#ادامه...
هنده با تعجب پرسید: #قافلهسالار این ڪاروان ڪیسٺ؟
#عمہساداٺ فرمودند: حرفٺ را بزن...
هنده سوال ڪرد
اهل ڪجایید؟!
بۍبۍ پاسخ دادند: مدینہ....
هنده پرسید: ڪدام مدینہ....
بۍبۍ فرمودند: #مدینةالنبۍ
تا هنده شنید مدینةالنبۍ را ، ازمرڪب پیاده شد دوزانو جلوۍ #عمہساداٺ نشسٺ و سوالڪرد
در مدینہ #ڪوچہبنۍهاشم را مۍشناسید؟!
حضرٺ فرمودند: بلہ ڪه مۍشناسم...
درڪوچہ بنۍ هاشم #خانہۍعلۍ را مۍشناسید؟!
بلہ ڪہ میشناسم...)
خانم اینها صدقہ نیسٺ نذر اسٺ من ڪودڪ بودم مریض بودم پدرم مراخانہ #علۍ برد بہ #دعاۍحسین من #شفا گرفتم و سالیانۍ #کنیزۍ خانہ #علۍ را ڪردم...
خانم ...
من هم بازۍایۍ بہ اسم #زینب داشتم شما زینب را مۍشناسید؟!
بغض بۍبۍ ترڪید💔
حق دارۍ #زینب را نشناسۍ
هنده من #زینبم
هنده گریہڪنان میگفت: زینبۍ ڪہ من میشناسم یڪ نشانہ داشٺ...
#اگرتوزینبۍپسڪوحسینٺ؟!
اون زینبۍ ڪہ مۍشناسم لحظہاۍ از #حسینش #جدا نمیشد...
بۍبۍ اشاره ڪرد بہ #سر روبَر #روۍنیزه
سرۍبہنیزهبلنداسٺدربرابر #زینب
خداڪندڪہنباشدسر #برادرزینب
عبداللہ مۍفرماید: لحظہهاۍ آخر
بۍبۍ فرمودند: عبداللہ بسترم رو جلوۍ #آفتاب بذار
دیدم چیزۍ رو در آغوش دارد مۍبوسد گریہ مۍڪند...
.
#یڪسالونیمپیرهنٺاشڪمنگرفٺ
.
#لحظہۍوصال
چشمانش را گشود و براۍ آخرین بار بہ دورترین نقطه خیره شد. در این مدٺ حتۍ یڪ لحظہ چهره #برادر از نظرش دور نمانده بود. آتش اشتیاق بیش از پیش شعلہ ڪشید و یاد برادر تمام وجودش را پُرڪرده بود.
#لحظہۍوصال نزدیڪ بود. دوباره #خیمہهاۍآتش زده و #سرهاۍبرنیزه، چشمانش را بہ دریایۍ از غم مبدل ساخٺ.
#عمہجانزینبس پلڪها را روۍ هم گذاشٺ و زیر لب گفٺ:
« #السلامعلیڪیااباعبداللہ »
و بہ #بــرادر پیوسٺ.
ــــــــــــــــــــــ
[درسينہامجزمِهـــرِ #زينــب
جا نخواهد شد...]
.
#پارت_168🌥
شمر و سربازان او بسیار خوشحال هستند و به یکدیگر می گویند آنجا را که میبینی شهر شام است ما تا سکههای طلا فاصله زیادی نداریم.
صدای قهقهه و شادمانی آنها بلند است.
اسیران میفهمند که دیگر به شام نزدیک شدهاند
به راستی یزید با آنها چه خواهد کرد؟؟
آیا دستور کشتن آنها را خواهد داد ؟
آیا دختران را به عنوان کنیز به اهل شام هدیه خواهد داد؟؟
نگاه کن!
ام الکلثوم خواهر امام حسین به یکی از سربازان می گوید من با شمر سخن دارم به شمر خبر میدهند که یکی از زنان می خواهد با تو سخن بگوید.
- چه می گویی ای دختر علی!
- من در طول این سفر هیچ خواستهای از تو نداشتم اما بیا و به خاطر خدا تنها خواسته مرا قبول کن.
- خواسته تو چیست؟
- شمر از تو می خواهم که ما را از دروازه ای وارد شهر کنی که خلوت باشد ما دوست نداریم نامحرمان ما را در این حالت ببینند.
شمر خنده ای می کند و به جای خود برمیگردد .
به نظر شما آیا شمر این پیشنهاد را خواهد پذیرفت .
شمر که دین ندارد نامرد روزگار است او تصمیم گرفته است تا اسیران از شلوغترین دروازه وارد شهر بشوند.
پیکی را می فرستد تا به مسئولان شهر خبر دهد که ما از دروازه ساعات وارد میشویم.
***
در شهر شام چه خبر است؟
همه مردم کنار دروازه ساعات جمع شدهاند .
نگاه کن!
شهر را آذین بسته اند همه جا شربت است و شیرینی زنان را نگاه کن ساز می زنند و آواز می خوانند.
مسافرانی که اهل شام نیستند در تعجب هستند یکی از آنها از مردی سوال میکند:
-چه خبر شده است که شما این قدر خوشحال هستید؟مگر امروز روز عید شماست؟
-مگر خبر نداری که عده ای بر خلیفه مسلمانان یزید شورش کرده اند و یزید همه انها را کشته است امروز اسیران انها را به شام می اورند.
-انها را از کدام دروازه وارد شهر می کنند؟
-از دروازده ساعات.
همه مردم به سوی آنجا حرکت میکنند.
خدای من !
چه جمعیتی اینجا جمع شده است.
کاروان اسیران آمده اند یک نفر در جلوی کاروان فریاد میزند ای اهل شام اینان اسیران خانواده لعنت شده اند اینان خانواده فسق و فجور هستند .
مردم کف میزنند و شادی می کنند خدای من چه می بینم زنانی داغدیده و رنج سفر کشیده بر روی شتر ها سوار هستند جوانی که غل و زنجیر بر گردن اوست سرهایی که بر روی نیزه ها است و کودکانی که گریه می کنند .
کاروان اسیران آرام آرام به سوی شهر پیش میرود.
آن پیرمرد را میشناسی؟
ا و سهل بن سعد است از یاران پیامبر اسلام بوده اکنون از سوی بیت المقدس میآید.
او امروز وارد شهر شده و خودش هم غریب است و دلش به حال این غریبان میسوزد.
او آنها را نمیشناسد و همینطور به سرهای شهدا نگاه میکند اما ناگهان مات و مبهوت می شود این سر چقدر شبیه رسول خداست؟
خدایا این سر کیست که اینقدر نزد من آشناست؟
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_169☁️
سهل جلو میرود و رو به یکی از دختران میکند :
-دخترم شما که هستید ؟
-من سکینه هستم دختر حسین که فرزند دختر پیامبر است.
- وای بر من چی می شنوم شما...
اشک در چشمانش حلقه میزند آیا به راستی آن سری که من بربالای نیزه میبینم سر حسین است؟؟
- ای سکینه! من از یاران جدت رسول خدا هستم شاید بتوانم کمکی به شما بکنم آیا خواسته ای از من داری؟
- آری برو به نیزه داران بگو که تا سر ها را مقداری جلوتر ببرند تا مردم نگاهشان به سرهای شهدا باشد و این قدر به ما نگاه نکنند.
سهل چهار صد دینار برمیدارد و نزد مسئول نیزه داران میرود و به او می گوید.
- آیا حاضری چهار صد دینار بگیری و در مقابل آن کاری برایم انجام بدهی.
- خواسته ات چیست؟
- میخواهم سر ها را مقداری جلوتر ببری.
او پول ها را میگیرد و سر ها را مقداری جلوتر می برد.
اکنون یزید دستور داده است تا اسیران را مدت زیادی در مرکز شهر نگه دارند تا مردم بیشتر نظارهگر آنها باشند هیچ اسیری نباید گریه کند.
این دستور شمر است و سربازان مواظب هستند صدای گریه کسی بلند نشود.
در این میان صدای گریه ام الکلثوم بلند می شود که با صدای غمناک می گوید یا جدا یا رسول الله!
یکی از سربازان می دود و سیلی محکمی به صورت ام الکلثوم میزند.
اری انها می ترسند که مردم بفهمند این اسیران فرزندان پیامبر اسلام هستند.
مردان بی غیرت شام می آیند و دختران رسول خدا را تماشا میکنند آنها به هم میگویند نگاه کنید ما تاکنون اسیرانی به این زیبایی ندیده بودیم.
این سخن دل امام سجاد را به درد می آورد.
مردم به تماشایی گلهای پیامبر مشغول هستند آنها شیرینی و شربت پخش می کنند صدایی ساز و دهل همه جا را فرا گرفته است.
***
نگاه کن!
آن پیرمرد را می گویم او از بزرگان شام است و برای دیدن اسیران میآید.
همه مردم راه را برای او باز میکنند او جلو میآید رو به امام سجاد می کند و می گوید خدا را شکر که مسلمانان از شر شما راحت شدند و یزید بر شما پیروز شد.
آنگاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبان جاری میکند.
امام سجاد به رو میکند و میگوید.
-ای پیرمرد هر آنچه که خواستی گفتی و عقده دلت را خالی کردی آیا اجازه میدهی تا با تو سخن بگویم؟
- هرچه میخواهی بگو.
- آیا قرآن خوانده ای؟
پیرمرد تعجب می کند این چه اسیدی است که قرآن را می شناسد مگر اینها کافر نیستند پس چگونه از قرآن سوال میکند؟
- آری من قرآن را حفظ دارم به همواره آن را می خوانم .
-آیا در قرآن این آیه را خوانده اید((قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی)) ای پیامبر به مردم بگو که من مزد رسالت از شما نمی خواهم فقط بع خاندان من مهربانی کنید.
پیرمرد خیلی تعجب میکند آخر این چه اسیری است که قرآن هم حفظ است .
-آری من این آیه را خوانده ام و معنی آن را خوب میدانم که هر مسلمان باید خواندان پیامبرش را دوست داشته باشد.
ای پیرمرد آیا میدانی ما همان خاندانی هستیم که باید ما را دوست داشته باشی!
پیرمرد به یکباره منقلب می شود بدنش می لرزد این چه سخنی است که میشنود.
- آیا این آیه را در قرآن خوانده ای((انما یرید لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)).
و خدا اراده کرده است که شما خاندان را از هرگونه و پلیدی پاک گرداند .
-آری خواندهام .
-ما همان خاندان هستیم که خدا ما را از گناه پاک نموده است.
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_170⚡️
پیرمرد نمی تواند باور کند که فرزندان رسول خدا به اسارت آورده شده باشند.
- شما را به خدا قسم میدهم آیا شما خاندان پیامبر هستید؟
- به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا هستیم.
اینجاست که پیرمرد دیگر تاب نمی آورد عمامه خود را از سر برمی دارد و پرتاب می کند و شروع به گریه میکند.
عجب یک عمر قرآن خواندم و نفهمیدم چه می خوانم!
دستهای خود را به سوی آسمان می گیرد و ۳ بار می گوید ای خدا من به سوی تو توبه می کنم خدایا من از دشمنان این خاندان بیزارم.
او اکنون فهمیده است که بنی امیه چگونه یک عمر او را فریب دادهاند عجب یزید پسر پیامبر را کشته است و اکنون زن و بچه او را این گونه به اسارت آورده است .
نگاه همه مردم به سوی این پیرمرد است او می دود و پای امام سجاد را بر صورت خود میگذارد و میگوید آیا خدا توبه مرا میپذیرد من یک عمر قرآن خواندن ولی قرآن را نفهمیدم.
آری بنی امیه مردم را از فهم قرآن دور نگه می داشتند چرا که هرکس قرآن را خوب بفهمد شیعه اهل بیت می شود.
امام سجاد به او نگاه می کند و می فرماید آری خدا توبه تو را قبول میکند و تو با ما هستی.
پیرمرد از صمیم دل توبه میکند.
او اکنون لبخند شادی به لب دارد که امام زمان خویش را شناخته است او اکنون کنار امام سجاد احساس خوشبختی میکند.
پیرمرد فریاد می زند ای مردم!
من از یزید بیزارم او دشمن خداست که خاندان پیامبر را کشته است ای مردم!
بیدار شوید!
مردم همه به این منظره نگاه میکنند الان است که همه وجدان ها بیدار شده و دروغ یزید آشکار شود.
خبر به یزید میرسد دستور میدهد تا فورا گردن او را بزنند تا دیگر کسی جرات نکند به بنی امیه دشنام بدهند.
ناگهان سربازان با شمشیر فرا می رسند پیرمرد هنوز با مردم سخن میگوید و میخواهد آنها را از خواب غفلت بیدار کند اما لحظاتی بعد سر پیرمرد را برای یزید میبرند.
مردم مات و مبهوت این صحنه را نگاه می کنند.
اولین جرقههای بیداری در مردم شام زده شده است.
یزید دیگر مانند نه اسیر آن را در بیرون از قصر صلاح نمیبیند و دستور میدهد تا اسیران را وارد قصر کنند.
این صدای قرآن از کجا میآید؟
همه تعجب میکنند این کیست که اینقدر قرآن را زیبا تلاوت می کند؟
((ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانو من آیاتنا عجبا)).
آیا گمان می کنید که زنده شدن اصحاب کهف چیز عجیبی است.
همه مردم به هم نگاه میکنند صدا از روی نیزه می آید .
این سر امام حسین است که بر روی نیز قرآن میخواند.
همه تعجب کرده اند سر امام به سخن خود ادامه می دهد سخن گفتن من از قصه اصحاب کهف عجیب تر است.
امام حسین آیه دیگری نیز تلاوت می کند.
((و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)).
به زودی ظالمان خواهند دانست که چه عذابی را برای خود خرید اند.
آری درست است که این مردم امروز جشن گرفتهاند و عزیزان خدا را به اسارت آورده اند اما باید بدانند که عذاب خدا نزدیک است.
***
اینجا قصر یزید است او بر تخت خود نشسته است به بزرگان شام را دعوت کرده است تا شاهد جشن پیروزی او باشند.
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_171✨
سربازان سر امام حسین را داخل قصر میبرند یزید دستور میدهد سر را داخل تشطی از طلا و در مقابل او قرار دهند.
جامهای شراب در مجلس است و همه مشغول نوشیدن آن هستند و یزید نیز مشغول بازی شطرنج است.
نوازندگان مینوازند رقاصان می رقصند.
مجلس جشن است و یزید با چوب بر لب و دندان امام حسین می زند و خنده مستانه می کند و شعر می خواند.
لعبة هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل...
بنی هاشم با حکومت بازی کردند که خبری از آسمان آمده است و نه قرآنی نازل شده است.
کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند می بودند و امروز را میدیدند.
کاش آنها بودند و به من می گفتند ای یزید دست مریزاد .
آری من سرانجام انتقام خون پدران خود را گرفتم.
همه از سخن یزید متعجب میشوند که چگونه کفر خود را آشکار نموده است.
آری در جنگ بدر بزرگان بنی امیه با شمشیر حضرت علی به هلاکت رسیده بودند و از آنروز بنی امیه کینه بنی هاشم را به دل گرفتند .
آنها به دنبال فرصت بودند تا انتقام بگیرند و ابن کینه و کینه توزی را به فرزندان خود به ارث دادند اما مگر شمشیر حضرت علی چیزی غیر از شمشیر اسلام بود؟؟
مگر بنی امیه نیامده بودند تا پیامبر را بکشند؟
مگر ابوسفیان در جنگ احد قسم نخورده بود که خون پیامبر را بریزد؟
حضرت علی برای دفاع از اسلام آن کافران را نابود کرده.
مگر یزید ادعای مسلمانی نمی کند پس چگونه است که هنوز پدران کافر خود را میستاید؟
چگونه است که میخواهد انتقام خون کافران را بگیرد ؟
اکنون معلوم میشود که چرا امام حسین هرگز حاضر نشد با یزید بیعت کند آن روز کسی از کفر یزید خبر نداشت اما امروز چه؟
همه فهمیدهاند کسی که حتی قرآن را قبول ندارد اکنون خلیفه مسلمانان شده است.
به هر حال یزید سرمست پیروزی خود است او می خندد و فریاد شادی بر میآورد.
ناگهان فریادی بلند میشود ای یزید!
وای برتو!
چوب بر لب و دندان حسین میزنی؟
من با چشم خود دیدم که پیامبر این لب و دندان را می بوسد.
او ابو برزه است همه او را میشناسند او یکی از یاران پیامبر است.
یزید به غضب میآید و دستور میدهد تا او را از قصر بیرون اندازند .
***
یزید اجازه ورود کاروان اسیران را می دهد در قصر باز می شود و امام سجاد همراه با اسیران در حالی که با طناب به یکدیگر بسته شده اند وارد قصر می شوند.
آری دست همه اسیران به گردن های آنها بسته شده است.
آنها را مقابل یزید میآورند.
نگاه کن!
هنوز غل و زنجیر بر گردن امام سجاد است از کوفه تا شام غل و زنجیر از امام جدا نشده است.
اسیران را در مقابل یزید نگه می دارند تا اهل مجلس آنها را ببینند .
یکی از افراد مجلس دختر امام حسین را می بیند از زیبایی او تعجب می کند با خود می گوید خوب است قبل از دیگران این دختر را برای کنیزی بگیرم.
او به یزید رو میکند و میگوید ای یزید من آن دختر را برای کنیزی می خواهم.
فاطمه دختر امام حسین در حالی که می لرزد عمه اش را صدا میزند و میگوید عمه جان آیا تیمی مرا بس نیست که امروز کنیز این نامرد بشوم.
زینب رو به آن مرد شامی میکند و میگوید وای بر تو مگر نمی دانی دختر رسول خداست؟
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_172🌟
مرد شامی با تعجب به یزید نگاه می کند آیا یزید دختران پیامبر را به اسیری آورده است؟
او فریاد می زند ای یزید لعنت خدا بر تو دختران پیامبر را به اسیری آوردهای؟
به خدا قسم من خیال میکردم که این ها اسیران کشور روم هستند.
یزید بسیار عصبانی می شود .
او دستور می دهد تا این مرد را هم هرچه سریعتر به جرم جسارت به مقام خلافت اعدام نمایند.
یزید از بیداری مردم می ترسد و تلاش می کند تا هر گونه جرقه بیداری را فوراً خاموش کندـ
او بر تخت خود تکیه داده است.
جام شراب به دست دارد سر امام حسین مقابل است و اسیران همه در مقابل او ایستاده اند.
امام سجاد نگاهی به یزید می کند و می فرماید ای یزید!
اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند با تو چه خواهد گفت؟
همه نگاهها به اسیران خیره شده است همه دلها از دیدن این صحنه به درد آمده است.
یزید تعجب میکند و در جواب میگوید پدر تو آرزوی حکومت داشت و حق مرا از خلیفه مسلمانان هستم مراعات نکرد و به جنگ من آمد اما خود او را کشت خدا را شکر می کند که او را ذلیل و نابود کرد.
امام جواب میدهد ای یزید قبل از اینکه تو به دنیا بیایی پدران من یا پیامبر بودند یا امیر مگر نشنیده ای که جد من علی بن ابیطالب در جنگ بدر و احد پرچمدار اسلام بود و پدر تو و جد تو پرچمدار کفر بودند!!
یزید از این سخن امام سجاد آشفته می شود و فریاد می زند گردنش را بزنید.
ناگهان صدای زینب در فضا می پیچد از کسی که مادربزرگ جگر حمزه سیدالشهدا را جویده است بیش از این نمی توان انتظار داشت.
مجلس سراسر سکوت است و این صدای علی است که از حلقوم زینب می خروشد.
آیا اکنون که ما اسیر تو هستیم خیال میکنی که خدا تو را عزیز و ما را خوار نموده است؟
تو آرزو می کنی که پدران تو می بودند تا ببینند چگونه حسین را کشته ای.
تو چگونه خون خاندان پیامبر را ریختی و حرمت ناموس او را نگه نداشتی و دختران او را به اسیری آوردی؟
بدان که روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار کرده و گر نه من نه تو را ناچیز تر از آن می دانم که با تو سخن بگویم .
ای یزید!
هر کاری می خواهی بکن هر کوششی که داری به کار بگیر اما بدان که هرگز نمی توانی یاد ما را از دلها بیرون ببری.
تو هرگز به جلال و بزرگی ما نمیتوانی برسی.
شهیدان ما نمرده اند بلکه آنها زنده اند و در نزد خدای خویش روزی میخورند.
ای یزید!
خیال نکن که می توانی نام و یاد ما را از یاد بین ببری بدان که یاد ما همیشه زنده خواهد بود.
یزید چون مار زخمی به گوشه ای می خزد سخنان زینب او را در مقابل میهمانانش حقیر کرده است.
او دیگر نمی تواند سخن بگوید .
آری بار دیگر زینب افتخار آفرید.
او پاسدار حقیقت است به پیام رسان خون برادر .
همه مهمانان یزید از دیدن این صحنه ها مبهوت شدهاند یزید دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند او دیگر کشتن امام سجاد را به صلاح خود نمی بیند دستور می دهد تا مهمانان بروند و غل و زنجیر از روی اسیران باز کنند و آنها را به زندان ببرند.
*
کاش یزید اسیران را به زندان می برد.
حتما تعجب میکنی!
آخر تو خبر نداری که یزید اسیران را در خرابه ای جای داده است در این خرابه روزها آفتاب می تابد و صورت ها را میسوزاند و شبها سیاهی و تاریکی هجوم می آورد و بچه ها را می ترساند نه فرشی و نه رواندازی نه لباسی نه چراغی.
این خرابه کنار قصر یزید قرار دارد.
سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانی می دهند .
مردم شام برای دیدن اسیران میآیند و به آنان زخم زبان می زنند هنوز خیلی از مردم این سیر آن را نمیشناسند .
خدایا چه موقع این مردم حقیقت را خواهند فهمید؟
شبها و روزها میگذرد کودکان همه بیقراری می کنند خدایا چه موقع از این خرابه بیرون خواهیم آمد؟
*
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_173⭐️
امشب سکینه دختر امام حسین رویای می بیند.
محملی از نور بر زمین نازل می شود بانویی از آن پیاده میشود او دست بر سر دارد و گریه می کند.
خدایا آن بانو کیست که به دیدن ما آمده است ؟
خوب است جلو بروم و سوال کنم.
-شما کیستی که به دیدن اسیران آمده ای ؟
-دختر مرا نمیشناسی؟ من مادربزرگت فاطمه زهرا هستم.
سکینه تا این را می شنود در آغوش او می رود و شروع به گریه میکند.
و میگوید مادر پدرم را کشتند و ما را به اسیری بردند.
سکینه شروع می کند و ماجراهای کربلا و کوفه و شام را شرح میدهد اشک از چشمان حضرت زهرا جاری میشود.
او به سکینه می گوید دخترم آرام باش که قلبم را سوزاندی.
نگاه کن!
دخترم این پیراهن خون آلوده پدرت حسین است من تا روز قیامت یک لحظه هم این پیراهن را از خود جدا نمیکنم اینجاست که سکینه از خواب بیدار می شود.
*
شب ها و روزها میگذرد .
امشب نیمه شب دختر سه ساله امام حسین از خواب بیدار می شود گمان میکنم نام او رقیه باشد.
او بنایی گریه و ناله را میگذارد و میگوید من الان پدر خود را در خواب دیدم بابای من کجاست؟
نمیدانم کودک سه ساله را دیده ای که چگونه سخن میگوید همه زنان به گریه می افتند در خرابه شام غوغایی می شود.
صدای ناله و گری به گوش یزید میرسد فریاد میزند.
- چه خبر شده است؟
- دختر کوچک حسین سراغ پدر می گیرد.
-سر پدرش را برای او ببرید تا آرام شود.
مأموران سر امام حسین را نزد دختر میآورند.
او نگاهی به سر بابا می کند و شروع به سخن گفتن با پدر می کند چه کسی صورت تو را به خونه رنگی نمود ؟
چه کسی مرا در خردسالی تیم کرد؟
او با سر بابا سخن میگوید و همه اهل خراب گریه میکنند قیامتی برپا می شود.
ناگهان همه میبینند که صدای این دختر قطع می شود شاید این کودک به خواب رفته باشد همه آرام می شوند تا این دختر بتواند آرام بخوابد اما این دختر بخواب نرفته است روح او اکنون نزد پدر پر کشیده است.
بار دیگر خرابه غوغا می شود صدای گریه و ناله همه جا را فرا میگیرد.
*
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_174💫
اسیران هنوز در خرابه شام هستند و یزید سرمست از پیروزی او هر روز سر امام حسین را جلوی خود میگذارد و به شراب خوری و عیش و نوش می پردازد.
امروز از کشور روم نماینده ای برای دیدن یزید می آید او پیام مهمی را برای یزید آورده است.
نگاه کن وارد قصر میشود.
یزید از روی تخت خود بر می خیزد و نماینده کشور روم را به بالای مجلس دعوت میکند.
او کنار یزید نشسته است و جلسه شراب آماده است یزید جام شرابی به او تعارف می کند.
او می بیند که قصر یزید زینت شده است صدای ساز و آواز می آید رقاصان میخوانند و مینوازند.
گویی مجلس عروسی است.
چه خبر است که یزید اینقدر خوشحال و شاد است؟
ناگهان چشمش به سر برید ای میافتد که روبروی یزید است:
- این سر کیست که در مقابل توست؟
- تو چه کار به این کارها داری؟
-ای یزید !من وقتی به روم بر گردم پادشاه روم از هر آنچه در این سفر دیدهام از من گزارش خواهد خواست من باید بدانم چه خبر است که تو اینقدر خوشحالی؟
- این سر حسین پسر فاطمه است.
- فاطمه کیست؟
- دختر پیامبر اسلام.
نماینده روم مات و مبهوت می شود از جای خود بر می خیزد و میگوید ای یزید وای بر تو وای بر این دین داری تو.
یزید با تعجب به او نگاه میکند فرستاده روم مسیحی است و او را چه می شود؟
اکنون نماینده کشور روم به سخن خود ادامه میدهد ای یزید بین من و حضرت داوود ده ها واسطه وجود دارد اما مسیحیان خاک پای مرا برای تبرک بر می دارند و میگویند تو از نسل داوود پیامبر هستی ولی تو فرزند دختر پیامبر خود را میکشی و جشن میگیری؟
این چه نوع مسلمانی است که تو داری؟
ای پیامبر حضرت عیسی فرزندی نداشت اما در کشور ما کلیسایی ساختهاند و در آن نعل اسبی را که حضرت عیسی بر آن سوار شده است نصب کرده اند مردم هر سال از راه دور و نزدیک به آن کلیسا میروند و گرد آن طواف می کنند و آن را می بوسند.
ما مسیحیان اینگونه به پیامبر خود احترام می گذاریم و تو فرزند دختر پیامبر به خود را میکشی ؟؟
یزید بسیار ناراحت می شود و با خود فکر میکند که اگر این نماینده به کشور روم بازگردد آبروی یزید را خواهد ریخت.
پس فریاد میزند این مسیحی را به قتل برسانید.
نماینده کشور روم رو به یزید میکند و میگوید ای یزید من دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد به من از این خواب متحیر بودم.
اکنون تعبیر خواب روشن شد به درستی که من به سوی بهشت می روم اشهد و ان لا اله الا الله و اشهد و ان محمد رسول الله.
همسفرم !
نگاه کن!
او به سوی سر امام حسین می رود سر را بر میدارد و به سینه می چسباند و می بوید می بوسد و اشک می ریزد .
یزید فریاد میزند هرچه زودتر کارش را تمام کنید مأموران در حالی که او سر امام حسین را در سینه دارد گردنش را میزنند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_175🌙
به یزید خبر می رسد که بعضی از مردم شام با دیدن کاروان اسیران و اگاهی به برخی از واقعیت ها نظرشان در مورد او عوض شده است و به دنبال این هستند تا واقعیت را بفهمند.
پس زمان آن رسیده است که یزید برای فریب دادن و خام کردن آنها کاری بکند.
فکری به ذهن او می رسد .
یکی از سخنرانان شام را میطلبد و از او میخواهد که یک متن سخنرانی بسیار عالی تهیه کند و در آن تا آنجا که میتواند خوبی های معاویه و یزید را بیان کند و حضرت علی به امام حسین را لعن و نفرین کند.
البته پول خوبی هم به این سخنران داده میشود و قرار می گذارند که وقتی مردم برای نماز جمعه می آیند این سخنرانی انجام شود.
در شهر اعلام میکنند که روز جمعه یزید به مسجد می آید و همه مردم باید بیایند.
روز جمعه فرا میرسد و در مسجد جای سوزن انداختن نیست همه مردم شام جمع شدهاند.
یزید دستور میدهد تا امام سجاد را هم به مسجد بیاورند.
او میخواهد به حساب خود یک ضربه روحی به امامسجاد بزند و عزت و اقتدار خود را به آنها نشان بدهد.
سخنران بالای منبر میرود و به مدح و ثنای معاویه و یزید می پردازد و این که معاویه همانی بود که اسلام را از خطر نابودی نجات داد و...
و همچنان ادامه می دهد تا آنجا که به ناسزا گفتن به حضرت علی به امام حسین می رسد.
ناگهان صدایی در مسجد طنین می اندازد وای بر تو که به خاطر خوشحالی یزید آتش جهنم را برای خود خریدی!
این کیست که چنین سخن میگوید همه نگاه ها به سوی صاحب صدا برمیگردد.
همه مردم زندانی یزید امام سجاد را به هم نشان میدهند اوست که سخن می گوید ای یزید آیا به من اجازه میدهی بالای این چوب ها بروم و سخنانی بگویم که خشنودی خدا در آن است.
یزید قبول نمیکند اما مردم اصرار میکنند و میگویند اجازه بدهید او به منبر برود تا حرف او را بشنویم.
اری این طبیعت انسان است که از حرف تکراری خسته میشود سالهاست که مردم سخنرانی های تکراری را شنیدهاند آنها میخواهند حرف تازهای بشنوند.
یزید به اطرافیان خود میگوید اگر این جوان بالای منبر برود تا آبرویم را نریزد پایین نخواهد آمد و همچنان با خواسته مردم موافق نیست.
مردم اصرار می کنند عده ای می گویند این جوان که رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده است نمی تواند سخنرانی کند بگذار بالای منبر برود وقتی این همه جمعیت را ببیند نخواهد توانست یک کلمه بگوید.
از هر گوشه مسجد صدا بلند میشود ای یزید بگذار این جوان به منبر برود چرا میترسی؟
تو که کار خطا نکرده ای!
مگر نمی گویی که اینها از دین خارج شدهاند و اگر نمیگویی اینها فاسق هستند خوب بگذار برود سخن بگوید که کیستند و از کجا آمده اند.
آری بیشتر مردم شام از واقعیت خبر ندارند تبلیغات یزید کاری کرده است که همه خیال میکنند عدهای بیدین بر ضد اسلام و حکومت اسلامی شورش کرده است و یزید آنها را کشت است.
آن گروهی هم که تحت تاثیر کاروان اسیران قرار گرفته بودند از این فرصت استفاده میکنند و اصرار پافشاری که بگذارید فرزند حسین به منبر برود.
جو مسجد به گونه ای میشود که یزید ناچار می شود اجازه بدهد امام سجاد سخنرانی کند اما یزید بسیار پشیمان است و با خود میگوید عجب اشتباهی کردم که این مجلس را تشکیل دادند ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد.
مسجد سراسر سکوت است و امام آماده میشود تا سخنرانی تاریخی خود را شروع کند:
بسم الله الرحمن الرحیم
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_176🥀
بهترین درود و سلام ها را به پیامبر خدا می فرستم.
هر کس مرا می شناسد که می شناسد اما هر کس که مرا نمی شناسد بداند که من فرزند مکه و منایم و فرزند زمزم و صفایم.
من فرزندان کسی هستم که در آسمانها به معراج رفت و فرشتگان آسمان ها پشت سر او نماز خواندند.
من فرزند محمد مصطفی هستم.
من فرزند کسی هستم که با دو شمشیر در رکاب پیامبر جنگ می کرد و دو بار با پیامبر بیعت کرد.
من پسر کسی هستم که در جنگ بدر به حنین با دشمنان جنگید و هرگز به خدا شرک نورزید.
من پسر کسی هستم که چون پیامبر به رسالت مبعوث شد او زودتر از همه به پیامبر ایمان آورد.
او که جوان مرد بزرگوار و شکیبا بود و همواره در حال نماز بود.
همان که مانند شیری شجاع در جنگها شمشیر میزد اسلام مدیون شجاعت است.
آری او جدم علی بن ابیطالب است.
من فرزند فاطمه هستم فرزند بزرگ بانوی اسلام هستم.
من پسر دختر پیامبر شما هستم.
یزید صدای گریه مردم را می شنود آنها با دقت به سخنان امام سجاد گوش میدهند.
مردم شام به دروغ های یزید و معاویه پی بردهاند.
آنها یک عمر حضرت علی را لعن کردهاند آنها باور کرده بودند که علی نماز نمی خواند اما امروز می فهمند اولین کسی که به اسلام ایمان آورده حضرت علی بوده است او کسی بوده است که همواره در راه اسلام شمشیر زده است.
صدای گریه و ناله مردم بلند است.
یزید از ترس به خود می لرزد چه خاکی بر سر بریزد.
میترسد که نکند مردم شورش کنند و او را بکشند.
هنوز تا موقع اذان وقت زیادی مانده است اما یزید برای اینکه مانع سخنرانی امام میشود دستور میدهد که ما از آن اذان بگوید:
-الله اکبر الله و اکبر اشهد ان لا اله الا الله ـ
امام میفرماید تمام وجود من به یگانگی خدا گواهی میدهد.
- اشهد ان محمد رسول الله .
امام سجاد عمامه خود را برمی دارد و به موذن رو می کند تو را به این محمدی که نامش را بردی قسم میدهند تا لحظه ای صبر کنی.
بعد رو به یزید می کند و می فرماید ای یزید بگو بدانم این پیامبر خدا که نامش در اذان برده شد جد توست یا جد من اگر بگویی جد تو است که دروغ گفته و کافر شده اگر بگویی که جد من است پس چرا فرزند او حسین را کشتی و دختران او را اسیر کردی؟
آنگاه اشک در چشمان امام سجاد جمع میشود به یاد مظلومیت پدر افتاده است ای مردم در این دنیا مردی را غیر از من پیدا نمیکنید که رسول خدا جد او باشد پس چرا یزید پدرم حسین را شهید کرد و ما را اسیر نمود.
یزید که میبیند آبرویش رفته است بر می خیزد تا نماز را اقامه کند امام به او رو میکند و می فرماید ای یزید تو با این جنایتی که کردی هنوز خود را مسلمان میدانی که هنوز هم میخواهی نماز بخوانی.
یزید نماز را شروع می کند و عده ای که هنوز قلبشان در گمراهی است به نماز می ایستند ولی مردم زیادی نیز بدون خواندن نماز از مسجد خارج می شوند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_177🍂
مردم شام از خواب بیدار شده اند آنها وقتی به یکدیگر میرسند یزید را لعنت می کنند .
آنها فهمیدهاند که یزید دین ندارد و بنی امیه یک عمر آنها را فریب دادهاند.
آنها میدانند که چرا امام حسین با یزید بیعت نکرد اگر او نیز در مقابل یزید سکوت می کرد دیگر اثری از اسلام باقی نمی ماند.
یزید خبر میرسد که شام در آستانه انفجاری بزرگ است.
مردم دسته دسته کنار خرابه شام میروند و از امام سجاد و دیگر اسیران عذرخواهی میکنند.
ماموران حفاظتی خرابه نمیتوانند هجوم مردم را کنترل کنند.
یزید تصمیم میگیرد اسیران را از مردم دور کند و به بهانه نامناسب بودن فضای را به آنها را به قصر میبرد.
مردم شام می بینند که اسیران را به سوی قصر میبرند تا آنها را در بهترین اتاق های قصر منزل دهند.
این حیله ای است تا دیگر کسی نتواند با اسیران تماس داشته باشد.
ناگهان صدای شیون و ناله از داخل قصر بلند می شود؟
حالا دیگر چه خبر است؟
زن یزید هنده بنایی گریه را گذاشت است .
وقتی به صورت های سوخته در آفتاب لباسهای پاره حضرت زینب دختران رسول خدا نگاه می کند فریاد و ناله اش بلند می شود.
نگاه کن!
خود یزید به همسرش هنده می گوید که برای امام حسین گریه کند و ناله سر بدهد.
آیا شما از تصمیم دوم یزید با خبر هستید؟
او میخواهد کاری کند که مردم خیال کنند ابن زیاد بود که حسین را کشته است و او به این کار راضی نبوده است.
هنوز نامه یزید در دست ابن زیاد است که به او فرمان قتل حسین را داده است اما اهل شام از آن بی خبر هستند و یزید میتواند واقعیت را تحریف کند.
یزید همواره در میان مردم این سخن را می گوید خدا ابنزیاد را لعنت کند من به بیعت مردم عراق بدون کشتن حسین راضی بودم خدا حسین را رحمت کند این ابن زیاد بود که او را کشت.
اگر حسین نزد من میآمد او را به قصر خود می بردم و به او در حکومت خود مقامی بزرگ می دادم.
همسفر خوبم!
نگاه کن که چگونه واقعیت را تحریف میکند .
یزید که دیروز دستور قتل امام حسین را داده بود اکنون خود را فدای حسین معرفی می کند.
او تصمیم گرفته است تا برای امام حسین مجلس عزا برپا کند به همین مناسب در قصر یزید سه روز عزا اعلام می شود.
هر جا بروی گریه است و عزاداری !
عجب است که مجلس عزا در قصر یزید برپا میشود خود یزید هم در این عزا شرکت میکند.
زنان بنی امیه شیون می کنند و بر سر و سینه می زنند.
در همه مجلس ها ابن زیاد لعنت می شود.
اگر پا به قصر یزید بگذارید فریاد وای حسین کشته شد در همه جا بلند است.
یزیدی که تا دیروز شادی می کرد و می رقصید امروز در گوشه ای نشسته و عزادار است.
او به همه میگوید که خواست خدا این بود که حسین به فیض شهادت برسد خدا ابن زیاد را لعنت کند.
مردم !
نگاه کنید یزید همیشه ابن زیاد را لعنت می کند یزید برای امام حسین مجلس عزا گرفته است همه زنان بنی امیه در عزای او بر سر و سینه می زنند یزید چقدر با خاندان پیامبر مهربان شده است!
هر روز سفره ناهار آماده می شود اما او لب به غذا نمی زند.
چرا؟
باید امام سجاد بیاید تا او شروع به خوردن غذا کند
مردم ببینید یزید چقدر به فرزند رسول خدا احترام میگذارد بدون او لب به غذا نمی زند.
آیا مردم شام بار دیگر خام خواهند شد؟
آیا آنها دوباره فریب یزید را خواهند خورد ؟
به هرحال اکنون زینب و دیگر زنان اجازه دارند تا برای شهدای خود گریه کنند آری در طول این سفر هرگاه میخواستند گریه کنند سربازان به آنها تازیانه می زدند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_178🍁
یزید میداند که دیگر ماندن اسیران در شام به صلاح نیست هرچه آنها بیشتر بمانند خطر بیشتری حکومت او را تهدید میکند اکنون باید آنها را از شام دور کند و به مدینه فرستاد.
برای همین امام سجاد را به حضور میطلبد و به او میگوید که فرزند حسین اگر می خواهی می توانی در شام پیش من بمانی و گر هم میخواهی به مدینه بروی دستور می دهم تا مقدمات سفر را برایتان آماده کنند.
امام بازگشت به مدینه را انتخاب میکند یزید دستور میدهد تا نعمان بن بشیر به قصر بیاید.
آیا نعمان پسر بشیر را می شناسی؟
همان کسی که قبل از ابن زیاد امیر کوفه بود او کسی بود که وقتی مسلم به کوفه آمد هیچ واکنش تندی نسبت به مسلم انجام نداد.
آری او سیاست مسلمت آمیزی داشت اما یزید او را برکنار کرد و به جای آن ابن زیاد را در کوفه به عنوان امیر منصوب کرد.
نعمان بعد از برکناری از حکومت کوفه به شام آمده است.
یزید به نعمان رو میکند و میگوید ای نعمان بن بشیر هرچه سریعتر وسایل سفر را آماده کند تو باید با عده ای سربازان خاندان حسین را به مدینه برسانید لباس غذا آب آذوقه و هرچه را که برای این سفر نیاز هست تهیه کن این سربازان به همراه تو می آیند تا محافظ کاروان باشند.
یزید می ترسد که مردم دوره این خاندان جمع شوند.
این سربازان باید همراه کاروان باشند تا مردم شهرها در طول مسیر نتوانند با این خاندان سخن بگویند.
آری باید هرچه زودتر این خانواده را از کشورشان بیرون کرد نباید گذاشت مردم شام بیش از این با این خاندان آشنا شوند وگرنه حکومت بنی امیه برای همیشه نابود خواهد شد.
باید هرچه زودتر سفر آغاز گردد.
امام رو به یزید می کند و می فرماید ای یزید در کربلا وسایل ما را غارت کرده اند دستور بده تا آنها را به ما برگردانند.
آری در عصر عاشورا خیمه ها را غارت کردند و سپاه کوفه هرچه داخل خیمه ها بود برای خود برداشتند اما یزید پس از جنگ به ابن زیاد نامه نوشت و از او خواست تا همه وسایلی که در خیمه ها بود را به شام بیاورند.
یزید می خواست این وسایل را برای خود نگه دارد تا همواره نسل بنی امیه به آن افتخار کند و به عنوان یک سند زنده گویای پیروزی بنی امیه بر بنی هاشم باشد .
یزید در جواب می گوید ای پسر حسین آن وسایل را به شما نمی دهند در مقابل حاضر هستند که چند برابر آن پول و طلا به شما بدهم.
امام در جواب او می فرماید ما پول تو را نمی خواهیم ما آن وسایل را میخواهیم چرا که در میان آن وسایل مقنعه و گردنبند مادرم حضرت زهرا بوده است یزید سرانجام برای اینکه امام سجاد حاضر شود شام راترک کند دستور می دهد تا آن وسایل را به او بازگرداند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_179🌾
شب است و همه مردم شهر در خواب هستند اما کنار قصر یزید کاروانی آماده حرکت است.
یزید دستور داده است تا خاندان پیامبر در دل شب و مخفیانه از شام خارج شوند او نگران است که اگر مردم شام بفهمند برای خداحافظی با این خانواده اجتماع کنند و بار دیگر امام سجاد سخنرانی کند و دروغ های دیگری از یزید را فاش می سازد.
آن روزی که مردم به این کاروان فحش و ناسزا میگفتند یزید در روز روشن آنها را وارد شهر کرد و مدت زیادی آنها را در مرکز شهر معطل نمود اما اکنون که مردم شهر این خاندان را شناخته اند باید در دل شب سفرشان آغاز شود.
اکنون یزید نزد ام کلثوم دختر علی میرود و میگوید ای ام الکلثوم این سکههای طلا مال شماست این ها را در مقابل سختی ها و مصیبت هایی که به شما وارد شده است از من قبول کن.
صدای ام کلثوم سکوت شب را می شکند ای یزید تو چقدر بی حیا و بی شرمی برادرم حسین را می کشی و در مقابل آن سکه طلا به ما می دهی ما هرگز این پول را قبول نمی کنیم.
یزید شرمنده میشود و سرش را پایین میاندازد و دستور حرکت میدهد کاروان شهر شام را ترک میکنند شهری که خاندان پیامبر یک ماه و نیم در آن زجر و رنج را تحمل کردند.
این شهر خاطره های تلخی برای این مسافران داشت اکنون آنها باز می گردند ولی رقیه همراه آنان نیست آنها یک یادگار برای مردم این شهر باقی گذاشتند.
*
کاروان به حرکت خود ادامه میدهد مهتاب بیابان را روشن کرده است هنوز از شام فاصله زیاد نگرفتهایم نعمان همراه کاروان میآید یزید به او توصیه کرده است که با اهل کاروان مهربانی کند و هر کجا که خواستند آنها را منزل دهد.
-ای نعمان آیا میشود ما را به سوی عراق ببری؟
- عراق برای چه؟ ما قرار بود به سوی مدینه برویم .
-ما می خواهیم به کربلا برویم خدا به تو جزای خیر بدهد ما را به سوی کربلا ببر.
نعمان مقداری فکر میکند و سرانجام دستور میدهد کاروان مسیر خود را به سوی عراق تغییر دهد شب ها و روزها می گذرد تا کربلا راهی نمانده است.
به راستی چه موقع ما به کربلا می رسیم؟
زینب به زیارت قبر برادر میرود سکینه به دیدار پدر میرود.
اینجا سرزمین کربلاست!
کربلای خون اینجاست همان جایی که عزیزانمان به خاک و خون غلتیدند هنوز صدای غریبانه حسین به گوش میرسد.
کاروان سه روز در کربلا می ماند و همه برای امام حسین و عزیزانشان عزاداری میکنند.
سه روز میگذرد اکنون موقع حرکت به سوی مدینه است.
**
کاروان آرام آرام به سوی مدینه می رود شبها و روزها سپری میشود .
نزدیک مدینه امام سجاد دستور توقف می دهد.
- ای نعمان بن بشیر پدر تو شاعر بود آیا تو هم از شعر بهرهای بردی؟
-اری ای پسر رسول خدا.
- پس به سوی شهر برو و مردم را از آمدن ما با خبر کن.
نعمان سوار بر اسب خود می شود و به سوی مدینه به پیش می تازد امام سجاد دستور میدهد تا خیمه ها را برپا کنند و زنان و بچهها در خیمه ها استراحت کنند.
حتماً به یاد داری که این کاروان در دل شب از مدینه به سوی مکه رهسپار شد امام سجاد دیگر نمیخواهد ورود آنها به مدینه مخفیانه باشد میخواهد همه مردم با خبر بشوند و به استقلال این کاروان بیایند.
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_180🌴
#پارت_اخر☘
خبر شهادت امام حسین روزها قبل به مدینه رسید است ابنزیاد روز دوازدهم پیکی را به مدینه فرستاد تا خبر کشته شدن امام حسین را به امیر مدینه بدهد.
دوستان خاندان پیامبر در آن روز گریه ها کردند و نالهها نمودند اما آنها از سرنوشت اسیران هیچ خبری ندارند.
به راستی آیا یزید آنها را هم شهید کرده است؟
همه نگران هستند به منتظر خبر.
ناگهان از دروازه شهر اسب سواری وارد میشود و فریاد میزند یا اهل یثرب لا مقام لکم ای مردم مدینه دیگر در خانه های خود نمانید.
همه با هم میگویند چه خبر است؟
مردم در مسجد پیامبر جمع میشوند زن و مرد پیر و جوان ای مرد چه خبری داری؟
او به مردم میگوید مردم مدینه این امام سجاد است که با عمه اش زینب و خواهرانش در بیرون شهر شما منزل کرده است.
همه مردم سراسیمه میدهند داغ حسین برای آنها تازه شده است.
چه غوغایی شده است.
نعمان می خواهد به سوی امام سجاد برگردد اما می بیند همه راهها بسته شده است ازدحام جمعیت است برای همین او از اسب پیاده میشود و پیاده به سوی خیمه امام سجاد میرود.
چه قیامتی برپا شده است نعمان وارد خیمه امام سجاد میشود امام را میبیند در حالی که اشک می ریزد و دستمالی در دست دارد و اشک چشم خود را پاک میکند.
مردم به خدمت امام سجاد میرسند و به او تسلیت می گویند صدای گریه و ناله از هر سو بلند است.
اما میخواهد برای مردم سخن بگوید همه مردم ساکت میشوند این سفر دارد به پایان میرسد باید چکیده خلاصه این سفر برای تاریخ ثبت شود من خدا را به خاطر سختی های بزرگ و مصیبتهای درد و بلای سخت شکر و سپاس می گویم.
مردم مدینه در تعجب هستند به راستی این کیست که این چنین سخن میگوید؟
او با چشم خود شهادت پدر برادران عموهع و...را دیده است او به سفر اسارت رفته است و آب دهان انداختن اهل شام به سوی خواهرانش را دیده است اما چگونه است که باز خدا را شکر می کند؟
آری تاریخ میداند که امام خدا را شکر می کند چرا که این کاروان که اکنون از شام برگشته در آنجا اسلام را زنده کرده و برگشته است.
اری این کاروان به کربلا رفت و خون های زیادی در راه دین داد و به شام رفت و دین پیامبر را از مرگ حتمی نجات داد.
آیا نباید خدا را شکر کرد که اسلام نجات پیدا کرده و دینی که پیامبر برای آن خون دل زیادی خورد بود بار دیگر زنده شد.
خون امام حسین تا روز قیامت درخت اسلام را آبیاری می کند.
همسفرم سفر ما دارد به پایان میرسد حتماً میدانی که چه کسی پیروز شد.
یزید به خاطر کینه ای که به پیامبر و خاندان او به دل داشت میخواست اسلام را ریشهکن کند به عنوان خلیفه مسلمانان می خواست ضربات هولناکی را به اسلام بزند و این امام حسین بود که با قیام خود اسلام را نجات داد.
تا زمانی که صدای اذان از گلدسته ها بلند است امام حسین پیروز است.
عزیزم !
این بار که صدای الله اکبر را شنیدی بدان که این صدای مرهون خون سرخ امام حسین است.
گوش کن!
اکنون امام سجاد آخرین سخنان خود را بیان می فرماید:
ای مردم پدرم امام حسین را شهید کردند و خاندان او را به اسارت گرفتند و سر او را بر نیزه نمودند و به شهرهای مختلف بردند.
کدام دل است که بتواند بعد از شهادت او شادی کند هفت آسمان در عزای او گریستند همه فرشتگان خداوند و همه ذرات عالم بر او گریه کردند ما را به اسارت بردن گوی که ما فرزندان قوم کافر هستیم.
شما به یاد دارید که پیامبر چه قدر سفارش ما را به امت خود می نمود و از آنان می خواست که به ما محبت کنند به خدا قسم اگر پیامبر به جای آن سفارش ها از امت خود می خواست که با فرزندان او بجنگند امت او بیش از این نمی توانست در حق ما ظلم کند.
این چه مصیبت بزرگ و جانسوزی بود که امت مسلمان بر خاندان پیامبر ایشان وارد کردند اما این مصیبت ها را در پیشگاه خدا عرضه میکنیم که او روزی انتقام ما را خواهد گرفت.
سخن امام به پایان میرسد و پیام مهم او برای همیشه در تاریخ میماند مردم مدینه به یاد دارند که پیامبر چقدر نسبت به فرزندانش سفارش می کرد آنها فراموش نکردهاند که پیامبر همواره از مردم می خواست تا به فرزندان عشق بورزند.
به راستی امت اسلام بعد از رسول خدا با فرزندان او چگونه رفتار کردند؟
آخرین سخن امام نیز اشارهای است به اینکه یک روز انتقام گیرنده خون امام حسین خواهد آمد .
آری او می آید بیایید من به شما هم برای آمدنش دعا کنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج!
آمین.
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
روزآخرمحرم شام جمعه حضرت مهدی عج
#وداع_با_محرم
#امام_زمان
#حاج_رضا_یعقوبیان
تو که از داغ حسین غرق عزایی مهدی
آخرِ ماه محرم تو کجایی مهدی ؟ *
جان فدای تو و آن ناله و اشک و آهت
همگی منتظر دیدن روی ماهت
گرچه دوریم ز تو، بر تو همه مهمانیم
همه گریان تو وُ سوزِ غم هجرانیم
از غم هجر تو ای یوسفِ جان، دل خونیم
تا صف روز جزا ما به شما مدیونیم
بردن نام تو بر درد همه تسکین است
کار ما از تو گل فاطمیون تمکین است
برهمه از کرمت لطف وعنایت داری
نظر لطف، تو بر خیل گدایت داری
بسوی خسته دلان کعبه ی مقصود بیا آخرین منجی دین، مهدی موعود بیا
شیعه تنها شده ، ای یوسف زهرا برگرد
سوی ما منتظران ، کعبه ی دلها برگرد
از غم هجر تو بی صبر و شکیبم مولا
من سراپا همه درد و تو طبیبم مولا
باز من آمدهام دست تهی بر تو پناه
تا کنی از کرم ولطف بر این عبد نگاه
به حق غنچه ی پرپر زگلستان رباب
به من زار بده از کرم و لطف جواب
#شب_آخر_محرم
#حضرت_مهدی_ارواحنا_فداه
#مشهد_مقدس
تو که از داغ حسین غرق عزایی مهدی
* اول ماهِ صفر گو به کجایی مهدی
.
#صفر
.
.
.
#وداع_با_محرم
#زمینه
#جواد_مقدم
خداحافظ سیاهی غم ، خداحافظ مشکی ماتم
خداحافظ روضه و گریه و شبای ماتم ماه محرم
خدافظ دلای بی تاب ، خداحافظ مصیبت آب
خداحافظ دست بُریده و نوای زینب و مقتل ارباب
خداحافظ کتیبه و بیرقا و علم
مصیبت بچه ها و حرم
ماه غریبی ارباب کرم
خداحافظ شاید حسرتت به دل بمونه
آخه سال دیگه خدا میدونه
چه کسی میمیره کی زنده میمونه
... محرم و صفر اَلوداع ، محرم و صفر اَلوداع ...
خداحافظ قصه ی حنجر ، خداحافظ روضه ی معجر
خداحافظ حکایت نِی و یه نعل تازه و یه جسم بی سر
خداحافظ قحطی بارون ، خداحافظ یه جسم بی جون
خداحافظ روایت دختر سه ساله توی بیابون
خداحافظ کتیبه و بیرقای حسین
مصیبت و روضه های حسین
مرغ دلم و هوای حسین
خداحافظ روضه ها با شور سینه زنی
آقا تو شهید بی کفنی
تویی که فقط عشق منی
... محرم و صفر اَلوداع ، محرم و صفر اَلوداع ...
#زمینه
#وداع_با_محرم_صفر
👇
Moghadam-Rooz30Safar1395[01].mp3
5.72M
▪️خداحافظ سیاهی غم ، خداحافظ مشکی ماتم▪️
🎤 سبـک : زمـیـنـه
🗓مراسم : روز 30 صفرالمظفر
.
🍃 حب الحسین یجمعنا
لطفی بنما که خاک پایت گردم
دامن بتکان تا که گدایت گردم
دلتنگ زیارت توام اربابم
من را به حرم ببر فدایت گردم
یا ابا عبدالله (ع)
من به گرداب گنه غرق شدم کاری کن...
ای که کشتی نجاتی، لَکَ لَبَّیک حُسَین....
اللهم الرزقنا زیارت الحسین علیه السلام
.
.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شور - امام حسین و کربلا - ولایتی - سبک منم عبد و حسین ارباب...
سلام الله سلام الله
به اشکِ روضه هات یا ابیعبدالله
سلامُ الله سلامُ الله
به خاکِ کربلات یا ابیعبدالله
الهی تا نفس دارم
بگم حسین حسین حسین
تو روضهیِ تو دق کنم
میونِ بین الحرمین
سایه یِ پرچمِ شما
رویِ سرِ کشورمه
افتخارم اینه یه پیر ...
غلامِ تو رهبرمه
ثارالله ثارالله ثارالله حسین (۴)
دوباره فصلِ بارونه
چشام میباره برا تو میخونه
بمیرم از غمِ زینب
شنیدهها رو دیده و پریشونه
آقا شنیدم خنجری...
لال بشم نگم کجاست؟!
چطور بگم رو نی سَری...
پیشِ چشایِ بچّه هاست
پیراهن و عبایِ تو
تو پنجههایِ گرگِ شام
عمّهیِ سادات کجا؟!
طعنه و مجلسِ حرام
ثارالله ثارالله ثارالله حسین (۴)
خداییام خداییام
به لطفِ مادرِ شما ولاییام
رضاییام رضاییام
ایشاالله اربعین کرب و بلاییام
مکتبِ من جعفریه
شیعه یِ مولا علی ام
مملکتم حیدریه
تا شهادت با علی ام
جونِ منه فدایِ دین
خونم فدایِ انقلاب
سربازِ رهبریام و...
مُبلِّغِ یا علی ام
یاحیدر یاحیدر یاحیدر علی (۴)
#شور #کربلا #روضه #نجف
#امام_حسین_علیه_السلام
#حسین_ایمانی
.👇
AUD-20200911-WA0001.mp3
4.84M
انگار حاج میثم مطیعی این مداحی رو برای این روزهای پر از حسرت و دلتنگی ما خونده 😭
محرمت رو دیدم ازت ممنونم بزار اربعین راه کربلا باز باشه
انگار حاج میثم مطیعی این مداحی رو برای این روزهای پر از حسرت و دلتنگی ما خونده 😭
میاد خاطراتم جلوی چشام😭
من اون خستگی تو راه میخوام
میخواستم مثل اهل بیت حسین😭
با اهل و عیالم پیاده بیام
آه حسرت تو سینمه
میباره چشام به پای غمت
این غم کم نیست
لیاقتش ندارم آقااا بیام حرمت😭
جاااده به جاااده پااای پیاده
جاااا موندم امااااا
زائر زیاده😭😭😭
به تو از دور سلام
السلام علی الحسین
و علی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
#اربعین #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
https://eitaa.com/emame3vom/30740
.
#امام_حسین علیهالسلام
#شام
#مجلس_یزید
#یوسف_رحیمی
نگاهش را به چشمت دوخت زینب
ز چشمان تو صبر آموخت زینب
به لبهای تو میزد چوب، بوسه
به پیش چشم تو میسوخت زینب
فدای ذکر یارب یارب تو
چه اشکی دارد امشب زینب تو
به لب آورده جان کاروان را
به هر چوبی که میزد بر لب تو
تمام روضه آن شب بر ملا بود
گمانم کربلا در کربلا بود
بمیرم بوسههای خیزرانی
فقط یک روضۀ طشت طلا بود
@emame3vom
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#امام_حسین علیهالسلام
#مجلس_یزید
#سید_محمدحسین_حسینی
بنا نبود که هم ،نیزه از سنان بخورد
و هم به تشت طلا،چوب خیزران بخورد
بنا نبود که از کربلا به کوفه و شام
به هرزمین برسد،سنگ ازآسمان بخورد
مگرچه گفته که وضع لبش چنین شده است
چه کرده او،که سرش ضربه آنچنان بخورد
مگرحرام خداراحلال خواسته است
که بایداین همه زخم ازحرامیان بخورد
مخوان دومرتبه قرآن، یزیدمنتظراست
گرفته چوب ،مبادا لبت تکان بخورد
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
.
.
.
#شام_بلا
#مجلس_یزید
#جودی_خراسانی
چوب ستم بر این سر اَنوَرمزن یزید
تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید
این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه
بودی مدام زینت آغوش فاطمه
باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا
از بس کشید تشنگی این سر به کربلا
تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد
از هر سری به این سر بی کس عذاب شد
از ضرب سنگ کینۀ این قوم پور کین
این سر بسی ز نیزه فتاده ست بر زمین
این سر که آفتاب از او کرده کسب نور
خولی نهاده است به خاکستر تنور
این سر که داده بوسه بر او سید اَنام
آویختند بر درِ دروازههای شام
این سر که دیده این همه جور مُعاندین
او را رواست چوب زدن؟ در کدام دین؟!
بنما ز کردگار، تو آزرمی ای یزید!
از روی جدّ او بنما شرمی ای یزید!
زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد
آهش به آن ستمگرِ دلسخت اثر نکرد
آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی
ظالم به بوسهگاه نبی چوب میزنی
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
📚 دیوان جودی
...................
#کلیات_مصائب #اسارت
#صبوری_خراسانی
فلک!با عترت خیر البشر،لختی مدارا کن
مدارا کن به آل الله و شرم از روی زهراکن
ره شام استدر پیشوهزاران محنتاندر پی
بهاهلالبیترحمی،ایفلکدر کوهوصحراکن
شب تاریک و مرکب ناقۀ عریان، به آرامی
بران اشتر؛ نگویم مهد زرّینْشان، مهیّا کن
شب اَرطفلی ز پشتناقه بر رویزمین افتد
بهآرامیبگیرشدستوبیرونخارش از پا کن
فلک! آن شب که خرگاه ولایت را زدی آتش
دوکودکازمیانگمشد،بگرد،ای چرخ! پیدا کن
شود مهرومهتگم،ایفلکازمشرق و مغرب
بجوی این ماهرویان و دل زینب، تسلّا کن
بهصحرا امّکلثوم استوزینبهردو در گَردش
توهمباایندوخاتون،جستوجودرخاروخاراکن
گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری
به زیر خار، گلهای نبوّت را تماشا کن
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
📚 دیوان صبوری
.