#نمادهایشیطانپرستی
[🤘 نماد عمومی شیطان پرستان]
[🖕 نماد ضد فرهنگی]
[👁 نماد یک چشم، نمادی شیطان پرستی]
[👩👩👦👩👩👧👩👩👧👦👩👩👧👧👩👩👦👦 هم جنس گرایی زنان]
[👨👨👦👨👨👧👨👨👧👦👨👨👦👦👨👨👧👧 هم جنس گرایی مردان]
[☯♋ نمونه ای از اعداد 6 و9]
[♍ کلمه "الله" که وارونه شده]
[♉➰♈ نمایی متشابه به بز شیطان پرستی]
[☣ 3 بز]
[➿2 بز]
[✝☦ ☮صلیب]
[🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی]
[🎄علامت کریسمس]
[👐 🙌 برعکس کردن حالت قنوت مسلمانان؛وتوهین به قنوت مسلمانان
(به انگشتان شصت خود هنگام قنوت توجه کنید)]
[🗽 مجسمه آزادی]
[🕍 عبادتگاه صهیونیسم]
🕎 آرم سازمان موساد صهیونیسم]
[🔯✡نشان صهیونیسم]
[🏳🌈 نماد همنجنس بازی و همنجنس باز ها]
[🕍معبد شیطان]
[♏️♍️♌️♋️♉️ نماد های دیگر شیطان]
[🔱 نماد سلاح شیطان یا همان سر نیزه شیطان]
[👹👿👺 صورتک شیطان]
سعی شود از این علامت و نشانه ها استفاده نشود
مسلمانان بیدار باشید
ببینید دشمن چقدر فعال است!
متاسفانه بیشترین استفاده روزمره که حتی بین مذهبی ها مشاهده میشه، علامتِ[🙏] است
❌نماد شیطان پرستان
•📘🖇•
_
یامَن‹عِشقُہ›شِفاء
ا؎ڪہعشقـتتمام
دࢪماناست
بہتوازدوࢪسلاماربابم🖐🏽
#سلاماللهعلۍعشق💙
۱_شهید حاج قاسم سلیمانی🌻
۲-شهید محسن حججی🌻
۳_شهید ابراهیم هادی🌻
۴_شهید محمّد هادی ذوالفقاری🌻
۵_شهید عباس دانشگر🌻
۶_شهید مجید قربانخانی🌻
۷_شهید روح اللّه منصوری🌻
۸_شهید مصطفی صدر زاده🌻
۹_شهید مرحمت بالازاده🌻
۱۰_شهید علی محمدزمانی🌻
۱۱-شهید محمّد اتابه🌻
۱۲_شهید احمد اسماعیل پور🌻
۱۳_شهید صیاد شیرازی🌻
۱۴_شهید نوید صفری🌻
۱۵_شهید سجاد مرادی🌻
۱۶_شهیده اکرم فراهانی🌻
۱۷_شهیده رشیده بدلی🌻
۱۸_شهیده ناهید فاتحی🌻
۱۹_شهید حمید عرب نژاد🌻
۲۰_شهید مرتضی دادگر🌻
۲۱_شهید سید محمّد محمدنژاد🌻
۲۲_شهیدابراهیم همت🌻
۲۳_شهید عباس صابری🌻
۲۴_شهید سید احمد پلارک🌻
۲۵_شهید احمد اکبر دهقان🌻
۲۶_شهید بروجعلی شکری🌻
۲۷_شهید مهدی خندان🌻
۲۸_شهید تورجی زاده🌻
۲۹_شهید هادی ثنایی مقدم🌻
۳۰_شهید سید محمّد غزالی🌻
۳۱_شهید سید مجتبی علمدار🌻
۳۲_شهید حاج محمّد ابراهیم همت🌻
۳۳_شهید علیرضا حقیقی🌻
۳۴_شهید سید جلال حسینی🌻
۳۵_شهید مرتضی آوینی🌻
۳۶_شهید جهانگیر میهن روستا🌻
۳۷_شهید احمد مشلب🌻
۳۸_شهید محمّدعلی حکیم🌻
۳۹_شهید علی حاتمی🌻
۴۰_شهید محمّد حسین محمّد خانی🌻
نام شهدا✨❤
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات..... 🌱
✨الهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم✨
#خوشبحال_کسانی_که_از_گذشته
#خودشان_پشیمان_نیستند
آیت الله بهجت(ره) : 🌺
⏰طوری زندگی کنید که وقتی عمر تمام شد و ملک الموت آمد ،
❌از گذشته خود پشیمان نباشید و افسوس گذشته را نخورید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🕯』
#استوری|#
میگفت همیشه به جای زمان
به صاحب زمانتون دل ببندید..!
راست میگفت(:🤍✧
#امام_زمان🌿
#اللهمعجللولیکالفرج🌻
آقا قبول ما دختریم ....😍☺️
آقا قبول شهید نمی شویم ....😔💔
آقا قبول نمی گذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم .....😭💔
آقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده....😭💔
قبول ......💔
°•°•همه را در اوج ناامیدی قبول کردیم .....🤐💔
آری اشک میریزیم چون نمی توانیم ابراهیم باشیم نمی توانیم محمد هادی باشیم نمی توانیم علی باشیم ....😔💔
آری نمی توانیم .... هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید ....😒😩
•°•°هروقت خواستیم تنها برویم گفتند دختر نباید تنها جایی بره ...☹️😒
هروقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند...😑😓
پس چگونه شبیه ابراهیم هادی و هادی ذوالفقاری و علی خلیلی شویم ؟
•°•°بنشینیم و فقط درس بخوانیم و آرزوی شهادت کنیم ؟
نمی شود به والله نمی شود .....😫😭
شهدا بیابید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند ؟🙏😭💔
چه کنند در این آشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه ؟🖤💔
°•°•جوابم را شهدا دادند....☺️❣
از شهدا به دختران محجبه ایران
•°•°قبول
هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید آن وقت خود به خود عزیز دل مهدی فاطمه می شوید آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت ...🙃✨
آن وقت است که وقت شهادت است ...🙂💚
آن وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچ کس بسته نیست ...🙃😍
آن وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود حتی اگر دختر باشید ...👌😁.
فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را درنظر بگیرید ....👌😔
در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید ....😔💔
یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید 😔😭
•°•°آری دختران نگویید شهید نمی شویم میشود ... میشود ....
هنوز هم میشود ....😭💔
.
.
. 🌱↴
اگــرمےخواهیــدڪارتانبرڪتپیداڪند
بہخانوادھ شہداسربزنیـــد؛
زندگےنامھ شہدارابخوانیــد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️
••|🌲🚛|••
چآدرمنازخـونشہدآست
تآنفـسدارمآنرآحفـظمۍڪنم!
«🌲🚛»↫ #چــادࢪاݩــه
«🌲🚛»↫#مــدێــࢪ
----------•☕💜•------------
•●🌿●•
چـٰادُرِتـوهَمـٰانگـُلِخوشبـوۍِ
بـٰاغـاَستシ..!
«📘🚙»↫#چــادࢪاݩــه
«📘🚙»↫#مــدێــࢪ
----------•☕💙•-----------
سلام دوستان عزیز خوبین ان شاءالله
عزیزان، من لر نیستم اسمم هم رویا نیست و به تمام شما عزیزان اعتماد دارم ولی من چند بار هم گفتم ما به صورت گمنام کار میکنیم.
رمان رو هم چشم می گذاریم ولی به دلایلی چون سر مون شلوغه شاید دیر و یا زود بگذاریم، ولی می گذاریم
ناشناس ها هم در این مدت نتونستم بگذارم کانال ولی چشم سر فرصت همه رو میگذارم و اینکه کسانی که میگن پیام ناشناس ما رو در کانال نمیگذارید باید خدمت تون عرض کنم که ما هر ماه ناشناس مون لینک اش عوض میشه به همین دلیل دیگه پیام های ناشناس قبلی رو نداریم که بگذارم لطفا شما هم فقط در ناشناسی که در بیو کانال است نظرات خود را قرار بدید
با تشکر فراوان♥️
#مدیر
هدایت شده از The anonymous soldier of Imam Zaman
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عـ♥️ـشق"
#پارت_108
#داوود
گوشی آقامحمد بود.😞💔
رسول گوشی رو از جیبش بیرون آورد.
رنگش پرید. دستشو گذاشت رو سرش.
بانگرانی گفتم: کیه رسول؟😧 چرا رنگت پریده؟😥
نگاهشو از گوشی گرفت و داد به من.
- ع... عطیهخانمن.😰
+ ای وای...😓
- حالا چیکار کنیم؟🙁
+ نمیدونم.😔 به نظرم جواب ندیم.🤭
- نمیشه که...😕 جواب ندیم، نگران میشن.☹️
+ خب جواب هم بدیم، سراغ آقامحمدو میگیرن.😶😕
- من خودم جواب میدم.🙃 یه چیزی بهشون میگم که نگران نشن.🙁
از من دور شد و گوشی رو جواب داد.
برگشتم سمت اتاق.
داداش زود خوب شو که همه دلتنگتیم... نگرانتیم...🙂💔
فرمانده من قویه...😌💪🏻
مطمئنم زود حالش خوب میشه...😄💔
اما... یه حسی بهم میگفت خیلی هم مطمئن نباش...🙂💔
همه اینا رو تو دلم میگفتم و اشک میریختم...😭
چند دقیقه بعد رسول برگشت و گفت: فعلاً گفتم محمد رفته جایی موبایلش رو پیش من جا گذاشته... تا آقای عبدی بیاد ببینیم باید چکار کنیم...🙂💔
+ باور کردن؟🤔
- امیدوارم باور کرده باشن...😄
همون لحظه سعید بهمون ملحق شد، رنگ و رو نداشت...
+ خوبی سعید؟🧐
- فرشید از شدّت درد بیهوش شد...😔
+ اخه برادر من... اون خودش قاچاقی زندهس بعد تو رفتی همه چی رو گذاشتی کف دستش؟😤
- نتونستم خودم رو کنترل کنم...😢
+ حالش خوبه؟🙂
- اره... دکتر گفت آرامبخش هم میزنه که هم بیشتر بخوابه هم دردش کمتر بشه...🙃
+ بچه ها کارای سایت مونده...😕
رسول: امیر هست... شما دوتاهم یکیتون برید😊
+ من نمیرم... سعید تو برو🙁
سعید سرتکون داد و گفت: باشه مراقب باشید...🙂یاعلی...✨
بعد از خداحافظی سعید رفت و ما موندیم منتظر که آقامحمد به هوش بیاد...
#سعید
فرشید رو بغل کرده بودم و سعی داشتم آرومش کنم که حس کردم وزنش دوبرابر شد!😨
از خودم جداش کردم و دیدم چشماش بستهس...😱
اروم درازش کردم روی تخت و دویدم دکترش رو صدا کردم که گفت خداروشکر مشکل جدی نداره و فقط از شدّت درد بیهوش شده...😔💔
خداروشکر خانوادهش نبودن و نگران نشدن...😢
بعد از اینکه با داوود و رسول حرف زدم رفتم سایت...
امیر بنده خدا دست تنها همه کارهارو میکرد😄💔
داوود هم همینطوریش توی خودش بود...😕 آقامحمد هم به ناراحتیش اضافه شد...🙁💔
کاش حداقل با یکیمون راحت بود و حرف دلش رو میزد...🙂
بعد از اینکه با امیر کمی حرف زدم و اوضاع سایت رو پرسیدم رفتم اتاق آقای عبدی...
آقای شهیدی هم اونجا بودن...
در زدم، وارد شدم و سلام کردم...😊
#رسول
صدامو صاف کردم و جواب دادم.
- سلاااام...😃 آقامحمد...😄 کجایی تو؟😶 قرار بود زود برگردی...🙂 جدیدا خیلی بدقول شدیا...🙃
+ سلام...
چند ثانیه صدایی نیومد.
بعد با تردید گفتن: سلام... من شماره همسرمو گرفتم... شما؟!
+ من... رسولم عطیهخانم...
- ببخشید، نشناختم...
+ اشکال نداره...
- میشه... گوشی رو بدین به محمد؟ اصلا... چرا خودش جواب نداد؟
خدایا منو ببخش...😓
خودت میدونی من همیشه سعی کردم دروغ نگم... اما الان مجبورم...😞
+ آقامحمد رفتن جایی... گوشیشون پیش من جا مونده...
- آها... پس لطفا بهش بگین حتما یه زنگ به من بزنه...
+ چشم... کاری ندارین؟
- نه... ممنون... خداحافظ...
+ خداحافظ...
گوشی رو قطع کردم...
نفس عمیقی کشیدم...
حس کردم حرفمو باور نکردن...
خدایا! توروخدا... زود خوبش کن...🙂♥️
#عطیه
چند بار شماره محمدو گرفتم. اما جواب نداد.
قرار بود امروز زود برگرده که بریم بیرون و یه دوری بزنیم.
اما حالا...
دفعه اولش نیست که گوشیشو جواب نمیده...
ولی دلم خیلی شور میزنه...
حس میکنم اتفاق بدی افتاده...😓
برای بار چندم شمارهشو گرفتم...
داشت قطع میشد که جواب داد...
نزاشتم حرفی بزنه...
+ سلاااام...😃 آقامحمد...😄 کجایی تو؟😶 قرار بود زود برگردی...🙂 جدیدا خیلی بدقول شدیا...🙃
- الو...
صدای محمد نبود...😶
شماره رو درست گرفته بودم...
اما... اما صدا، صدای محمد من نبود...🙂💔
قطع کردم...
آقارسول گفتن محمد رفته جایی و گوشیشو جا گذاشته...
اما نمیتونستم حرفشونو باور کنم...🙃
خدایا...! نمیدونم الان کجاست... حالش خوبه یا زبونم لال...
خدایا... خودت حافظ و نگهدارش باش...🙂♥️
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
کپی در ایتا با ذکر نام نویسنده آزاد✅
(🛑اگر در پیامرسان دیگهای کپی میکنین، نام نویسنده و لینک کانال هر دو باید باشن.)
پ.ن1: رسول... داوود... سعید... فرشید...🙃
پ.ن2: عطیه...🙂💔
پ.ن3: جدیدا خیلی بدقول شدهها...😄💔
پ.ن4: بابت تاخیر، معذرت میخوام...
واقعا سرم شلوغ بود و وقت نکردم بنویسم...
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe
هدایت شده از The anonymous soldier of Imam Zaman
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عـ♥️ـشق"
#پارت_109
#سعید
اقای عبدی لبخند زدن و گفتن: چی شده سعید جان؟😊 چرا انقدر پریشونی؟🤔
- اقای عبدی اتفاقای بدی توی بیمارستان افتاده...😔
+ چی شده؟😧
- دکتر اقامحمد رو دید... تشخیص داد یه مدّت تحت نظر باشه...🙃 وقتی خواب بوده بهش حمله کردن و پهلوش چاقو خورده...😞 یه بار توی اتاق عمل رفته و برگشته...🙂💔
آقای عبدی از تعجب و نگرانی، نمیتونستن چیزی بگن.
اقای شهیدی گفتن: دستگیرش کردید؟🙁
- بله آقا...😔
آقایعبدی:حال محمد چطوره؟😕
- فعلا بیهوشه...🙂💔
آقایعبدی رو کردن به آقایشهیدی و گفتن: علیجان... تو بمون اینجا من میرم بیمارستان.
- آقا منم اومدم به کارهای سایت برسم.🙂 رسول و داوود هستن.🙃
سر تکون دادن و پرسیدن: فرشید چی؟🤔
ترجیح دادم بیشتر از این نگرانشون نکنم. برای همین گفتم: خوبه.😊
+ باشه برو به کارات برس.🙃
- چشم... با اجازه✨
اومدم بیرون و رفتم سر کارم...
#رسول
نشسته بودم روی صندلی کنار محمد... داشتم از عذاب وجدان دیوونه میشدم...😭 انقدر گریه کرده بودم که سرم گیج میرفت و چشمام میسوخت امّا دیگه از محمد غافل نمیشم...☝️🏻🙃 هرچقدر هم حالم بد باشه...🙂💔
داوود اومد توی اتاق و خودش رو بهم رسوند و گفت: عه عه عه...😐 برو توی ماشین بگیر بخواب...🤨 چشمات کاسه خون شده...💔
- نه نمیرم...🙁
+ برو رسول... آقامحمد به هوش بیاد تورو اینجوری ببینه دور از جونش... زبونم لال یه بار دیگه میره و برمیگرده.😐😂💔
- کوفت...😊😂
به اصرار داوود رفتم توی ماشین و صندلی رو کمی خوابوندم... آروم آروم پلکام سنگین شد و به خواب فرو رفتم...
#داوود
بالاخره رسول رو راضی کردم که کمی استراحت کنه و خودم موندم پیش محمد...🙂 احتیاجی نبود بالای سرش بشینیم امّا... امّا چشممون بدجور ترسیده بود...💔
حدود دوساعتی همونجا نشستم و یا قرآن خوندم یا با گوشیم بازی کردم که وقت بگذره...😄
بعد از دوساعت رسول برگشت و گفت: هنوز خوابه؟😕
- آره...💔
+ من میمونم پیشش...🙂 برو نهار بگیر بخور...😊
- خوب... تو چی میخوری؟🤔
+ من سیرم...😕
- پس یعنی هرچی برای خودم گرفتم برای توهم بگیرم دیگه...😊
+ اره همون کار رو بکن...😊😅
سری از روی تاسف تکون دادم و رفتم بوفه بیمارستان و دوتا ساندویچ گرفتم...
مشغول نهار خوردن شدیم...🌮
غذامون داشت تموم میشد...
پرسیدم: چشم خوشگله بیدار شده؟😂
+ بفهمه اینطوری گفتی زندهت نمیزاره...😊😂
- فعلاً که خودش قاچاقی زندهس...😁😂
+ میخوای بگم بیان کارشو تموم کنن؟🤔
- اگه بشه که چی میشه...😁
پوکرفیس نگام کرد و بعد هر دو خندیدیم...
خوشحال بودم که تونستم ذهنش رو از عذابوجدان راحت کنم...🙃
+ من میرم... توام برو تو اتاق پیش آقامحمد به کارای بدت فکر کن...😊😂
- رسول خیلی وقت دنیا رو میگیریا...🔪😑
چیزی نگفت و بالبخند رفت...
منم رفتم اتاق آقامحمد...
نگاهم به صورت رنگ پریده محمد افتاد...💔
همه خنده هام توی یه لحظه جای خودش رو به غم داد که باعث شد نفسم رو آه مانند از ریههام خارج کنم و دست محمد رو بگیرم و باهاش حرف بزنم...🙂
- محمد؟ داداشم؟🙃 به نظرت حقته توی جوونی انقدر عذاب بکشی؟🙂💔 بخدا حقت نیست...😞 حق تو این نیست که درد داشته باشی ولی بخاطر ما دم نزنی...😔🙃💔 حقت نیست اینجا باشی محمد...💔 حق ما نیست اینجا ببینیمت...😭 اصلاً بیا هرطور دلت میخواد تنبیهمون کن... ولی اینطوری نه رفیق! اینطوری نه فرمانده...🙃💔 راستش... امروز میخواستم بعد از تموم شدن کارام... بیام و باهات دردودل کنم...🙂♥️ میخواستم بهت بگم دلمو باختم...😄💔
اشکامو پاک کرد و باصدای گرفتهای ادامه دادم...
- نمیدونی تو دلم چه غوغاییِ...🙃💔
زود بیدار شو که بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم...😄💔
با اینکه ممکنه صدامو نشنونه، اما حالا که باهاش حرف زدم، آرومتر شدم...🙂♥️
دستشو بوسیدم...
از اتاق بیرون اومدم که...
#راضیه
کارم تموم شد...
وسایلمو جمع کردم و از سایت بیرون اومدم...
سوار ماشین شدم.
گوشیمو برداشتم و شماره رها رو گرفتم.
بعد از ۲ بوق، صدای خوابآلودش تو گوشم پیچید...
- الو...😴
+ سلااام...😃 کوالای خودم...😊😂
- کوالا عم... نه یعنی...😶😨 خودتی...😊😑🔪
+ آخه کیو دیدی این موقع خواب باشه؟🤔😑😂
- تو از کجا فهمیدی من خواب بودم؟🤔😐😂
+ دِ خب صدات داد میزنه خواب بودی...😶😂
- تو هم اگه جای من بودی و تو ۳ روز رو هم رفته ۵ ساعت نمیخوابیدی، مطمئنن این موقع خواب بودی...😊😶😂
نمیدونست بعضی وقتا به خاطر حجم کارام تو سایت، تو یه هفته، کلا ۶ ساعت یا کمتر میخوابم...😄💔
+ باشه بابا...😐🔪 تو خوبی...😑😂
- 😂😊
+ آماده شو میام دنبالت...😉
- قرار بود جایی بریم؟🤔😶
+ به به...😊 مبارکه...😄 گل بود، به سبزه نیز آراسته شد.😑🔪 الحمدالله مثل اینکه فراموشی