eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻والفجر ۸ و پیامدهای جهانی 6⃣ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🍂 از دست دادن فاو، فشار مضاعفی را در سطوح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی بر عراق وارد ساخت. از این‌رو رژیم عراق دست به اقدامات وسیع سیاسی نظامی زد. مهم‌ترین اقدامات عراق که در واکنش نسبت به شکست فاو صورت گرفت، حمله به هواپیمای مسافربری ایران که حامل تنی چند از نمایندگان مجلس از جمله آیت‌الله شهید محلاتی نماینده حضرت امام خمینی در سپاه بود و حمله به قطار مسافربری در ایستگاه هفت تپه خوزستان، حمله به مراکز اقتصادی و صنعتی با تأکید بر منابع نفتی (پایانه خارگ، پالایشگاه‌ها و …) بود. همچنین انجام عملیات‌های محدود تهاجمی تحت عنوان استراتژی دفاع متحرک اقدام دیگر عراق بود که توانست برخی مواضع مرزی ایران و شهر مهران را تصرف کند، با انجام عملیات کربلای ۱ و بیرون راندن ارتش عراق از شهر مهران، این استراتژی نیز با شکست مواجه شد و رژیم عراق بار دیگر در لاک دفاعی فرو رفت. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 قدرت بازدارندگی ۱۸ علی شمخانی ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ درودیان: آقای رشید! شما برای جمع بندی نکته ای ندارید؟ ما می توانیم این بحث را به بحثهای کنونی مان پیوند دهیم. رشید: در حال حاضر، ماروی مقاومت خیلی عمیق شدیم، یعنی باز هم مفهوم مقاومت برای ما روشن تر شد. درودیان: آقای شمخانی! اگر بتوانیم این نظر را اثبات کنیم، به نظر من، هنوز باید بین این قدرتی که با جنگ ظهور کرد با قدرتی که ... رشید: شما می گویید این مباحث برای آینده مفید است، یعنی اگر ما شناخت خوبی روی گذشته داشته باشیم، می توانیم تصمیمات درستی برای آینده بگیریم. درودیان: امروز هم می توانیم. این نکته مهمی است، اگر به دشمن در اوج آمدنش ضربه ای بزنیم، بسیار مؤثرتر است، در این شرایط، یک ضربه کوچک اثرش صد برابر بیشتر از هر زمان دیگری است، یعنی وقتی ماشین جنگی دشمن در حال آمدن است و غیور اصلی به آن حمله می کند، اثر آن شاید صدبرابر بیشتر زمانی باشد که دشمن بیاید، در منطقه ای مستقر شود و شما كل آن تیپ را منهدم کنید، یعنی اثر انهدام این پنجاه دستگاه تانک در اینجا به اندازه پانصد دستگاه است؛ بنابر این، اگر روزی امریکا یا کشور دیگری به ما حمله کند، باید در اوج او را بزنیم؛ زیرا این کار از نظر روحی، موازنه را به سود ما و به زیان آنها تغییر می دهد، یعنی می توانیم از معادله مقاومت مؤلفه های استراتژیک دفاعی برای امروز استخراج کنیم. شمخانی: شرایطمان خیلی فرق می کند. درودیان: خب، باید درباره همین بحث کنیم. اگر پیش از انقلاب می گفتند جنگ خواهد شد، شاید شما به همین باور می رسیدید؛ زیرا، از نظر جامعه شناختی، در شرایط عادی نباید روی جوامع قضاوتی بکنیم که ویژه شرایط بحران است. فرض کنید شما سوار یک اتوبوس می شوید تا به اصفهان بروید، هنگام سوار شدن هیچ کس به دیگران سلام نمی کند، اما وقتی اتوبوس پنجر شد یا تصادف کرد. وضعیت تغییر می کند، یکی می گوید: «آقا بیا کنار من». دیگری می گوید: «آقا بيا»... پس چه شد؟ اینها که همان افرادی بودند که هنگام سوار شدن به یکدیگر سلام نکردند! خب چه اتفاقی افتاده است؟! جامعه شناسان می گویند ماهیت آدمها، تحت تأثیر شرایط است، ماهیت جوامع هم همین وضعیت را دارد؛ بنابراین، نباید چنین قضاوتی کرد. شمخانی: البته، ما یک اعتمادی هم داشتیم. امام (ره)، دفتر انقلاب را به هر شکل که می خواستند ورق بزنند، اینها سریع در کنار هم قرار می گرفتند، این چسبندگی به شدت ژله ای شده بود، دوم اینکه وقتی ایشان می خواستند صفحات این کتاب را کنار هم قرار دهند، می دانستند که این کتاب باید ۱۵۰ صفحه باشد، اما الان، ما نمی دانیم این کتاب باید چند صفحه باشد؟ درودیان: برای اینکه شما فوتبالیستی هستی که دیگر در تیم و در زمین نیستی، یعنی رفته ای و در خانه خوابیده ای. اگر دوباره تیم تشکیل بدهی و به زمین بیایی، امکان دارد، همان اتفاق بیفتد، نباید این قدر ناامید باشیم. شمخانی: نه، ناامید نیستیم، اما این عمومی نیست، نگاه کنید، مثلا بسیاری در طول جنگ اصرار داشتند که بگویند ما امام زمان (عج) را دیدیم. یا کسی را با شمشیر دیدیم من همواره، با این خوابها مقابله می کردم. اینها مشکل شخصیتی داشتند. من می گفتم امام زمان (عج) این نیست که این طور می بینید، همین که موسوی، راننده تاکسی با آن ویژگیهای پیش از انقلابش اسیر می شود و عکس امام (ره) را در مقابلش قرار می دهند و می گویند تف کن ! توی صورت افسر عراقی تف می کند، این تأثیر امام زمان (عج) و امداد غیبی است. درودیان: این اراده ای که ظهور می کند، همان ولایت است، نه اینکه بگویند امام زمان (عج) را دیده ایم. رشید: امداد غیبی را حضرت امیر المؤمنين (ع) هم ندیده است، یعنی در جنگ بدر که قرآن می گوید ما سه هزار فرشته را برای شما فرستادیم، فقط پیغمبر (ص) آگاه بودند، می گویند امیر المؤمنین (ع) وقتی برای آوردن آب رفتند دیر آمدند. حضرت به او گفتد: «چرا دیر کردی؟» فرمودند: «سه بار وزش باد مرا به زمین زد و من شگفت زده شدم بعد چند دقیقه نشستم تا وزش باد قطع شد». بنابر این، خود امیر المؤمنين (ع) نیز امدادهای غیبی را نمی دیده است، حال اینجا هر کسی به دروغ می گفت من چیزی دیدم. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۴۹ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آن شب سوالات زیادی پرسید. از نوع رفتار رژیم عراق با اقشار مختلف مخصوصاً شیعیان تا وضعیت نظامی ارتش عراق تا این که آیا شیعیان دارای تشکیلاتی هستند یا نه؟ محل تجمع آنها کجاست؟ روحانیون مبارزشان چه کسانی اند؟ و... ساعت نزدیک ۱:۳۰ دقیقه‌ی نیمه شب بود که حرفهای مجاهدین عراقی تمام شد و آنها بعد از خداحافظی از منزل خارج شدند. عبدالمحمد گفت: من که خیلی خسته ام و می‌خواهم کمی بخوابم. شما چطور؟ خسته نیستید؟ سید ناصر گفت: ظاهراً باقی بچه‌ها هم خسته‌اند. اشکالی دارد، همه قدری استراحت کنند؟ ـ نه. همه قدری بخوابند تا برای ماموریت فردا آماده باشند. قرار شد دو مجاهد عراقی فردا پیش از ظهر اطلاعاتی را که عبدالمحمد خواسته است برای او تهیه کنند و بیاورند. هر کدام از بچه‌ها تا سرشان را روی زمین گذاشتند به خواب رفتند. نماز صبح عبدالمحمد همه را بیدار کرد و آنها بعد نماز باز خوابیدند. فردا ساعت ۱۱ ظهر دو مجاهد عراقی برگشتند و تمام اطلاعات مورد نیاز را برای عبدالمحمد آوردند و مو به مو برای او توضیح دادند و او می‌گفت: اهلاً و سهلاً. مرحباً بکم. شکراً شکراً. صاحب خانه که می‌دانست آنها صبحانه نخورده اند، غذای گرم و خوبی را به عنوان نهار تدارک دید و سفره را پهن کرد و مدام تعارف می‌کرد بفرمایید بفرمایید. سیدناصر به شوخی می‌گفت: یاد ام غالب بخیر. امروز یاد او افتادم. عبدالمحمد که می‌دانست منظور او چیست، گفت: یاد ماهی و نان سیاح بخیر. نهار و نماز تا ساعت ۱ بعداز ظهر طول کشید. بعد از نماز ظهر و عصر عبدالمحمد رو به سید صادق کرد و گفت: امروز ماموریت دوم را باید شروع کنیم. آماده که هستی؟ ـ بله. باید کجا برویم؟ ـ المشرح ـ من که آماده ام. هر موقع بفرمایید حرکت می‌کنیم. ـ نیم ساعت بعد همه سوار ماشین شدند و حرکت کردند. در راه هیچ کس حرف نمی‌زد. مسیر را به سرعت طی کردند و به سراغ منزل خلف الشیحان رفتند. او منتظر آنها بود. خلف از مبارزین خوب عراقی بود که برعلیه رژیم بعث فعالیت‌های زیادی داشت. عبدالمحمد از اوضاع شهر سوال کرد که او گفت:تقریباً عادی است. ـ می‌توانی یک کار تقریباً خطرناک را برایمان انجام بدهی؟ ـ من؟ ـ بله ـ بفرمایید. چه کاری باید بکنم؟ ـ به همسرت بگو در شهر گشتی بزند و از اوضاع خبری برایمان بیاورد. ـ حتماً این کار را می‌کند. همین الان به او خواهم گفت. ـ او همسرش را صدا زد: ام فیصل بیا. صدای همسرش می‌آمد که می‌گفت: چقدر داد می‌زنی. آمدم. چه شده؟ او با مقدمه چینی شرح ماموریت او را داد و او بلافاصله از خانه برای ماموریتش خارج شد. سیدناصر به آرامی به عبدالمحمد گفت: این دومین زن عراقی است که این طور شجاعانه دارد برای ماموریت‌های ما به شناسایی می‌رود. خدا خیرشان بدهد. این‌ها ذخیره‌ی عراق هستند. حدود یک ساعتی از رفتن ام فیصل گذشت که او برگشت و گزارش کاملی از اوضاع امنیتی شهر برای عبدالمحمد داد وگفت: ابوعبدالله! در شهر، بعثی‌ها مشغول ایست و بازرسی ماشین‌ها و مردم می‌باشند ولی وضع خیلی عادی است و خطری احساس نمی‌شود. ـ پس با توکل بر خدا حرکت می‌کنیم. آنها در شهر تمام سوژه‌های اطلاعاتی شان را خوب شناسایی می‌کردند و مشخصات آن جا را به ذهنشان سپردند. سیدناصر گفت: هیچ کس از کنار هیچ ساختمانی به راحتی عبور نکند. عبدالمحمد عادت داشت با دیدن هر حرکت یا تجمع ارتش رژیم عراق یا نیروهای اطلاعاتی، فرضیه سازی می‌کرد و می‌گفت: احتمالاً قرار است این اتفاق رخ بدهد و ما این کار را باید بکنیم. این کار همیشگی عبدالمحمد بود که در بسیاری از مواقع کمک زیادی به او می‌کرد و او را از مخمصه‌های زیادی رهایی می‌داد. او علاوه بر آن قبل از ورود به هر گلوگاه‌های ایست و بازرسی خواندن قرآن و ادعیه را ترک نمی‌کرد. همه صدای قرآن خواندن او را می‌شنیدند. براین اساس، همه‌ی بچه‌ها به تبعیت از او همین کار را می‌کردند و براحتی از گلوگاه‌های امنیتی و نظامی بدون هیچ درگیری و بازجویی رد می‌شدند. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۵۰ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ قسمت دوم ماموریت شناسایی که تمام شد، عبدالمحمد گفت: سیدناصر الان کجا برویم بهتر است؟ ـ ترمینال مسافری شهری. ـ چرا آنجا؟ ـ حضور مردم و وضعیت نیروهای گشتی استخبارات را بررسی کنیم. به دردمان می‌خورد. آن روز تا ساعت ۷ شب همه مشغول شناسایی مراکز شهر بودند و ساعت ۹ شب خسته به خانه برگشتند. فردا صبح عبدالمحمد در گزارش روز شمارش نوشت: «امروز ساعت ۱۰ صبح بعد از عبور از دو پست بازرسی به سمت استان کوت راه افتادیم و بعد از انجام عملیات شناسایی مان از مراکز حساس ارتش عراق به سمت بغداد حرکت کردیم.» آن روزها بغداد یکی از شهرهای کاملاً امنیتی بود که هیچ شهری با آن مقابله نمی‌کرد. پست‌های بازرسی در گلوگاه‌های ورودی و خروجی شهر به راحتی به کسی اجازه حرکت نمی‌دادند. به هرکس و همه ماشین‌ها مشکوک می‌شدند، روزگارش را سیاه می‌کردند. بساط بازجویی خیابانی و مطالبه کارت هویت و مدارک تردد سخت ترین موقعیت برخورد با آنها بود. آنها علاوه بر بازرسی کامل ماشین و صندوق عقب، از مبداء و مقصد و حتی چند ساعت خواهید ماند هم می‌پرسیدند و کسی جرأت جواب ندادن نداشت. هرکس مخالفت می‌کرد کارش به استخبارات ختم می‌شد. جو پلیسی شدیدی بر شهر بغداد حاکم بود و این می‌توانست سرعت عملیات شناسایی آنها را خیلی کُند کند. عبدالمحمد برای این کار از سیدناصر خواست راه حلی ارائه دهد. او گفت: بهترین راه این است که شهر را دور بزنیم و از شهر‌های دیگر وارد شهر بغداد بشویم. ـ از کجا برویم؟ از محور بغداد ـ العماره که از ضریب امنیتی بسیار بالایی برخوردار است. ـ حالا برای وارد شدن به بغداد چه کنیم؟ ـ از محور نجف اشرف وارد می‌شویم. ـ ولی زمان و مسافت چند برابر می‌شود. ـ چاره‌ای نیست. این بهترین راه حل است. عاقبت با هر ترفندی بود آنها توانستند وارد بغداد شوند. قبل از رسیدن به ورودی شهر، عبدالمحمد تمام حواسش را متوجه نیروهای نظامی کرده بود که چگونه آرایش گرفته‌اند. او می‌دید که در اطراف شهر پدافند‌های ضد هوایی زیادی کار گذاشته شده‌اند که دیدن آنها نشان می‌داد شهر در یک حلقه امنیتی هوایی کامل قرار گرفته است. بعید بود هواپیمایی جان سالم از آنجا بدر ببرد. آنها از ترمینال مسافری مستقیم طبق قرار قبلی به منزل یکی از اقوام سیدهاشم در منطقه حی الحرّ رفتند. وقتی به خانه رسیدند سیدهاشم می‌دانست آنها خسته و گرسنه اند، برای همین از قبل برایشان تدارک شام دیده بود. عبدالمحمد بعد شام از کم و کیف بغداد پرسید: که الان وضعیت رژیم عراق چگونه است؟ نیروهای ارتش چقدر آماده درگیری اند؟ سیدهاشم تمام و کمال جواب‌های او را داد. آنها بعد از یک ساعتی، خوابیدند تا فردا با روحیه‌ی بهتری کارشان را شروع کنند. روز بعد را کامل در خانه بودند و در مورد مراکز مهم بغداد بحث می‌کردند. روز سوم بود که عبدالمحمد بعد از نماز صبح گفت: سیدناصر امروز دیگر روز رفتن است. ـ که چه کنیم؟ ـ باید برویم شناسایی. مگر یادت رفته است؟ ـ کجا؟ چه مکانی را؟ ـ شناسایی مراکز حساس و حیاتی شهر بغداد مخصوصاً کاخ‌های صدام، پادگان الرشید، سازمان مرکزی استخبارات، ستاد کل نیروهای مسلح، وزارت کشور و دفاع، مقر حزب بعث. چه شده؟ مگر خوابی؟ ـ خدا به خیر بگذراند. نه آماده ام. ـ خیر است. پس سریع آماده رفتن بشوید. آنها یکی یکی مراکز را براحتی شناسایی می‌کردند و بدون هیچ گونه درگیری یا این که مشکوک شدن به آنها به خانه برگشتند. آن روز همه کلی اطلاعات نظامی تهیه کرده بودند که ارزش زیادی داشتند. بعد از استراحت کوتاهی که معلوم بود خستگی ماموریت از تن بچه‌ها بیرون رفته است، عبدالمحمد گفت: همگی هرآنچه را دیده‌اید مفصل و دقیق بنویسید. ممکن است خیلی از مسائل یادتان برود. این بهترین شیوه شناسایی است. سریع همین الان شروع کنید. آن شب تا دیری بچه‌ها مشغول گزارش نویسی بودند. فردا صبح بعد از نمازعبدالمحمد، فاز بعدی ماموریت یعنی رفتن به کاظمین را اعلام کرد. قبل از حرکت سیدصادق گفت: ابوعبدالله می‌خواهید به زیارت حرم بروید؟ عبدالمحمد تا این حرف را شنید منقلب شد. انگار گمشده اش را پیدا کرده بود. ـ مگر می‌شود به حرم رفت؟ مشکلی پیش نمی‌آید؟ ـ نه. می‌شود برویم زیارت و برگردیم. ـ نیروهای اطلاعاتی نیستند؟ ـ باشند. ما هم مثل بقیه‌ی مردم می‌رویم زیارت. ـ احتیاط کنید. اگر گیرشان بیفتیم بدبخت شده ایم. ـ نه. خبری نیست. من قول می‌دهم. شما را راحت می‌برم حرم. همگی با هم با گذشتن از خیابان‌های شهر در مقابل گنبد زرد طلایی حرمین کاظمین قرار گرفتند. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 عملیات های ایران در طول جنگ هشت ساله ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ عملیات های دوران دفاع مقدس را از نظر گستردگی نظامی، می‌توان به پنج دسته‌ گسترده، متوسط، محدود،‌ نامنظم و ایذایی تقسیم بندی کرد. 🔅 عملیات‌های گسترده 1- عملیات دزفول 23/7/59 2- عملیات نصر 15/10/59 3- عملیات توکل 20/10/59 4- عملیات ثامن‌الائمه 5/7/60 5- عملیات طریق‌القدس 8/9/60 6- عملیات فتح‌المبین 2/1/61 7- عملیات بیت‌المقدس 10/2/61 8- عملیات رمضان 23/4/61 9- عملیات والفجر مقدماتی 17/11/61 10-عملیات والفجر 1 21/1/62 11-عملیات والفجر4 28/7/62 12-عملیات خیبر 3/12/62 13-عملیات بدر 20/12/63 14-عملیات قادر 23/4/64 15-عملیات والفجر8 20/11/64 16-عملیات کربلای1 9/4/65 17-عملیات کربلای 4 3/10/65 18-عملیات کربلای 5 19/10/65 19-عملیات کربلای 6 23/10/65 20-عملیات کربلای 10 25/1/66 21-عملیات بیت‌المقدس 2 25/10/66 22-عملیات والفجر 10 23/12/66 23-عملیات بیت المقدس 7 22/3/67 24-عملیات لبیک یا خمینی(ره) 1/5/67 25-عملیات مرصاد 3/5/67 ادامه دارد ----------------- http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 نقش مصر در جنگ ایران و عراق ۱ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ مقدمه هر جنگی که میان دو طرف متخاصم روی می دهد، یک سلسله تهدیدها و فرصت ها را متوجه کشورهای ثالث می کند و آنها را وامی دارد تا برای دفع تهدیدات و استفاده از فرصت ها در قبال جنگ و کشورهای درگیر در آن موضع گیری نمایند. جنگ تحمیلی نیز که با حمله همه جانبه نیروهای عراقی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به ایران آغاز شد، از این قاعده مستثنی نیست. با آغاز این جنگ کشورهای ثالث مطابق تصوری که از منافع ملی شان و تهدیدها و فرصت های پدید آمده داشتند، موضع خود را در قبال آن تعریف کردند. اگر از سوریه، لیبی و یمن جنوبی که با وقوع جنگ به طرف ایران نزدیک شدند بگذریم مابقی کشورهای عرب به نوعی از عراق حمایت کردند. حتی سازمان آزادی بخش فلسطين (ساف) به رهبری عرفات، که رهبران انقلابی ایران از هیچ گونه کمکی به آن در مبارزه با اسرائیل دریغ نورزیده بودند، به محض آغاز جنگ جانب طرف عراقی را گرفت. در میان کشورهایی که از عراق حمایت می کردند، مصر به دلیل اهمیتش در جهان عرب از جایگاه ویژه ای برخوردار است. این کشور در آستانه آغاز جنگ، با ایران و عراق رابطه دیپلماتیک نداشت. در واقع، حکومت مصر تقریبا به یک اندازه در میان مقامات کشورهای مزبور منفور و مطرود بود. هم عراق و هم ایران، رئیس جمهور مصر، انور سادات را به دلیل سفر به اسرائیل در ۱۹۷۷ و امضای قرارداد کمپ دیوید در ۱۹۷۸ و پیمان صلح در ۱۹۷۹ خائن به آرمان های اعراب و اسلام می دانستند. با این توضیح، این پرسش مطرح می شود که چه عواملی باعث شد تا مصر به عنوان یک کشور میانه روی عرب با وقوع جنگ تحمیلی، به عراق رادیکال نزدیک شود و با حمایت از عراق نقش فعالی را در جنگ ایفا کند؟ با ایم توصیح می توان روابط مصر را در سه سطح ملی، عربی و منطقه ای مورد بررسی و تحلیل قرار داد، اما پیش از آن لازم است برای درک شرایطی که چنین ملاحظاتی را ایجاب کرده بود به طور جداگانه به بررسی رابطه مصر با ایران و عراق پرداخته شود. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۵۱ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ عبدالمحمد و سیدناصر با دیدن گنبد طلایی دست به سینه ایستادند و با ادب و احترام گفتند: السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیرالمؤمنین السلام علیک یا موسی بن جعفر ایها الکاظم. السلام علیک یا محمدبن علی. عبدالمحمد سلام می‌داد و دور و برش را ورانداز می‌کرد. دور تا دور صحن حرم را عکس‌های بزرگی از صدام زده بودند که حال زیارت را از آدم می‌گرفت. عکس‌هایی که صدام را در حال خواندن قرآن و نماز نشان می‌داد، در هر گوشه‌ای از صحن‌های حرم نصب شده بود. سیدناصر که جمعیت را نگاه می‌کرد گفت: عبدالمحمد نگاه کن زوار حرم همه پیرمرد و پیرزن هستند. سیدصادق در جواب سیدناصر گفت: آخر جوان‌های عراقی همه در جبهه‌های جنگ هستند. کسی جرأت ندارد در شهر باشد. ـ عجب. بیچاره ها. جمعیت زیادی در حرم نبود. در گوشه و کنار که نگاه می‌کردی تعدادی نیروهای نظامی و چند نفری از ماموران اطلاعاتی با هم مشغول صحبت بودند وهر از چند لحظه‌ای به کسی که مشکوک می‌شدند او را به اتاقی می‌بردند و از او سوالاتی می‌کردند و رهایش می‌نمودند. عبدالمحمد که حواسش کامل جمع بود همراه سیدناصر به سمت ضریح رفت و بعد از بوسیدن مشبک‌ها و دعا کردن، آرام به سیدناصر گفت: سیدناصر، باید زود برویم. این جا خیلی خطرناک است. کمی صبر کن اینجا حرم است. شاید دیگر این فرصت را پیدا نکنیم. نقدش را بچسب. می دانم ولی خطرناک است. اینجا عراق است. ما نیروی قرارگاه نصرت هستیم. حرف‌های عبدالمحمد سیدناصر را بخودش آورد و گفت: تو درست می‌گویی باشد برویم. هر دو آرام آرام از حرم فاصله گرفتند. سیدناصر عقب عقب می‌آمد و همراه عبدالمحمد از حرم خارج شدند و طبق قرار قبلی به سمت پادگان التاجی که در منطقه الثوره در مسیر بغداد ـ سامرا قرار داشت رفتند. پس از شناسایی آنجا به زیارت حرمین عسگریین در سامرا رفتند. حال و هوای بچه‌ها دیدنی بود. اما مجبور بودند سریع زیارت کنند از آنجا خارج شوند. ایست بازرسی‌ها در فاصله‌ی بسیار کمی از هم قرار داشتند وبا تمام دقت ماشین‌ها را زیر نظر داشتند. گروه پس از عبور از تور بازرسی که مشرف بر پادگان بود، توانستند ضمن شناسایی‌های لازم به طرف بغداد برگردند. صدای اذان از ماذنه‌های مساجد به گوش می‌رسید که آنها وارد شهر بغداد شدند و در یکی از مساجد شهر نماز مغرب شان را خواندند. عبدالمحمد بعد از نماز گفت بهتر است برای این که مزاحم دیگران نشویم شام را در یکی از کافه‌ها بخوریم و بعد منزل اقوام سیدهاشم برویم. بهتر نیست؟ سید ناصر گفت: چرا پیشنهاد خوبی است. آنها هم اذیت نمی‌شوند. خوردن شام حدود نیم ساعتی طول کشید. کباب بره با نوشابه و ماست و ترشی بود. سیدصادق بعد از آن که حساب کرد گفت: ابوعبدالله کمی عجله کنید شهر خلوت است. خطرناک است. زود برویم. آنها بلافاصله با کرایه کردن یک تاکسی به منزل یکی از اقوام سیدهاشم رفتند و شب را در آنجا برای ماموریت بعدی شان در فردا صبح بیتوته کردند. عبدالمحمد که می‌دانست سیدناصر دوست داشت مقدار زمان بیشتری در حرم می‌ماند گفت: سید از دست من ناراحتی؟ ـ نه چرا؟ ـ گفتم سریع زیارت کن و برویم. بخدا اگر این جا گیر بیفتیم علی هاشمی می‌میرد. ـ نه ولی کار دل است. خودت هم مثل من بودی. ـ بله من هم وقتی وارد سرداب شدم، حال و هوای روحی ام عجیب عوض شد و دوست داشتم گریه کنم، فریاد بزنم، ولی مگر می‌شد؟ خودم را کنترل کردم. ـ من اولین بار بود که به زیارت حرم و محل غیبت امام زمان می‌آمدم. ـ من هم اولین بارم بود. ـ انشاءالله باز به زیارت می‌رویم؟ یعنی می‌شود دوباره به آنجا برگردیم؟ ـ بله. چرا که نه. خدا بزرگ است. ـ قطرات اشک، آرام از چشم‌های سیدناصر روی گونه هایش سرازیر شد و او که حال خوشی پیدا کرده بود، گفت: سیدصادق. دعاکن هرچه زودتر این صدام و حزب بعث نابود بشوند. ـ انشاءالله. مطمئن باش. وعده خدا حق است. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۵۲ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ فردا صبح، ساعت ۸ هر سه نفر به گاراژ شهر رفتند و یک ماشین کرایه کردند تا به وسیله آن در شهر دوری بزنند. سیدناصر که حواسش کاملا به راننده بود، گفت: به خیابان اصلی شهر برو تا از زیبایی‌های بغداد دیدن کنیم. ما بغداد را ندیده ایم. ـ نعم سیدی. علی عینی. این گردش در شهر را تا دو روز هر سه نفر انجام می‌دادند و عاقبت توانستند تمام مراکز نظامی و اطلاعاتی را شناسایی کنند. روز سوم هوای عراق کمی گرم شد. عبدالمحمد به دو نفر همراهش گفت: هرکس گفت امروز قرار است کجا برویم؟ سیدناصر بی تأمل گفت: ـ هیچکس نمی‌داند غیر از تو. تو باید بگویی. ـ حدس بزن. ـ حدس هم نمی‌زنم. ـ آن جا را خیلی دوست داری. ـ من؟ ـ نه همه ما. ـ کجا؟ ـ تو بگو. ـ نمیدانم. ـ کربلا. سیدناصر تا نام کربلا را شنید، بغض کرد و گفت: السلام علیک یا اباعبدالله. عبدالمحمد که متوجه حال روحی سیدناصر شده بود گفت: نظرت چیست؟ ـ این بهترین قسمت مأموریت ماست. همگی سوار ماشین کرایه‌ای شدند و به طرف شهر کربلا راه افتادند. ماشین گروه از میدان جندی المجهول(سرباز گمنام) به منطقه العلاوه رفت و راننده پس از خارج شدن از آن گفت: حالا کجا بروم؟ ـ عبدالمحمد از ته دل گفت: ـ معلوم است برو استان کربلا. ماشین که در مسیر کربلا حرکت می‌کرد، سیدناصر آرام میخواند:‌ای حسین‌ای غم تو همدم ما/‌ای تو خود شاهد اشک غم ما/‌ای بهر رنج و غمی محرم ما/‌ای خجل از کرم تو کم ما/‌ای که ناز تو خریدن دارد/ گل ز گلزار تو چیدن دارد/ حرم پاک تو دیدن دارد. او میخواند و اشک می‌ریخت. عبدالمحمد، با او همنوا شد و گریه می‌کرد. او می‌گفت: یادت هست همیشه حاج صادق این شعر را برایمان می‌خواند؟ سیدصادق برای این که عقب نماند، صدا به گریه بلند کرد و گفت: ـ علیک منی السلام یا اباعبدالله. هرچه ماشین به شهر کربلا نزدیک تر می‌شد و تابلوها مسافت را نشان می‌دادند، حال و صدای بچه‌ها بیشتر معنوی می‌شد. چهره‌ی عبدالمحمد و سیدناصر گل انداخته بود. برق شادی در صورت شان می‌درخشید. در چند کیلومتری شهر، سیدناصر تابلویی را نشان عبدالمحمد داد و گفت: خوب نگاه کن ببین چه نوشته است؟ عبدالمحمد دقیق شد که نوشته‌ی تابلو را بخواند که سیدناصر گفت: بابا نوشته کربلا ترحب بکم. گریه سیدناصر شروع شد و آرام نداشت. یعنی این من هستم که وارد کربلا شده ام؟ یعنی امام حسین مرا طلبیده است؟ عبدالمحمد که حالش کمتر از سیدناصر نبود، آرام در گوش او گفت: سیدجان آرام، آرام. صبرکن. اگر با این حال و وضع وارد حرم شوی، حتماً لو می‌رویم. این راننده هم غریبه است. - چه کنم، دست خودم نیست. تو می‌گویی چه کار کنم. اینجا کربلا است. مدفن جد من. می‌فهمی؟ - بله ولی یادت نرود ما در حال مأموریت هستیم. ما برای زیارت نیامده ایم. تازه جد من هم هست. - باشد. قول می‌دهم رعایت کنم. عبدالمحمد رو به سیدصادق کرد و گفت: اول می‌رویم حرم. بعد می‌رویم سراغ کارهایمان. عیبی که ندارد؟ سیدهاشم، برادر سیدصادق گفت: ولی ابوعبدالله حرم پر از نیروهای بعثی است زیارت رفتن خطرناک است. - منظورت را نمی‌فهمم. چه می‌خواهی بگویی؟ - منظورم این است که حرم نرویم بهتر است. - حرم نرویم؟ مگر می‌شود؟ - بله.نباید برویم. شما نمی‌دانید در حرم چه خبر است؟ - مگر ممکن است؟ - بخدا خطرناک است. ممکن است کار خراب شود. - حواسمان را می‌دهیم. من حرم نروم دق می‌کنم. این همه راه آمده ام حالا حرم نروم. این حرف تو یعنی از لب دریا، تشنه برگشتن است. چه می‌گویی تو؟ - ولی مأمورین اطلاعات عراق می‌دانند حرم محل رفت و آمد مجاهدین عراقی است و لذا آن جا بهترین کمین گاه و تله خوبی برای شکارشان است. - من سرم نمی‌شود، باید برویم حرم. - ولی این کار شاید به دستگیری ما منجر شود و همه چیز لو برود. - نه. ان‌شاءالله نمی‌شود. حواسمان را می‌دهیم. - سیدهاشم این جا حرف عشق است و پای عقل لنگ است. اگر نیایید خودم می‌روم و برمی گردم. - نه. من نمی‌گذارم تو تنها بروی. من و برادرم هم عهد شدیم تا پای مرگ همراه تو باشیم. پس ما هم با تو می‌آییم حرم. برویم و زود برگردیم. عبدالمحمد، عبدالمحمد یک ساعت پیش نبود. سیدناصر فقط اشک می‌ریخت و حرف نمی‌زد. تا ماشین مقابل گنبد طلایی حرم متوقف شد، عبدالمحمد نگاهی به اطراف کرد و گفت: بچه‌ها حواس تان را جمع کنید. سیدناصر در حالی که اطرافش را می‌پایید، گفت: همراه هم وارد حرم نشویم. با فاصله برویم تا کسی مشکوک نشود. عبدالمحمد آرام به سید گفت: سید دلم گرفته. - من هم. - ولی من بیشتر. - چرا؟ - چون یاد برادرم عبدالحسین افتادم. او خیلی دوست داشت کربلا برود. - تو نایب الزیاره او باش. طوری نیست. انگار او آمده است. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
ای حسین ای غم تو همره ما.mp3
3.36M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران همنوا با دو شهید این شب های کانال حماسه جنوب، عبدالمحمد سالمی نژاد و سید ناصر سید نور‌ زمزمه می کنیم ای حسین‌ای غم تو همدم ما ای تو خود شاهد اشک غم ما http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 عملیات های ایران در طول جنگ هشت ساله ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 عملیات‌های متوسط 1- عملیات جاده ماهشهر 3/8/59 2- عملیات سوسنگرد2 26/8/59 3- عملیات ضربت‌ذوالفقار 19/10/59 4- عملیات بازی‌دراز1 1/2/60 5- عملیات امام علی 31/2/60 6- عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح خدا 21/3/60 7- عملیات روح‌اللـه خمینی کبیر 11/4/60 8- عملیات رجایی، باهنر 11/6/60 9- عملیات مطلع الفجر 20/9/60 10- عملیات محمدرسول‌الله(ص) 12/10/60 11- عملیات پشتیبانی بیت‌المقدس 10/2/61 12- عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) 9/7/61 13- عملیات محرم 10/8/61 14- عملیات والفجر2 29/4/62 15- عملیات والفجر 3 7/5/62 16- عملیات عاشورا 25/7/63 17- عملیات پشتیبانی والفجر 8 20/11/64 18- عملیات والفجر 9 5/12/64 19- عملیات تکمیلی والفجر 8 8/2/65 20- عملیات کربلای 2 9/6/65 21- عملیات کربلای 3 10/6/65 22- عملیات تکمیلی کربلای 5 3/12/65 23- عملیات کربلای 7 12/12/65 24- عملیات کربلای 8 18/1/66 25- عملیات نصر 4 31/3/66 26- عملیات نصر 7 14/5/66 27- عملیات نصر 8 29/8/66 28- عملیات بیت المقدس 3 23/12/66 29- عملیات بیت المقدس 4 4/1/67 30- عملیات بیت المقدس 6 26/1/67 ادامه دارد ----------------- http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂