🍂 چهره مبارک
این روزهای مدافع خرمشهر،
محمدعلی نورانی
#پسرهای_ننه_عبدالله
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سینه زنی رزمندگان
نجف آبادی در والفجر مقدماتی
🔸با نوای
یکی از رزمندگان نجف آبادی
با نوحه
"انصار اباعبدالله ...."
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
#زیر_خاکی
@defae_moghadas 👈 لینک دعوت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ابراهیم میگفت:
مطمئن باش هیچ چیزی
مثلِ برخورد خوب
روی آدمها تاثیر ندارد...
صبحتون سرشار از دوستی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#شهید_ابراهیم_هادی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 9⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
ساحل مملو از جمعیت و محل تلاش دستهجمعی رزمندگان شده است. در زمانی کوتاه، به تعداد قایقها افزوده میشود. مهمات، غذا و امکانات دیگر فوراً با کمک افراد در قایقها جای میگیرد. در آن سوی ساحل، مسؤولان پشتیبانی به کمک نیروهای خود، محموله قایقها را تخلیه میکنند و در فاصله کوتاهی، نیروهای درگیر در خط مقدم، از جنبههای گوناگون تدارک میشوند.
دراین بین نیروهای یگانهای ادوات و توپخانه خودی، مستقر در نخلستان، فعالانه تلاش میکنند تا راه را برای پیشروی رزمندگان اسلام هموار کنند.
🔸 تصرف کامل فاو
روز اول عملیات (۲۱ بهمنماه) در حالی سپری میشود که دشمن به دلیل غافلگیری طولانی و ناآگاهیش از اوضاع و نیز به دلیل ابری بودن آسمان، برای هرگونه عکسالعمل زمینی و هوایی، مهلتی نمییابد و حتی از سرمایهگذاری جدی برای بهکارگیری نیروهای پیاده و تجهیزات آماده خود عاجز میماند.
بعدازظهر این روز، دیگر برای کلیه فرماندهان عراقی حاضر در صحنه، این امر مسجل گشت که منطقه فاو کاملاً سقوط کرده و راهی برای بازپسگیری آن وجود ندارد، لذا به نحوی خود را تسلیم رزمندگان میکنند و یا برخی با وعده و وعیدهایی که از صدام یا فرماندهان عالی عراق توسط بیسیم میشنوند، به همراه وسایل مهم نظامی، منطقه را ترک میکنند.
✧✦✧ ✧✦✧
پایان
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۸
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
در آن زمان، با بسیج عشایری و استانداری خوزستان همکاری داشتم و چون به راه های مختلف استان آشنا بودم و بسیار سریع و دقیق کار میکردم از من خواسته شد تا حرکت تانک ها و نیروهای دشمن را گزارش دهم.
فوراً به سوی حمیدیه و سوسنگرد حرکت کردم و با چفیه سبز سادات و لباس عربی در حالی که همسرم کنارم نشسته بود به کوت سید نعیم طالقانی رسیدیم که ناگهان با تانکها و نیروهای عراقی رو به رو شدم. گفتم: اگر بخواهم برگردم آنها با تیربار مرا می زنند، لذا به صورت عادی به حرکتم ادامه دادم. در جلوی تانک ها که جیپ فرماندهی ارتش بعث حرکت می کرد مرا متوقف کردند و گفتند: سید تو این همه تانک را نمی بینی؟ چطوری جرأت کردی از میان تانک ها حرکت کنی؟ گفتم: من دارم به بستان می روم؛ چون خانواده ام آنجا هستند و من سید آنجا هستم و پدرم بیمار است و هر چه زودتر باید نزد او و خانواده ام برسم. گفتند: وقتی که داشتی می آمدی کجا نیروهای ایرانی را دیدی؟ جواب دادم من به نیروهای ایرانی چه کار دارم. اصلاً در بین راه نیرویی ندیدم. پرسیدند: شما که از حمیدیه آمدی اصلاً هیچ نیرویی آنجا ندیدی؟ گفتم من آن قدر در استرس به سر میبردم که اطرافم را نگاه نمی کردم وانگهی من با سرعت می راندم که سریع به بستان برسم. در حمیدیه مردم عادی هم هستند و نیرویی وجود ندارد.
گفتند: مطمئن هستی؟ باز گفتم: شما اجازه بدهید راهم را باز کنند تا به خانواده ام برسم. زنم هم به آنها گفت: ما سادات هستیم و می خواهیم زودتر به بستان برسیم. آنها حرفهای ما را باور کردند و اجازه دادند به طرف سوسنگرد حرکت کنیم. در ابتدای ورودی شهر سوسنگرد دژبان آنها مرا متوقف کرد و من داستانم و نام آن افسر را بردم که او به من گفت اگر کسی مزاحم شما شد بگو فلان افسر به من اجازه داد. اسم او را که آوردم راهم را باز کردند اما فرمانده سپاه سوسنگرد را دیدم که روی جاده افتاده بود. او سردار سرلشکر حبیب شریفی بود. او را می شناختم و بارها او و همکارانش را در اطراف نیزار می دیدم که با بعثی ها مبارزه میکرد. اطراف او عده ای از سربازان بودند. می خواستم بپرسم که چه شده؟ اما سربازان عراقی مانع شدند و گفتند: سید برو کاری نداشته باش.
منهم به سوسنگرد رفتم .
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
#گزیده_کتاب
🍂 رد پای آفتاب
┄═❁❁═┄
انفجار نارنجک در بحران
مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود پس از شکستن خط مقدم دشمن در آن سوی جاده اهواز - خرمشهر تمام شب را در تعقیب نیروی عراقی بودیم به گونه ای که نماز صبح را ضمن پیشروی میخواندیم.
شهید صالح نژاد بچه ها را ترغیب میکرد که از تاریکی استفاده کرده و تا قبل از روشنایی هوا خود را به دژ نوار مرزی برسانیم جناح راست ما خود را به هدف رسانده بود اما به دليل طول مسیر و درگیری شدید با دشمن ما نتوانستیم در تاریکی هوا به دشمن برسیم.
خورشید داشت طلوع میکرد که نزدیکیهای دژ نوار مرزی رسیدیم. دشمن شکست خورده پس از عقب نشینی بروی دژ مستقر شده بود و با تیربار دشت را که خالی از هر عارضه ای بود زیر آتش گرفته بود به گونه ای که نیروها زمین گیر شده بودند؛ به طوری که به کسی اجازه حرکت نمیداد؛ شاید همه منتظر بودند تا یکی تیرهای ذوب شده را به جان بخرد و صدای تیربار را قطع کند.
در این لحظه شهید صالح نژاد که در چنین مواقعی وارد عمل میشد و با درایت و شجاعت و ایثار خود، گره از کار میگشود؛ در مقابل شلیک بیامان دشمن میدوید و خود را در مقابل دیدگان همه به خاکریز دژ که حدود ۲ متر از زمین ارتفاع داشت رساند و با پرتاب یک نارنجک دستی به سوی سنگر تیربار که مستانه و هلهله کنان شلیک میکرد، صدایش را خاموش نمود؛ و به جای آن صدای صلوات رزمندگان فضا را عطر آگین کرد.
به دنبال آن بسیجیان از جان گذشته در حالی که شعار «الله اکبر و لاله الالله » بر زبان داشتند فاتح خط دشمن شدند. اما شهید صالح نژاد پس از پرتاب نارنجک، خود نیز از ناحیه دست مجروح شده بود ولی تا پایان عملیات با دستی مجروح در خط مقدم دوشادوش رزمندگان میجنگید و ایستادگی میکرد. او علاوه بر این که درد جراحتتش را تحمل میکرد هم به نیروها روحیه میداد و هم گردانش را هدایت میکرد.
راوی: ایرج نادبی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#رد_پای_آفتاب
مجموعه خاطرات شهید عبدالحمید صالحنژاد
به قلم: ایرج کاج
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
دعا و پست و....
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
دعای کمیل از بلند گو پخش می شد ، در گوشه و کنار هر کس برای خودش مناجاتی داشت.
آن شب میرزایی و جعفری بالای تپه نگهبان بودند. میرزایی حدود دو کیلو انار با خودش آورده بود بالای تپه تا موقع پست بخورد. هنگام دعا که عبارت خوانی می کردند او هم انارها را فشرده می کرد و ضمن همراهی با ذکر مصیبت و گریه، آنها را یکی یکی همانطور که سرش پایین بود می مکید! کاری که گمان نمی کنم تا به حال کسی کرده باشد.
به او می گفتم بابا یا بخور یا گریه کن هر دو که با هم نمی شود. ولی او نشان می داد که نه.... انگار می شود! ☺️
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹
🌹 گردان گم شده / ۵
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔹 بعد از وقوع انفجار این گفت و گو با من صورت گرفت:
- سلام، چطوری سرگرد!؟
- خوبم فرمانده!
- در واحد شما چه خبر شده؟ صدای انفجار شدیدی را شنیدم.
- گروهی ایرانی که به مواضع ما نفوذ کرده بودند به تانکهای واقع در پشت منازل حمله کردند.
- تلفاتی هم وارد شد؟
- بله، سه دستگاه تانک منهدم و هفت نفر کشته شدند.
صبح روز بعد، تحقیق درباره نحوه نفوذ نیروهای ایرانی، چگونگی انجام وظیفه نگهبانها و نقش فرمانده گردان در این اتفاق شروع شد.
در پایان تحقیقات چنین نتیجه گیری شد که فرمانده گردان، سرگرد عزالدین مقصر است زیرا از پستهای نگهبانی بازرسی شبانه به عمل نیاورده است. در این تحقیق افسر اطلاعات گردان نیز مقصر شناخته شد زیرا از طریق پستهای نگهبانی او بطریهای شراب به طور
مخفیانه وارد مقر گردان شده بودند.
🔸 تانک ها و پناهندگی
شب دوم، گردان در ترس و وحشت بی سابقه ای به سر می برد. خونهای ریخته شده به زمین هنوز خشک نشده بود و اعضای تیم تحقیق به نتیجه قطعی نرسیده بودند. گردان در ترس و وحشت بی سابقه ای به سر میبرد. افسران، پستهای نگهبانی را مرتب بازرسی میکردند و خدمه تانکها در مواضعشان مستقر بودند. تیرانداز، راننده، دیده بان، بی سیم چی و فرمانده تانک همه در جای خود حاضر بودند. این گروه، افراد تانک را تشکیل میدادند. تصور این بود که اگر آماده باشیم دشمن دیگر نمی تواند نفوذ کند. اما صبح، وقتی همه برخاستند، با حادثه جدیدی روبه رو شدند. ستوان عدنان البصری، در منطقه خرمشهر به جمهوری اسلامی ایران پناهنده شده بود. او که ستوان فرمانده تانک تی ۷۲ بود، با تانکش به ایران پناهنده شد. وقتی این خبر را شنیدم با خود گفتم: «لعنت بر تو ستوان عدنان» لعنت بر من و خانواده ام. چرا اهالی بصره را در گردانم پذیرفتم؟
مرد و زن و کوچک و بزرگشان خائنند. آنها عاشق خمینی اند.
مثل زنان گریه میکردم؛ به خصوص برای تلفاتی که روز گذشته داشتیم و به خاطر همین، از نظر فرماندهی در زمره خائنین قرار گرفته و تحت نظر بودم. گزارشی نوشتم و در آن مطالبی آوردم که بی گناهی ام ثابت شود. نوشتم که عدنان البصری، از افراد مشکوک در گردان و لشکر بود. او رفتار نامعقولی داشت. گزارش را برای فرمانده لشکر فرستادم و پس از تحقیق طولانی از طرف لشکر و بررسی علل فرار این افسر، گزارش شفیع اصلی من شد و مرا از این بحران نجات داد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂