🍂 دشمنانِ زوزه کش ایران بدانند،
شیران این بیشه نگاهبان ایرانند ...
صبحتان پر از نور امید
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 همراه با قصهگو ۱۴ رضا رهگذر از کتاب: سفر به جنوب ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 یک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 همراه با قصهگو ۱۵
رضا رهگذر
از کتاب: سفر به جنوب
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 صبح از اهواز خارج شده ایم، سوسنگرد و هویزه را پشت سر گذاشته ایم. از یک پاسگاه بازرسی موقت گذشته ایم. دل جاده ای باریک و کم عبور را شکافتهایم، از میان مزرعه های پرپشت گندم و گله های کوچک گاو و گوسفند عبور کرده ایم تا به اینجا رسیدهایم. آرامگاهی با شکوه، اما تنها؛ در دل دشتی وسیع از هویزه تا اینجا فقط سه اتوبوس گل مالی شده دیده ایم که عده ای رزمنده را از خط مقدم به پشت جبهه می آورده اند. دشت ساکت و نجیب هویزه، از هر سو گسترده است؛ دشتی که زمانی دراز لگد مال سربازان دشمن بعثی بوده؛ دشتی که در هر وجبش، بیشک شهیدی به خون پاک خویش غلطیده؛ سرزمینی که عزیزترین عزیزان ما را آغوش خویش دارد؛ خاکی که شاهدی بزرگ بر پایداری و استقامت یک امت است. و این همه سرسبزی و باروری خاک بی شک، حاصل آن همه خونهای پاکی است که در آن ریخته شده ـ اگر چه دفاع ما در مقابل دشمن به خاطر آب و خاک نبوده است. دشت هویزه مظلوم است و شهیدان خفته در آن، مظلومتر از خود آن. مظلومیت آنان یادآور مظلومیت و تنهایی حسین (ع) و یارانش در صحرای کربلاست. این را روحانی همراه ما در نوحه بین نماز ظهر و عصر اشاره میکند. چه سیلی از اشک بر چهره ها جاری است! اینجا چه آسان دلها میشکنند. انسان چقدر خود را به خدا نزدیکتر احساس میکند. تنهای تنها اما بی نیاز از دیگران غمگین و دل گرفته، اما سبک روح.
بعد از روحانی جوان و همسفرمان، یکی از بچه ها دم می گیرد.
یاران چه غریبانه،
رفتند از این خانه،
هم سوخته شمع ما،
هم سوخته پروانه
هر سوی نظر کردم، هر کوی گذر کردم
خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه...
او می خواند و بقیه هم بعد از هر بیت، دسته جمعی جواب میدهند و برسینه میزنند و اشک میریزند.
در شبستان بزرگ مسجد آرامگاه، جز گروه کوچک ما تنها گنجشکها هستند که از این ستون به آن ستون می پرند و سر و صدا میکنند. صدای نوحه خوان در فضای خالی و نوساز می پیچد و بلندتر از آنچه هست به نظر می رسد.
بعد از نماز خادم آرامگاه ما را به تماشای یک گورستان جدید میبرد. این گورستان در خارج آرامگاه شهدای هویزه است. چندین قبر تازه و در کنارشان یک پلاکارد بزرگ پارچه ای که نشان میدهد اینجا گورستان عده ای از اهالی عرب زبان هویزه است. این عده در زمان اشغال آن منطقه حاضر به سازش با عراقیها نشده اند و بعثیها همه را تیرباران کرده اند. اغلب آنها اعضای یکی دو خانواده هستند. آثار باقیمانده از آنان نشان میدهد که چقدر مستضعف بوده اند. دم پاییهای لاستیکی فرسوده، وسایل شخصی بسیار ارزان قیمت و....
روی یکی از قبرها بند سیاه رنگ یک پوتین یا کیسه خواب ارتشی قرار دارد. خادم آرامگاه توضیح میدهد که دست شهید را با این بند بسته بودهاند. او همچنین میگوید که خانواده های اینها گمان میکرده اند که عزیزانشان اسير بعثيها هستند تا اینکه چند هفته پیش براثر بارندگی زیاد قسمتهایی از یکی دو جنازه از خاک بیرون میآید. چوپانی که از محل دفن جنازه ها میگذشته آنها را میبیند و خبر می دهد. مأمورین و اهالی میروند و تازه میفهمند که دشمن چه بر سر عزیزانشان آورده است. بعد جنازه ها را شناسایی و به اینجا منتقل میکنند و به خاک میسپارند. خبر این موضوع را در اخبار صدا و سیما هم پخش کردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#همراه_قصهگو
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 تصاویری بسیار زیبا و دیدنی از سان دیدن مقام معظم رهبری از نیروهای دلاور سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با آهنگی شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها
🔸 حاج صادق آهنگران
آهنگساز : محمد میرزایی
┄═❁❁═┄
پا به رکاب آمادهی میدان
ای به فدایت جان و تن من
خنده ی گلها از گل رویت
از تو شب جانم شده روشن
از دل و از جان در ره جانان
ما همه رهرو در پی رهبر
ما همه سربازیم و تو سرور
تن به چه ارزد گر نبود سر
عاشق و هم پیمان تو هستیم
مهر تو دارد آب و گل ما
حرف دل ما هرچه تو گویی
هرچه تو گویی حرف دل ما
گشته ز شوق آیینه ی چشمم
پیش جمالت محو نظاره
گوش دل ما مست پیامت
ما همه چشمیم از تو اشاره
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ
#کلیپ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دیشلمبو ۱
حسن تقیزاده بهبهانی
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 آخرش نفهمیدم دیشلمبو درست بود، بیشلمبو درست بود، بُوشلمبو درست بود. آخه هرکسی یه چیزی میگفت. از مردم محلی هم کسی نبود که اسم درستش رو بپرسیم. حالا اسمش خیلی مهم نیست. بذارین اینطوری بهتون معرفیش کنم. یه ماهی سیاه سبیل گربهای دهن گشاد در اندازه پانزده تا بیست سانت. ماهی که اگه دستت رو گاز میگرفت دردی به جونت میزد که فریادت به آسمون میرفت. دستت تا ساعاتی خشک میشد و باید مثل مار دور خودت میپیچیدی. هیچ درمونی هم نداشت. اما این ماهی با همه بدی که داشت آنقدر برای ما پرفایده بود که اگه فایدهاش رو بدونین از تعجب شاخ درمیارین و به یقین میرسین که خداوند هیچ مخلوقی رو بیدلیل و بیخاصیت نیافریده.
مجبور بودیم برای پاسداری از دستاوردهای عملیاتهای بدر و خیبر در دل هور پاسگاههای آبی ایجاد کنیم و روی آنها انجام وظیفه کنیم. تعدادی یونولیت یا به قول خودمونی چوب پنبه به ضخامت ۲۰ سانت و طول ۲ متر و عرض یک متر در قابی فلزی و روکشی فلزی را به هم قلاب کرده بودیم. تعدادی به عنوان راهرو بین سنگرها و تعدادی هم کنار هم قرار داده بودیم برای جای سوله سنگر. یکی دو ردیف گونی خاک پایین سوله چیده بودیم. برزنتی به عنوان سقف روی سوله پهن کرده بودیم. با نیها سنگر را استتار کرده بودیم. تا هم شکل نیزار شود و از دید دشمن در امان باشد. سنگر نگهبانی هم نوک پاسگاه قرار داشت. یک دسته حدوداً ۳۰ نفره روی پاسگاه زندگی میکردیم.
حالا اینکه چه دست و پنجهای با پشه کورهها و مگسهای خون آشام و موشهای وحشی دست و پنجه نرم میکردیم رو کار ندارم. فعلاً موضوع فایده ماهی سبیل گربهای در میونه.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_رزمندگان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دیشلمبو ۲
حسن تقیزاده بهبهانی
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 سرویس بهداشتی رو در آخر پاسگاه برپا کرده بودیم. با دیواری از گونی و سنگی گالوانیزهای مستطیلی گود و قیفی شکل، بدون فاضلاب و چاه. فضولات مستقیم وارد آب میشد. آبی که دم دستمان بود. در آن ظرف و لباس میشستیم. استحمام میکردیم. دست و صورت میشستیم و گاهی آب میخوردیم.
حساب کنید اگه هر نفر روزی یک بار از سرویس استفاده میکرد چه افتضاحین بپا میشد. یه ساعت هم نمیشد در چنین جایی زندگی کرد. اما خداوند موجودی را خلق کرده بنام ماهی سیاه سبیل گربهای دهن گشاد. یا همون دیشلمبو. کار این ماهی پاکسازی فضولات انسانی بود. انگاری خوشمزهترین غذا برای آنها همین فضولات بود. همیشه چندتایی از آنها حاضر و آماده زیر سرویس گوش به زنگ بودن. به محض اینکه محموله درون آب سقوط میکرد، چنان حمله میکردن که در آنی ذرهای از آن برجای نمیماند. جاروبرقی جلوی آنها باید لنگ مینداخت. حتی در به دست آوردن محموله چنان رقابت میکردن که از سر و کول هم بالا میرفتن. کوچکترها زیر دست و پای بزرگترها له میشدن. در ابتدا که تجربه نداشتیم ترکشهای ترشهات رقابت به ما هم برخورد میکرد و نجس می شدیم. اما بعداً مقداری چوب پنبه خورد کردیم و داخل سرویس ریخیتیم. بعداز آن از تشعشعات در امان بودیم و میتوانستیم به تماشای رقابت آنها بشینیم.
حالا فایده آن ماهی دهن گشاد سبیلو رو فهمیدین یا نه؟
اگر نبودن چه کثافتی رو آب پخش میشد. اما با وجود آنها تمام آب و دور و اطراف و محوطه پاسگاه پاک و طیب و طاهر بود. اگر آنها نبودن امکان یک روز زندگی کردن در پاسگاه نبود و بوی تعفن تمام منطقه را فرا میگرفت.
الْحَمْدُ لله عَلَى کُلِّ نِعْمَةٍ
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_رزمندگان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مگیل / ۱۳
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
از میان وسایلی که بین راه ریخته یک کلت پیدا میکنم و یک بیسیم پی آر سی. ذوق زده میشوم. برای یک لحظه فکر کردم همه چیز تمام شده. ... چرا زودتر به فکرش نیفتادم؟! الان با گردان تماس می گیرم و کمک می خواهم.
بیسیم را روی سینه ام میکشم و کنار مگیل مینشینم. مواظب هستم فرکانسش دست نخورد اما این چه کار احمقانه ای است. به فرض که من توانستم با گردان تماس بگیرم، چگونه جواب آنها را بشنوم. به فرض که آنها جواب دادند می خواهم بگویم کجا هستم! با کی هستم! چه جوری باید مرا پیدا کنند. گرچه این افکار مأیوس کننده اند اما دسته گوشی را فشار میدهم و صحبت میکنم. بابا، بابا رسول، بابا، بابا رسول، توی بد مخمصهای افتادیم. بچه ها سوره عنکبوت را خواندند. من هم چراغ هایم شکسته، توی یک دره عریض و طویل نزدیک خط گیر افتادم. کمکم کنید بابا بابا رسول
همین طور که دارم این جملات را میگویم. با سیم گوشی هم بازی میکنم، ناگهان همه چیز روی سرم آوار میشود. حرفم را قطع میکنم و بغض به جای كلمات هنجره ام را پُر میکند. سیم گوشی به مویی بند است. ترکش ترتیبش را داده و همه حرفهای من باد هوا بوده. هیچ پیغامی ردوبدل نشده؛ حتی یک کلمه. گوشی را با حرص میاندازم و یک اردنگی هم نثار مگیل میکنم. حیوان به طمع آنکه میخواهم چیزی به او بدهم پوزه اش را به صورتم نزدیک می کند و پفتره ای جانانه تحویلم میدهد.
ای لعنت به تو چرا همه چیز را شوخی میگیری؟! مگر با تو شوخی دارم.
اصلا ما چه سنخیتی باهم داریم؟ چرا رهایم نمیکنی و نمیزنی به چاک؟ از عصبانیت مثل دیگ زودپز شده ام. اگر میتوانستم ببینم لابد از خشم سرخ شده بودم و از گوشهایم دود بیرون میزد. حقیقت این است که من مگیل را نگه داشته ام این منم که به او احتیاج دارم؛ وگرنه او ترجیح میدهد آزاد باشد، به جای اینکه با من گردنه ها و راه های پر از برف و گل و شل را بپیماید و آن همه بار را به پشت بکشد، میتواند همین دوروبر علفی چیزی پیدا کند و بخورد. او میتواند در کنار سنگ و صخره ها بنشیند
و نشخوار کند.
ببخشید خیلی عصبانی هستم. خیلی خوب است که تو اینجایی و من را از تنهایی در می آوری.
از سردی هوا حدس میزنم که باید شب فرا رسیده باشد. مگیل را کنار اسباب و وسایلش روی زمین مینشانم و خود را در کنارش مچاله میکنم و زیر پانچو میروم. این حالت را خیلی دوست دارم. احساس میکنم دیواری به نازکی پلاستیک بین من و هوای سرد و برفی حائل است و آن بیرون با همه تاریکی و وحشتش با داخل اتاق پارچهای ما فرق دارد. گرگهای درنده و گشتیهای عراقی که ممکن است در لحظه سر برسند هیچ دخلی به این طرف دیوار، که مالامال از امنیت و آرامش است ندارد؛ آن هم در کنار مگیل با گرمایی که از شکمش بیرون میزند و بوی دوست داشتنی پهن و طویله و پوست بدن مگیل
مثل پشت پلکهای من میپرد. پس تو هم تیک عصبی داری؟!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ذکر مصیبت و توسل به اهلبیت (ع) ، مایه تقویت روحیه معنوی در جبههها
بهمن ماه ۱۳۶۴
بیمارستان طالقانی خرمشهر
رزمندگان اسلام درحال توسل و استماع
ذکر مصیبت اهلبیت (ع) قبل از عزیمت
به عملیات والفجر هشت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#لشکر۱۰_سیدالشهداء
#عکس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂