eitaa logo
🏴امام زمان (عج) 🏴
10.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 وقتی ایمان داشته باشید آقاامام زمان عج ما را می‌بیند...! @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
💟⇦•به خـودت نگاه کن٬در طول روز چن تا گنـاه می کنی؟؟؟!!! ✳️⇦•چه لذتی در گناه وجود دارد؟ وقتی بدانیـم با این گناه نافرمانی ڪسی را کردیم که یک عمـر نمڪش را خوردیم 💠⇦•چه لذتی در گناه می تواند وجود داشته باشد؟! وقتی در پـس هر گناهی قـلب مبارک امام را می شڪنیم و ظهورش را عقب می اندازیم 👆به خـدا قسم غیبت امام_زمان (عج) همان خانه نشینے علیـست ...💔 فقط چند سالے❗️ طولانی تر @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | کنترل غریزه جنسی نوجوان و بخشی از همایش رفتار با نوجوان 🔥 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
♻️رهبرانقلاب: (عج) اکتفا نمی‌کند که یک جامعه‌ای داشته باشد و حصاری به دورش بکشد. امام زمان با هر حرکت ظالمانه‌ای در دنیا مقابله می‌کند. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
_بهار؟؟ ملحفه را از روی صورتم کنار زدم وبه نسیم خواهر بیست وشش ساله ام چشم دوختم _چی کار داری؟ _بیا شام آمادست. _میل ندارم. _باز چی شده؟ از صبح سرکار بودی،حالا میگی میل نداری؟ _همونجا یه چیزی خوردم. او که از کودکی صدوهشتاد درجه با من فرق داشت کنارم نشست ودر حالی که حلقه ای از موهایم را تاب میداد گفت: _میدونی بهار؟ منم یه جوریی ام.. _مگه من گفتم یه جوریم؟؟! خنده ی ملیحی کرد وآهسته گفت: _کاملا مشخصه.نیازی نیست بگی.! برای آنکه فکرش منحرف شود ومن را سؤال پیچ نکند،پرسیدم: _تو چت شده آبجی ؟ انگار که منتظر یک درد دل جانانه باشد؛شروع کرد: -میدونی بهار..با اینکه فرید رودوست دارم، اما خب، چندوقتیه که با خودم میگم کاش مثل بهار اول جَوونی میکردم بعد رام میشدم.! سرجایم نشستم وبا لبخند گفتم: _تو الان فکر میکنی من خیلی جوونی کردم؟ _خب معلومه. فکر نمیکنم.بلکه مطمئنم. تو حسابی پدر ومادر رو دق دادی و حالا اشباع شدی! سری به افسوس تکان دادم. چرا اطرافیان انقدر من را بی غم و دغدغه میدیدند؟؟ رو به نسیم گفتم: _هرکس مشکلات خودش رو داره نسیم!درضمن مگه دق دادن مامان بابا کار خوبیه؟! _منظورم رونفهمیدی...در کل از اینکه از اول مثل تو رفیق باز وخوش گذرون نبودم دلچرکینم.. حس میکنم حالا که انقد چشم و گوش بسته با فرید نامزد کردم اُمُل و احمقم. نمیدانست که حسرت یک لحظه زندگی و آرامشش رو میخورم _بهتره بریم شام بخوریم؛ اشتهام با این حرفای جالبت برگشت! نمیدونستم زندگیم انقدر از دید دیگران قشنگه. به بازویم کوبید وگفت: _دیدی؟! تو همیشه شاد وخوش رو هستی...کلا بی غمی! و نمی دانم برای بار چندم در این هفت سال؛بازهم ازفروپاشی مثلث دوستی ام پرسید: واقعاً چرا با اون دوتا دوست با حالت بهم زدی؟ _صدبار توضیح دادم نسیم.بازم میپرسی؟؟ چشمانش را تنگ کرد وگفت: _یعنی فقط بخاطراینکه با پسرا دوست میشدن تو ترکشون کردی؟! تویی که خودتم گاهی زیرآبی میرفتی؟!! با خنده درحالی که از اتاق مشترکمان خارج میشدم گفتم: _شاه بخشید شاه قُلی نمیبخشه؟! مامان بابا ولم کردن تو ولم نمیکنی! کسی خبر نداشت که این بهار دیگر بهار اوایل نمیشود. بهاری که شاد و پرانرژی بود.بهاری که واقعاً بهاری بود! @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
در حالی که صورتش را اصلاح میکردم، حس میکردم زل زده است به چهره ام. دست از بند کشیدم ونگاهش کردم. لبخند مهربانی به رویم زد وگفت: _ماشاءَالله یه پارچه خانمی. به زور لب هایم را شکل یک سهمی صعودی کردم وگفتم: _شما ودختر خانومتون به من لطف دارین همچینم که میگین نیستا !! _نه عزیزم.بهتره یه سؤال در مورد ما از خانوم تأثیری بپرسی! ما آدمایی نیستیم که الکی حرفی بزنیم. این جمله ی محترمانه ودر لفافه پیچیده شده؛ معادل این جمله بود " ما آدم های گُنده ای هستیم!" خب تا حدودی میدانستم از مشتریان خاص هستند اما از آنجایی که خیلی وقت بود تلاش میکردم از حاشیه ها به دور باشم؛کنجکاوی خاصی در موردشان نکرده بودم. کارش را تمام کردم و در آخر گفتم : _مبارک باشه. آمدم برگردم که دستم را گرفت: _دخترم؟ میشه شماره شمارو داشته باشم؟ گیج نگاهی به او ونگاهی به سالن انداختم.کسی متوجه ما نبود. به زور لبخند دست پاچه ای زدم وگفتم: _عذر میخوام،واسه چی؟! دستم را که هنوز در دستش داشت؛به گرمی فشرد وگفت: _برا یه امر خیر، اصل مطلب رو گفتم تا بیشتر از این رنگ و روت نپره! _ببخشید خانم حسینی،اما من قصدازدواج ندارم.این رو به عنوان یک جمله ی کلیشه ای ویا ازسرباز شدن نمیگم. من واقعا لزومی نمیبینم که فعلا ازدواج کنم. با همان لبخند که جزءِ لاینفک صورتش بود پاسخ داد: _طبیعیه که این جوابو بدی.خب تو دختر محجوبی هستی که ممکنه با شنیدن اینطور درخواست ها استرس داشته باشی، اما من به تو این قولو میدم که نظرت با دیدن پسرمن عوض بشه. _باور کنید نازکردنی درکار نیست! اصلا نه حالش رو دارم نه وقتش رو.اینکه میگم "نه" از ته دل میگم. _باشه.سعادتش رو نداشتیم که خود عروس خانم به ما جواب بده! اما با اجازت از خانم تاثیری شمارتو میگیرم! سرم را پائین انداختم وبه این فکر کردم که نهایتاً میگویم "خوشم نیامده" و همه چیز تمام میشود. با خجالت دستم را از دستانش در آوردم وبا اجازه ای گفتم بازهم صدایم زد وگفت: _اگر خودت شمارت رو میدادی؛نظرم درموردت عوض میشد..اما حالا که این حیا و متانتتو دیدم؛صدبرابر مصمم شدم! به اجبار لبخندزدم و ازش دور شدم فقط دیواری میخواستم که سرمو به اون بکوبم. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
آخرین‌ جمعه ماه شعبان را غافل نشویم! 🌹 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🍃✨ هر وقت تونستۍ جلو نَفْسِ خودتو بگیرۍ که گناه نکنۍ ؛ اونوقت میشۍ منتظر صاحب الزمان (عج)..🌱 ! @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🌸 دگر فرقے ندارد جمعه و شنبه فقط بــرگــرد ... گرفتاریم ما از دست این هجران طولانے ...😔💔 ✨💫 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
|ریشه سالم ماندن ازلغزشها، اندیشیدن پیش ازعمل کردن است وسنجیدن پیش ازسخن گفتن.| 🌟 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراض نائب رئیس مجلس به روحانی در مورد دوگانگی تفریح و مذهب! 🔺 سفرهای عراق و مراسمات مذهبی را تعطیل می‌کنید، سفرهای ترکیه و کیش آزاده؟! ما چه پاسخی به این دوگانگی بدهیم؟! @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
(قسمت۴) 🌱كميل بن زياد گويد: 🌸 از امير مؤمنان عليه السّلام از اركان اسلام سؤال نمودم كه آن چيست؟ در جواب فرمودند: 🌱اركان اسلام هفت چيز میباشد: 🌸نخستين ركن آن «عقل» است كه «صبر» بر آن استوار گرديده 🌱دوم: آبرودارى و راستگوئى، 🌸سوم: تلاوت قرآن آن طور كه شايسته آنست 🌱چهارم: دوستى و دشمنى تنها براى خدا، 🌸پنجم: رعايت حقّ خاندان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و شناختن ولايت ايشان 🌱 ششم: حقّ برادران و حمايت از آنان، 🌸 هفتم: حسن همجوارى با مردم است. {تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 178} @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
⭕️ این روز ها سالگرد شهادت شهید سید مرتضی آوینی و شهید صیاد شیرازی است 🌸 یادی کنیم از دلاور مردانی که برای دین و ایران و ایرانی جان فشانی کردند ✡ نه مثل اصلاح طلبان که تمام عمر خود را صرف خیانت به دین و ایران و ایرانی کردند ⚠️ اصلاح طلبان در زمان حیات مبارک امام خمینی ، حتی زمانی که جناح چپ تعریف می شدند انقلابی نبودند تظاهر به دینداری و انقلابی گری می کردند گذشت زمان ثابت کرد آنها نفوذی بودند عضو شبکه زیتون در پیش از انقلاب یا عضو سازمان های جاسوسی و حتی ماسونی دنیا 💕 به قول شهید بسیار بزرگ و عظیم الشأن و مجهول القدر سید اسدالله لاجوردی ، اصلاح طلبان خائن از مسعود رجوی و سازمان منافقین هم بدتر هستند 👤 دکتر سید حسن آیت @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | شهوت جنسی رو چه کنم؟ چطور شهوتم رو کنترل کنم؟!😔 👤 🔥 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما بشنوید 🎞 سخنان درباره‌ی 🌷 ۲۱ فروردین سالروز شهادت سپهبد صیاد شیرازی @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
خانواده ی پنج نفره مان با آمدن فرید تکمیل شد. همگی سرسفره ی هفت سین نشسته بودیم. چشمانم را بستم وبرای آنکه ضایع نباشد سرم را پائین انداختم ودر دل شروع کردم به دعا: _خدایااا؟ خودت نجاتم بده..خدایا منو ببخش..خدایا با این که تو تموم این سالا موقع تحویل سال از تو کمک خواستم اما اون آرامشی روکه میخواستم به من ندادی. خدایا خودت شاهدی کمترین نقش رو تو اون حادثه ی شوم من داشتم. تا امد اشکم بریزد نسیم در آغوشم کشید وگفت; _سال نوت مبارک آبجی کوچیکه! فرید لبخندی زد وگفت: _سال نو مبارک. _ممنون.برای شما هم همینطور به شانه ام زده شد، برگشتم وپدرم را دیدم که قرآن به یک دست؛برایم آغوش باز کرده. با بغض به آغوشش رفتم وازته دل بوئیدمش. آهسته درگوشم گفت: _دُرست میشه.ماتم برد وبی حرکت ماندم. ازمن جدا شد واسکناس تا نخورده ی ده تومانی را به سمتم گرفت وچشمانش را بست وباز کرد. خجالتزده پول را گرفتم.حس کردم همه چیز را میداند.همیشه با او راحت تر از مادرم بودم.گاهی اوقات یک فانتزی را در ذهنم پرورش میدادم. اینکه اگر قرار باشد روزی برای کسی اعتراف کنم تا سبک بشوم؛آن کس کسی نیست جز پدرم. مادرم و خواهر کوچکترم مستی همزمان من را به آغوش کشیدند ومن رفته رفته داشتم میفهمیدم که چه نعمت هایی داشتم وغافل بودم. چقدر بی انصاف بودم که چشمم را روی خیلی از داشته هایم بستم وتنها با دو دوست کلّه شقّم فکرهای خراب کردم. بلندپروازی های بیجا و شیطنت هایی که دیگر از شیطنت گذشته بود ونام شیطنت مناسبش نبود. در فکر جمله ی پدرم بودم. میدیدم که سرشان به بگوبخند وشوخی گرم است اما دقیق متوجه نبودم. گفته ی پدرم هرچند محال،اما دلگرم کننده بود. عید برای من یک معنا داشت."خواب" آنقدر کار میکردم که دیگرتفریح در روزهای تعطیل برایم جوک مضحکی محسوب میشد! .... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
طاق باز وسط اتاق خوابیده بودم و درعالم خواب وبیداری به همراه بوی بهار به یک حس خلسه فرو رفته بودم. صدای آهسته ی مادر وپدرم این حس خوب را ازمن گرفت و وادارم کرد تیز شوم. نمیدانم،حس ششمم میگفت درمورد من صحبت میکنند. بی حوصله برخاستم وبه دراتاق نزدیک شدم: پدر: راحتش بذار.میدونی که جوابش چیه؟؟ مادر:تا چه وقت راحتش بذاریم؟! _میگی چی کار کنم؟!به زور شوهرش بدم؟ _به زور که نمیشه،فقط راضیش کن اجازه ی ملاقات بده حداقل! _مگه نمیگی خانومه اول با خودش صحبت کرده وبهار جواب منفی داده ؟ _خب؟! _پس من دیگه چه کاره ام؟!بهار با تمام ظاهر بی باک وبی خیالش خیلی فهمیده اس ومن به اون اعتماد دارم اگه میگه نه حتمن دلیل محکمی داره! مادر که طبق معمول از قاطعیت پدر حرصش گرفته بود آهسته اما پر گلایه گفت: _ الحق که به خودت رفته، میدونی چقدر سرشناسند؟؟ بعداز خواستگاریشون بلا فاصله به خانم تأثیری زنگ زدمو از اون تحقیق کردم. باورت میشه زبونش بند اومده میگفت خدا شمارو خواسته که دخترتون رو پسندیدند. پدر که معلوم بود بدش هم نیامده است گفت: _خیله خب.باهاش صحبت میکنم اما اجبارش نمیکنم.فقط حرف. مادر هیجان زده گفت: _الهی دور سرت بگردم میدونم رو حرف تو حرف نمیاره! میدانستم که مادر دست بردار نیست، صدای در اتاق که آمد تقریبا شیرجه زدم توی رختخواب. صدای پدرم از پشت در بلند شد : _دخترم؟ بیداری بابا جان؟ اجازه هست؟ _بفرمائید. خودم را خواب آلود نشان دادم ونشستم، کنار بسترم نشست وخندان گفت: _نسیم و مستی با فرید رفتن بیرون،تو چرا نرفتی؟ _خسته بودم. دستی روی سرم کشید ومن خنده ام گرفت _بزرگ شدیا دختر! _بله دیگه پیرشدم. _توپیر باشی من چیم؟! مُردم؟! با اعتراض گفتم _بابا خدا نکنه، این چه حرفیه! _بهاربرات خواستگار اومده. نتوانستم نخندم! درستش این بود که خجالت بکشم اما ازاین طرز خبردادن پدرمخنده ام گرفت! _هاها... ای بی حیا! خنده ام را خوردم وسرم را پائین انداختم _خب باباجان...نظرت؟ _شما که میدونید،من از زندگی فعلیم راضیم. -شاید با ازدواج حتی راضی ترم شدی...ریسک نمیکنی دخترم! نمیدانم در یک آن حس کردم شاید تنوع برای خودم هم بهتر باشد، شاید اصلا خدا میخواهد نجاتم دهد، شاید باید مثل دو دوست بی وفایم زندگی تازه ای را شروع میکردم...اما چطور؟! پدر سکوتم را پای رضایت گذاشت وبا لبخند نامحسوسی بلند شد.زیاد مهربانی نکرد تا رویم را زیادی باز.نکند! میشناختمش افسوس که دیرکشفش کرده بودم. ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمضاݩ‌آغوش‌بازِ‌خداست ‌برای‌آنان‌ڪہ‌قهر‌ڪرده‌اند ! 🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
ذکر نجات بشر.....🌹 اللهم عجل لولیک الفرج❤️ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🌸 چگونه‌سر‌کنم بدون‌عشق صبح و شام را چه علتی بیاورم ندیدن مدام را شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را😔 🌙💫 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|