eitaa logo
دوتا کافی نیست
51.9هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
📌وابستگی یا استقلال... بچه ها وقتی به دنیا می‌آیند، در اوج وابستگی هستند. حتی اگر مگسی روی صورت آنها بنشیند باید آن را بپرانیم یا وقتی شیر می‌خورند نمی‌توانند باد گلوی خود را خارج کنند و باید کمکشان کنیم. یعنی تا این حد وابسته هستند. مدل تربیت صحیح این است که هر چه سن بیشتر می‌شود، وابستگی کمتر شود. مثلاً بچّه در سن ۳-۴ سالگی خودش باید بتواند غذایش را بخورد، جوراب و لباسهای ساده و بدون دکمه‌اش را بپوشد. اگر مادری در سن سه سالگی بشقاب دست می‌گیرد و دنبال بچه راه می‌افتد که غذا بخورد، معلوم است که در وضعیت طبیعی نیست! باید از دو سالگی بشقاب را جلوی بچه گذاشت تا خودش غذایش را بخورد. اگر هم غذا را ریخت هم مهم نیست، این زمین خوردن‌ها مقدمه بلند شدن است. اما اگر مادری می‌خواهد بچه‌اش همیشه صاف و اتو کشیده باشد، نمی‌تواند بچه را به سمت استقلال رفتاری ببرد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۴ مادرم معلم بودند زنی مومنه پارسا و بسیار فهمیده و من در دامن چنین مادری پرورش یافتم من تک دختر هستم و دو برادر دارم و خواهر ندارم. اوایل فروردین ماه سال ۱۳۸۸ تازه تعطیلات نوروز به پایان رسیده بود که خانواده همسرم به خواستگاریم آمدند، من با توجه به تفاوت تحصیلاتی که بین ما وجود داشت راضی به این وصلت نمی‌شدم، چون تحصیلات من فوق لیسانس بود و ایشان دیپلم بود و طی صحبتهایی که در جلسات خواستگاری داشتیم ایشان صراحتا اعلام کردند که حاضر به ادامه تحصیل نیستند.😳 مادرم بسیار مرا به ازدواج ترغیب می نمودند و می‌گفتند تحصیلات باعث غرور و خودبزرگ بینی تو شده، دست از غرور بیجا بردار این جوانی که به خواستگاری تو آمده کاری هست و نان حلال برایت در می آورد و این بهترین ویژگی اوست. خلاصه پس از طی شدن جلسات متعدد خواستگاری و صحبتهای فراوان راضی به ازدواج شدم. در خرداد ماه همان سال نامزد کردیم، در تیرماه مقارن با ماه رجب و میلاد امام علی علیه السلام عقد کردیم و در اسفند ماه همان سال مراسم عروسی مختصری برگزار کردیم و آپارتمان کوچکی را هم اجاره کردیم و رفتیم سر خانه و زندگیمان اما متاسفانه دو ماه بعد ار عروسیمان حادثه ناگواری رخ داد قبلش این را بگویم که من به واسطه اینکه تک دختر بودم در هنگام عروسیم هدایای بسیاری از نوع انواع زیورآلات طلا از اقوام و فامیل و دوستان و آشنایان دریافت کردم. القصه اینکه یک روز که به منزل پدری رفته بودم و شب همسرم به دنبالم آمد و به خانه برگشتیم متوجه شدیم که متاسفانه منزل ما مورد سرقت قرار گرفته و تمام طالاهای هدیه عروسیم سرقت شده اند، بسیار ناراحت شدیم 😔 چون این تنها سرمایه زندگی ما بود و برایش نقشه ها کشیده بودیم که بفروشیم و با پولش چه بکنیم و ... چندین مرتبه به کلانتری و پاسگاه و.. مراجعه کردیم اما خبری از سارق نشد که نشد. بعد از این اتفاق ما آن آپارتمان را ترک کردیم و به منزل پدرشوهرم نقل مکان کردیم و من در یک اتاق در منزل پدرشوهرم ساکن شدم، ناگفته نماند، خانه پدرشوهرم شلوغ بود و آن زمان سه برادرشوهر مجرد در منزل بودند. بلاخره موفق شدیم با وام و مقداری هم قرض و قوله قطعه زمینی کوچک را در یکی از شهرک های تازه تاسیس و بسیار دور از مرکز شهر، خریداری کنیم و بعد هم آرام آرام با چند تا وام دیگر مشغول ساخت خانه شدیم. از لحاظ اقتصادی بسیار در فشار قرار گرفتیم چون حتی طلایی هم نداشتم که بفروشیم و خرج کنیم. در همین اثنا من فرزند اولم را باردار شدم و بسیار تحت حمایتها و مراقبتهای مادرم قرار گرفتم، نزدیک زایمان که شد متوجه شدیم بچه همچنان در حالت بریچ قرار دارد و نچرخیده و من باید به روش سزارین فرزندم را به دنیا بیاورم چاره ای نبود و این اتفاق افتاد و بدین ترتیب دخترم در خرداد ماه سال ۱۳۹۱ متولد شد. چون هنوز منزل ما در حال ساخت و نیمه کاره بود بعد از زایمانم به منزل مادرم رفتم و ایشان همچنان مراقبتهای بی دریغ خود را از من و نوزاد تاره متولد شده ام ادامه دادند تا اینکه منزل ما تقریبا سرپا و قابل سکونت شد آن موقع دختر من سه ماهه بود که به منزل جدید منتقل شدیم. این را هم بگویم که فکر نکنید خانه ای با تمام امکانات ساختیم نه اصلا اینطور نبود تنها یک دوش در حمام داشتیم و من از حمام به جای آشپزخانه هم استفاده میکردم و با وجود فرزند کوچکی که داشتم بسیار مشکل بود اما مشکلات را تحمل کرده و کم کم خانه را تکمیل کردیم. شوهرم رانندگی بلد نبود، بسیار تشویقش کردم تا برود و آموزش ببیند و این اتفاق افتاد و بلاخره ایشان پس از بارها رد شدن، موفق شد گواهینامه رانندگی بگیرد، و چند ماهی پس از آن یک ماشین قسطی خریدیم. چون به مرکز شهر و محل کار شوهرم بسیار دور بودیم، خرید ماشین باعث راحتی رفت و آمد ما شد اما هنوز چیزی از خرید ماشین نگذشته بود که تصادف وحشتاکی کردیم پلیس ما را مقصر دانست و ما مجبور شدیم تاوان و خسارت پرداخت کنیم و ماشین خودمان هم خرج بسیار سنگینی روی دستمان گذاشت اما به قول معروف ضرر به مال جبران می‌شود، خدا را شکر که ضرر به جان هیچکس نرسید و خونی حتی از دماغ کسی جاری نشد. یکی دو ماه بعد از این حادثه بود که من فرزند دومم را باردار شدم همگی بسیار خوشحال شدیم هنگامی که برای سونوی چهارماهگی مراجعه کردم، جنسیت فرزندم را دختر تشخیص دادند و من وقتی قضیه را به مادرشوهرم گفتم، ایشان برخورد خوبی نداشتند و گفتند تو که یک دختر داشتی دیگر دختر بعدی را برای چه میخواستی؟! 👈 ادامه دارد... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۴ از صحبت‌های مادرشوهرم دلم خیلی شکست و ناراحت شدم 😢 اما سونوی ۵ ماهگی، فرزندم را پسر تشخیص داد و من دیگر به کسی چیری نگفتم. پس از گذشت مدتی از بارداری دوم به این فکر افتادم که بهتره به جای بزرگتری نقل مکان کنیم، این بود که خانه کوچکمان را فروختیم و آپارتمانی دو خوابه را اجاره کردیم. بعد هم پسرم در شهریور ماه سال ۹۶ به روش سزارین به دنیا آمد، درست مثل دفعه قبل از حمایتها و مراقبتهای بی شائبه مادرم بهره مند بودم و تا یک ماه پس از زایمانم در کنار ایشان و در منزل ایشان به سر بردم تا اینکه به اصطلاح سرپا شدم و به منزل خودم رفتم. پس از تولد پسرم متوجه شدیم که صاحب خانه قصد فروش آپارتمانش را دارد تاخیر را جایز ندانستیم بلافاصله وام گرفتیم و خودمان آپارتمان را از ایشان خریداری کردیم پس از مادرم بارها به من می‌گفتند برای فرزند بعدی اقدام کنم و عین عبارت ایشان این بود که تا توانایی دارم و زنده هستم و میتوانم کمکت کنم به فکر فرزند بعدی باش، باید گوینده لا اله الا الله را دردنیا افزایش دهی... اما من زیر بار نمی‌رفتم با این منطق که من هر دو جنس فرزند را دارم، هم دختر و هم پسر دیگر بچه برای چی میخواهم؟؟؟!!! زندگی تازه داشت روی خوشش را به ما نشان می‌داد که کرونا از راه رسید. مقارن با شروع کرونا، مادر عزیزم هم بیماری سختی را دچار شد و متاسفانه به تشخیص اطبا متوجه شدیم که ایشان به بیماری مهلک سرطان دچار شده اند و طولی نکشید که بیماری مادرم را از پا درآورد و روح بلند ایشان به آسمان پرکشید. مرداد ماه سال ۱۳۹۹ و در اوج کرونا بود و ما اصلا نتوانستیم حتی مجلس عزایی در شان ایشان برپا کنیم و مادر مهربان دلسوز زحمت کش و پرتلاشم غریبانه از میان ما پرکشید و تلخ ترین خاطره زندگیم را رقم زد😭 غمی بزرگ سراسر وجودم را فرا گرفت من نه تنها مادرم بلکه بهترین دوستم، بزرگترین حامی و پشتیبانم را از دست دادم. در لحظات آخر حیاتشان خودم بالای سرشان بودم و رفتن جان از بدن ایشان را به چشم خودم دیدم و هنوز هم از یادآوری این خاطره بسیار بسیار تلخ، اشک در چشمانم حلقه میزند😭 و حیف از وجود نازنین ایشان که از دستم رفت😔 پس از پایان مراسم چهلم مرحوم مامان بود که متوجه شدم به طور خداخواسته باردار شده ام، بسیار بسیار ناراحت شدم به دو دلیل اولین چیزی که خیلی ناراحتم می‌کرد این بود که از حرف مردم می ترسیدم و خجالت می‌کشیدم که مردم درباره ام چه میگویند و چه فکری می‌کنند که این زن هنوز رخت عزایش را درنیاورده حامله شده! دومین دلیلی که از بارداریم ناراحت بودم این بود که هراس داشتم که پس از زایمان چه خواهد شد، چه کسی از من مراقبت خواهد کرد، دو فرزند دیگرم چه خواهند شد، در بیمارستان چه کسی به مراقبت از من خواهد پرداخت و... مچموع این افکار باعث شد تا حال روحی خرابی که بعد از فوت مادرم داشتم، خراب تر شود. بارداریم را از همه مخفی کرده بودم و فقط خودم می‌دانستم و شوهرم و بچه هام. انقدر گریه کردم و غصه خوردم که ناچار شدم به مرکز مشاوره مراجعه کنم خانم مشاور هم قرص ضد افسردگی برایم تجویز کرد که به تشخیص پزشک متخصص زنان به علت بارداری مصرف نکردم. بعد از آن به مرور وقتی ذوق و شوق دو فرزند دیگرم را برای داشتن خواهر یا برادر جدید میدیدم کم کم به وجود بچه علاقه مند شدم و با او درددل و صحبت می‌کردم و نفس کشیدنش را احساس می‌کردم، تا اینکه رسیدم به هفته ۱۲ بارداری و به سونوگرافی مراجعه کردم دکتر پس از دقایقی معاینه بهم گفت چیزی شیرین بخورم و مجددا مراجعه کنم متوجه شدم مشکلی پیش آمده اما نمیتوانستم حدس بزنم چه اتفاقی افتاده پس از خوردن مقداری آب میوه برای بار دوم مراجعه کردم و متاسفانه دکتر سونوگرافی به من گفت قلب فرزند نازنینم از حرکت بازایستاده!😢 و من متوجه شدم که در اثر ناشکری و ناراحتی از این بارداری، خداوند این نعمت را از من گرفت 😔 پروسه سقط جنین مرده دردسرهای خاص خودش را داشت و من هرگز فراموش نمی‌کنم، شبی که به بیمارستان رفتم، دخترم گفت: چه فایده که میروی! نی نی که نمیاد با ما بازی کند. شب بسیار سختی را در بیمارستان سپری کردم شبی که هیچ ذوق و شوقی برای فردایش که فرزندم را در آغوش بگیرم وجود نداشت😔 بعد از گذشت چند روز، کمی که حالم بهتر شد صحبت از انحصار ورثه شروع شد چون مرحوم مامان یک باب منزل به نامشان بود. با خودم قرار گذاشتم تا زمان اتمام انحصار ورثه دیگر به فرزند آوری نیندیشم. اما خداوند سرنوشت دیگری را برایم رقم زده بود، در گیر و دار انحصار وراثت و گذراندن مراحل قانونی و رفت و آمدهای متعدد بودیم که متوجه شدم همزمان با ایام تولدم خدا خواسته باردار شده ام. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۴ به علت همزمانی این بارداری با ایام تولدم به فال نیک گرفتم و فرزند را هدیه ای از جانب خداوند دانستم. شوهرم که قضیه را فهمید تعجب کرد و خواست چیزی بگوید که گفتم هیس هیچی نگو، این هدیه خداوند است و نمیخواهم به سرنوشت قبلی دچار شود. این بار هم تا سه ماهگی و وقتی برای اولین سونو مراجعه کردم بارداریم را از همه مخفی کردم و پس از آن که خبر سلامت فرزندم را شنیدم، موضوع را به اطرافیانم گفتم. متاسفانه باز هم مادرشوهرم برخورد خوبی نداشت اول که صراحتا بهم گفت تو که مادرت را از دست دادی و خواهری هم نداری برای چی باردار شدی و من مراقبتت نخواهم کرد و دوم هم اینکه گفت خرج بچه زیاد است خرجش را از کجا میخواهی بدهی؟؟!! من به خودم اجازه ندادم از دایره ادب خارج شوم و با احترام گفتم مادرجون ما که خانه داریم، ماشین هم داریم، شوهرم هم شغل و درآمدی دارد. خودمم زن ولخرج و بریر و بپاش نیستم پس چرا باید نگران مخارج فرزندم باشم؟! اما او گفت که من خام هستم و نمی‌فهمم و نمیدانم که خرج بچه چقدر زیاد است! خلاصه که روزهای بارداریم با هراس از اینکه پس از زایمان چه خواهد شد و چه کسی مراقبت از من را به عهده خواهد گرفت سپری شدند. از طرفی در گیردار مراحل و طی شدن قانونی پروسه انحصار ورثه بودم و از طرفی دیگر هر روز به بیمارستانی برای زایمان مراجعه میکردم اما بیمارستان‌های دولتی من را نمی‌پذیرفتند به علت اینکه سزارین سوم بودم و می گفتن ما امکانات و تجهیزات نداریم و بهانه های این چنینی و مرا سوق می‌دادند به سمت بیمارستان‌ خصوصی با هزینه بالغ بر ۲۰ میلیون تومان که واقعا توان پرداختش را نداشتیم. خلاصه که بارداری سختی را گذراندم و هر روز درگیر موضوعی بودم تا اینکه بلاخره تنها ۵ روز مانده به زمان زایمانم، کارهای انحصار ورثه تقریبا به اتمام رسید و بیمارستانی دولتی هم پیدا شد که من بتوانم در آنجا زایمان کنم. از شانس خوبم بیمارستان در نزدیکی منزل داییم قرار داشت و زنداییم پذیرفت که در هنگام زایمان در بیمارستان کنارم باشد. روز زایمانم فرا رسید و من دو فرزندم را به خانه برادرم بردم و به دست برادرم و خانمش سپردم تا با بچه های برادرم بازی کنند و غم نبود مامانشان کمتر اذیتشان کند، ناگفته نماند آن یک شبی که بچه ها در خانه داییشان سپری کرده بودند انقدر بهشون خوش گذشته بود که تا مدتها بعد از آن خاطرات آن شب و روز را برایم تعریف می‌کردند😃 زنداییم هم که زن مومنه ای هستند و مرتب به امور خیریه می‌پردازند به بیمارستان آمدند البنه شب تا صبح هم خانم محترمه ای به عنوان پرستار خصوصی به بیمارستان آمدند و کنار من بودند، تا اینکه بلاخره از بیمارستان مرخص شدم. در منزل نیز تنها خاله ام پذیرفت که به مراقبت از من بپردازد و از من و سه فرزندم مراقبت کرد. بدین ترتیب با کمک های فراوان اطرافیانم روزهای سخت ابتدای زایمان سپری شدند. از لطف و به خاطر تجربه های قبلی که داشتم این بار خیلی زودتر سرپا شدم و توانستم به امورات زندگیم بپردازم. البته هرگز کمکهای اطرافیان را فراموش نمیکنم و هر بار که فرزندم را شیر می‌دهم برایشان دعا میکنم و امیدوارم روزی بتوانم محبتهایشان را جبران کنم اکنون دخترم به مدرسه می‌رود، پسر بزرگم هم امسال در مقطع پیش دبستانی تحصیل میکند و کم کم پسر کوچکم وارد چهارمین ماه از زندگیش می‌شود. و روزهای سخت همچنان ادامه دارد، مخارج تحصیل فرزندان، اقساط منزل و هزاران هزینه ریز و درشت دیگر به اضافه هزینه فرزند شیرخوار واقعا از نظر اقتصادی به ما فشار وارد می‌کند. همچنین در امور مربوط به منزل رسیدگی به درس و مدرسه بچه ها و نگهداری از نوزاد شیرخوار و شب بیداری ها دست تنها هستم چون شوهرم صبح میرود و شب دیر وقت به منزل برمی‌گردد، زمانی که من بچه ها را خوابانده ام با این حال بسیار خوشحال هستم و خداوند را شاکرم که من هم توانستم در جهاد فرزندآوری شرکت کنم و همچنین بسیار خرسندم که توانستم به وصیت مرحوم مادرم جامه عمل بپوشانم و گوینده ای برای گفتن کلمه جلاله لا اله الا الله به وجود بیاورم. حالا وقتی بچه ها به مدرسه میروند و من و پسر کوچکم در خانه تنها هستیم بیشتر از قبل از داشتنش به وجد میایم چرا که به خوبی میدانم اگر این فرزند نبود غم از دست دادن مادرم تا ابد با من میماند و هر روز مرا بیشتر از قبل به افسردگی میکشاند. تجارب زندگی به فهماند که هر فرازی، فرودی دارد و از فراز و نشیبهای زندگی نباید واهمه داشت چرا که خداوند در هیچ حالتی بنده هایش را رها نخواهد کرد. و اما در خصوص داشتن فرزندانی دیگر من و شوهرم سپرده ایم به خدا چرا که او بهترین ها را برای بنده هایش رقم می‌زند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨حضرت فاطمه سلام الله علیها: «همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است؛ و نتیجه آن نعمت های بهشتی خواهد بود.» 📚کنزل العمّال :ج۱۶، ص۴۶۲ 🏴 شهادت مظلومانه درّدانه خلقت، ام ابیها، صدیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Bebin Mitavani Bemani Beman - Haj Mahmood Karimi 128.mp3
6.14M
🏴 ببین می توانی بمانی، بمان... 🎶حاج محمود کریمی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۵ من دهه هفتادی هستم... دوران نوجوانی بسیار پرشوری داشتم، آرزوهای بلندی در سر داشتم و دوست داشتم خیلی خوب درس بخوانم و چون آن زمان نوجوانی ما مصادف شده بود با شهادت دانشمندان هسته‌ای، دوست داشتم چنان درس بخوانم که صنعت هسته ای کشور مون را متحول کنم.💪 بنابراین با انگیزه بسیار زیادی درس می‌خوندم تا اینکه خانواده همسرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند‌... علیرغم اینکه پدرم برای خواستگاران قبلی خیلی سخت گیری می کردند اما ایشان با اینکه هنوز سربازی نرفته بودند ، شغلی هم‌نداشتن‌ و دانشجویی ساده بودند، پدرم قبول کردند ... من هم به خاطر ایمان و اخلاق عالی که از همسرم سراغ داشتم قبول کردم و به صورت کاملا سنتی ازدواج کردیم😍 از همان ابتدای زندگی عاشق بچه بودیم حتی در دوران عقد آزمایش های پیش از بارداری را انجام داده بودم تا وقتی عروسی کردیم سریع پدر و مادر بشیم...😅 خودم از نوجوانی خیلی عاشق بچه ها بودم... همیشه در ذهنم داشتم که من چهار فرزند خواهم داشت دو دختر و دو پسر‌.... ولی وقتی دستور جهاد حضرت آقا را شنیدم به بیشتر از چهار فرزند فکر می‌کردم همیشه ۶ و ۷ فرزند را برای خود تصور می کردم😊 الحمدلله خداوند اول زندگی پسرم به ما عنایت کرد😍 آنقدر پسر آرام و زرنگ بود که هنوز یک ساله ونیم‌ نشده بود که ما تصمیم گرفتیم عضو چهارم خانواده را اضافه کنیم... خداوند سریع، بدون هیچ مشکلی و بدون هیچ معطلی پسر دوم را به جمع ما اضافه کرد..... تا دو سال خیلی اذیت شدم، دست تنها در حالی که مادرم در شهر دیگری زندگی می کردند... تا دو سالگی بچه ها خیلی به من فشار آوردن‌. پسر دومم که دو سال و نیمه شد یه مدت کوتاه رژیم گرفتم و این بار گفتم اگر خدا بخواهد دختری داشته باشیم. این بار هم خیلی سریع باردار شدم و پسر سوم را خدا به ما عنایت کرد. وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم پسر هست خیلی ناراحت شدم😔 راستش را بخواهید خیلی گریه هم کردم😭 گفتم خدایا من از همون اولین بچه عاشق دختر بودم، ولی حکمتت چیه که قراره سه تا پسر‌‌ روزیم‌ کنی. وقتی بدنیا اومد دیدم این پسر سوم با اون دوتا فرق داشت آنقدر جذاب و دلبر است که هر کسی با نگاه اول عاشقش میشه😍 پسر سوم ۲ ساله شد و ما تصمیم گرفتیم عزم مان را جزم‌ کنیم و هر طور که شده خواهری برای پسرانمون بیاریم😍💪 سه ماه کامل رژیم گرفتم... رژیم سخت... و تمام اقدامات خاص برای دختر دار شدن‌... با خودم می گفتم قراره به تمام حرف ها و کنایه های مردم خاتمه‌ بدم‌.... باید هر جور شده از خدا دختر بگیرم. 😍😍 بعد از سه ماه رژیم‌، اقدام کردیم... اما افسوس😔😔😔 خبری از بارداری نبود‌....😥😥😥 بعد از چند ماه که منتظر فرزند چهارم بودیم وقتی دکتر رفتم، با انجام آزمایشات و سونوگرافی متوجه شدم سردیجات‌ و و لبنیات های بی حد و مرزی که برای دختر دار شدن خورده بودم، تاثیر خیلی بدی روی بدن من گذاشته بود و آزمایشات و سونوگرافی هم‌ نشون میده تا مدتی قادر به فرزندآوری نخواهم بود.😭 من ناشکری کردم.... به اسم جهاد و لبیک به فرمان رهبرم، به دنبال خواسته دل خودم بودم‌. من که هر بار اراده کردم، خداوند‌ فرزندی‌ سالم روزیم‌ کرده‌ (فرزندانی که در هوش و زکاوت‌‌ و ادب زبان زد هستند) حالا چندین ماه است که با تست های منفی روبرو میشوم‌.... 😭😭 الان همه ی رژیم ها‌ رو کنار گذاشتم‌....‌ دائما استغفار می‌کنم و از خداوند میخوام که فرزندان‌سالم و صالحی‌ روزی‌ خانواده ما کنه‌.... خدایا ! 🤲 یه جاهایی‌ توی دعاها فقط ازت دختر خواستم.....اشتباه کردم😭 ولی تو بنده نوازی.....تو غفارالذنوبی‌..... خدایا ببخش‌ برام خطاهامون‌‌رو😭😭 خدایا اجازه بده باز هم‌ در جهاد فرزند آوری همچنان حضور داشته باشم‌. از همه ی عزیزان‌ حاضر در کانال‌ می‌خوام که اشتباه من رو مرتکب‌ نشن‌ و فرزند رو فقط بخاطر رضایت قلب نازنین‌ امام زمانمون‌ بخوایم‌. همچنین عاجزانه طلب میکنم‌ برای من دعا کنن‌😭 بحق این روزهای عزیز از حضرت زهرا میخوام که خداوند من رو دوباره لایق مادری‌ کنه‌.. فرزندانی‌ سالم و صالح‌ که محب و شیعه علی علیه السلام باشند. عزیزان ! نکنه به فردی که‌ بچه های یه جنس داره کنایه بزنید و دلش رو بشکنید‌...چه بسا دخترانی که مایع چشم روشنی خانواده بشن و پسرانی که باعث افتخار یه نسل بشن‌....پس هدیه های خدا رو دوست داشته باشیم و افراد رو بخاطر جنسیت بچه هاشون مذمت نکنیم‌ که عاقبت خوبی نداره😔 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
چله زیارت عاشورا به نیت بچه دار شدن همه کسانی که چشم انتظار هستن.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075