eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
428 فایل
#کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری ⛔️کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
. |⇦•من آن صیدم که بینِ دامِ .. و توسل ویژۀ شهادت امام هادی علیه السلام _ حاج امیر کرمانشاهی ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ من آن صیدم که بینِ دامِ این بیگانه افتادم من آن شمعم که در این بَزم، بی پروانه افتادم دلِ شب از پیِ مرکب پیاده می دویدم من به یادِ عمۀ جان داده در ویرانه افتادم من آن مرغ گرفتارم بیا مادر تماشا کن به کنج این قفس پر بسته و بی دانه افتادم چو دیدم این همه زیور به روی تاج و تختِ تو به یاد گوشِ مجروحِ گُلِ دُردانه افتادم مرا بَزمِ شراب آورده ای، شرمی کن از زهرا به یادِ عمه ها در مجلسِ بیگانه افتادم عمامه از سرم انداختی، مویم پریشان شد به یادِ گیسوانِ در هم و بی شانه افتادم به من در حالت مستی جسارت میکنی، یادِ لب بی آب و چوبِ زادۀ مرجانه افتادم شاعر : ــــــــــــــــــ 👇 |⇦• و توسل ویژۀ علیه السلام _ حاج امیر ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ متوکل آقارو از مدینه به سامرا آورد، میگن: بین راه یه موقفی بود، دستور داده بود جایی که از همه جا بدترِ، امام هادی رو ببرن، آقا رو توی کاروانسرایی بردن که پر بود از اَراذل و اوباش ، جایی بود که حیوان هاشون رو می بستن،تویِ او کاروانسرا دستور داد بدترین جاش آقارو جا بدن...با این کار میخواست امام هادی رو کوچک کنه... بعد از یه زمانی آقا وقتی دوستانشون دورشون جمع بودن، فرمودن: از همه جاهایی که بیشتر به من سخت گذشت، اون جایی بود که متوکل من رو برد یه عده اوباش اونجا بودن، جایِ من اونجا نبود... یا امام هادی! راست میگی آقاجان، شما امامی،شما حجتِ خدایی، شأن و منزلتِ شما بالاتر از این حرفهاست،اما خدارو شکر زن وبچه ات همراهت نبودن،خدارو شکر خواهرت همراهت نبود... چی میخوام بگم؟ بعضی ها میدونم کجا رفتن...اما من اونجا نمیخوام بیام، اگه جا خوردی من رو ببخش... آقا دیگه ناموست رو توی انظار قرار ندادن، اما کربلا زینب همه رو سوار کرد،یه عده نامحرم دور زینب رو گرفتن... آی گریه کن ها! شتر قدش بلنده، وقتی یکی بخواد سوارِ شتر بشه باید کمکش کنی...یه نگاه زینب به دور و اطرافش کرد...این خانوم وقتی رسید کربلا، اباالفضل مهار ناقه اش رو می گرفت، قاسم رکاب برا عمه اش می گرفت، علی اکبر زیر بغلهای زینب رو می گرفت، اما الان دیگه محرمهای زینب نیستن، یه نگاه کرد طرف علقمه، «اَخی اباالفضل!» ــــــــــــــــــ .👇
از ما زمینیان به شما آسمان... علیه السلام به نفس حاج امیر ●━━━━━━─────── از ما زمینیان به شما آسمان سلام مولای دلشکسته امامِ زمان سلام این روزها هزار و دو چندان شکسته ای حالا کجای روضه بابا نشسته ای؟ رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت قربانِ ریشه های نخ شال گردنت آماده می کنی کفن و تربت و لحد مَردِ سیاه پوش، خدا صبرتان دهد گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای این روزها کنار دو بستر نشسته ای انگار غصه دارِ جراحات سینه ای گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای یک بار فکرِ زهر و دلِ پُر شراره ای یک بار فکر واقعه ی گوشواره ای با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای اما به یاد مادر پهلو شکسته ای آن مادری که بال و پرش درد می کند هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد هم آسمانِ روسریش پر ستاره شد دو ماه و نیم کارِ حسن مو شکافیُ دو ماه و نیم بازوی مادر غلافیُ دو ماه و نیم گونه ی زخمیِ ماه تر از چادرِ سیاهِ سرش سیاه تر علی زمانیان ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. سلام الله علیه به نفس حاج امیر ●•┄༻↷◈↶༺┄•● جابر بن یزید جوفی میگه: امام باقر اومد بدن زین العابدین رو غسل بده یه پرده ای، پارچه ای کشید، پشت اون پرده بدن باباش رو شست ،دیدیم یهویی ناله امام باقر بلند شد ،شروع کرد بلند بلند گریه کردن، من از آقا پرسیدم‌ چی شد یهویی داد زدید و بلند بلند گریه کردید؟ فرمود:جابر دیدم هنوز اثر غل و زنجیر به گردن ودست و پای بابام مونده. وقتی من خوندم ‌یاد یه چیزی افتادم ،یه روزی دیدن علی سرگذاشته به دیوار شروع کرد بلند بلند گریه کردن .اسماء اومد جلو، آقا تا الان میگفتین همه آروم‌ گریه کنن، چی شد خودتون دادتون بلند شد؟ فرمود: اسماء دست از دلم بردار دیدم دور بازوی زهرا ورم‌کرده...* گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد *یهودی بود، دیدن داره شهادتین میگه :" أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّ عَلیَّاً وَلّی الله" گفتن چی شد تو داری شهادتین میگی؟ گفت: به خدای احد و واحد من خودم دیدم با یه دست این آقا دَرِ قلعه خیبر رو کند، حالا موندم دستاش رو بستن ،جلو چشمش دارن زنش رو‌ میزنن... کربلا یه نانجیبی گفت: اگه میخواهید بدونید هنوز حسین زنده است سمت خیمه زن و بچه اش حمله کنید،یه وقت دیدن تن بی رمق رو رویِ زمین کشید به یه نیزه شکسته تکیه داد، فرمود: تا من زنده ام مرد باشید طرف زن و بچه ام نرید .شمر با همه ی بی شرمی و نامردیش، سرش رو پایین انداخت برگشت،اما مدینه به اون دومی هرچی گفتن توی این خونه، زنه،فاطمه تازه بابا ازدست داده ،فاطمه داغ داره، فاطمه بار شیشه داره... نانجیب برگرد، گفت: هرکی میخواد تو ‌خونه باشه، هم خونه رو‌ می سوزونم، هم هرکی تو اون خونه باشه میسوزونم ... کاش فقط خونه رو‌می سوزوند،برا معاویه نامه نوشت،معاویه وقتی در رو آتیش زدم ، صدای نفسای دختر پیغمبر رو از پشت در شنیدم، یه لحظه دلم خواست رحم بیاد، یادم اومد شمشیر زدنای علی رو، هرچی کینه از علی داشتم تو دلم جمع کردم ،آنچنان با کف پا لگد به در زدم ... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
رجز امام رضا (ع)  آقا تورا امیرخراسان نوشته اند اینجا مرابه کوی تومهمان نوشته اند بی تو نفس به سینه ماتنگ میشود نام تورا به درد. درمان نوشته اند ماعاشقان صحن وسرای توبوده ایم عشق توبه راعالم امکان نوشته اند برتر زجنت وزبهشت است صحن تو ماراگدای روضه ی رضوان نوشته اند   دیدم تمام وسعت این گنبد کبود گنبد طلای شاه خراسان نوشته اند   اینجابود دلی  که هوای تو کرده است شاداست در حریم تو مهمان نوشته اند   برکت گرفته عمر من ازنام تو رضا روزی عمر من چه فراوان نوشته اند   دست مرا بگیر و بده حاجت مرا برسینه ام  رضا  شه خوبان نوشته اند دیدم میان این همه اذکار غرق نور برطاق عرش ذکر رضاجان نوشته اند  
. |⇦•شعله در شعله... سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۲ به نفس حاج امیر ●━━━━━━─────── شعله در شعله دلِ کوچه پر از غم میشد کوچه در آتش و خون داشت جهنم میشد باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را روضه مکشوف تر از آنچه شنیدم میشد بین دیوار و در انگار زنی جان میداد *ناخودآگاه آدم وقتی دستش به یه شیء داغی میخوره، عکس العمل نشون میده در گُر گرفت، میخ داغ شد، مادر ما نتونست..* بین دیوار و در انگار زنی جان میداد جان به لب از غم او عالم و آدم میشد لااقل کاش دلِ ابر برایش میسوخت بلکه از آتشِ پیراهن او کم میشد *شنیدی یه سه ساله دختر شبیه به این مادربزرگه؟ اما همیشه روضه خونا میگن هر دو تا صورتشون کبود بود، هر دو تا قدشون خمیده بود، اینجا پیراهن آتیش گرفت، کربلا هم دیدن دامن یه دختربچه آتیش گرفته..* زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده ست بیست سالش نشده ست تا زمین خورد صدا کرد علی! چیزی نیست شیشه ای داشت میخ کوتاه بیا همسرم از پا افتاد میخ هر لحظه در این عزم مصمم میشد آن طرف مرد سکوتش چقدَر فریاد است روضه جانسوزتر از غربت او هم، میشد *خیلی تو لفافه میگم، الهی نفهمی چی میگم..* غنچه دارد گل من داد نزن بی انصاف *"اَنَّهُ حَصَرَ فاطِمَةُ فِی الباب حَتّی اَسقَطَت مُحسِنا،" بیشرف کاری با مادر ما کرد،آنچنان در رو فشار داد، "حَصَرَ.... فاطِمَه خَلفَ الباب"، فاطمه رو پشت در، سادات ببخشن، بگم چیکار کرد بیشرف؟ "لَطَمَ وَجهَ الزَّکیَّه"..* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .