eitaa logo
ضُحی
11.4هزار دنبال‌کننده
509 عکس
452 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🫀 🦋امام خمینے فرمود من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضُحی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part21 از باز شدن در که ناامید شد تلاش کرد بشکندش ولی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 عصبی حمله ور شد سمتم: انقدر چدت و پرت نگو از خدا بترس... پوزخندی زدم: خدا؟ شما چه میفهمید خدا چیه؟! دست بردم تا روسری از سر بردارم و دکمه های پیراهنم رو باز کنم: بیا تو که هر کار میخواستی کردی بذار همه ببینن و بدونن جه بلایی سرم آوردی... دستش به ضرب روی دهنم نشست و خون از دماغم بیرون زد: به ولای علی قسم بخوای پاچه پلشتی کنی و آبروی منو ببری با دستای خودم قبرت رو میکَنم... توی چشمهای سرخ و وحشیش که واقعا هم ترسناک شده بود خیره شدم و لبخندی زدم: خوبه خوب خودتو نشون دادی بهترِ من... هرچی میخوای بزن اینطوری دادگاه هم بهتر میفهمه چه بلایی سرم آوردی! کلافه ازم دور شد و دستش رو به دیوار و به رویی تکیه داد مدام و بلند استغفرالله میگفت و دست آزادش رو بین موهاش میچرخوند بی هوا برگشت طرفم: چی از جون من میخوای؟ کارتون همینه نه؟ به یه بدبخت ساده مثل من آویزون بشید و تیغش بزنید؟ چقدر میخوای؟! با بغض خندیدم: چطور میتونی انقدر وقیح باشی؟ شغل من اینه یا شغل تو بیچاره کردن دخترای بی پناه و تنها؟! نامزدت میدونه چطور آدمی هستی؟! نگران نباش ماه پشت ابر نمیمونه خیلی زود میفهمه یعنی خودم بهش میگم هم به اون همه به همه آدمای این شهر شکایت میکنم آبرو برات نمیذارم کاری میکنم تو کل شهر با انگشت نشونت بدن... کلافه طول اتاق رو طی میکرد و زیر لب ذکر میگفت یکم که گذشت با عصبانیت اومد طرفم: بگو چی میخوای و الّا... گفتم: من پول نمیخوام عوضی فقط میخوام آبروتو ببرم تا دیگه از این بلاها سر کسی نیاری! از سرش و چشمهاش انگار دود بلند میشد عصبی اما شمرده گفت: هم تو هم من میدونیم تو داری چکار میکنی! بگو برای چی؟ چی میخوای؟! _من چیز زیادی نمیخوام فقط میخوام آبرویی که ازم بردی برگرده... اگر میخوای کسی چیزی نفهمه باید عقدم کنی... پوزخندی زد و بعد بلند خندید بعد با خشم زل زد توی چشمهام: پس بگو گندی که جای دیگه زدی رو میخوای اینطوری لاپوشونی کنی دختره ی وقیح؟! در اشتباه زدی من خودم زن دارم با هرجایی ها هم هیچ نسبتی ندارم... از صدای فریادش گوشم زنگ میزد دوباره هق هق کردم: غریب گیر آوردی هرچی دلت میخواد بارش کن به خدا واگذارت میکنم من که کاری نمیتونم باهات بکنم مات و مبهوت تماشام میکرد اونقدر طبیعی اشک میریختم که داشت به خودش هم شک میکرد! شاید هم خیال میکرد دیوونه شدم... چند ثانیه سکوت کرد و بعد باز پرسید: نمیخوای بگی چقدر میخوای؟! من حاضرم این باج رو به شغال بدم ولی حتی به قدر یه لحظه هم دل زنم نلرزه... عمدا زنم زنم میکرد تا منو بچزونه با لبخند عصبی گفتم: تو که زن داشتی چی از جون من میخواستی شازده؟! اصلا چرا میخوای باج به شغال بدی وقتی حسابت پاکه؟ بقول خودتون طلا که پاکه چه منتش به خاکه! تمام رگهای گردنش بیرون زده بود کلافه و عصبی داد میزد: امثال تو چه میفهمن آبرو چیه اعتبار چیه... چند ماه منو ببری دادگاه و بیاری و آخرش هیچی به هیچی... تو که هیچی گیرت نمیاد ولی من... آبرویی که ریخته که دیگه جمع نمیشه با فریاد آخرش به خودم لرزیدم: یالا بگو چی میخوای! با وحشت گفتم: همون که گفتم یا عقدم میکنی یا باید تاوان خوش گذرونیت رو بدی ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
هدایت شده از ضُحی
کانال vip رمان شعله افتتاح شد🥳 تو کانال vip رمان شعله کامل کامله😍❤️🌱 https://eitaa.com/joinchat/3460694211Cff3701b892
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1221 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۱
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۲ اشک دیدم را تار کرده نمی دانم در دل تاریکی به دنبال چه می گردم که نگاهم می خواهد عمق شب را بشکافد ؟ غم پنچری ماشین را زیر سر گذاشته و بالاخره به خانه رسیدم خانه ای که این روزها سرد و ساکت بودنش خیلی بیشتر از گذشته مرا آزار می دهد اینبار دست به خودآزاری زده ام همان آهنگی که در خیابان زمزمه می کردم حالا از گوشی پخش می شود و بالاخره بین غم لانه کرده در دل واژگانش اشک چشمم جاری می شود بی خجالت از خودم و غروری که گمان می کردم با این کار شکسته می شود گریه می کنم به آخرین ثانیه های روزی رسیده ام که قرار بود آقا مجتبی به خواستگاری قمر برود پنج شنبه ام به پایان می رسد با پیوند عقربه های ساعت روی عدد دوازده ! ورودم به صبح جمعه را جشن گرفته ام نیازی به گل افشانی نیست وقتی اشک ها اینطور برادرانه همراهی ام می کنند بی خبری ؛ این بی خبری مرا دیوانه کرده نمی دانم صدها کیلومتر آن طرف تر چه اتفاقی افتاده ؟ خواستگاری برگزار شد ؟ به نتیجه هم رسید ؟ از روی مبل بر می خیزم خانه را تاریکی و سکوت فرا گرفته سمت آشپزخانه می روم تنها منبع نور خانه آنجاست ، یک پنجره رو به خیابان ! پرده را اندکی کنار می زنم هربار که این رفتار از من سر می زند یاد او می افتم ! کوچه جان دارد ، زندگی در آن جاریست آدم ها می آیند و می روند و هر کدام بار غم و شادی خود را به دوش می کشند کلافه از ظلمتی که عین تار عنکبوت مرا محصور کرده بالاخره دستم روی کلید برق می نشیند و در کسری از ثانیه خانه روشن می شود نمی دانم چرا ؟ ولی پاهایم بی اختیار مرا سمت تلویزیون می کشند کنترل را برداشته و جعبه ی جادو را روشن می کنم با دیدن تصویر پیش رو ضربان قلبم بالا می رود تمام خاطرات چند سال قبل برایم زنده می شود همان جا روبه روی تلویزیون روی زمین می نشینم و در حالی که زانوی غم بغل گرفته ام نگاهم را وقف ضریح یار می کنم این برنامه را بعد از شروع کرونا چند باری دیده بودم مخاطب خاص ! .... رفاقت ما با هم به روزای بچگیم بر می گرده برا رفیقش همه کاری کرده همون که مَرده مخاطب خاص من ! من از خودم بی وفاتر ندیدم که دستمو از تو دستات کشیدم دیگه بریدم دلم گرفته .... که بازی دنیا تو رو ازم گرفته قول و قرارمو ولی یادم نرفته یه فکری کن واسه کسی که حرم نرفته دلم گرفته آاااااه حسین .... حسین آاااااه ..... غرق عشق بازی با آقای بهشتیان هستم که صدای پیامک گوشی مرا از حال خوشی که داشتم بیرون می کشد این وقت شب ؟ •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
هدایت شده از ضُحی
رمان در کانال vipتمام شد😍😍😍😍😍😍😍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/2256536060C028d819cf6
ضُحی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part22 عصبی حمله ور شد سمتم: انقدر چدت و پرت نگو از خ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 حرصش دراومده بود... چندین بار مشتش رو بلند کرد تا توی صورتم بکوبه اما هرکاری میکرد بعدا به ضررش تموم میشد پس غلاف کرد و درمانده گوشه دیوار روبرویی نشست سرش رو روی دست هاش گذاشته بود و عمیق نفس میکشید با پوزخند خیره ش شده بودم دلم خنک شد با خودم گفتم حق کسی که به من بی توجهی کنه همینه میتونستی مثل بچه آدم راه بیای و از اینهمه زیبایی استفاده کنی... خودت نخواستی... ولی از طرفی عصبی بودم از دست تحقیر هاش طوری باهام حرف میزد که انگار با نجاست طرفه احساس حقارت میکردم حالم خوب نبود من هم سر خوردم و کنار دیوار نشستم و تظاهر کردم اشک میریزم... صدای اذان از پشت پنجره بم و محو به گوش رسید و باشنیدنش بلافاصله بلند شد... بدون اینکه نگاهی به طرفم بندازه از اتاق بیرون رفت تا وضو بگیره امشب صدای زنگ از اتاق ماه طلعت بلند نشده بود تصمیم گرفتم سری بهش بزنم... با وجود اونهمه سر و صدای ما بدون هیچ تحرکی خوابیده بود انگار انرژیش تحلیل رفته بود و خوابش زیادی عمیق شده بود از اتاق که خارج شدم دیدمش که داشت توی پذیرایی نماز میخوند خوب که نگاه کردم اشک از چشمش جاری بود نمیدونم همیشه توی نماز گریه میکرد یا اینبار از زور بلایی که سرش آورده بودم اشکش در اومده بود و داشت گله م رو به خداش میکرد؟! نمیدونم چرا ولی پشتم لرزید از اینکه یه بی دفاع نفرینم کنه ترسیدم؟! یا دلم به حال درماندگیش سوخت؟! هر حسی که بود خیلی زود خفه ش کردم و برگشتم به اتاق... نمازش یکم طولانی شد سرک که کشیدم دیدم توی سجده ست... بی حوصله گوشه اتاق افتادم و باز بساط آبغوره رو آماده کردم وقتی وارد اتاق شد انگار یه آدم دیگه بود... آروم و افتاده به دیوار روبرویی تکیه کرد و خیلی بی تفاوت گفت: درو باز کن میخوام برم... عصبی گفتم: تو درو قفل کردی من بازش کنم؟ لابد کلیدشم دستته برو درو باز کن برو انگار نه انگار اتفاقی افتاده لااله الاالله غلیظی گفت: آخه چه اتفاقی خجالت نمیکشی چشم تو چشم من دروغ به این بزرگی میگی؟ با اشک و آه گفتم: _من بیهوش بودم از کجا باید بدونم تو چه غلطی کردی نامرد... شما مردا هزارتا راه واسه این کثافتکاریاتون بلدید که ردپایی از خودتون جا نذارید... آره من قبلا یه مدت صیغه ی یه مرد زن دار بودم چون بی پول بودم چون بدبخت بودم چون مجبور بودم الانم که توی آشغال غلطی کرده باشی دستم به هیچ جا بند نیست... ولی اگرم نتونم شکایت کنم حداقل آبروتو پیش خانواده ت میبرم که دلم خنک شه... چشمهاش رو بست و عمیق و تند نفس کشید بعد دوباره با صدای دورگه و ملتهب داد زد: تمومش میکنی این نمایش مسخره رو یا یه کاری دستت بدم؟ _دیگه چه کاری مونده که نکرده باشی بفرما هرغلطی دلت میخواد بکن من که زورم بهت نمیرسه اصلا همینجا بزن بکش و چالم کن کی به کیه کی میفهمه یه آدم بی نام و نشون از صفحه روزگار محو شده؟! من فقط ناله مو پیش خدا میبرم..‌‌. همین... با هق هق سر روی پاهام گذاشتم ولی حواسم بهش بود مدام دست توی موهاش میچرخوند و تند تند نفس میکشید از شدت حرارت به سرخی میزد اونقدر که ناچار شد دکمه یقه پیراهنش رو باز کنه‌.. ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
هدایت شده از ضُحی
کانال vip رمان شعله افتتاح شد🥳 تو کانال vip رمان شعله کامل کامله😍❤️🌱 https://eitaa.com/joinchat/3460694211Cff3701b892
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1222 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۲
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۳ باور کردنش زیادی برایم سخت است وقتی نه تنها در طول دو هفته ی گذشته شماره ام را به لیست سیاه مخاطبینش سپرده بلکه دیروز هم به پیامی که با شماره ی سابق خودش فرستاده بودم بی اعتنایی کرده بود حالا مرا یاد کرده ؟ این ساعت از شب ؟ به سرعت و با اشتیاقی عجیب گوشی را برداشته پیامش را باز کرده و چشمم به دیدن واژگانی که انگشتان او تایپ کرده بود روشن می شود * سلام ! نمی دونم اتفاقی که امشب افتاد شما رو خوشحال می کنه یا ناراحت ؟! ولی دلم می خواد خوشحالی شما رو ببینم ! نمی دونم عاقبت این ماجرا واسم سربلندی در پیش داره یا سرافکندگی ؟! ولی دلم می خواد سربلندی شما رو ببینم ! بعید می دونم آقا مجتبی .... منو بخواد ! چند بار پیامش را می خوانم سطر به سطر واژه به واژه حرف به حرف ناگهان بین بغض و اندوه می خندم بلند و از ته دل فقط جمله ی آخر برایم جذابیت دارد بعید می‌دونم آقا مجتبی منو بخواد! چه از این بهتر ؟ اصلاً امیدوارم امشب کاری کرده باشی که پسر مردم از تو متنفر شده باشد - وای وای وای خدایا شکرت خدایا ممنونم وای خدا تو چه مردی ؟! اینبار رژه رفتنم در خانه از ناراحتی نیست راهی برای تخلیه ی هیجاناتم پیدا نمی کنم بدجنس شده ام بی توجه به آنچه پیش روی قمر بود یا بی آنکه بدانم چطور به چنین نتیجه ای رسیده فقط از این خوشحالم که شاید مجتبی نامی که نه او را می شناسم و نه دیده ام قمر را از لیست مخاطبین ازدواج کنار خواهد گذاشت ! اینبار که نگاهم سمت ساعت کشیده می شود یک ساعت از صبح جمعه گذشته تلویزیون تیتراژ پایانی برنامه را پخش می کند و اینبار جای اشک های دقایقی قبل را لبخند روی لبم پر می کند می خندم ، بی خودی دور خودم می چرخم ، بی خودی یک لیوان آب می خورم ، بی خودی نه ! این یکی لازم بود برای فرونشاندن التهابم ... تلویزیون را خاموش می کنم و روی فرش دراز می کشم هر دو دست را زیر سر گذاشته و در تاریکی خانه که اینبار شعاع نور تیر چراغ برق به حریمش راه یافته بود نگاهم را به سقف می دوزم در ذهنم دنبال راهی می گردم برای به سامان رسیدن آرزوهایم آرزوهایم را دنبال هم ردیف می کنم و با خود می اندیشم اولویت با کدام است چه اولویتی بالاتر از رسیدن به قمر ؟ چه اولویتی بالاتر از سر و سامان دادن به زندگی ام ؟ کم کم پلک هایم گرم شده و دست خواب هوشیاری ام را می رباید صبح که از خواب برخیزم حتماً روز بهتری در انتظارم خواهد بود ...... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۴ نمی فهمم چگونه شبم به صبح پیوند می‌ خورد بی خوابی از دست ذوق و خوشحالی را تابحال تجربه نکرده بودم به لطف قمر خانوم و زندگی پر فراز و نشیبش به تجربه ی این یکی هم دست پیدا کردم بعد از نماز صبح بی خیال خواب می شوم خیلی وقت بود هوای خنک صبح و نرمش صبحگاهی را از خودم دریغ کرده بودم دلم می خواهد یک امروز تاریکی پیش از طلوع خورشید را در خیابان های شهر ببینم به خودم لطف می کنم ، می دانم گرمکن ورزشی ام را پوشیده بعد از برداشتن تلفن همراهم از خانه بیرون می زنم حس خوبی به من دست می دهد اصلاً تاریکی نعمت بزرگیست اگر درک کنیم پاکبان را می بینم که جاروی بلندش را کنار جدول ها می کشید و ریزه آشغال ها را جمع می کند - خدا قوت ! - زنده باشی ! جوابم را از پاکبان محترمی که نه می شناسمش و نه او را تابحال دیده بودم گرفته و با اشتیاقی مضاعف سمت خیابان می دوم دو سه کوچه را رد کرده ام به نانوایی می رسم و می بینم پیش زمینه ی پخت نان در حال آماده شدن است یادم بماند موقع برگشت خودم را به خوردن نان گرم و تازه دعوت کنم گام هایم را با سرعت بیشتری بر می دارم اگر انتظار تاثیر گذاری داشتم باید درست ورزش می کردم نمی دانم چند دقیقه گذشته که با خاموش شدن همزمان چراغ های وسط خیابان گتوجهم جلب می شود تنظیم شده بود برای پیش از طلوع خورشید چیزی تا بذل سخاوت خورشید نمانده شب رخت سیاهش را بر بسته و صبح وعده ی دیدار می دهد دو چهار راه و یک میدان را رد کرده ام دور می زنم و مسیر بازگشت را در پیش می گیرم به نفس نفس افتاده ام و این یعنی پیاده روی ام اثر گذار بوده گوشی را از جیبم بیرون آورده و همان طور که حرکت می کنم نگاهی هم به ساعت می اندازم کمتر از یک ساعت گذشته و این یعنی الان زیر سقف آسمانی که قمر زندگی می کند هم وقت نماز صبح رسیده حتماً الان نمازش را خوانده یعنی امروز آنقدر حال خوش دارد تا برای اهل خانه صبحانه ی گرم مهیا کند ؟ وارد پیام ها می شوم پیامش را باز کرده و دوباره می خوانم حالا که بیشتر دقت می کنم می بینم این پیام چندان هم صریح و روشن نیست قاطعانه از رد کردن خواستگار محترم نگفته فقط اشاره کرده ممکن است از سوی او پذیرفته نشود کلافه از نتیجه ای که تازه به آن رسیده بودم پاهایم سست می شود پوف کلافه ای می کشم و متوقف می شوم دستی به چانه ام می کشم این برزخ چرا تمامی نداشت ؟ کمی فکر می کنم و در نهایت به این نتیجه می رسم که بهتر است با خودش حرف بزنم باید دقیق و روشن برایم شرح می داد چه چیزی بین خودش و او گذشته ؟! انگشتم روی واژه ها می نشیند و پیامی برایش می فرستم به امید اینکه بعد از این چند روز بی توجهی اینبار مرا جدی بگیرد و جوابم را بدهد مثل دیشب .... * سلام قمر خانوم لطفاً هر وقت شرایط مناسب داشتی تماس بگیر کار واجب دارم ممنون ... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂