May 11
#تجربه_من ۹۲۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#حق_حیات
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۶۷هستم و توی یه خانواده پرجمعیت بزرگ شدم و فرزند سوم خانواده هستم.
ما چهارتا خواهر و دوتا برادر هستیم که همه با فاصله ی یه تا دوسال پشت سرهم به دنیا اومدیم. مادرم غریب و دست تنها بود ولی یادمه ما رو در آرامش تمام پرورش داد.
وقتی که از آب و گل در اومدیم، به شهر مادرم مهاجرت کردیم و دوران خوش نوجوانی رو در اونجا گذروندیم و با نزدیک شدن به سن جوانی باز به شهر پدری برگشتیم و همیجا هم همه ی ما ازدواج کردیم.
تقدیر من هم اینجوری رقم خورد که با پسر یکی از دوستان مادرم ازدواج کنم. همسرم برای ازدواج چیزی نداشت، ما هم سخت گیری نکردیم و با ساده ترین امکانات زندگی رو با یه جشن خونگی بدون پوشیدن لباس عروس و کت شلوار دامادی و با رفتن ماه عسل به مشهد توی یه اتاق سه درچهار با خانواده ی همسرم زندگی رو شروع کردیم
من و همسرم به شدت مایل به داشتن بچه بودیم، طوری که با گذشت دوسه ماه از ازدواجمون، وقتی دیدیم خبری از بارداری نیست، شروع کردیم به این دکتر رفتن و اون آزمایشگاه رفتن😄
خلاصه تقریبا ۹ ماه از ازدواجمون گذشته بود و هیچ خبری نشد. مادرم خیلی ناراحت بود و فکر میکرد مشکلی دارم. منم جدی جدی باورم شده بود.
بعد با معرفی یکی از دوستانم پیش یه دکتر خیلی خوب رفتیم و ایشون عکس رنگی رو برای من تجویز کردن، من عکس رنگی رو انجام دادم و دکتر گفتند هیچ مشکلی نه من دارم نه همسرم، فقط استرس داریم.
یه روز که داشت بارون میومد، رفتم زیر بارون کلی گریه کردم و از امام رضا خواستم که اگر صاحب فرزندی بشم و پسر باشه، اسمشو میذارم علیرضا، من توی همون بارون راه افتادم و رفتم دکتر...
از اونجایی که دوره نامنظمی داشتم، دوماه دوره ی من عقب افتاده بود و من برای برطرف کردن مشکلم، پیش پزشک عمومی رفتم، منشی خانم دکتر دوستم بود و بهشون گفتم قبل از اینکه پول ویزیت رو بدم، میرم داروخانه یه به بیبی چک میخرم اگر منفی بود که بهم یه نوبت بده، اگرم مثبت بود که هیچ از غذا زد و دوتا خط بیبی چک قرمز پررنگ شد.😍
سر از پا نمیشناختم، همسرم برای کار رفته بودند به کشور عراق و تماس گرفتن باهاشون اون زمان (سال ۹۲) خیلی سخت بود. من فقط تونستم زنگ بزنم و یه کلمه بگم که باردارم.
اوایل بارداری خیلی خوبی بود ولی توی ماه های آخر بسیار بارداری سختی داشتم مسمومیت بارداری، ورم و کهیر...
و عاقبت با آمپول فشار با کلی درد بعد سه روز که توی بیمارستان بستری بودم پسر قشنگم به دنیا اومد.
فرزند دومم که با فاصله ی تقریبا سه سال از پسرم بود که یه دختر ناز و ملوس و خوشکل بود و چون دوران بارداری و زایمان خیلی سختی رو تجربه کرده بودم، میگفتم که دیگه بچه نمیخوام.
میخواستم آیودی بذارم که دیگه باردار نشم. با مشورت با ماما که دخترم رو به دنیا آورده بودم، قرار شد که از آمپول سه ماهه جلوگیری استفاده کنم و بعد از آیودی استفاده کنم. که متاسفانه با زدن اون آمپول که خدا میدونه چی بود، به خونریزی بسیار شدیدی افتادم تا چند وقت و متاسفانه این آمپول روی من اثر نکرد و من بعد دوماه عقب افتادن دورم فهمیدم که باردار شدم.
دخترم هنوز کوچیک بود من هم با اون شرایط خیلی ضعیف، همسرم وقتی متوجه شد، خیلی ناراحت شدن و اصرار شدید بر سقط، من دلم نمیخواست هم از بارداری ناخواسته هم از اصرار همسرم بر سقط روزای بدی بود تا اینکه شوهرم یه شب خواب میبینن که بچه ای تو شکمم هست بسیار جوان زیبا هستن و یه شخصیت مهی شدن در آینده و از پدرش میخواد که اونو سقط نکنه و قول میده در آینده بچه خوبی براش باشه و همسرم اینجوری شد که از سقط بچه منصرف شد.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۲۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#حق_حیات
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
بارداری و زایمان بسیار راحتی داشتم با وجود دختر کوچیکی که مرتب بغلم بود مشکل ریفلاکس شدید داشتن ولی بارداری من به خوبی سپری شد و پسر خوبم با یه زایمان فوق العاده طوری که زبانزد ماماها و پرستارا توی بخش شده بودم به دنیا اومد.
بماند که بعد زایمان کلی از غریب و خودی سرزنش شدم که چه خبرته این همه بچه ریز میزه یه نفس بکش و استراحت میدادی به خودتو از این حرفا
از شنیدن این حرفا و سرزنشا دیگه با خودم گفتم هرگز بچه نمیخوام دیگه، تا اینکه بعد پنج سال باز خدا نظر لطفشو شامل من مادر کرد و یه پسر خوشکل دوست داشتنی دیگه بهم هدیه داد.😍
این بار همسرم دیگه کوتاه نیومد و می دونست که اون دلش رو نداره و نه من هرگز چنین کاری نمیکنم که بخوام سقطش کنم. این بار قهر کردن و رفتن شهرستان، دوماه نه به من زنگ زدن نه خرجی دادن نه سراغ گرفتن تمام نه ماه بارداری غصه خوردم و گریه و شوهرم حتی یک بارم نه حرفی ازش زد نه سراغشو گرفت.
با یه زایمان راحت فرزند چهارمم به دنیا اومدن و الان شده عززززیز دل باباش چنان همسرم دوستش داره که باورم نمیشه این همونی بود که نمیخواستش، پسرمم به لطف خدا یه پسر اروم و زیبا و متفاوت تر از خواهر و برادراش هست.
میخواستم اینو بگم اگر ناخواسته باردار شدید هرگز به فکر سقط نباشید، چون این کار حرامه و قتل نفس محسوب میشه، هم اینکه کسی چه میدونه شاید اون بچه از همه بچه های دیگه تون بهتر باشه.
هر آدمی برای ماموریتی توی این دنیا میاد ما حق نداریم به خاطر رفاه خودمون و حرف اینو اون جلوی کار خدا رو بگیریم.
هیچ وقت تسلیم سقط جنین تون نشید حتی اگر پدر بچه ازتون بخواد هرگز تسلیم نشید این جور بچه ها بعد از به دنیا اومدم میشن عزیز دل همون پدر..
الان افتخار میکنم توی سن ۳۵ سالگی صاحب چهار فرزند هستم، چیزی که خیلیا آرزوشو دارن خدا بدون کمترین تلاشی و هزینه ای چهارتا از فرشته های بهشتی شو به من سپرده، ازش ممنونم که اینقدر منو لایق دید که سرنوشت چهارتا بنده اش رو به من سپرد.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ با هم، برای ایران....🇮🇷
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مشارکت_حداکثری
#ایران_قوی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_ضیاءآبادی
📌دو روی یک سکه...
در میان ما، افرادی هستند که در بیرون از خانه بسیار خوش رو و خوش زبان و خوش رفتار با مردمند و کمک کار دیگران. اما به محض اینکه وارد خانه می شوند گویی که یک شعله ی آتش میان انبار باروت افتاده است، داد و فریاد آنچنان سر می دهند که فضای خانه را برای همسر و فرزندان بیچاره مانند قبری تنگ و تاریک و پرفشار می سازند. این افراد باید بدانند که پس از مرگشان عالم برزخ هم برای آنها قبری تنگ و تاریک و آتش زا خواهد شد.
#ابد_در_پیش_داریم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ نگاهش که می کنم....
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#حق_حیات
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ با هم، برای ایران....🇮🇷
#انتخابات
#ایران_قوی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075