#طنز_های_مدرسه
#قسمت_شانزدهم
معاون گفت: بگردید ببینید بو از کجا منشأ می گیره؛
به محسن گفتم: بدبخت شدیم الان لو می رویم!
گفت: بسپار به من!
ناگهان بلند شد. میخواست برود بیرون که آقای معاون گفت: کجا؟
محسن با سرفه گفت: آقا حالت تهوع گرفتم از بو ! داره حالم بد میشه و رفت!
تنهایم گذاشت؛
من ماندم و بدبختی!
من ماندم و نامردی!
من ماندم و کتک!
منشأ بمب را هرچه گشتند نفهمیدند کجاست! پتو های همه را زیر رو کردند تا پوکه را پیدا کنند اما نبود!
عجیب تر از آن که پاکت بمب در جای من هم نبود!
ادامه دارد...
برای برداشتن گام های استوار در آینده
باید گذشته را درست شناخت و از تجربه ها درس گرفت.
#سید_علی_خامنه_ای_رهبر_معظم
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_شانزدهم معاون گفت: بگردید ببینید بو از کجا منشأ می گیره؛ به محسن گفتم: بدبخت
#طنز_های_مدرسه
#قسمت_هفدهم
محسن آمد داخل!
با ترس گفتم: پاکت بمب گم شده؛ میترسم لو برویم؛
خنده ای کرد و گفت: من بردمش بیرون راحت بخواب!
اما به اینجا بسنده نکردیم؛
آقای طاهری که عصبی شده بود گفت: دوستان ماجرای گند امشب را فردا حلش می کنم!
خواهشا بخوابید و موبایل هاتون رو خاموش کنید! وای به حال کسی که صدای هشدار گوشیش بلند بشه!
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_هفدهم محسن آمد داخل! با ترس گفتم: پاکت بمب گم شده؛ میترسم لو برویم؛ خنده ای ک
#طنز_های_مدرسه
#قسمت_هیجدهم
صبح که بیدار شدم، دیدم در کیفم باز است؛ عادی بود برایم؛ گفتم شاید یادم رفته زیپ را ببندم!
رفتم سراغ گوشی ام!
اما نبود!
هرچه چمدانم را زیر و رو کردم نبود!
یکی از رفقا گفت: گوشی کدام خری نصف شب سر و صدا می کرد؟
گفتم: خیلی احمق بوده حتما آقای طاهری بدبختش میکنه!
هرچه می گشتم گوشی ام گم شده بود!
ادامه دارد...
#طنز_های_مدرسه
#قسمت_نوزدهم
رفتم دست به آب؛ وارد خوابگاه که شدم دیدم یکی از همکلاسی ها رو کرده به کیف من و دارد به کیفم فحش میدهد؛
گفتم: چته؟
گفت: نصف شبی صدای مزخرف گوشی توی این ساک همه رو از خواب پروند!
آقای طاهری اومد گوشی رو برداشت!
زدم به پیشانی ام و افتادم زمین!
قید گوشی را همان موقع زدم؛
یا کتک یا گوشی انتخاب با خودت!
من بدخت خواب بودم یادم نبود گوشی ام را کوک کرده ام! از آن بدتر آقای طاهری که ته حسینیه خوابیده بود از صدای هشدار من بیدار شده بود؛
ولی خودم که گوشی بالای سرم بوده هیچ متوجه نشده بودم.
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_نوزدهم رفتم دست به آب؛ وارد خوابگاه که شدم دیدم یکی از همکلاسی ها رو کرده به
ادامه جذاب داستان، فردا😁❤️
گر برانی و نخوانی و کنی نومیدم
به که روی آرم و حاجت زکه خواهم چه کنم
#دلگویه
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_نوزدهم رفتم دست به آب؛ وارد خوابگاه که شدم دیدم یکی از همکلاسی ها رو کرده به
#طنز_های_مدرسه
#قسمت_بیستم
آقای طاهری مشغول چای خوردن بود! آقای شیری هم کنارش!
سلام علیک گرمی کردیم؛
آقای طاهری گفت: پیری چی میخوای؟
بدون مقدمه گفتم گوشی ام!
چشمانش را خیره کرد؛ آقای شیری گفت: فرار کن اگه میخوای زنده بمونی!
من هم فرار کردم؛ فقط صدا های بلندی را میشنیدم که نمی شد فهمید آقای طاهری چه میگوید!
اما ماجرای مداد، داستان تلخی بود آن روز ها برایم!
ادامه دارد...
سرطان هدیه از طرف صنایع بی خاصیتی است که مردم اردکان را بیچاره کرده اند!
در دل این دودها مردمی نفس می کشند که آرزو می کنند نفستان قطع شود؛
#صنایع_آلوده
نوشته های یک طلبه
سرطان هدیه از طرف صنایع بی خاصیتی است که مردم اردکان را بیچاره کرده اند! در دل این دودها مردمی نفس
و اما عده ای با پول هایی که به عنوان مسؤلیت اجتماعی وارد شهر می شود
دکان باز کرده اند!
دنبال برنامه های دهن پر کن و دعوت افراد معروف اند!
نه به فکر آسفالت و زیر ساخت!