🍂
🔻 بابا نظر _ ۱۳۳
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔘 روزها و شبها سپری میشد و من به این وضع عادت کرده بودم. دیگر میدانستم به جز پرستاران کسی در اتاق مرا باز نمی کند.
چهلروز در بیمارستان تنها بودم و باید این تنهایی را تحمل میکردم. روز جمعه، وقتی دکتر گوشم را نگاه کرد و گفت که خوب است، خوشحال شدم. وقتی تنها میشدم به عکس مصطفی و مرتضی نگاه می کردم و ساعتها را با آن عکس میگذراندم. با آنها حرف میزدم و می گفتم میبینید پدر در چه غربتی یکه و تنها مانده است؟
🔘 روز دوشنبه ١٤ خرداد ١٣٦٨ ساعت پنج بعدازظهر با آقا کمیل تماس گرفتم. از او پرسیدم: چه خبر؟ دیدم گریه میکند. پرسیدم: چه شده؟ گفت: دیگر پدر نداریم امام رفت. یک باره با صدای بلند شروع به گریه کردم. طوری که صدایم را همـه آنهایی که آنجا بودند شنیدند. گویا آسمان بر سرم خراب شد و زمین زیر پاهایم لرزید. بعد از آنکه حضرت امام (ره) از دنیا رفت، منافقین در آلمان خیلی فعال شده بودند. میآمدند و مجروحین جنگی را در بیمارستان کتک میزدند. یک روز روی تخت دراز کشیده بودم. دو جوان، یکی حدود ۲۲ ساله و دیگری هفده هجده ساله با یک شاخه گل به اتاق من آمدند. فهمیدم که اینها باید از منافقین باشند. بلافاصله دکمه تخت را زدم و پشت تخت بالا آمد. از قبل شنیده بودم که آنها می آیند و با چاقو بچه ها را میزنند. برای همین آقای ریاحی یک تکه آهن برایم آورده بود که آن را زیر تختم مخفی کردم. تکه آهن را در زیر ملحفه را لمس کردم. جوان هفده ساله جلو آمد و پرسید: چی شده؟ گفتم: پاهایم فلج است.
گفت: در بخش گوش چکار میکنی؟
گفتم: گوشم خراب بوده آمده ام عمل کنم. با خیال راحت جلو آمد و به من ناسزا گفت. دست انداختم و از گلو او را گرفتم و به دیوار زدم. جوان دیگر با یک قمه جلو پرید. تـا جلو آمد، با میله ای که دستم بود بر سرش کوبیدم. سرش شکست و افتاد.
🔘 سروصدا پیچید و سرپرستار آنجا به نام باربارا به داخل آمد. فوری کارتی در آورد و جلوی سینه اش آویزان کرد. بعد، دستبند در آورد و آن دو را دستبند زد. سه چهار پلیس دیگر هم رسیدند. یک پزشک افغانی را از طبقه بالا به اتاق من آوردند. او سؤال کرد که جریان چیست؟ برایش تعریف کردم. گفت: شما بهتر است بیمارستان را ترک کنید و روزی یک بار شما را به اینجا بیاورند، تا دکتر ببیند. ممکن است اینها با اسلحه به سراغ شما بیایند. از کلن تا محل اقامتم ۱۲۰ کیلومتر راه بود مجبور شدم بیمارستان را
ترک کنم.
🔘 مجروحی به نام هاشمی بود که یک پای او را قطع کرده بودند. پای دیگرش هم شکسته بود. او را عمل کرده بودند و با ویلچر حرکت می کرد. یک روز با او به کنار رودخانه راین رفتیم. روی یکی از نیمکتهای کنار رودخانه نشستم. ایشان ده بیست قدم جلوتر از من بود. یک دفعه دیدم مردی که قیافه اش به ایرانیها نمی خورد و موهای بلندی داشت چرخ او را چپ کرد و او را به زمین انداخت. سر و صدایش در آمد و گفت حاجی بیا. دویدم و عصای او را که کنار چرخش گذاشته بود، برداشتم. آن مرد به سمت من حمله کرد با عصا به گردنش زدم افتاد و دوباره برخاست. دوباره با ته عصا به حنجره اش زدم. از هر طرف که آمد، او را زدم. عصا شکست. یک پلیس با سگی که همراه داشت، رسید. به هر دو نفر ما دستبند زد. من زبان آنها را نمی فهمیدم ولی او داشت مرتب با پلیس صحبت میکرد. یک نفر آلمانی که شاهد دعوای ما بود، جلو آمد و با پلیس صحبت کرد. پلیس دست مرا باز کرد. بعداً فهمیدم که او را محکوم کرده اند تا به آقای هاشمی پنج هزار مارک جریمه پرداخت کند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اعزام رزمندگان
جهت عملیات بیت المقدس
دزفول - ۱۳۶۱
◍⃟🌹◍⃟🌹◍⃟🌹
◍ همراه با
استقبال از اتوبوسهای نیروها
یا صدام پیت حلبی...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #دزفول
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 با همه روسیاهیم
با همه آلودگیم
هر دفعه گفتم حسین
نفس گرفت زندگیم
حاج مهدی رسولی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شهیدان آزاد مَردان دوران خویشاند ...
تصویری از شهیدان حاج قاسم سلیمانی
و حاج عباس نیلفروشان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۲۴
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 اوایل آبان ماه بود که بار دیگر من و عبد الامام هویزاوی به دستور اصغر برای شناسایی به روستاهای اطراف رفتیم. در این مدت همه روستاییان ما را میشناختند و هر کمکی از دستشان بر می آمد برای ما انجام میدادند. اگر موتورسیکلتمان خراب میشد، کمک می کردند تا درست اش کنیم و یا اگر احتیاج به آب و غذا داشتیم، به ما می دادند.
چوپان های عرب روستایی نزدمان می آمدند و می گفتند که عراقی ها کجایند و چند نفر هستند. از هویزه به سمت کرخه رفتیم. هنوز به اولین روستا نرسیده بودیم که دیدیم روستاییان در حال فرار هستند. یکی گوشش پریده بود دیگری دماغ نداشت و سومی صورت و گردنش پر از خون بود. زن و بچه ها با پای برهنه و در حالی که جیغ میکشیدند شروع به دویدن کردند. زنی را دیدم که یک دستش پریده بود و در حالی که خون از دست قطع شده اش فواره میزد به طرف هویزه میدوید.
روستاییان، زن، مرد، کوچک و بزرگ هراسان و زخم خورده در حال فرار از روستا و رفتن به طرف هویزه بودند. خیلی تعجب کردم و از یکی از مردها که سالم بود پرسیدم
- ها چه خبر شده، چرا فرار میکنید؟ چرا زخمی هستید؟
مرد گفت: با سلام عراقی ها به داخل هر روستایی پنج شش تانک فرستاده اند و تانکهای آنها با تیر مستقیم به جان روستاییان افتاده اند و هر کس را که
ببینند می کشند
پرسیدم:
- چرا؟ مگر چه شده؟
مرد جوابم را نداد و فقط دوید. از یکی دیگر پرسیدم:
- عراقیها کجا هستند؟
و او پاسخم داد
- رفتند سر جایشان. برگشتند.
به اولین روستای سر راهم رسیدم. خانه های مردم داشت در میان شعله های آتش می سوخت. مردم و حیوانات در حال فرار و گریز بودند. عده ای نیز روی خاکها در خون خود می غلتیدند. نام روستا سمیده بود. وضعیت در دیگر روستاهای اطراف هویزه همچون سیار احمدآباد، سیار فردوس، شیخ شویش، ملیحه کوت سعد نیز بسیار بــد و وخیم بود. تانکهای دشمن این روستاها را به خاک و خون کشیده بودند و خانه های مردم را آتش زده بودند. عده ای زن و مرد از ترس جانشان خود را داخل کانالهای آب انداخته بودند. هر کس قدرت داشت با پای برهنه به طرف هویزه میدوید. صحنه عجیبی بود. صدای جیغ و داد زنان و گریه بچه ها لحظه ای قطع نمی شد. عراقی ها عده ای از مردم روستاها را به اسارت گرفته و با خود برده بودند.
معلوم شد گروه محمد بلالی و سیامک بمان که برای شناسایی بـه روستاهای اطراف هویزه رفته بودند از طرف اهالی روستا مورد حمایت قرار می گرفته اند. دهاتیهای عرب هرگونه اطلاعی از دشمن به دست می آوردند به گروه آنها میدادند. تلمبه خانه ای بود که فردی به نام جابر شکینی متصدی آن بود و محل اصلی استقرار گروه محمد بلالی بود و دهاتیهای اطراف هر اطلاعاتی که به دست می آوردند به تلمبه خانه میبردند و به بچه های محمد بلالی یا سیامک بمان میدادند. گروه محمد بلالی بدون آنکه به ما اطلاع بدهند پل عراقی ها را روی کرخه شناسایی کرده بودند. همان پلی که ما شناسایی کرده بودیم. خمپاره آورده بودند و میخواستند با خمپاره پل را بزنند و منفجر کنند. شب خمپاره را مستقر کرده بودند تا صبح زود پل را بزنند و روز هم به هویزه برگردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کجا از مرگ هراس دارد
آنکه به جاودانگی روح
در جوار رحمت حق آگاه است؟
شهید سیدمرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 پرسش و پاسخ
از دفاع مقدس
عبدالرضا صابونی
🔸🔶◇ ◍⃟◇◍⃟ ◇◍⃟🔶🔸
🔹 نعمتی: ممنون از اینکه مطلب جدیدی رو در کانال به اشتراک گذاشتید
آیا حزبالله اگر بخواهد در جنگ زمینی با اسرائیل وارد شود بهتر نتیجه میگیرد؟
طبق تجربه از جنگهای قبلی مخصوصا جنگ ۳۳ روزه که ثابت کرد
پاسخ:
جنگ زمینی تعیین کننده جنگهاست ، جنگ هوایی و بمبارانها و موشک پرانی ها ضربه زننده است .
البته اهمیت حیاتی اهداف نیز تعیین کننده جنگ می تواند باشد.
حزب الله و حنبش جهاد اسلامی حماس چون فاقد نیروی هوایی هستند برای مقابله با اسراییل باید به نیروی زمینی دشمن ضربات اساسی وارد کنند. تا دشمن شاید دست از شرارت بردارد.
اسراییل و غرب وارد مرحله انتحاری شده اند و در این راه از انهدام نیروی زمینی خود ابایی ندارند.
ادامه جنگ و ضربات بسیارسختی که اسراییل در عرصه های مختلف سیاسی دیپلماتیک اقتصادی ،. مهاجرت معکوس و قطع شدن مهاجرت به اسراییل ، از دست رفتن اعتبار و حیثیت اسراییل در جهان ، بیدار شدن قشر دانشگاهی در غرب و افشای جنایات ضد حقوق بشری از دست رفتن بسیاری از سرمایه ها و اعتبارات جهانی اسراییل ، محکومیت در نهادهای بین المللی و غیره ضربات مهلکی است که به اسراییل وارد شده ، ولی با این حال اسراییل با حمایت کامل ناتو دست از ادامه جنگ بر نمی دارد و لذا چاره ای جز عملیات زمینی برای حماس و حزب الله نمانده است .
در جنگ زمینی هم باید از عملیات شبانه که کاهش دهنده بسیاری از مقدورات مختلف دشمن بخصوص کاهش دهنده شدید نیروی هوایی و قدرت پهپادی و ریز پرنده های اسراییل است باید استفاده شود .
تقریبا تمامی ترورها و حملات هدفمند و زدن افراد و اهداف خاص ومتحرک دشمن با استفاده از جدیدترین فناوری های پیشرفته الکترونیک و حسگرها و لیزری در روز انجام می شود.
حزب الله در طی یک سال اخیر بر روی کور کردن دشمن متمرکز بوده و با زدن رادارها و حسگرها و دستگاههای ارسال کننده تشعشعات الکترونی و دستگاههای جمع آوری اطلاعات متمرکز بوده است .
اما این دستگاهها دائما در حال بازسازی و نوسازی توسط دشمن هستند و لذا چاره اصلی فتح سرزمینی و جنگ زمینی است .
در جنگ زمینی در روز علاوه بر انواع فناوری ها ، روشنایی روز قابلیت دشمن را که دارای نیروی هوایی قدرتمندی است بیشتر می کند . و این قابلیت ها در تاریکی شب بسیار محدود شده و این قابلیت های بسیار زیاد از گستره نامحدود منطقه ای خارج شده و به قابلیت های نقطه ای بسیار محدود تبدیل میشوند.
گذشت زمان باعث میشود تا دشمن امکان توسعه دادن به خطوط پدافندی الکترونیکی و متعارف را بدست اورد . چرا که با استفاده از حمایت های ناتو ، سعی می کند از فناوری های بیشتر و کاملتر ضعف های خود را برطرف کند .
هم دشمن و هم خودی برای به نتیجه رسیدن و به اهداف خود رسیدن ، چاره ای جز متوسل شدن به جنگ زمینی ندارند .
غرب چون نمیخواهد از منطقه خارج شود چاره ای جز ادامه جنگ و انهدام عقبه استراتژیک مقاومت را ندارد .
و جبهه مقاومت برای حفظ عقبه استراتژیک خود چاره ای جز جنگیدن همه جانبه ندارد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#پرسش_پاسخ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 معطلی گرفتن حقوق!!
راوی : برادر آزاده
حاج صادق مهماندوست
┄═❁❁═┄
گرفتن حقوق ماهیانه در اسارت چیز جدیدی بود ، چرا که عراقی ها به قول خودشان موظف بودند براساس کنوانسیون ژنو و قوانین مرتبط با اسرا ، به ما حقوق بدهند !! و میزان حقوق ماهانه یک نفر ، یک و نیم دینار عراقی می شد.
اما نکته جالب توجه در اوایل اسارت، نحوه دادن این حقوق بود. به این شکل که سربازان عراقی طی دو سه روز کل اسرای اردوگاه را در محوطه ای جمع می کردند و همه بالاجبار باید می نشستند تا مثلا مسئول مالی عراقی بیاید و براساس لیستی که از اسرا داشت، اسم افراد را بخواند و آنها هم یکی یکی به جلوی جایگاه رفته و چند برگه چاپی من درآوردی عراقی ها را که مثلا ارزش مالی داشت بگیرند وبرگه مخصوص را امضاء کنند!!
همین کار آنها، یعنی حدود سه روز معطّلی و اذیت بیش از 1500 نفر اسیر اردوگاه و آن هم برای گرفتن مثلا حقوق ، در حالی که با یک روش ساده می شد همین کار را در نیم ساعت انجام داد ،
بدینگونه که برگه ها را طبق لیست هر آسایشگاه تحویل مسئول اردوگاه (منتخب بچه ها) می دادند و او هم کاغذها را تحویل مسئولین آسایشگاهها می داد و نهایتا بچه ها مثلا پولشان را می گرفتند.
ولی معلوم بود بعثی ها قصد اذیت بچه ها را دارند و البته بعدها با اصرار مسئولین ، آنها مجبور شدند پیشنهاد بچه ها را بپذیرند و طبق طرح بچه ها عمل کنند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۱۳۴
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔘 در سوم تیر ۱۳۶۸ به ایران بازگشتم. ساعت یک بامداد وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدیم. شهر تهران را سیاه پوش دیدم. به هرکس که نگاه میکردم چهره غم زده ای داشت. دلم به شدت گرفته بود و لذت در وطن بودن را احساس نمی کردم.
از این به بعد پر است از خاطرات تلخی که بعد از برگشتن از جنگ در خراسان داشتیم. هیچ وقت به ذهن ما خطور نکرده بود که اوضاع و احوال چنین خواهد شد. وقتی برگشتیم، دویست تا سیصد هزار نفر رزمنده از جان گذشته یکباره در این جامعه به امان [خلق] خدا رها شدند.
🔘 مسؤولین سپاه تهران از خود من بیش از ده مورد مدرک خواستهاند. در حالی که من ۲۳ آبان ۱۳۵۹ به جبهه رفتهام و سوم فروردین ۱۳۷۰ برگشتهام. اگر حضور در کردستان و گنبد هم حساب شود، قریب به ۱۴۰ ماه میشود.
🔘 به دلیل مجروحیت، یک سال برای من استراحت زده بودند؛ اما آقای قاآنی و حاج باقر قالیباف هیچ وقت نگذاشتند در خانه استراحت کنم. خودم هم اعتقادم این بود که در جبهه زودتر خوب میشوم. فوراً به جبهه برمیگشتم و در محل خدمتم حاضر میشدم. من، تاریخ زنده بچههای سپاه و بسیج خراسان در جبهه و جنگ هستم. با این حال، بعضی وقتها دلم میخواهد از غصه بترکد. میخواهم منفجر شوم. وقتی میخواستند مدالهای افتخار بدهند، فهمیدم اصلاً از من و شهید شریفی و شهید علیمردانی صحبتی به میان نیاوردهاند. هر چند که مدال افتخار یک نشانه بیشتر نباشد.
🔘 خجالت میکشم بگویم، اما بدانید که از سال ۱۳۶۲ با زنم هیچ فرقی ندارم؛ چشمم کور شده، گوشم کر شده، ستون فقراتم شکسته و قفسه سینهام از دو قسمت متلاشی است. مقداری از ماهیچه دستهای چپ و راستم از بین رفته است و بیش از ۱۶۰ تیر و ترکش خوردهام که هنوز تعدادی از آنها را به یادگار دارم. ترکش روی پرده مغزم هشدار همیشه من است.
خاطرات و گفتههایم به پایان رسید. باشد که آیندگان خود قضاوت کنند. به نام خداوند بخشنده مهربان، ای رسول ما، بگو من پناه.
پایان کتاب "بابانظر"
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂