eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
21.3هزار دنبال‌کننده
187 عکس
105 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
👌🏼صبور باش گاهی برای رسیدن به بهترین ها باید از میان بدترین ها عبور کنی @alegenab_eshgh 𖤐⃟💘‌‌‎‎‎‎‌࿐
59.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند طوفانی خانوم موسی نژاد 😐☝️ ❌ این مستند رو اصلا از دست ندین ، اینقدر عجیبه باور نمی‌کنید 😵‍💫 می‌ارزید رفتیم رشت سفارش پودر معجزه آسای ابردوا 👇👇 📞09368138269 🏵️💮🏵️💮🏵️💮🏵️💮🏵️ https://eitaa.com/joinchat/2757100156Cf50f9255cf
هدایت شده از  تبلیغات ...
اگه هنوز مستند عجیب خانوم موسی نژاد رو ندیدی هر کاری داری بذار کنار فقط بشین ببین 🤔 فیلم کامل مستند عجیب خانوم موسی نژاد 👇 https://eitaa.com/joinchat/2757100156Cf50f9255cf
30.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ «ابن عَرَندَسِ حلّی» از امام زمان ارواحنا فداه می گوید اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↙️به مابپیوندید↙️ ╭━━❀🕊❀🌼❀🍃❀━━╮ @montazeranemouod1 ╰━━❀🍃❀🌼❀🕊❀━━╯
این هنرِ شمع‌سازیه یا پولسازی😳 ازینکه تو خونه درآمد نداری خسته شدی؟😔 میخوای یه‌مهارت پولساز یادبگیری تادرآمد داشته‌باشی؟😍 ✅ بیا اینجا مهارت پولسازِ شمع‌سازیُ یادبگیر، تا تو خونه 🤩 راحت و بی دردسر پولسازی کنی و درآمد داشته باشی. 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1120011080Ceb5015d625 👆👆👆👆👆 ❗زود بیا تا بیشتر ازین پول ازدست ندادی🏃
هدایت شده از  تبلیغات ...
درآمد بینظیر شمعسازی😍✨ منم به درآمد ماهی ۳۰ میلیونی رسیدم😳 آدرس شو گذاشتم 🤩 (زود عضو شو تا پاک نشده) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1120011080Ceb5015d625
سال ها منتظر سیصدو اندی مرد است ودرمیان‌خانھ.. گم‌کردیم‌صاحب‌خانہ‌‌را..!💔 ╭━━❀🕊❀🌼❀🍃❀━━╮ @montazeranemouod1 ╰━━❀🍃❀🌼❀🕊❀━━╯
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خاله ام گفت: پس دختر منو به خاطر یه بچه پرورشگاهی سنگ رو یخ کردی؟ خلایق هرچه لایق خاله ام که رفت شوهرخاله و پسراش هم دنبالش رفتن، داییم اومد و گفت: جواب مردم و چی بدیم سروش؟ این رسمش نبود دایی، تو باید زودتر میگفتی بازم به بابابزرگ نگاه کردم، این بار بلند شد اومد طرفم، به من نگاه میکرد اما خطاب به دایی گفت: زنگ بزن به فامیل بگو مراسم امشب فعلا کنسله از این فعلا گفتنش متوجه شدم که هنوز امید داره به این وصلت. بعد به من گفت: برو پسر، برو با این خانوم زندگی کن، دور از این خونه، دور از آدمای این خونه، برو بسلامت مامانم اعتراض کرد: بابا، سروش بچه ی منه، کجا بره جز اینجا؟ -دخالت نکن دختر، سروش باید بدونه بیرون از اینجا چه خبره، هرچی داری بذار و با این خانوم برو، سروش هرچی که داری، ماشین، کلید خونه، حتی کارت بانکی، همه رو بذار روی میز -ولی اینا همشون سندش به اسم منه، هم خونه هم ماشین هم... -من دارم بهت میگم، تو اینا رو با کمک من و پدرت خریدی، وقتشه رو پای خودت وایسی، یعنی نمیتونی؟ جلوی نسترن نباید کم میاوردم، کلید خونه و سوییچ ماشینمو روی میز گذاشتم، دوتا کارت بانکی رو هم گذاشتم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 فقط عاشق بودم و به هیچ چیزی فکر نمیکردم، بابابزرگم گفت: برو، با این خانوم برو، اما هروقت دیدی سرت به سنگ خورده تنها برگرد دلم گرفت، چقدر آدما میتونن بی رحم باشن، نسترن که گناهی نداشت، به نسترن نگاه کردم و گفتم: پس مطمئن باشید هیچ وقت برنمیگردم دست نسترن و گرفتم و گفتم بریم مامانم گریه اش گرفت، دایی و زندایی سرشون رو پایین انداختن، بابا و ساسان به طرف پنجره ی قدی رو به حیاط رفتن، سوسن و میترا هم کنار هم روی مبل نشستن، گفتم: خداحافظ... از در خونه ی بابابزرگ که بیرون اومدیم دلم خون بود، هیچی نداشتم دیگه، فقط نسترن رو داشتم، موقع رد شدن از باغ یه نفر صدام کرد، برگشتم دیدم بابامه، خودشو بهم رسوند و گفت -پسرم، من باباتم، نمیتونم بذارم بچه ام اینطوری بره، پول هست هروقت خواستی... -بابابزرگ بفهمه کسی بهم کمک کرده باهاش چپ میفته، میدونم پول هست ولی همش زیر سایه ی بابابزرگه، چرا هیچ وقت نخواستی از زیر سایه اش بیای بیرون بابا؟ چرا نخواستی رو پای خودت وایسی که الان برامون اینهمه تعیین تکلیف نکنه؟ برای من، برای ساسان، لابد دوروز دیگه هم برای سوسن -من همین الانم رو پای خودمم -ولی اون گالری هنوز به اسم بابابزرگه، شما بعد از سی سال و اندی تجارت خودت هیچ اسمی نداری، الان اگه تنهایی گالری بزنی یا هر کار دیگه ای اعتبار و نفوذ بابابزرگ زمینت میزنه @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
. •ناروین
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 اردلان شونه‌ای بالا انداخت و گفت: - تهدید که نه... بزارش به پای یه هشدار کوچولو! با نفرت نگاهش کردم که گفت: - از من بدت میاد مگه نه؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - نه...! اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت: - پس حتماً خوشت میاد! پوزخندی بهش زدم و گفتم: - می‌دونی چیه؟ مشکل تو اینه انقدر خودخواه و خودبین هستی که فکر می‌کنی همه در موردت فکر می‌کنن و یه نظری دارند! ولی باید بهت بگم که متاسفانه اینجور نیست، بعضی آدما مثل من در مورد تو حتی فکرم نمی‌کنن چه برسه بخوان نظر هم بدن... اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت: - دیگه واقعاً داری پاتو از گلیمت درازتر می‌کنی... نگاهی به رکس انداخت که تو یه لحظه خودشو بهم نزدیک کرد و شروع کرد به بو کردن بدنم. از ترس خشک شده بودم و سر جام وایساده بودم. می‌ترسیدم تکون بخورم و رکس بخواد گازم بگیره. از ترس همه بدنم می‌لرزید. چشمامو بسته بودم و جرات نگاه کردن بهش رو نداشتم. اینکه یه سگ با اون هیکل بزرگ دور و برم بچرخه واقعاً برام وحشتناک بود... نفسش که به صورتم خورد یهو حالم بد شد و خودمو عقب کشیدم که رکس خودشو انداخت روم که زمین خوردم. . @deledivane
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 دوتا دستاشو روی شونه‌هام گذاشت و پارسِ بلندی کرد که از ترس جیغی کشیدم. دیگه نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم هر چقدر صدای رکس بلندتر میشد به مراتب جیغ‌های منم بلندتر میشد.. اردلان چند قدم جلو اومد. نگاهم که بهش افتاد گفتم: - بگو...بگو از روی من بره کنار... اردلان نیشخندی زد و گفت: - بهت که گفتم رکس روی من خیلی حساسه باید معذرت خواهی کنی.... بغض بدی توی گلوم نشسته بود. اینکه اینجوری روی زمین دراز کشیده بودم و اردلان روی سرم وایساده بود و با پوزخند داشت نگاهم می‌کرد؛ احساس بدی بهم دست می‌داد. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم یکم خودمو تکون دادم که رکس دوباره صداشو بلند کرد، از ترس چشمامو بستم که اردلان گفت: - برو کنار رکس! به سرعت نور از روم کنار رفت. اردلان دستشو به طرفم دراز کرد که پوزخندی زدم و دستشو پس زدم. از روی زمین بلند شدم که اردلان گفت: - خوبی؟ دیگه نتونستم تحمل کنم. زیر گریه زدم و گفتم: - ازت متنفرم آشغال عوضی! فکر کردی کی هستی که همه رو از بالا به پایین نگاه می‌کنی؟ اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت: - من هیچ وقت این کارو نکردم... - کاملاً مشخصه! لباسامو تکوندم و سمت خونه راه افتادم. بدجوری از دستش عصبانی شده بودم دلم می‌خواست تلافی این کارش رو سرش در بیارم.. وارد اتاقم شدم و لباسامو عوض کردم روی تخت نشستم و چند تا نفس عمیق کشیدم تا بلکه اعصابم آروم‌تر بشه. روزی هزار بار خدا رو شکر می‌کردم که دانشگاه شروع شده بود و مجبور نبودم کل روز رو خونه بمونم... هنوز نفهمیده بودم اردلان چیکار است که صبح تا شب یک‌سره بیکارو توی خونه برای خودش چرخ می‌زد... * . @deledivane **