امـا موفـق نـشدند .بچه ها کتک خوردند، ولی هیچ فشاری تسلیم شان نکرد .
تا دو ماه بعد ، هیچ آبی به بدنمان نرسید طوری کـه همـان حمـام پـنج شمارهای از آروزهایمان شد . آنروز بعد از حمام با بدنهاي خیس در حالی که از سـرما داشـتیم یـخ میزدیم به آسایشگاه برگشتیم . به هر کدام مان دو پتو دادند . یکی بـرای زیـر و یکی برای رو . داشتیم خودمان را میان پتو مییپچیدیم و خوشحال بودیم کـه از
سرما نجات پیدا می کنیم که نگهبان هیکل مندی وارد شد .
پنجره ها را یکی بعـد از دیگری باز و جلوی نگاه های متعجب ما پنکه ها را روشن کرد. سوز و سـرما توی فضا پیچ و تاب برداشت . سرمای استخوان سوز و گرسنگی ، هر روز یکی از دوستان را از ما میگرفت .هر اسایشگاه صد اسیر داشت . برای هر کدام روزی سـه سـاعت و نـیم
هواخوریدر نظر گرفته بودند . به این ترتیب ، صبح هشت تا ده و بعد از ظهـر نوبـت ۱ دو تا سه و نیم، بند ها به نوبت بیرون می آمدند. بـا برگـشتن یـک بنـد هواخوری بند بعدی می شد. یعنی؛ صبح ده تا دوازده و عصر ؛ سه و نیم تا پنج .
1ـ هر بند شامل هفت آسایشگاه بود
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
🔰❣🔰❣🔰❣🔰