نوشته های یک طلبه
#برایت به نام خدای صاحب الزمان... اینجا مسجد دوازده امام علیهم السلام اردکان... نقلی و باصفا و بی
شما هم واسطه خیر باشید.
بفرستید برای امام جماعت مسجدتان!
ارسال کنید برای ادمین کانال مسجدتان
کپی متن بدون نام نویسنده و بدون ذکر منبع هیچ اشکالی ندارد.
به نام رب العالمین
از جمع و دوستانی بگویم که
بدون هیچ منتی!
بدون هیچ حقوق و دست مزدی!
بدون سختی کار و بازنشستگی!
در مساجد مشغول فعالیت اند!
دغدغه دارند.
ابتکار دارند.
همفکری دارند.
همبستگی دارند.
همدلی دارند.
فاقد هیچ حسادتی!
بری از کینه و دشمنی!
تجربه کارها و فعالیتهایشان را در اختیارت می گذارند.
پا به پای هم، دست به دست هم، همه باهم، دنبال یک هدف اند. یک دغدغه دارند.
نیرو سازی برای تو! آمادگی برای ظهور حجتت!
اینجا جبهه تربیتی اردکان.
این روز ها فعالیتش زیاد و خروجی اش چشم گیر بوده!
از دور هم جمع کردن مساجد فعال گرفته تا راهبری و ارائه ایده هایی کاربردی برای مجموعه های تربیتی.
از سر زدن به مجموعه ها گرفته تا حل مشکلات و پیگیری درد و رنجشان.
اینها گوشه ای از خدمات این عزیزان بود.
با آرزوی موفقیت روز افزون
༺محمدمهدی پیری༻
#دلگویه
در تربیت خود کافیست؛
آنچه را که برای دیگران زشت می پنداری خود از آن دوری کنی!
#امام_مهربانی_ها
#علی_علیه_السلام
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_بیستم شعبان توقع این همه بی معرفتی و نامردی را از حسن نداشت! م
#طنز_های_حسن
#داستان_نوجوان
#قسمت_بیست_و_یکم
با هر قدمی که شعبان برمیداشت یک فحش به خودش و فحش دیگری را به حسن میداد.
به خودش فحش می داد چون دل بسته بود به کسی که او را فروخته بود! آنهم مفتِ مفت!
آخر رفیقی که در خوشی پیشت باشد ولی وقتی لنگ می شوی رهایت کند چه فایده دارد!
یا رفیقی که برایت ارزشی قائل نیست به درد درز دیوار هم نمی خورد چه برسد به رفاقت.
این دلگویه های شعبان بود که در ذهنش مثل تبلیغ بازرگانی رفت و آمد میکردند.
بالاخره رسیدند به خانه مش غلام پیر. مش غلام در صندوق را باز کرد. درونش سکه های طلا تلمبار شده بود.
مش غلام مثل اینکه صورت دخترش را نوازش میکند دستی روی طلاها کشید و مشتی را بالاورد و مثل اینکه پستانک را می مکد شروع به مکیدن و ماچ کردن سکه ها کرد.
حسن و شعبان فقط حسرت می خوردند. حسن گفت: ای کاش منتظر این موش پیر نمی ماندیم و خودمان گنج را برمیداشتم.
شعبان جوابی نداد.
حسن گفت: نظری نداری؟
شعبان باز سکوت کرد!
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_بیست_و_یکم با هر قدمی که شعبان برمیداشت یک فحش به خودش و فحش د
#طنز_های_حسن
#داستان_نوجوان
#قسمت_بیست_و_دوم
مش غلام یک سکه را به حسن و شعبان داد!
حسن که دید شعبان ناراحت است سکه را به طرف شعبان گرفت و گفت: ببخشید!
شعبان دست حسن را پس زد و گفت: انسان ها در سختی، خود واقعی را نشان می دهند! تو نامردی کردی!
اشکی از چشمش بیرون آمد. اشک مثل بچه ای که از سرسره پایین می آید از صورت شعبان سر خورد.
پشت به روی حسن کرد و دوان دوان به سوی خانه شان رفت.
مش غلام که شاهد صحنه غم انگیز این دوبچه بود! با خنده گفت: آخ مامان! حالا قهر نکنید! برید با سکه حال کنید!
مش غلام هم رفت توی خانه اش. لابد امشب بجای پتو سکه ها را روی خود می کشد. شاید هم بجای بالش سکه ها را زیر سر می گذارد.
ادامه دارد...
روش نصیحت در تربیت کودک با تاکید بر آیات و روایات.pdf
322.1K
مقاله علمی ترویجی
❤️#روش_نصیحت در تربیت فرزند❤️
آیا هر صحبتی با کودک نصیحته؟🙃
اصلا نصیحت درست چه جوریه؟🤔
اصلا با بچمون حرف می زنیم؟🤭
چه کسی قراره بچمون رو تربيت کنه پدر و مادر یا غریبه ها؟😶
برای تاثیر بیشتر نصیحت به بچه هامون چیکار کنیم؟🧐
اگه این سوالات براتون پیش اومده
متن پی دی اف رو مطالعه بفرمایید.
پدر مادر ها جانمونی😊
با نظراتتون در تکمیل و تصحیح متن کمکم کنید❤️
به قلم✍ محمد مهدی پیری
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_بیست_و_دوم مش غلام یک سکه را به حسن و شعبان داد! حسن که دید شعبا
#طنز_های_حسن
#داستان_نوجوان
#قسمت_بیست_و_سوم
یک هفته ای می گذرد. حسن دیگر تاب این همه تنهایی را ندارد.
از شعبان خبری نیست! مدرسه هم که می آید به حسن محل نمی گذارد! اصلا نگاهی به او نمی کند.
حسن دست به کار می شود و نامه را برای دوستش می نویسد.
حسن کلاس پنجمی با خطی خرچنگ قورباغه شروع میکند به نوشتن :
سلام شعبان! دوست و رفیق سمیمی من!
خیلی دلم برایت تنگ شده!
اسلا قذا از گلویم پایین نمی رود! اسلا خاب به چشمانم نمی آید!
مرا ببخش! اشتباه کردم! خاهش می کنم زود آشتی کن. تاقت ندارم.
امشب بیا مسجد! ازیزم
دوستت دارم از ترف حسن
نامه را تا کرد و زیر در خانه شعبان فرو کرد. زنگ بلبلی را زد و فرار کرد.
شعبان با شلوار کردی آبی و رکابی تور توری بیرون می آید و کاغذ را باز می کند.
اول بابت غلط های املایی حسن از ته دل می خندد.
بعد او هم نامه ای می نویسد برای حسن.
_سلام حسن جان در چهار خطی که نوشتی نُه غلط املایی داشتی!
خواستم تا فردا منتظر نباشی زود تر به تو خبر بدهم که فردا می آیم!
دوستت دارم دوست همیشگی تو شعبان.
نامه را تا می کند و زیر در خانه حسن می گذارد.
ادامه دارد...