eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
«روزهای آخر»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ از مرخصی برمی‌گردیم به اردوگاه شهید باهنر؛ شهرکی در نزدیکی کرمانشاه که بچه‌ها با همان نام سابقش می‌خوانند؛ آناهیتا. و بعضی هم به شوخی، شهید آناهیتا. اردوگاهی با ساختمان‌های نیمه‌کاره. برای جنگ‌زدگان می‌ساختندش که لشکر آن را گرفته و ساختمان‌ها همان‌طور بی‌دروپیکر مانده‌اند. و در نزدیکی‌اش، آشغالستان شهر کرمانشاه؛ زباله‌دانی شهر. کامیون‌ها می‌آیند و زباله‌ها را روی هم می‌ریزند. در میان زباله‌ها هم راهی است برای راهپیمایی و دسترسی به کوه‌های اطراف. آه که چه بوی گندی می‌دهند! بچه‌های خردسالی که آشغال‌ها را می‌کاوند، دلم را ریش‌ریش می‌کنند. با لباس‌های پاره و کثیف، به دنبال پلاستیک و آهن ‌قراضه و کاغذ هستند. دختربچه‌هایی با موهای درهم ریخته و پارچه‌ای بر سر. صورت‌هایی کثیف و پیراهن‌های سرخ گلدار بر تن. و پسربچه‌هایی با همان سن، در میان کوه زباله‌ها، بر سینه‌ام چنگ می‌کشند. و سلام‌های با لهجه کرمانشاهی‌شان: سلام برار! نفس‌شان بوی عشق می‌دهد، بوی دوستی، بوی همدلی و هم‌رنگی. روضه‌هایی هستند ناگفته برای دل‌ها. خدایا، این چه جامعه‌ای است؟ بعضی از سیری می‌‌خواهند بترکند و بعضی هم‌ این چنین. و همه سنگ اینان را به سینه می‌زنند و کلمه «مستضعف» را از مخرج ادا می‌کنند...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نوشته: احمد دهقان خاطرات نویسنده از زمان حضورش در جبهه‌های جنگ ایران و عراق @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۴۴ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 دستورات فرماندهی نیروهای ما در خرمشهر اطلاع پیدا کردند که افرادی از خرمشهر از طریق نخل‌ها و رودخانه کارون به درون نیروهای ما رخنه می‌کنند. فرمانده لشکر ، اسعد شینته، دستور داد که نخل‌ها سوزانده و قایق‌ها در کارون غرق شوند. شب ۱۹۸۱/۱۰/۲۱ در مقر گردان متوجه صدای عجیبی شدم. از سنگر بیرون آمدم دیدم گردان توسط ایرانی‌ها محاصره شده است و نیروهای ما به سمت آنها تیراندازی می‌کنند. فرمانده لشکر با من تماس گرفت و پرسید در واحد شما چه خبر شده؟ به او گفتم: «قربان نیروهای ایرانی در حال پیشروی‌اند.» گفت: «عقب نشینی نکنید، نیروهای کمکی اعزام می‌کنیم.» تعداد نیروهای ایرانی از ده نفر تجاوز نمی کرد. من باور نمی کردم که این تعداد اندک با ما بجنگند. آنها ده دستگاه از تانک‌های ما را منهدم کردند. گردان به این ده نفر حمله کرد. به سروان طارق عزیز گفتم: «بالاخره چه کار کردید، آنها را از بین بردید یا نه؟» گفت: «جناب سرگرد این غیر ممکن است، آنها از دست ما فرار کردند.» بعد از چند انفجار در واحد ما ساعت دو بعد از نیمه شب منطقه آرام گرفت. فرمانده لشکر دوباره با من تماس گرفت و گفت: «اوضاع گردان چطور است؟» به او گفتم: «به خیر گذشت.» پرسید: «چقدر خسارت دیده اید؟» با ترس و وحشت گفتم: «قربان ده دستگاه تانک، پانزده کشته و سی زخمی» گفت «ماشاء الله واقعاً شما قهرمانید، می‌خواستید تهران را هم فتح کنید! ماشاء الله به این ترسوها و افراد پست!» و تلفن را قطع کرد. احساس کردم که دوباره به دردسر افتاده ام و اسیر مقررات و قوانین جزایی شده ام. چند روز بعد فرمانده سپاه از من پرسید چرا این همه خسارت به واحد شما وارد شده است؟ گفتم: حدود یک گردان از نیروهای ایرانی شبانه به ما حمله کردند. آنها از میان درختان رخنه کردند. گفت: «دروغ است، آنها فقط ده نفر بودند نه یک گردان، نه یک گروهان، نه یک دسته و نه یک گروه. تو را تحویل دادگاه نظامی می دهم.» گفتم: «من نهایت تلاش خودم را کردم آیا پاداش آن همه تلاش دادگاه نظامی است؟» لحظه ای فکر کرد و گفت: حق با توست، فرصت دیگری به تو می دهم. تا وفاداری‌ات به حزب و رهبری را به اثبات برسانی. گفتم: «مطیع دستورات فرماندهی هستم.» گفت: «این نامه را بگیر و مو به مو آن را اجرا کن.» نامه را گرفتم و خواندم، در آن چنین آمده بود: ۱ - اعدام افسرانی که در مأموریت بودند. ۲ - انهدام کلیه ساختمانهای اطراف گردان. ۳- اعدام پنج نفر از اهالی خرمشهر که با ما همکاری می‌کردند و در گردان ما بودند. ۴- اعدام تعدادی از سربازانی که در مأموریت مشارکت داشتند. به فرمانده سپاه گفتم: برای اجرای مفاد این نامه نهایت تلاش را خواهم کرد.» در غذای افسرانی که در مأموریت بودند، سم ریختم و آنها مسموم شدند و جان سپردند. این افراد مورد معاینه پزشکی قرار گرفتند اما بعد از هماهنگی با فرمانده سپاه پرونده تحقیقات این موضوع بسته شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 مهمان بر سفره افطار شهدا که احیاء هستند و رزق‌شان عند ربهم یرزقون ... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 ستاد گردان / ۱۲ خاطرات دکتر محسن پویا از عملیات فتح المبین تدوین: غلامرضا جهانی مقدم ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔹 .در نزدیکی محل استقرار گردان و مقداری عقب‌تر از خطّ عملیّاتی گردان، یک سنگر گروهی بود که بچّه‌های سپاه اهواز در آن مستقر بودند. [دقیقاً] یک شب قبل از عملیّات، حاج‌اسماعیل تصمیم گرفت به اتّفاق تعدای از کادر گردان، جهت آشنایی به آن سنگر برویم. من با مقداری تأخیر رسیدم. وقتی داخل سنگر شدم، دیدم سفره.ای برای غذا پهن شده و همه سر سفره نشسته‌اند. خیلی از بچّه‌های سپاه اهواز، از جمله رحیم راسخ ، سعید دُرفشان و چند نفر دیگر در آن جا جمع بودند. حاج صادق آهنگران هم آن روز به منطقه آمده‌بود و در جمع حضور داشت . سعید درفشان سمت راست حاج صادق و فرجوانی سمت چپش نشسته بودند. از درِ سنگر که وارد شدم، یک دفعه حاج صادق که از قبل مرا می‌شناخت، گفت: «بیا! بیا اینجا بشین!» من را بین خود و سعید درفشان نشاند. آن شب بعد از شام، بحث‌های ایجاد ارتباط و آشنایی با سعید درفشان و مسائل دیگر مطرح شد. ** چند روز پیش از عملیّات، عراقی‌ها تحرّکاتی در آن منطقه داشتند، ولی شاید فرماندهان تصوّر نمی‌کردند که عراق بخواهد در آن منطقه، عملیّاتی انجام بدهد. ارتش هم در اين منطقه حضور داشت. به طوری که بخشی از خاکریز منطقه در اختیار ارتش بود و تعدادی از تانک‌هایش را در نقطۀ شروع عملیّات مستقر کرده‌بود. یک شب قبل از عملیّات، آتش توپ‌خانۀ عراق سنگین شد. تقریباً دم صبح، از سمت خاکریز نیروهای ارتش، به خط آنها حمله کردند. عراق از همان منطقه‌ای که قرار بود عملیّات کنیم، تک زده‌بود. این حرکت عراقی‌ها خیلی حسّاسیّت منطقه را بالا برد. آن روز، نیروها و تانک‌های ارتش با کمک نیروهای ما به مقابله با دشمن ایستادند. در این جریان، نیروهای گروهان قدس در بخش‌هایی به کمک نیروهای ارتش رفتند. عراقی‌ها بعد از تکِ‌شان، بلافاصله عقب‌نشینی کردند و نتوانستند خاکریزی را از ما بگیرند. در جریان این تک، پرویز صداقت‌فر که یکی از فرمانده دسته‌های گروهان قدس بود، در هنگام درگیری به شهادت رسید. این اتّفاق، فرماند‌هان را خیلی حسّاس کرده‌بود. آنها به این نتیجه رسیده‌بودند که اگر عملیّات به تأخیر بیفتد، قطعاً عراق به نتیجۀ دل‌خواهش خواهد رسید و خودش را جمع می‌کند. به همین دلیل، مصمّم به انجام عملیّات در همان منطقه شدند و حتّی اصرار بر تعجیل در آن داشتند. ضمن این که اگر می‌خواستند منطقۀ عملیّات را تغییر دهند، حتماً زمان کافی برای شناسایی منطقۀ جدید، لازم بود. در ابتدا قرار بود عملیّات در تاریخ ۶۰/۱۲/۲۹ یعنی دقیقاً در شب عید نوروز انجام شود، ولی با تصمیمی که فرماندهان گرفتند و به دلیل تک عراقی‌ها، عملیات با یک روز تأخیر، در تاریخ ۱/ ۱/ ۶۱ انجام شد. بعداز ظهر بود که حاج اسماعیل آمد و گفت: «از طرف فرماندهی اعلام شده امشب آمادۀ عملیّات باشید.» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ---------------------- ▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب @patogh061 06132238000 09168000353 ---------------------- @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 حاج صادق آهنگران در کنار سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اینجا اروند است. رودی خروشان و نا آرام رودی که تنها افرادی می توانستند از سیم خاردارها و موانع خورشیدی تعبیه شده در ساحل آن عبور کنند که در سیم خاردار نفس خود گیر نکرده باشند.. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
«هفت روز آخر»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ اگر اخبار خودمان هم، همین منطقه را اعلام کند،خوب است.دوست ندارم مادرم اسم منطقه ما را توی اخبار بشنود.یکهو گرمم می‌شود.عرق می‌کنم. بی‌تاب میشوم. از سنگر می‌زنم بیرون.دلم گرفته است. خدایا چه خبر شده است؟چگونه دشمن که همواره ازسایه ما هم میترسید،این چنین گستاخ و جسور شده است؟ چرا نبرد اینگونه پیش می‌رود؟ چه دست‌هایی در کار است؟ چرا... صدها سؤال و چرا و چرا، توی ذهنم رژه می‌رود. سعی می‌کنم خودم را دلداری بدهم:جنگ است و جنگ، پستی و بلندی دارد.گاه آدم فتح‌المبین می‌آفریند وگاه نیز، چنین می‌شود. عملیات‌هایی که از این دست، در مقابل فتح‌المبین‌ها، هیچ است.آری هیچ هیچ! به یاد انبوه خودروهای عراقی که در عملیات فتح‌المبین، به آتش کشیده شده بود، می‌افتم.تمام اطراف کرخه، پر از تانک‌ها و نفربرهای عراقی بود.گلوله‌های منفجر نشده، وجب به وجب زمین را پوشانده بودند.ما که آمدیم، ماسورة گلوله‌های منفجر نشده را باز می‌کردند و آنها را کوت می‌کردند کنار راه. احساس می‌کنم دارم آخرین ساعاتم را در روستا می‌گذرانم. بی‌اختیار، دستم به سوی کلاش می‌رود.اسلحه را برمی‌دارم. مسلح می‌کنم و تمام فشنگ‌ها را، رگباری شلیک می‌کنم. خداحافظ بنه، خداحافظ روستای جیلیزی.تمام خاطراتی که از روستا داشته‌ام، جلوی چشمم می‌آید.دو یکی تا از بچه‌ها، از سنگر بیرون می‌آیند و با تعجب نگاهم می‌کنند.       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نوشته: محمدرضا بایرامی تجربه یک رزمنده‌ ایرانی درهفت روز پایانیِ جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۴۵ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سپس برای تخریب ساختمانهای شهر با فرماندهی سپاه تماس گرفتم و درخواست کردم چهار دستگاه بولدوزر از واحد مهندسی سپاه اعزام شوند. با چند ساعت کار در روز، خانه ها با زمین یکسان شدند. به سراغ درختانی رفتیم که شهر را به رود کارون متصل می‌کردند. آن درختان را نیز کندیم و عملیات پاکسازی خاتمه یافت. پس از این کارها به سراغ پنج نفر ایرانی رفتم که با ما همکاری می‌کردند، خبرهایی به فرمانده سپاه رسیده بود که با نیروهای ایرانی و داوطلبان بسیجی همکاری می‌کنند. به آنها گفتم: «می خواهم همراه من بیایید.» گفتند: «کجا؟» گفتم: نزدیک ساختمانها. می‌خواهم از این قسمت شهر اطلاعاتی به دست آورم. قبول کردند و پشت یک خودرو تویوتا سوار شدند. پنج نفر سرباز هم همراه خودم بردم. سربازان، آنها را محاصره کرده بودند. بعد از این که به مکان مورد نظر رسیدیم، یکی از این پنج نفر به نام غلامرضا احمدی گفت: «شما بسیار زیرک و باهوشید که با خودتان افراد مسلح آورده اید، این منطقه ناامن است. در آن افراد بسیجی زیادی پیدا می‌شود. آنها را به داخل یکی از خانه ها بردیم. گفتم: «در اینجا کمی استراحت می‌کنیم» گفتند: «هر چه شما بفرمایید.» نشستند، اما فهمیدند که دامی برای آنها گسترده شده است. رفتارشان تغییر کرد. سعی کردند طوری رفتار کنند که باعث شک و تردید نشود. در حالی که نشسته بودند، بارانی از گلوله بر سر آنها بارید. آنها فریاد می‌زدند و می گفتند: عراقیها به ما نیرنگ زدند. عراقی ها ما را فریب دادند. یک دستگاه بولدوزر آمد و بیلش را پر از خاک کرد و بر روی آنها ریخت و همان جا را به قبر آن پنج نفر تبدیل کرد. این پنج نفر خدمات ارزشمندی به ما ارائه کردند اما فرماندهان عراقی بی وفا هستند. خبر کشته شدن پنج نفر ایرانی در خرمشهر پیچید و بازتاب وسیعی داشت. به گفته رییس استخبارات این کار موجب شد عده ای از اهالی خرمشهر به گروه های مقاومت بپیوندند. سربازانی هم که اعدام کردیم عبارت بودند از ۱۰ نفر به نام های... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معنی پرواز را کبوتر می‌داند، و معنی زمین را به خاک نشسته!...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂