#امام_موسی_صدر
✅ زبان حال دین....
دین پیش از اینکه توشهای برای آخرت ما باشد، والاترین وسیله برای زندگی است. اگر نماز و روزۀ من زندگی امروزم را درست و اصلاح نکند و در رفتارم تاثیرگذار نباشد معلوم نیست برای آخرتم هم خاصیتی داشته باشد.
اگر من در مجلس احیا دعا کردم، نماز خواندم و به درگاه خدا گریه کردم، ولی در رانندگی مراعات مردم را نکنم، حتما یک جای کار میلنگد. من از رانندگی مثال میزنم تا کسی فکر نکند میخواهیم راجع به حقالناس از چیزهایی عجیبوغریب و آسمانی حرف بزنیم. باید مسائل عجیبوغریب را رها کنیم و در زمین درست و صحیح زندگی کنیم.
این زبان حال دین است. دین آمده که ما را برای زندگی روزمره اصلاح کند. اگر میخواهید در آسمان اتفاقی بیفتد باید از زمین شروع کنید! در ارتباط با همسایه، پدر و مادر، رانندگی، خریدوفروش باید مسائلی را رعایت کنیم. اگر نماز، نماز باشد در رانندگیِ من خودش را نشان میدهد. در حرف زدن من تأثیر میگذارد و من دیگر نمیتوانم حرف زشت به زبان بیاورم. نمیتوانم با دیگران با بیاحترامی صحبت کنم، نمیتوانم راحت غیبت کنم و تهمت بزنم.
نماز و روزۀ من باید در همسرداری و برخورد با والدین، با همکاران و در رفتار من با جامعه خودش را نشان دهد. آدم دیندار با آدم بیدین باید تفاوت داشته باشد. ظواهر دینی که خیلی هم اهمیت دارند و گاهی بحث حلال و حرام خدا برای آنها مطرح میشود، مقدمهاند برای اینکه من در دایرۀ عمل درست رفتار کنم.
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ معرفی پزشک...
#زاهدان
#مشهد
#تهران
#بهبهان
#ارومیه
#اهواز
#یزد
#زنجان
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۱۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
من متولد سال ۷۶ هستم. من دختری پرانرژی، مذهبی، خوش اخلاق 😁 و عاشق درس بودم تاحدی که تا ۳ صبح می خوندم، ساعت ۶ میرفتم مدرسه.
اول دبیرستان بودم که مادرم همراه دوستان شون برای سفر زیارتی رفتند قم، وقتی برگشتن، گفتن وقتی حجم بالای طلبه های قم رو دیدم دلم شکست و همون جا تو رو نذر دین کردم و ازدواج با طلبه خوب رو از خدا برات خواستم.
مدتی بعد یکی از همسایه های قدیمی مون که پسر طلبه داشتن که بسیار آوازه نیکی داشت، اومد خواستگاریم، منم که مشتاق بودم با طلبه خوب ازدواج کنم بعد از تحقیقات عقد کردیم.
ولی مدتی بعد در کمال ناباوری فهمیدم این آقا دچار بدبینی و بددلی شدید هستند، با اختلافات بسیار زیاد بعد از ۱ سال جدا شدیم. در همین روزهای طلاق من همچنان درس می خوندم و شاگرد اول میشدم و رتبه های کشوری میاوردم.
خیلی گیج شده بودم، اصلا معادلات ذهنیم و اتفاق های افتاده باهم جور نبود، چراکه من صادقانه نیتم فقط دین و اخلاق اون آقا بود و اصلا انتظار این جریان رو نداشتم ولی این قدر اذیت شدم که بعد از جدایی رفتم پابوس امام رضا علیهم السلام و نماز شکر خوندم، البته که یاور من در سپری کردن این مشکل امام رضا علیهم السلام بودم، کلا حرم بودم و درخواست کمک از حضرت داشتم.
بلاخره ۹ ماه گذشت و همسرم به خواستگاری من اومدن، ایشون با افتخار طلبه هستند، در کمال ناباوری از ته دل می دونستم اونی که منتظرش بودم ایشون هستن، اطرافیان به خاطر ازدواج قبلی م که طلبه بودن منو منع می کردن و راضی نبودن فقط من و مادرم راضی بودیم. پدرم وقتی رضایت من رو دیدن و از طرفی همسرم که فامیل بودن رو می شناختند بالاخره راضی شدن 😍
بعد از اینکه با همسرم عقد کردم، می خواستم آماده بشم برای پیش دانشگاهی و کنکور، همسرجان فرمودن اون چیزی که شما دنبالش هستی توی دانشگاه نیست ! و همین حرف ایشون مسیر زندگی منو ۱۸۰ درجه تغییر داد. ...
الحمدلله که از لحاظ اخلاق و ایمان و علایق و سلایق شبیه هم بودیم انگار که از قبل همه چیزو درگوشی با هم هماهنگ کرده بودیم ☺️
بالاخره تصمیمم رو گرفتم و به فضل و عنایت الهی در سن ۱۸ سالگی شروع به حفظ قرآن کردم و در ۲۰ سالگی حافظ کل قرآن شدم🙂
سال ۹۵ مراسم عروسی گرفتیم و رفتیم خونه بخت. اواخر سال ۹۶ خدا محمدآقا رو به ما عنایت کردند، حفظ خودم در دوران بارداری ضعیف شده بود و همین دغدغه ذهنی من بود تا اینکه بعد از تولد محمدجان شروع به تثبیت قرآن کردم الحمدلله ۱ ساله توفیق شد ۲۰ جزء رو دوباره مسلط بشم.
محمدجان که درآستانه ۱ سالگی بود متوجه شدیم خدا فرزند دیگه به ما عنایت کرده، چند روزی شوک بودیم ولی در عین حال خوش حال😀
هرچند اطرافیان ناآگاه مون حرف ها و زخم زبون هایی هم می زدنن، که دعا می کنم خدا از جهل بیرون بیاردشون و آگاه بشن🤔
خلاصه توی بارداری دومم خداروشاکر بودم و همون ۲۰ جزء رو مرور می کردم و تا اینکه دخترم به دنیا اومد و ماهم به احترام علاقه امام زمان عج به عمه جان شون اسم فرزندمون رو زینب گذاشتیم 💐💐
بعد از تولد زینب جان تثبیت ۱۰ جزء آخر رو هم شروع کردم، زندگی ما حال و هوای خیلی خوبی داشت و داره، زندگی دور از تجمل، همراه بودن همسرم، هیاهوی بچه ها و خلاصه هزاران نعمت از جانب خداوند🌷
بالاخره امتحان سخت زندگی ماهم شروع شد، زینب جان ۳ ماهه بود که همسرم دید چشم راست شون تار شد، رفتیم دکتر گفت شماره عینک باید عوض بشه و دید همسرم درست شد.
ولی بعد از دوسال سال ١٤٠٠ فهمیدیم که دوسال پیش شبکیه چشم همسرم پاره شده و به خاطر قصور پزشکی ،خدا ازشون نگذره، این پارگی بسیار وسیع شده و کار از کار گذشته بود.😭
همسرم در یک سال ٣ مرتبه عمل کردند چه قدر که از لحاظ جسمی ضعیف شدند و سرانجام بینایی چشم راست شون از دست رفت.😓
خیلی شرایط سختی بود، بچه ها کوچیک بودن و درک کردن شرایط ما براشون سخت بود و همسرم و خودم خیلی ضعیف شده بودیم ولی همچنان معتقد بودم که همسرم سرباز واقعی حضرت هستند و خودشون عنایت لازم رو دارند.
ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075